جوانی پیرامون دهی می گشت. در
میان جالیزی، زنی دید که زیر سایبان نشسته بود و خطاب به او چیزی می گفت. به کنار
پرچین رفت و پرسید:
چه می گویی؟
زن با گویش غلیظ روستایی گفت:
مِگَم، جِوونی! اگه بِخِی از
پرچینُم ای وَر بِجّی غوغا را مِندازُم!۱
جوان از پرچین گذشت؛ گفت:
نمی فهمم؛ منظورت چیست؟ غوغا برای چه راه بیندازی؟
زن گفت:
اگه بییِی نِزیک، بِخِی وَرِ دِلُم بِشینی، غوغا را مِندازُم!۲
جوان رفت زیر سایبان کنار او
نشست. زن گفت:
اگه بِخِی ماچُم کنی موچُم
کنی، غوغا را مِندازُم!۳
جوان او را در آغوش گرفت و به
بوسیدن سرگرم شد. زن گفت:
یه وَخ نِخِی دَس زیر شِلیتُم
کنی که غوغا را مِندازُم!۴
جوان دست به زیر شلیته ی او
برد. زن گفت:
جِوونی! یه بار درازُم نِکِنی
که غوغا را مِندازُم!۵
همین که جوانک او را به کار
گرفت، زن گفت:
جِوونی! خیر اِز عمرِت نِبینی!
هِر کار کو دِلِت مُگُف کِردی؟ اگه بِخِی جَلدی فارغ شی، غوغا را مِندازُم!۶
پی نوشت:
۱ ـ می گویم،
جوانک! اگر بخواهی از پرچین من این طرف بجهی، غوغا راه می اندازم!
۲ ـ اگر بیایی نزدیک، بخواهی بَرِ دل من بنشینی، غوغا
راه می اندازم!
۳ ـ اگز بخواهی ماچ و موچم کنی، غوغا راه می اندازم!
۴ ـ یک وقت نخواهی دست زیر شلیته ام بکنی که غوغا راه
می اندازم!
۵ ـ جوانک، ناگهان درازم نکنی که غوغا راه می اندازم!
۶ ـ جوانک! خیر از عمرِت نبینی! هر کار که دلت می گفت،
کردی؟ اگر بخواهی زود فارغ بشوی، غوغا راه می اندازم!
برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف، دفتر سوم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵ (با اندک ویرایش و پارسی
نویسی از سوی اینجانب؛ برنام از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر