«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه

آیا این دست خداست که از آستینش بدر آمده ...؟!

از دید عرب بیابانگرد ۱۴۰۰ سال پیش، چنین پدیده ای بیگمان نشانه ای از بزرگی خداوندی است که به پادافره گناهی سر زده از یک یا چند تن از بندگانش، چنین بلایی بر سر زمین فرود آورده و گرد و خاکی هوا کرده تا باری دیگر در برابرش سر بر زمین سایند و بزرگی اش را شاید همراه با «نماز ترس» (یا همانا «وحشت»، «خوف» یا بزبانی کودکانه: خوخو!) بستایند: «الله اکبر!» خدایی که روشن نیست در میان سپهری بیکرانه و میلیاردها میلیارد ستاره و سیاره، چرا «تخت عرش» خویش را جایی درست بالای ابرهای همین سیاره ی فسقلی یا به گفته ی مارک تواین: «زگیل کهکشان» گسترده و هر از گاهی به زمین و زمینیان بند می کند! به هر رو از دید همان عرب بیابانگرد که برای خدا کالبدی چون خویش با سر و گوش و چشم و سایر اندام ها می انگاشت و هنوز می انگارد، چنین پدیده ای جز همانجای خدا که با آن مریم را در میان بیابان آبستن نمود، جای دیگرش نمی تواند باشد؛ اینکه در چنان هنگامی چه چیزی از شگفتی همراه با ترس بر زبان می رانده را نمی توانم به پندار آورم؛ ولی به هر رو، بسان ایرانی ها نمی توانسته مودبانه بیندیشد و بگوید:
این دست خداست که از آستینش بدر آمد ...

ب. الف. بزرگمهر    ۱۲ مهر ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!