یک توضیح:
این
نوشتار، در نخستین روزهای روی کار آمدن باراک حسین اوباما، نگاشته شده و
در چند گاهنامه، از آن میان «فرهنگ توسعه»، درج شده بود. از آنجا که این
گاهنامه ها به انگیزه هایی کم و بیش روشن بسته شده اند و جُستار درمیان
نهاده شده، همچنان و شاید بیش از گذشته از اهمیت برخوردار است، نوشتار را
دوباره و این بار در تارنوشت خود، بدون کوچکترین دستبرد یا بازنگری در آن،
درج می نمایم.
با مهر و سپاس ب. الف. بزرگمهر نهم خردادماه هزار و سیصد و هشتاد و نه
***
صورتکی نو بر چهره امپریالیسم ایالات متحده
پیشکش به آنها که هیچ چیز پیشاپیش برایشان
حل شده نیست؛ به آنها که سایه روشن ها را
می بینند و برای روشنایی بیشتر می کوشند.
پیشگفتار
با
جایگزینی باراک حسین اوباما از حزب دمکرات بجای جرج دبلیو بوش از حزب
جمهوری خواه در کاخ سپید و بسی پیشتر از آن، به یاری پرحجم ترین تبلیغات
رسانه های امپریالیستی، این امید بی پایه و بیهوده در بسیاری از مردم جهان،
خاور میانه و میهن مان ایران پدید آمده که با روی کار آمدن وی و «حزب
دمکرات» در حاکمیت و در دست گرفتن نیرومندترین قوه از قوای سه گانه یعنی
قوه مجریه ایالات متحده، بویژه در بدترین شرایط اقتصادی ـ اجتماعی این
کشور، سیاست های نوین دستگاه حاکمه این کشور بیشتر رویکردی درونی برای حل
مشکلات پیچیده مردم آن کشور خواهد یافت و در سیاست خارجی، روشی ملایم تر،
صلح دوستانه تر ـ چنانکه هم اکنون در ابتدای کار باراک حسین چنین می
نمایاند ـ و همراه با دوستی و همزیستی مسالمت آمیز درپیش گرفته خواهد شد.
در
این نوشتار، به یاری واقعیت های تاریخی و تا آنجا که در توان نگارنده است
با شیوه ای دیالکتیکی به عنوان راهنمای کردار، کوشش نموده ام تا رویکردهای
آینده نزدیک و دور سیاسی ـ رزمی امپریالیسم در منطقه خاور میانه، بویژه در
رابطه با کشورمان را بررسی نموده و سایه روشن های چشم انداز آینده را به
نمایش بگذارم. به نظر نگارنده، این چشم انداز می تواند نه تنها برای
خوانندگان علاقمند به جستار که برای آن گروه از دولتمردان جمهوری اسلامی
نیز که اینک دیگر بخش عمده ای از حاکمیت را در دست داشته و بنا بر نهاد و
بنیاد طبقاتی خود به سوی همکاری و همدستی با نیروهای امپریالیستی روی آورده
و منافع ملی خلق های ایران را بر باد می دهند، سودمند بوده و آنها را به
اندیشه بیشتر درباره سرانجام کار و سرنوشت خود وادارد.
***
نقش شخصیت در تاریخ
پیش
از آن که به جستار این نوشتار بپردازم، ناچارم چارچوب نقش شخصیت در تاریخ
را با یادآوری نمونه ای تاریخی برای آن گروه از خوانندگان، بویژه آنها که
ناآگاهانه و نادانسته با بزرگنمایی این یا آن شخصیت تاریخی، این یا آن جنبه
از فلان شخصیت، نقش سامانه های اقتصادی ـ اجتماعی و تاریخی را در پروراندن
و در چارچوب نهادن شخصیت ها، دستکم می گیرند و چنین نتیجه می گیرند که
گویا چون فلان شخصیت مسلمان یا سیاه پوست است، لزوما سیاستی با گرایش
مسلمان نوازی یا سیاه پوست نوازی در پیش خواهد گرفت، روشن نمایم؛ گرچه از
پیش می دانم که گرایش های طبقاتی بسی نیرومندتر از چنین روشنگری هاست.
داستان ره گم کردن شاهنشاه ساسانی: «انوشیروان دادگر»١ در هنگام شکار و درآمدن و اقامت یکشبه وی در کلبه ای دهگانی را بسیاری از ایرانیان و پارسی زبان ها شنیده یا خوانده اند. دهگان٢ در
آن شب، پذیرایی بسیار خوبی از ره گم کرده می کند و با دیدن اسب زیبا و
جامه گرانبهای ره گم کرده حدس می زند که میهمان وی از والاگهران می باشد،
زیرا شاهنشاه ساسانی که به دروغ «دادگر» نامیده شده و یکی از ستمگرترین
شاهان همه دوران هاست، از بیم جان یا به هر دلیل دیگری به وی نمی گوید که
شاهنشاه امپراتوری ایران است.
بامداد
پسین روز که همراهان نگران و دلواپس شاهنشاه ساسانی، وی را در کلبه دهگان
می یابند و در آن هنگام که بدرود با دهگان فرا رسیده است، انوشیروان به پاس
مهمان نوازی وی از او که اکنون دیگر می داند مهمان شب گذشته اش چه کسی
بوده است، می خواهد تا هر آرزویی که دارد برآورده کند. وی، شاید با خود می
اندیشید که دهگان زر یا تکه ای زمین یا مانند آن ها از وی خواهد خواست. ولی
دهگان چیز دیگری درخواست کرد:
«پسری
دارم سرشار از هوش و دانایی. شاهنشاها، اکنون که چنین بختی به من روی
آورده، از شما درخواست می کنم که به وی نیز مانند فرزندان موبدان، امکان
دانش اندوزی داده شود». آنگونه که در داستان آمده، شاهنشاه ساسانی دمی چند
به اندیشه فرو می رود و سپس چنین پاسخ می گوید:
«برآوردن
خواهش تو برون از توان من است». این کم و بیش درونمایه پاسخ کسی است که در
هنگام خود نیرومندترین امپراتور نیمی از جهان آن روزگار بوده است. سامانه
نژادگرا (کاستی٣)
در آن هنگام، چنین خواهشی را بر نمی تافت و نمی توانست برتابد. از همین
رو، از شاهنشاه بزرگترین امپراتوری دوران نیز کاری برای دهگان هوشمند ساخته
نبود.
می
انگارم، کمی اندیشه و ژرف نگری، تنها درباره همین نمونه ـ و نه بیشتر ـ
باید برای همه کسانی که هنوز چارچوب بسته نقش شخصیت را در تاریخ نمی
دانند، برای همه آنها که توان درک «جنگل» را از میان انبوه «درختان»
ندارند، برای همه آنها که هنوز می اندیشند: «اگر دماغ کلئوپاترا بزرگ تر
بود، آنتونی شیفته وی نمی شد و روند تاریخی پویه دیگری می یافت!»، بسنده
باشد و خود و دیگران را با پندارهای پوچ نفریبند.
یکی
از بزرگترین خدمت های مارکس و مارکسیسم به آدمیت این بود که برای نخستین
بار، یک بار و برای همیشه، ثابت نمود که دگرگونی ها، پیشرفت ها و پسرفت های
جامعه بشری نیز مانند دانش های دیگر چون ریاضی، شیمی، فیزیک تابع و برآمد
قانون ها و قاعده های ویژه ای در چارچوب سامانه های اقتصادی ـ اجتماعی،
دارای روندی عینی و بیرون از اراده این و آن است. زایش دانش ماتریالیسم
تاریخی به عنوان بخشی از ماتریالیسم دیالکتیک برای نخستین بار در تاریخ
آدمیت، نشان داد که «این هستی اجتماعی آدم هاست که شعور اجتماعی آن ها را
تعیین می کند، نه برعکس»۴؛
نه آنگونه که پیش از این کشف مهم تاریخی، پنداشته می شد. به این ترتیب همه
کسانی که به هر دلیلی، نقش شخصیت را چیزی فراتر از تاریخ و سامانه های
اقتصادی ـ اجتماعی پروراننده آن می دانند، چه خود می فریبند یا دیگران را،
دستکم ۱۵۰ سال از پیشرفت تاریخ بازمانده اند.
رابطه
سامانه بورژوازی با آن گروه از مردم و نیروهای اجتماعی بویژه گماشتگان و
خدمتکارانش که در پی دگرگونی های بنیادی در آن سامانه و جایگزین نمودن آن
با سامانه ای شایسته تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی، نیستند و گاه
تنها به رفو یا وصله پینه و دگرگونی های "اصلاحی" (رفرم) آن می پردازند،
چیزی فراتر از رابطه شاهنشاه ساسانی با سامانه کاستی روزگار خود نیست و نمی
تواند باشد. به این ترتیب، همه آنهایی که با بزرگنمایی نقش شخصیت در
تاریخ، انتظاراتی بیهوده از رییس جمهور تازه ایالات متحده باراک اوباما
دارند و حتا برخی بر این باورند که او با ما خواهد بود نه با غارتگرین و
طفیلی ترین لایه های سرمایه داری بزرگ امپریالیستی، بسیار ساده لوحانه می
اندیشند. او نه تنها با آنهاست که گماشته، پیشکار و سرسپرده آنها نیز هست.۵ او
حتا آنگونه که برخی ساده لوحان می پندارند و فریبکاران بر بنیاد آن، چنین
داد سر می دهند که گویا وی و دولتش نماینده آشتی طبقاتی در این کشور است،
چنین نیست و نتواند بود.
انگاره خرده بورژوایی درباره نقش دولت به عنوان میانجی و آشتی دهنده طبقات اجتماعی
«...
دولت محصول و تجلی آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است. دولت در آن جا، در آن
هنگام و در حدودی پدید می آید که تضادهای طبقاتی در آن جا، آن هنگام و در
آن حدود به طور عینی دیگر نمی توانند آشتی پذیر باشند ... وجود دولت ثابت
می کند که تضادهای طبقاتی آشتی ناپدیرند. ... طبق نظر مارکس، دولت ارگان
سیادت طبقاتی، ارگان ستمگری یک طبقه بر طبقه دیگر و حاکی از ایجاد "نظمی"
است که این ستمگری را با تعدیل تصادم طبقات، قانونی و استوار می سازد. طبق
نظر سیاستمداران خرده بورژوا، نظم همان آشتی طبقات است نه ستمگری یک طبقه
بر طبقه دیگر؛ تعدیل تصادمات معنایش آشتی است نه محروم نمودن طبقات ستمکش
از وسایل و طرق معین مبارزه برای برانداختن ستمگران.»۶
واقعیت
آن است که تفاوت های حزب های دمکرات و جمهوریخواه ایالات متحده بویژه در
زمینه سیاست خارجی بسی ناچیز است. اگر به سیاست های این دو حزب در طول
تاریخ شان نگاه کنیم، این واقعیت را به چشم خواهیم دید. حتا با کمی ژرف
نگری بیشتر درخواهیم یافت که حزب دمکرات این کشور براستی چیزی بیش از
دنباله حزب جمهوریخواه، برای بازارگرم کنی و نمایش دمکراسی امپریالیستی
نیست. هر دو این حزب ها ابزارهای دیکتاتوری بزرگترین انحصارهای نفتی، رزمی و
مالی برای نیرنگ و فریب توده های مردم این کشور ـ و اکنون باید گفت: جهان ـ
هستند. با این همه، برای بسیاری از مردم این کشور و نیز جهان بخوبی روشن
شده است که هیچکدام از نمایندگان مجلس های این کشور که با هزینه های کلان
انحصارهای غول پیکر بر صندلی های نمایندگی تکیه می زنند، نه نمایندگان
راستین مردم که ابزارهای پیشبرد سیاست های امپریالیستی در این کشور و جهان
هستند.
«در
حال حاضر، امپریالیسم و سلطه بانک ها به هر دو شیوه دفاع از قدرت مطلق
ثروت و جامه عمل پوشاندن به این قدرت در هر نوع جمهوری دمکراتیک، تا مرحله
یک هنر خارق العاده تکامل بخشیده اند ... جمهوری دمکراتیک بهترین لفافه
سیاسی ممکن برای سرمایه داری است و به همین جهت هم سرمایه پس از به دست
آوردن این بهترین لفافه ... بنای قدرت خود را بر پایه ای آن چنان مطمئن و
موثق مبتنی می سازد که هیچگونه تغییر و تبدیل افراد و ادارات و احزاب در
جمهوری دمکراتیک بورژوازی این قدرت را متزلزل نمی سازد. ... انگلس با نهایت
صراحت حق انتخابات همگانی را آلت سیادت بورژوازی می نامد. او به طور روشن
... می گوید حق انتخاب همگانی عبارت است از:
نمودار رشد طبقه کارگر. بیش از این چیزی از آن عاید نمی شود و با وجود دولت کنونی هیچگاه هم عاید نخواهد شد.»۷
چشم اندازهای دگرگونی در سیاست ایالات متحده و عامل های موثر در آن
نخست بیاییم کلی ترین خطوط سیاست امپریالیستی ایالات متحده را در شرایط کنونی، با سود بردن از واقعیت های تاریخی، روشن نماییم.
پیش
از این درباره سیاست های نولیبرالیستی بمثابه سیاست دوربردی (استراتژیک) و
الگوی گرانبار شده رشد و گسترش اقتصاد امپریالیستی، به آماج های سیاسی و
رزمی امپریالیست های ایالات متحده هنگام و پس از جنگ جهانی دوم، در یکی از
نوشتارهایم چنین اشاره کرده بودم:
«واشنگتن، برای جامه عمل پوشاندن به طرح «مهار همهٔ بازارهای جهان» بیش از هر هنگام دیگر، حوزههای نفوذ خود را گسترش میدهد. این، به نحوی بازگشت به برنامه موسوم به «منطقه بزرگ»۸ است که «گروه مطالعه بخش دولتی و مشاور روابط خارجی دولت ایالات متحده»٩ هنگام
جنگ جهانی دوم آماده و تنظیم کرده بود و آماج آن پیوست نمودن نیم کره
باختری، اروپای باختری، خاور دور و همه جاهای زیر مهار امپراتوری انگلیس
بود. پیروزی اتحاد جمهوری های شوروی در جنگ جهانی دوم بر فاشیسم و موج
سترگ روند استقلال و آزادیخواهی در کشورهای مستعمره پیشین ـ واقعیتی که
امپریالیستها آن را در محاسباتشان نگنجانده بودند ـ این نقشه را سترون و
روانه بایگانی نمود.»۱٠
فروپاشی
اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و در پی آن اردوگاه کشورهای
سوسیالیستی، در شرایطی که دور تازه ای از هماوردی امپریالیستی میان قطب های
اقتصاد امپریالیستی بر سر بازتقسیم بازارهای جهان بویژه میان ایالات متحده
و اروپای باختری آغاز شده بود، اشتهای امپریالست های ایالات متحده را برای
قبضه کردن بی درنگ بازارهای جهان و بویژه سرزمین های نفت خیز خاورمیانه،
افزایش داد. امپریالست های ایالات متحده با شتاب بسیار کوشش نمودند تا از
بهم خوردن تراز جهانی در کوتاه ترین هنگام ممکن به سود خود سود برده، با
چنگ اندازی بر مهم ترین منطقه های تولید انرژی جهان، امکان هماوردی را برای
هماوردان کنونی و آینده خود هرچه بیشتر تنگ نموده و آن را دشوارتر نمایند.
بی گفتگو، پیگیری چنین سیاست کوته بینانه ای، "نابخردی" هایی را نیز در
چارچوب سیاست عمومی امپریالیستی، بویژه به زیان امپریالیست های ایالات
متحده به همراه داشته و به واشدن مچ آن ها برای گروه های اجتماعی گسترده
تری از مردم جهان، بویژه در کشورهای مادر سرمایه داری و شناخته شدن هرچه
بیشتر چهره زشت سرمایه امپریالیستی در پشت صورتک دمکراسی انجامیده است.
باید
به این نکته مهم توجه داشت که جدا از سرمایه گذاری های اقتصادی ـ مالی،
تراز واردات و صادرات کالا در ایالات متحده نسبت به مجموع اقتصاد این کشور در سنجش با تراز واردات و صادرات کالا در اقتصاد «اروپای یگانه»۱۱ یا
ژاپن بسی کمتر است، بگونه ای که اقتصاد این کشور را از این جنبه، باز هم
در سنجش نسبی با دیگر قطب های جهان سرمایه داری، اقتصادی بسته باید انگاشت.
یادآور می شوم که ناموزونی بسیار زیاد رشد اقتصادی سرمایه امپریالیستی در
شرایطی که چند و چون بازارهای جهانی به هر رو و همواره چارچوب های تنگی
دارد، مهم ترین عامل افزایش هماوردی ها و درگیری های امپریالیستی منجر به
جنگ های جهانی و محلی بوده و همچنان می باشد. جنگ افروزی در نهاد سامانه
سرمایه داری امپریالیستی است. هنگامی که بحران اقتصادی فرا می رسد و بخش
سترگی از سرمایه از دورپیمایی خود خارج می شود، جنگ افروزی بهترین راه حل و
گاه تنها گزینه امکان پذیر برای ادامه زیست این سامانه ضد آدمیت است.
چنانکه در یورش امپریالیستی به افغانستان و عراق شاهد بودیم، امپریالیست
های ایالات متحده و هم پیمان هایش توانستند بحران بسیار ژرف و گسترده
اقتصادی خود را به اندازه بسیار زیادی از راه نابودی کشورهای همسایه ما و
سپس بازگشایی درها برای انحصارها و شرکت های خود برای سرمایه گذاری و
ساختمان آنچه که خود پیش از آن نابود ساخته بودند، بکار گیرند. این شیوه
کارکرد امپریالیستی، از جنبه ای یادآور "راه حل" آن اقتصاددان فرانسوی۱۲ برای دشواری درمان ناپذیر بیکاری در کشورهای اروپای باختری چند دهه پیش از این است که گفته بود:
«برای
نمونه، شیاری (ترانشه) را درنظر بگیرید که چند تنی کارگر در یک سوی آن به
کندن و خاک برداری از آن و چند تنی دیگر در آن سوی شیار به پر کردن آن
سرگرم خواهند بود» (نقل به مضمون). اکنون امپریالیست ها همان "راه حل" را
با بی شرمی و شرارت بی اندازه ای، اینگونه دنبال می کنند:
تنی
چند از زمین و آسمان بمب و موشک بر سر مردم می بارند؛ آخرین سلاح های
کشتار خود را به آزمایش می گذارند و آنچه ساخته شده است را با خاک یکسان می
سازند و سپس چند تنی دیگر برای "ساختن" آن همه، البته بگونه ای پسندیده
"دنیای پیشرفته" و "با فرهنگ"، پا به میدان می گذارند و همه چیز را بازسازی
می کنند. این کار یک خوبی بزرگ دارد: سرمایه های بیکار مانده و از دور
خارج شده بکار می افتند و چرخ زنگ زده و پوسیده سرمایه باز هم به گردش و
دورپیمایی خود ادامه می دهد!
این
که رییس جمهوری تازه ایالات متحده و دستگاه حاکمیت سرمایه بزرگ
امپریالیستی در این کشور ـ مانند دیگر کشورهای مادر سرمایه داری در اروپای
باختری ـ تا چه اندازه وادار خواهند شد، اصلاحاتی اقتصادی (رفُرم) به سود
زحمتکشان و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی را به انجام رسانند، از
چارچوب این نوشتار بیرون است، ولی آنچه از سخنان اوباما، از همان نخستین
گفتگوهای رسانه ای از پیش ساخته و پرداخته شده با "هماورد" خود جان مک کین
از حزب جمهوریخواه تاکنون برمی آید، بخوبی نشانگر ادامه سیاست های جنگ
افروزانه امپریالیست های ایالات متحده در منطقه خاورمیانه، با سمتگیری
بیشتر به سوی میهن مان ایران است. بهانه، می تواند خیلی ساده و برای نمونه
این باشد:
ما
در حمله به عراق و افغانستان اشتباه کرده ایم؛ ولی دیگر کاری است که شده
... سرچشمه تروریسم در جای دیگر است و اکنون نیروهایمان را به آنجا رهسپار
خواهیم نمود» و پس از آن هم، تا در بر این پاشنه می گردد، همین بهانه ها
برای «برّه های خوب مسیحی»۱۳ و دیگر گونه های برّه ها بسنده است؛ بویژه اگر «بوقلمون های دانشگاهی» نیز آن را ماسمالی کنند:
«دربارۀ
دمکراسی آمريکا بايد به يک نکته مهم توجه کرد. اين سيستم اشتباه میکند
اما به دليل وجود نظام پرسشگری- پاسخگويی، خطاها بعداً تصحيح میشوند...
دولت آمريکا يک دولت پيچيده است که میتواند اشتباه کند، اما اين اشتباهات
تا ابد ادامه پيدا نخواهد کرد و خود را دائماً تصحيح میکند.»۱۴ و دوباره روز از نو، روزی از نو!
آنجه
که به سیاست نظامی گری امپریالیست های ایالات متحده در آینده شتاب بازهم
بیشتری خواهد بخشید، علاوه بر بحران فزاینده و بی همتای اقتصادی که می رود
تا سامانه سرمایه داری را برای همیشه زمینگیر سازد، سوء استفاده از برتری
های این کشور در زمینه های فن آورانه و رزمی آن در برابر هماوردی است که در
دو دهه اخیر بسی نیرومندتر از پیش سر برآورده است. هماوردی که از اشتباهات
و "نابخردی" های گاه دوربردی (استراتژیک) این کشور بویژه در دوران ریاست
جمهوری جرج دبلیو بوش سود بسیار نیز برده است. «اروپای یگانه»، همراه با
چین، هند، برزیل، روسیه و کشورهای خاوردور، همزمان با کاهش نقش ایالات
متحده در سیاست و اقتصاد جهان، هر روز نقشی بیشتر در سیاست و اقتصاد جهانی
می یابند و سیاست های امپریالیست های ایالات متحده را بیشتر به چالش می
کشند. برخی از آنها مانند «اروپای یگانه» که چندان هم یگانه نیست، ضمن
هماوردی، همچنان یار و یاور و انباز ایالات متحده بوده و خواهد ماند، گرچه
خواهان سهم بیشتر برای شرکت در جنایت های جنگ افروزانه امپریالیستی خواهد
بود و برخی دیگر مانند چین، هند و برزیل، همچنان سیاست های دوگانه ای در
پیش خواهند گرفت که کاملا هماهنگ با سیاست های امپریالیستی نخواهد بود.
روسیه در این میان کشوری استثنایی است. باید توجه داشت که با همه دگرگونی
های منفی در سیاست و اقتصاد این کشور در دو دهه اخیر و همسویی بیش از پیش
حاکمیت مافیایی آن با سیاست های امپریالیستی، این کشور همچنان بزرگترین نقش
بازدارنده و ترازمند در برابر یورش های امپریالیستی به کشورهای دیگر را بر
عهده دارد. اگر نیروی بازدارنده تسلیحاتی این کشور که بازمانده نیروی ارتش
سرخ اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی است، نبود، امپریالیست های ایالات
متحده و همدستان اروپایی و اقیانوسیه ای آن تاکنون جهان را در اندازه هایی
باورنکردنی به خاک و خون کشیده بودند. برای غارتگران اجتماعی در همه طول
تاریخ تاکنون، منافع طبقاتی همواره برتر و بالاتر از «منافع همه بشری» و
عبارت ها و اصطلاحات فریبنده مانند آن بوده و در آینده نیز خواهد بود.
این
که چرا با وجود حاکمیت مافیایی کم و بیش همسو با سامانه امپریالیستی در
روسیه، این کشور هنوز مهم ترین نقش بازدارنده جنگ های امپریالیستی را دارد،
در چارچوب آماج این نوشتار نمی گنجد. پربیراه نخواهد بود اگر بگویم،
چنانچه تحولات منفی در این کشور بازهم در سمت و سوی سیاست های امپریالیستی
پیش برود، امنیت جهان و میهن ما نیز با خطر بسیار جدی روبرو خواهد شد. به
این ترتیب، سرنوشت کشور ما ایران نیز که به آن خواهم پرداخت، با تحولات
درونی و سیاست های خارجی این کشور پیوندی نزدیک دارد.
غول
بزرگ اقتصادی جهان از هنگام جنگ جهانی دوم به این سو (ایالات متحده)، هر
روز بیشتر در مردابی که خود پدید آورده، فرو می رود و همه این ها به معنای
انتظار جنگ افروزی های بیشتر برای پاسداری از منافع نامشروع و سرکردگی خود
بر جهان سرمایه است.
اهمیت جغرافیایی ـ سیاسی، اقتصادی و استراتژیک ایران
اهمیت
جغرافیایی ـ سیاسی، اقتصادی و استراتژیک ایران به عنوان سر پل آسیا،
افریقا و اروپا دیگر بر کمتر کسی پوشیده است. در دو سده کنونی با کشف نفت و
منابع سرشار کانی های فلزی و غیر فلزی در کشور ما، بر اهمیت آن دو چندان
افزوده شده است. برپایه برخی پژوهش های انجام یافته، با وجود آنکه کشور ما
هیچگاه به مستعمره کشورهای امپریالیستی تبدیل نشد۱۵،
ولی در کردار و بر اثر سیاست های ضد ملی و خائنانه در دوره قاجار و نیز
رضا میر پنج که با دستیاری دولت وقت انگلیس و ساده انگاری روشنفکران آن
دوره به آسانی به شاهی کشوری بزرگ رسید، به بزرگترین منبع تولید و انباشت
ثروت امپریالیسم انگلیس و حتا کشورهای کوچک تری در اروپای باختری مانند
هلند تبدیل شد. انحصارهای نفتی دو کشور یادشده در بالا، در این دوران نه
چندان کوتاه، ثروت های طبیعی کشور ما را براستی چاپیدند و به یغما بردند.
در
دهه های پس از جنگ جهانی دوم، با افزایش نفوذ امپریالیست های ایالات متحده
و چنگ اندازی آنها به مناطق نفوذ سایر امپریالیست ها در جهان و از جمله
کشور ما، غارتگری آنها از منابع نفتی و غیر نفتی میهن مان نیز به آنچه پیش
از آن بود، افزوده شد. اهمیت جغرافیایی ـ سیاسی، اقتصادی و استراتژیک ایران
برای سامانه سرمایه داری امپریالیستی در این دوران که همه دوره حاکمیت
پهلوی را دربرمی گیرد، در جهان بی مانند بود و اهمیت آن را، از برخی جهت
ها، با آلمان باختری در آن هنگام می سنجیدند.
ایران
با گستره جغرافیایی خود، با تاثیر نیرومند فرهنگی ـ ادبی خود در کشورهای
همسایه که با آنها همپیوندی تاریخی دارد، بویژه اگر سیاست هایی در پیش گیرد
که به راستی ـ و نه شعارهای دهان پرکن و عوام فریبانه ـ پشتیبان استقلال
کشورمان و از بنیاد ضد امپریالیستی باشد، به هیچ رو دلخواه امپریالیست ها
بویژه امپریالیست های ایالات متحده نیست. به نظر نگارنده، این نکته مهمی
است که جدا از آن که در حاکمیت کشورمان، چه نیروهایی دست بالا را داشته
باشند، باید به آن توجه جدی نمود.
رویکردهای سیاسی ـ رزمی امپریالیستی و سایه روشن های چشم انداز آینده
با
انقلاب ایران و سرنگونی رژیم خیانتکار پهلوی و از آن مهم تر برچیده شدن
سامانه شاهنشاهی، امکان تاریخی بسیار بزرگی برای میهن ما پدید آمد که نه
تنها خواست های هنوز به ثمر نرسیده انقلاب مشروطیت را جامه عمل بپوشاند که
از آن نیز فراتر رفته، با درپیش گرفتن راه رشد غیر سرمایه داری و پیگیری
راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی، برای همیشه خود را از بند اقتصاد و سیاست
امپریالیستی برهاند. شعار استقلال، به عنوان یکی از شعارهای سه گانه انقلاب
بهمن در ایران، با توجه به وابستگی های اقتصاد ایران به سرمایه
امپریالیستی و حاکمیت سرمایه داری وابسته (کمپرادور) به عنوان مهم ترین
لایه سرمایه داری در حاکمیت وابسته به امپریالیسم محمدرضا پهلوی، جز این
معنایی نمی توانست داشته باشد.
با
سرنگونی سامانه شاهنشاهی، سرمایه داران وابسته (کمپرادور) و تا اندازه ای
کمتر از آن، زمینداران بزرگ، آسیب دیدند. پهناوری سرزمین ایران همراه با
ناموزونی و رشد نارس اقتصاد سرمایه داری در بخش های گوناگون، وجود همبودهای
کهنه اقتصادی ـ اجتماعی و سازمان نیافتگی طبقه کارگر، سبب شد که این
نیروهای واپسگرا و ترمز رشد و پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی با دستیاری نیروهای
محافظه کار، دربرگیرنده سرمایه داری بازرگانی بازار، سرمایه داری لیبرال و
نیز زمیندارانی که از پیش یا هنگام جنبش انقلابی، به پوستین "اسلام"
درآمده و «سهم امام» می پرداختند، دوباره جان بگیرند. آغاز جنگ رژیم وابسته
صدام حسین بر ضد ایران، قحطی و گرانی گاه مصنوعا آفریده شده کالاها، در
شرایطی که اقتصاد ایران همچنان با هزاران بند پیدا و ناپیدا به اقتصاد
امپریالیستی وابسته بود، به این لایه های طفیلی و نوکیسه های "مسلمان"
همدست آنها در حاکمیت (سرمایه داری بوروکراتیک۱۶)
و پیرامون آن امکان داد که ثروت هایی افسانه ای به چنگ آورند؛ ثروت هایی
که در سنجش با شرایط کم و بیش همانند آن در دوران جنگ جهانی دوم و
بازرگانانی که یکشبه بر اثر خرید و فروش کوپن و غارت هست و نیست توده های
مردم، ثروتمند شده بودند (تاجرهای کوپنی)، سر به فلک می زد. به این ترتیب،
همانگونه که اقتصاد همواره و همیشه زیربنا و سمت دهنده روندهای اجتماعی ـ
سیاسی بوده و هست و نیز براثر سیاست های ناپیگیر اقتصادی ـ اجتماعی که در
بهترین حالت، توزیع و گسترش هرچه بیشتر بی چیزی و تنگدستی توده های مردم را
موجب شد۱۷،
زمینه نیرومند شدن واپسگراترین نیروهای اجتماعی در حاکمیت ایران از هرباره
فراهم شد. نیرو گرفتن دوباره این لایه های انگل اجتماعی، از نگاه تاریخی و
تنها از این جنبه، در سنجش با نیروهای همانند در دوره حاکمیت پهلوی، گامی
به پس در تاریخ میهن مان به شمار می آید؛ گامی به پس که با درنظرگرفتن
دیگر عامل های اجتماعی ـ اقتصادی در پهنه ایران و جهان، تنها بر جنبه
انفجاری گام بعدی به پیش بسی خواهد افزود و شاهدهای آن هم اکنون بخوبی دیده
می شود.
بازگشت
سامانه استبدادی و زایش دوباره آن، گرچه زمینه های تاریخی نیرومند داشته و
بسی خوشایند نیروهای امپریالیستی نیز هست، ولی به دلیل های گوناگون که
بیرون از چارچوب این جستار می باشد، دیگر آنگونه که در گذشته حتا نزدیک
(رژیم شاهنشاهی) وجود داشته است، امکان پذیر نیست و هم اکنون نیز تکه تکه
شده است. هر یک از این تکه ها همچنان، تا اندازه زیادی، نمودار همان
استبداد دیرینه۱٨،
این بار در شرایطی است که در اقتصاد و سیاست کشور ما گونه ای حاکمیت ملوک
الطوایفی دیده می شود. این پدیده به نوبه خود، واگرایی هرچه بیشتر روندهای
اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی را موجب شده و خطر نابودی نه تنها کوچک ترین
آثار بجای مانده از انقلاب بهمن که خطر نابودی سرزمین ایران و تکه تکه شدن
آن را افزایش داده است. آنها که همچنان چشم بسته بر طبل استقرار حاکمیت
دیکتاتوری و لزوم ایجاد «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» می کوبند، توجه به این
واقعیت پیش پا افتاده ندارند که اگر چنین است که آنها می گویند، چرا به
عنوان مشت نمونه خروار، رژیم جمهوری اسلامی دستکم ٣ یا ۴ "وزیر امور خارجه"
درکنار و گاه بالای سر وزیر امور خارجه رسمی خود دارد.
نباید
فراموش نمود که سیاست عمومی امپریالیست ها و در رأس آنها ایالات متحده به
سوی فروپاشی سرزمین ایران گرایش دارد. این نکته ای است که باید توجه
سازشکاران و همه نیروهایی که پیش تر سرسپردگی یا خوشخدمتی خود را به
امپریالیست ها نشان داده اند یا آماده پذیرش آن هستند را به آن جلب نمود.
شاید بخشی از این نیروها هنوز آن آگاهی را نیافته اند که در بهترین حالت،
تنها جاده صاف کن سیاست های امپریالیستی خواهند بود و حتا نقش و مقامی در
اندازه پیشکار، نوکر یا مهتر نیز در آینده به بسیاری از آنها داده نخواهد
شد. آنها، تنها ننگ و نفرت ابدی مردم ایران زمین را به جان خواهند خرید. در
پیش گرفتن سیاست های نادرست و پافشاری بر پیگیری آنها، چه در زمینه پاسخ
به دشواری ها و چالش های داخلی و چه در زمینه دشواری های خارجی به نیروهای
امپریالیستی و دست نشاندگان منطقه ای آنها کمک خواهد نمود تا آسان تر به
آماج های خود دست یابند.
گرچه
پیش بینی دقیق شرایط و چشم اندازهای آینده، کاری دشوار است، ولی از دید
نگارنده، امکان پذیرترین برنامه هایی که امپریالیست های ایالات متحده برای
هرچه بیشتر در منگنه نهادن کشورمان، زمینه چینی می کنند و به پیش می برند،
موردهای زیر را دربرمی گیرد:
ـ
آغاز دور تازه ای از همکاری ها با مهم ترین کشورهای باختری و سایر متحدین
رزمی از کشورهای اروپای خاوری گرفته تا استرالیا، برای هماهنگ نمودن،
افزایش و بهبود هرچه بیشتر نیروهای رزمی «ناتو»۱٩ در افغانستان؛
ـ
جمع و جور کردن و برگماری حاکمیتی پوشالی، گوش به فرمان و دست نشانده در
عراق همراه با بازگرداندن برجای مانده های رژیم صدام حسین و همیاری و
همکاری آن ها در حاکمیت این کشور؛
ـ
ایجاد دودستگی و چنددستگی در میان شیعیان و سرکوب گسترده تر آنها در عراق
با همیاری و همدستی سنّی ها و بخشی از نیروهای مزدور شیعه مذهب؛
ـ طرح دوباره ادعاهای ارضی و آبی برعلیه ایران و زیرپانهادن «پیمان الجزایر»۲٠؛
ـ آغاز عملیات ایذایی و تحریک آمیز رزمی در مرزهای عراق با ایران با همیاری مستقیم حاکمیت دست نشانده این کشور؛
ـ کمک به نیروهای تجزیه خواه و عرب های "ملی گرا" درخوزستان برای جدا نمودن منطقه نفت خیز جنوب از خاک ایران؛
ـ سود بردن از نیروهای طالبان بر ضد ایران؛ و
ـ
استوار نمودن و بهسازی پایگاه های رزمی ایالات متحده در نزدیکی مرزهای
خاوری و باختری ایران و نیز بهسازی بیش از پیش ناوگان دریایی این کشور در
کنداب پارس؛
در
واقع، برخی از موردهای یاد شده در بالا مانند ساخت پایگاه های مدرن رزمی
در راستای مرزهای خاوری و باختری ایران، از هنگامی پیش به انجام رسیده یا
در جریان است. آنچه پیش روست و در چشم انداز دیده می شود، گسترش هرچه بیشتر
نیروهای ناتو به سرکردگی نیروهای ایالات متحده در کشور تکه پاره همسایه ما
افغانستان است. جنب و جوش های سیاسی پیرامون توافق های آینده میان دولت
تازه ایالات متحده با متحدین اروپایی و غیر اروپایی آن از هم اکنون در
بیشتر پایتخت های اروپایی دیده می شود. آنها از خاک کشور افغانستان که از
آن دیگر تنها نامی بیشتر برجای نمانده است، به عنوان تخته پرشی برای نفوذ و
تسلط بیشتر در آسیای میانه، ایجاد شکاف در پیمان شانگهای برعلیه روسیه و
چین، ایجاد درگیری های بزرگ رزمی میان هند و پاکستان و تجزیه این دو کشور و
از همه مهم تر و نزدیک تر، برای عملیات احتمالی رزمی زمینی برعلیه ایران
سود خواهند برد. امپریالیست ها نیازمند دور تازه ای از درگیری های رزمی
برای سرپوش گذاشتن و حل هر چند کوتاه مدت و موقت دشواری های اقتصادی شان می
باشند. گرچه، امپریالیست های ایالات متجده کوشش کرده و می کنند که این
درگیری ها را تا آنجا که امکان پذیر است به اروپای باختری نیز بکشانند و
محافل معینی از سرمایه داری امپریالیستی در اروپای باختری که بیش از پیش از
تحولات آینده و احتمال گردش به چپ در این قاره می ترسند، با آنها همداستان
خواهند شد، ولی برخی دیگر از محافل سرمایه داری بزرگ اروپایی گرایش بیشتری
به ایجاد و گسترش کانون های جنگی در مناطق دورتر از قاره اروپا دارند. بی
گفتگو، کشانده شدن جنگ به آن منطقه برای روسیه نیز خوشایند نخواهد بود. همه
این ها، هُشیاری هرچه بیشتر نیروهای خواهان پیشرفت اجتماعی و صلح دوست
ایران و منطقه را خواهان است که با افشای نقشه های شوم امپریالیست ها، همه
توان خود را برای آگاهی و آمادگی توده های مردم، برای ایجاد جبهه صلح و
دوستی میان ملت های منطقه بر ضد نقشه های جنگی امپریالیست ها به کار گیرند.
بن
بست سیاسی ـ اقتصادی در کشور ما باید هرچه زودتر با پایان دادن به سیاست
نولیبرالی که هنوز با کودنی هرچه تمام تر از سوی رده های بالای حاکمیت
ایران دنبال می شود، با در پیش گرفتن راه رشد غیر سرمایه داری و با سمتگیری
سوسیالیستی به سود زحمتکشان و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی گشوده
شود. آیا چنین کاری از عهده حاکمیتی واپسگرا، دروغگو، نادان و سرکوبگر
آزادی های اجتماعی ـ مدنی که حتا کوشندگان سندیکاها و اتحادیه های کارگری
را به جرم دروغین «اقدام بر ضد امنیت کشور» به زندان می افکند و شکنحه می
کند، حاکمیتی که به منافع توده های میلیونی مردم پشت کرده و تنها در پی
گرفتن تضمین های لازم برای ادامه زیست ننگین و شرم آور خود از امپریالیست
هاست، بر می آید؟ پاسخ به خوبی روشن است. به همین دلیل، پیش از آن که در
شرایطی بسیار دشوارتر از امروز نیروهای پیشرفت خواه و انقلابی مسلمان و
نیروهای چپ راستین یکدیگر را بیابند، هماهنگی این نیروها به مثابه هسته
مرکزی جبهه ای دربرگیرنده همه نیروهای پیشرفت خواه و صلح دوست، امروز ضروری
تر از فردا و فرداهای دیگر است. هرچه این نیروها زودتر اهمیت چنین هماهنگی
ای به سود زحمتکشان و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه را
دریابند و شهامت لازم را برای گام برداشتن به سوی همکاری نزدیک تر با
یکدیگر بردارند، احتمال آرایش جبهه ای نیرومند در برابر امپریالیست ها و
مزدوران منطقه ای و ایرانی تبار آنها فراهم خواهد شد.
باید
به این جنبه مهم از موقعیت جغرافیایی ـ سیاسی و پراکندگی جمعیتی ایران
توجه داشت که از دوران باستان به این سو، میهن مان همواره از سوی مرزهای
خاوری خود به علت های گوناگون از جمله پراکندگی جمعیت، نبود مرزهای
کوهستانی عبور ناپذیر در سنجش با مرزهای باختری آن و نیز بافت قومی نه
چندان استوار در برابر فشار بیگانه، آسیب پذیرتر از مرزهای باختری آن بوده
است. جلوگیری از نفوذ و یورش ایل ها و قبیله های چادرنشین و بیابانگرد از
مرزهای خاوری و شمال خاوری ایران، از گذشته ای بس دور که در شاهنامه فردوسی
نیز بازتاب آن به خوبی دیده می شود، همواره یکی از بزرگترین دلمشغولی های
حکومت های مرکزی ایران بوده است. کوچ و جایگزینی اجباری گروه بزرگی از ایل
های جنگاور کرد به وسیله شاه عباس بزرگ در هنگام خود به بخشی از منطقه شمال
خاوری ایران (قوچان کنونی) برای جلوگیری از راهزنی های قوم های بیابانگرد
نیمه وحشی به اندازه کافی گویای اهمیت جستار در آینده نه چندان دور برای
آمادگی های ضروری در این زمینه است. باید به این نکته توجه داشت که به هر
دلیلی از جمله برهم خوردن تراز سیاسی ـ رزمی در جهان و در صورت یورش رزمی
امپریالیست ها به خاک میهن ما، یورش های هوایی یا دریایی دشمن هر اندازه
نیز که سنگین باشد ـ نه در کشور ما و نه در جای دیگری از جهان ـ تعیین
کننده سرنوشت نهایی جنگ نیست. هنوز نیز با همه پیشرفت های الکترونیکی ـ
دورسنجی۲۱ در
ارتش های پیشرفته جهان برای اداره جنگ از راه دور ، تعیین کننده نهایی جنگ
ها همچنان نیروی زمینی است. این شاید یکی از دلایلی باشد که امپریالیست
های ایالات متحده از مدتی پیش، زمینه های لازم را برای بهسازی نیروهای ناتو
در افغانستان بکار می برند.در واقع، با جایگزینی رییس جمهور تازه بجای آن
دیگری، چیز زیادی در نقشه کلی جابجا نشده است. حتا می توان ـ با کمی بدبینی
بیشتر ـ انگاشت که با روی کار آمدن نخستین رییس جمهور سیاه پوست در ایالات
متحده و از آنجا که سامانه امپریالیستی تا اندازه ای هم که شده وادار
خواهد شد به برخی اصلاحات اقتصادی ـ اجتماعی نیم بند در آن کشور دست یازد،
گوشت دم توپ بیشتری با چاشنی پاتریوتیسم۲۲ از
میان توده سترگ بیکاران دربرگیرنده بطور عمده سیاه پوستان و رنگین پوستان
بی چیز و درمانده آن کشور، برای جبهه های جنگ فراهم آید. بن بست اقتصادی
شگرفی که امپریالیست ها به طور کلی و امپریالیست های ایالات متحده بوِیژه
در آن گیر کرده اند و حتا راه بازگشت به سیاست های پیش از دوره نولیبرالیسم
(کینزیانیسم)۲٣ نیز
به رویشان بسته است، احتمال روی آوردن آنها را به جنگ افروزی های منطقه ای
و حتا گسترده تر از آن بسیار زیاد می کند. توجه و دقت بیشتر به برخی دیگر
از گماشتگان تازه و عروسکان خیمه شب بازی در دولت باراک حسین نیز شاهدی
دیگر بر مدعاست:
بایدن،
معاون ریاست جمهوری که نخستین و مهم ترین وظیفه اش هماهنگ نمودن کشورهای
"آزاد" و "دمکرات" در برابر "تروریسم" است و هیلاری کلینتون، وزیر امور
خارجه ای جنگجو که از هم اکنون، ساز خود را می زند و به راه خود می رود. او
در یکی از نخستین سخنرانی هاش، پس از پایان انتخابات ریاست جمهوری ایالات
متحده، در شرایطی که هنوز رسما به عنوان وزیر امور خارجه این کشور برگزیده
نشده بود، به روشنی نشان داد که برای باراک حسین تره نیز خرد نخواهد کرد.
به این ترتیب، آنچه جلوی جشمان ما رخ می دهد و به انجام می رسد، ادامه
سیاست های جنگجویانه امپریالستی برپایه نقشه های پیشین است. آنچه بر
جلوگیری، کند نمودن یا شتاب بخشیدن به این سیاست ها تاثیرگذار است، نه
جایگزینی باراک حسین بجای «جرج دبلیو ...» که تراز نیروهای جهانی و منطقه
ای به سود یا زیان صلح و پیشرفت ملت ها و شیوه عملکرد دولت های این منطقه
است.
بی
گفتگو، کشور پهناور ایران، حتا بدون درنظر گرفتن آن که چگونه حاکمیتی بر
آن حکم می راند، سد بزرگی بر سر راه سیاست ها و نقشه های امپریالیست هاست.
دولتمردان ایران، جدا از هرگونه پنداری که دارند، جدا از آن که کدام گونه
اسلام، «اسلام توده های ستمدیده» یا «اسلام امریکایی» را مرام خود می
شمارند، مسوولیت بزرگی در برابر مردم این سرزمین، پاسداری از میراث فرهنگی و
نیز یکپارچگی ایران زمین بر دوش دارند. آیا آنها دستکم به اندازه ای که
دولت مافیایی روسیه، از منافع ملی این کشور پاسداری می کند، در این اندیشه
هستند؟
در
روزگار ما، همانگونه که امپریالیسم، جنگ و راه رشد سرمایه داری وابسته بیش
از پیش پیوندی ناگسستنی با یکدیگر یافته و می یابند، سوسیالیسم، صلح و
برادری میان ملت ها و راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی نیز هرچه بیشتر در هم
تنیده و هستی شان به یکدیگر وابسته است. به همان اندازه که ادامه راه رشد
سرمایه داری، واگرایی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی کشور ما را درپی داشته و
سرانجام آن را به کام جنگ امپریالیستی، فروپاشی و نابودی فرو خواهد برد،
پایان دادن به سیاست های نولیبرالی و درپیش گرفتن راه رشد با سمت گیری
سوسیالیستی، ایرانی نیرومندتر، سرفرازتر و استوارتر از پیش در برابر نیرنگ
های امپریالیستی پدید خواهد آورد.
ب. الف. بزرگمهر ١۹ بهمن ۱۳۸۷
ب. الف. بزرگمهر ١۹ بهمن ۱۳۸۷
درج شده در گاهنامه ی «فرهنگ توسعه»
(www.farhangetowsee.com) به تاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۸۷ و بازانتشار در
گاهنامه ی «آفتاب»
و «گاهنامه
ویستا» و سپس نیز در پیوند زیر:
پی نوشت:
۱ ـ یکی از ستمگرترین شاهان ایران
۲
ـ این واژه را بیشتر به معنای امروزی آن بکار برده ام. دهگان یاد شده به
گروه کشاورزان (نسودی ها) از گروه های چهارگانه «سامانه نژادگرا» وابسته
بوده است!
۳ ـ اینجانب به جای کاربرد عبارت «نظام کاستی»، کاربرد عبارت «سامانه نژادگرا» را پیشنهاد می کنم.
«کاست به معنی نژاد؛ نوعی نظام اجتماعی است. در این نظام، مزایای اجتماعی بر اساس نقشهای
انتسابی توزیع میشود. در نظام کاست، افراد عضو در رتبههای مختلف،حق گذر
به رتبههای دیگر را ندارند و باید شرایط ویژهای را در رفتار و اعمال خود و
رابطه با اعضای رتبههای دیگر رعایت کنند. نخستین نظام کاست در بین نژاد
آریایی هند وجود داشته است.برهما(روحانیون مذهبی)،کشاتریا(جنگآوران)، ویسها(پیشهوران)،شودراها(اسیران و بردگان)و پاریها(نجسها یا دراویدیها)رتبههای این نظام کاست بودند.نظام کاست همچنین در آفریقا،خاورمیانه و خاوردور وجود داشته است.» برگرفنه از «ویکی
پدیا»
در ایران باستان، طبقات
چهارگانه «سامانه نژاد گرا» دربرگیرنده موبدان (کاتوزیان)، جنگاوران
(نیساریان)، کشاورزان (نسودی ها) و پیشه وران یا دست ورزان (اهنوخوشی) بوده
است.
ز هر پیشه ور انجم گرد کرد بدین اندرون نیز پنجاه خورد
گروهی که کاتوزیان خوانیش به رسم پرستندگان دانیش
جدا کردشان از میان گروه پرستنده را جایگه کرد کوه
صفی بر دگر دست بنشاندند همی نام نیساریان خواندند
کجا شیر مردان جنگ آوردند فروزنده ی لشکر و کشورند
نسودی،سه دیگر گره را شناس کجا نیست بر کس از ایشان، سپاس
بکارند و ورزند و خود بدروند به گاه خورش، سرزنش نشنوند
چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود روانشان همیشه پر اندیشه بود
شاهنامه فردوسی
۴ ـ یکی از کوتاه ترین، زیباترین و پربارترین گفته های مارکس دانشمند بزرگ انقلابی
۵
ـ در اینجا سخن بر سر شخص آقای اوباما نیست. اگر حتا بینگاریم که وی در
برابر آنها که وی را به مقام ریاست جمهوری رسانده اند، بایستد ـ که کم
وبیش انگاره ای نشدنی است ـ در بهترین حالت دست به خودکشی سیاسی زده و او
را به آسانی از صحنه سیاسی به بیرون پرتاب کرده یا نابود خواهند کرد.
۶ ـ «دولت و انقلاب»، و. ای. لنین، مجموعه آثار، ترجمه محمد پورهرمزان، چاپ اول، تهران ـ ۱۳۸۴، انتشارات فردوس
۷ ـ همانجا
۸ ـ Grand Area Planning
۹ ـ U.S. State Department and the Council for Foreign Relation
١٠ ـ «نقش نولیبرالیسم در فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی ایران زمین»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۵ اگوست ۲۰۰۸
١١ ـ European Union (EU)
١٢ ـ نام وی را فراموش کرده ام
١٣ ـ با الهام از یکی از آیه های انجیل
١۴ ـ گفت و گوی اکبر گنجی با فرانسيس فوکوياما به تاريخ ۳١اوت ۲٠٠۶ (از تارنگاشت بی بی سی)
١۵
ـ باید توجه داشت که کشور ما تا آستانه تقسیم میان امپراتوری روسیه تزاری و
امپراتوری امپریالیستی انگلیس پیش رفت. در پی انقلاب سترگ اکتبر ١٩١٧ در
روسیه و لغو پیمان استعماری میان این کشور با انگلیس به وسیله لنین، صدر
شورای کمیسرهای خلق روسیه، میهن مان که بر اثر سیاست های خیانتکارانه دربار
قاجار و زد و بند آن با هر دو دولت روسیه تزاری و انگلیس، در شرایط بسیار
دشوار اقتصادی ـ سیاسی به سر می برد، از دو پاره و مستعمره شدن نجات پیدا
کرد.
١۶ ـ گرچه من با این بخش بندی چندان همداستان نیستم.
١۷
ـ جالب توجه است که هم اکنون با یادآوری دوران نخست وزیری میرحسین موسوی
در گاهنامه های ایران، از این سیاست خرده بورژوا مابانه، به عنوان سیاستی
چپگرایانه یاد می شود!
١٨
ـ مانند تکه تکه شدن یخ با کشتی های یخ شکن که این یکی را می توان همانند
نیروی انقلابی دانست؛ گرچه یخ استبداد و خودکامگی، با وجود آن که تکه تکه
شده، همچنان همان یخ است و هنوز تا ذوب آن راه درازی در پیش است!
۱٩ ـ سازمان پيمان آتلانتیک شمالی (North Atlantic Treaty Organisation)
٢٠
ـ «پیمان الجزایر» میان کشورهای ایران و عراق به میانجی گری دولت الجزایر
در سال ۱۹۷۵ ترسایی به امضاء رسید و برپایه آن به اختلاف درباره خط مرزی
در آب های اروند رود پایان داده شد.
۲۱ ـ Remote sensing
۲۲
ـ پاتریوتیسم یکی از گونه های ملی گرایی (ناسیونالیسم) و ملی گرایی افراطی
(شووینیسم) در کالبدی پوشیده تر از آن هاست. اگر در ملی گرایی افراطی،
انگاره برتری ملی ـ نژادی، جنبه ای آشکار دارد، در پاتریوتیسم، ملی گرایی
افراطی در کالبد دفاع و پشتیبانی از میهن پدری، لاپوشانی می شود.
٢٣
ـ واژه کینزیانیسم، برگرفته از نام اقتصاددان انگلیسی سده بیستم ترسایی
جان ماینارد کینز و برپایه نظریه نامبرده درباره نقش دولت برای بهره وری
جامعه از راه تامین مالیاتی و ترازمندی نرخ بهره برای انگیزش رشد اقتصادی و
پیشرفت و ثبات بخش خصوصی، ساخته شده است. کینزیانیسم، از دید تاریخی دوره
پیش از نولیبرالیسم را دربرگرفته و بازتاب منافع طبقاتی سرمایه داری
انحصاری (امپریالیستی) در دورانی است که هنوز پیشرفت های فن آوری، رایانه
ای و رسانه ای اندازه ها و گستره ای مانند امروز بخود نگرفته بود و رقابت
های امپریالیستی، بویژه با توجه به وجود اردوگاه سوسیالیستی و «جنگ سرد» در
چارچوبی بسته تر از امروز جریان داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر