از دید عرب بیابانگرد ۱۴۰۰ سال
پیش، چنین پدیده ای بیگمان نشانه ای از بزرگی خداوندی است که به پادافره گناهی سر
زده از یک یا چند تن از بندگانش، چنین بلایی بر سر زمین فرود آورده و گرد و خاکی هوا
کرده تا باری دیگر در برابرش سر بر زمین سایند و بزرگی اش را شاید همراه با «نماز
ترس» (یا همانا «وحشت»، «خوف» یا بزبانی کودکانه: خوخو!) بستایند: «الله اکبر!»
خدایی که روشن نیست در میان سپهری بیکرانه و میلیاردها میلیارد ستاره و سیاره، چرا
«تخت عرش» خویش را جایی درست بالای ابرهای همین سیاره ی فسقلی یا به گفته ی مارک
تواین: «زگیل کهکشان» گسترده و هر از گاهی به زمین و زمینیان بند می کند! به هر رو
از دید همان عرب بیابانگرد که برای خدا کالبدی چون خویش با سر و گوش و چشم و سایر
اندام ها می انگاشت و هنوز می انگارد، چنین پدیده ای جز همانجای خدا که با آن مریم
را در میان بیابان آبستن نمود، جای دیگرش نمی تواند باشد؛ اینکه در چنان هنگامی چه
چیزی از شگفتی همراه با ترس بر زبان می رانده را نمی توانم به پندار آورم؛ ولی به
هر رو، بسان ایرانی ها نمی توانسته مودبانه بیندیشد و بگوید:
این دست خداست که از آستینش
بدر آمد ...
ب. الف. بزرگمهر ۱۲ مهر ماه ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر