از سری داستان های پندآموزِ شیخ رجبعلی خیّاط برای کودکان بزرگسال
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:
عابد گفت:
خیلی وقت ها هر چی حساب می کنیم، می بینیم همه چیز را درست انجام دادیم؛ ولی باز هم کارمان راه نیفتاده ...
به گفته ی شیخ رجبعلی خیاط ، سوزن هم که می زنی برای رضای خدا بزن!
«فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند»
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:
«ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»
عابد گفت:
عابد گفت:
«نه، بریدن درخت اولویت دارد.»
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد
بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و ثوابتر از کندن آن درخت است.»
عابد با خود گفت:
ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و ثوابتر از کندن آن درخت است.»
عابد با خود گفت:
«راست می گوید؛ یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به
معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و برگرفت. روز دوم دو دینار دید و بررفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و برگرفت. روز دوم دو دینار دید و بررفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:
«کجا؟»
عابد گفت:
«تا آن درخت برکنم»
گفت:
«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند.»
در جنگ آمدند. ابلیس
عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت:
«دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز
آمدم و اینک در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:
ابلیس گفت:
«آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد
که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛
ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی؛ پس مغلوب من
گشتی.»
***
خیلی وقت ها هر چی حساب می کنیم، می بینیم همه چیز را درست انجام دادیم؛ ولی باز هم کارمان راه نیفتاده ...
به گفته ی شیخ رجبعلی خیاط ، سوزن هم که می زنی برای رضای خدا بزن!
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور تنها در نشانه گذاری ها
از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
خوب! حالا تکلیف این سرافکنده های بدبخت که سال ها با
«شیطان بزرگ» بده بستان داشته و دارند، چیست؟ آیا برای خشنودی خدا چانه می زدند؟
آیا خدا در روز رستاخیز از این مادرمرده های دله دزد با
آن رهبر دَبَنگ و دروغگوی شان نمی پرسد چرا با «شیطان بزرگ» پنهان و آشکار بده
بستان داشتید و آبروی مردم ایران را بردید؟ نمی پرسد برای چه این همه دله دزدی
کردید و سرمایه های کشوری بزرگ را آنچنان حیف و میل کردید که حتا حساب و کتابش هم از
دست تان در رفته بود؟!
هرچه بیش تر می اندیشم، می بینم اندرز آن شیخ، دستِکم به
درد این ها نمی خورد؛ کار و بارشان از این پند و اندرزها گذشته و پنداری، خود تخم
و ترکه ی شیطان هستند.
ب. الف. بزرگمهر
۲۴ اَمرداد ماه ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر