«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ بهمن ۱۱, یکشنبه

با چنین اوضاعی، خروس قندی های جامعه ی چندین میلیونی چه خاکی به سر کنند؟!

پیش ترها چیزی نوشته بودم با برنام «شکمباره های نوکیسه، جامعه ی مرغ و خروسی در پوشش دین و مذهب خواستارند!»* که تصویر یک خروس با شماری مرغ و جوجه، پیوست آن بود. «نخودِ آش» که همیشه ناسزا روی نوک زبانش است و هر از گاهی مرا نیز وادار می کند تا چیزی ناسزاآمیز بنویسم تا آن را دید، گفت:
این چه عنوانیه که گذاشتی؟! مادر.... .. جامعه ی خروس های بی مرغ می خوان نه جامعه ی مرغ و خروسی ... مگه خودِ سگ مذهب شون چند تان که اسمش رو جامعه ی مرغ و خروسی گذاشتی؟! خودشون که هر کدوم چهار تا عقدی و تا دلت بخواد، صیغه و این حرف ها زیر سر دارن ... پول هم که دیگه واسه شون علفِ خرسه ... تازه اون به اصطلاح مرغا رو هم که اینور اونور صادر می کنن. دیگه چی می مونه واسه ی این خروس قندی های جامعه ی چندین میلیونی؟! [واپسین جمله را همراه با شکلکی ناخوشایند و با فشار بیش تر روی هر واژه بر زبان می آورد!] ...

هرچه کوشیدم به وی حالی کنم که آماج آن برنام از «جامعه ی مرغ و خروسی» همین است که می گویی، گوشی شنوا نداشت که نداشت.

این تصویر را که دیدم (تصویر پیوست)، یاد سخنان وی و خروس قندی های جامعه ی چندین میلیونی افتادم؛ ولی این نوشته و برنامش را دیگر نشانش ندادم؛ وگرنه، چیزی در این مایه می گفت:
دیدی با اون سوادت، هیچی نمی فهمی؟! دیدی، حق با من بود؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۱ بهمن ماه ۱۳۹۴

* «شکمباره های نوکیسه، جامعه ی مرغ و خروسی در پوشش دین و مذهب خواستارند!»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم آبان ماه ۱۳۹۲

ای فرو افتاده، برپاخیز!

زور، می گوید: آنچه هست این گونه خواهد ماند
هر صدایی جز صدای حاکمان، خاموش!
لیک بسیاری به خیل بردگان، نومید می گویند:
آنچه می خواهیم ما هرگز نمی آید ...

هان و هان تا زندگی باقی است، واژه ی هرگز نباید گفت
آنچه محکم بود، دیگر نیست
آنچه هست اکنون، این چنین دیگر نخواهد ماند.

حاکمان آنگه که حرف خویش بس کردند
حرفِ محکومان شود آغاز؛
پس که را یارای آن باشد که «هرگز» بر زبان آرد؟
دیرپاییِ ستمکاران، متکی بر کیست؟
بی گمان بر ما.

محو استیلای جباران، متکی بر کیست؟
همچنان برما.

ای فرو افتاده، برپاخیز!
ای سپر انداخته، بستیز!

کیست بتواند ببندد راه بر آن کس که از وضع خود آگاه است؟

پس، توده ی مغلوب امروزین، فاتح فرداست
وان زمان، «هرگز»، بیگمان «امروز» خواهد شد.

برتولت برشت

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۴ بهمن ۱۰, شنبه

پیام محمد جراحی را بگوش جان بشنویم و رژیم تبهکار اسلام پیشگان را رسوا کنیم!

به گزارش زیر اندکی باریک شوید! گزارشی است نگران کننده که چند روزی از آن گذشته و با یادآوری کهنه رفیقی، آن را دیدم و خواندم. اینگونه که پیداست و از چندی پیش نیز نشانه های نگران کننده ی دیگری از آن، اینجا و آنجا دیده می شد، رژیم اسلام پیشگان فرمانروا بر میهن مان، هنوز خرشان بدرستی از روی پل نوکری و سرسپردگی به امپریالیست ها رد نشده با دست بازتری به سرکوب کنشگران مدنی، کارگری و سیاسی ایران روی آورده و نابودی پیشروترین و استوارترین کارگران و کنشگران اجتماعی ایران را در سر می پرورانند. به جز نمونه ی دردناکِ کشته شدن هنوز به راز آمیخته ی زنده یاد شاهرخ زمانی، تیراندازی چندی پیشِ مامورین تبهکار رژیم به سوی کارگران دادخواه در چندین گردهمایی کارگری که به مرگ یکی دو تن از کارگران و زخمی شدن شماری بیش تر انجامید و همزمان، تن دادن به قراردادهای ایران بربادده دیگری با کشورهای امپریالیستی، رژیم ددمنش را در خاموش نمودن و از میان برداشتنِ هرگونه پرخاش به زیر پا نهاده شدن ساده ترین حقوق صنفی، سندیکایی و سیاسی کارگران و دیگر لایه های زحمتکش پیرامون آن، گستاخ تر و هارتر نموده است. پیام محمد جراحی، کارگر کنشگر زندانی در تبریز در این زمینه به اندازه ای فراتر از بسنده گویا، نگران کننده، شایان درنگ و واکنش به هنگام است. پیام وی را بگوش جان بشنویم و رژیم تبهکار اسلام پیشگان را هرچه بیش تر رسوا کنیم! 

همه ی نیروی خود را برای آزادی زندان سیاسی ایران بکار گیریم!

ب. الف. بزرگمهر   دهم بهمن ماه ۱۳۹۴
      
***

ضرب و شتم محمد جراحی در زندان تبریز

محمد جراحی، کنشگر كارگری زندانی در زندان تبریز، در تماسی از زندان گفت كه مورد ضرب و شتم سه تن از ماموران زندان قرار گرفته است:
علی آهنگر، وكیل «بند متادون»، حسین بقال، مسوول انتظامات و اصغر نقوی، مسوول فروشگاه، در همدستی با یکدیگر و پیش چشم مسوولین زندان، اقدام به ضرب و شتم محمد جراحی كرده اند كه با خاموشی آنان همراه بوده است .

محمد جراحی، کمابیش پنج سال است كه بدون مرخصی، دوران محكومیت خود را می گذراند. او همراه با شاهرخ زمانی در یك دادگاه، در تبریز محكوم به ۶ سال زندان شد. در این دادگاه، شاهرخ زمانی به ۱۱ سال زندان محكوم شده بود. شاهرخ زمانی در زندان گوهردشت جان خود را از دست داد و اكنون محمد جراحی برای بار دوم، در زندان مورد ضرب و شتم قرار می گیرد .

جراحی از همه نهاد ها و کنشگران كارگری خواست تا او به سرنوشت شاهرخ زمانی دچار نشده تا آنجا كه درتوانشان هست به این رفتار غیر انسانی پرخاش كنند و صدای او را به همه نهاد های جهانی برسانند.

«کانون مدافعان حقوق کارگر»     پنجم بهمن ماه ۱۳۹۴


این گزارش از سوی اینجانب تا اندازه ای ویرایش و پارسی نویسی شده است. برجسته نمایی های متن نیز از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

احوط در همان است که ما گفته بودیم ...

بوی آن هنوز مشام شان را آزار می دهد:
کبابی به سیخ کشیده، مرغی بریان یا شاید بلدرچینی شکار شده در همان دور و بر؛ ولی از خود آن، هیچ نشانه ای نیست. سگ بچه های شان که هنوز آزمون هایی بسنده در زندگی سگی پشت سر ندارند، هاژ و واژ به خاکسترها چشم دوخته اند؛ گویی نشانه ای از آنچه به نیش می توان کشید و شکمی از عزا درآورد، می جویند؛ مادرسگ ها و پدرسگ ها، پیشاپیش می دانند که تنها بویی است و بس! شاید خود را با اندک گرمایی که از خاکستر بیرون می زند، گرم می کنند و دل خوش می دارند  ... «گرگعلی»*، همراه با دیگر گرگ ها و گرگ زادگان، جایی دورتر سرگرم عیش و نوش است و پس از انباشتن شکم، تازه نطقش باز شده است:
ـ ... همینگونه بهتر است؛ دور از چشم آن ها! به شما گرگ ها و گرگ زادگان، پیش تر هم سپارش کرده بودیم که جلوی «سگ ها» که اهلی شدگانی از گونه ی خودمان هستند، عیش و نوش راه نیندازید و دل شان را نسوزانید؛ درست است که دندان های ما گرگ ها از آن ها تیزتر و پنجه های مان نیرومندتر است؛ ولی شمار آن ها بسیار بیش تر از ماست و اگر خدای نکرده، اهلیت خود را فراموش کرده، زیر پا نهند، دودمان همه مان را به باد خواهند داد. احوط در همان است که ما گفته بودیم ...

ب. الف. بزرگمهر    نهم بهمن ماه ۱۳۹۴

* چه اندازه نیکوست که ما ایرانی ها و بسیاری از ملت های خاور زمین می توانیم از روی ناچاری در کالبد روباه و سگ و گرگ و اردک و الاغ و فشرده ی سخن، هر جک و جانوری برویم و دشواری های زندگی شان را دریابیم؛ شاید یک شَوَند آن، هستی مبارکِ و میمونِ «حضرت داوود» بوده که گویا جز جانوران یادشده، زبان جانورانی پست تر و از آن میان، کرم ها و زالوها را نیز درمی یافته و گاه گداری با آن ها به گپ و گفت می نشسته است. ناگفته روشن است که آن حضرت نیز چون پیامبران دیگر، همین دور و برها پا به جهان نهاده بود و از آنِ ما ملت های خاور زمین است. به هر رو، مبادا خدای ناکرده، پنداری نادرست به سرتان بزند! شنیده اید که «در مَثَل مناقشه نیست»؟ و به اینکه مادرسگ و پدرسگ و سگ بچه گفته ام نیز بند نخواهید کرد، انشاء الله!

نترسید! از ما بهترون نیستم ...


شهریاری زیست؛ شهریاری می زید؛ شهریاری خواهد زیست!

تصویر زیبایی از پرویز شهریاری درج کرده و زیر برنام «زنده یاد پرویز شهریاری: اَبَر آموزگار ایرانیان»، درباره اش نوشته است:
«زندگی یعنی تلاش برای بهتر شدن روابط اجتماعی و انسانی، زندگی یعنی مبارزه در راه زدودن رنج و اندوه هزار ساله ی ِ آدمی، زندگی یعنی از میان بردن آنچه شایسته ی ِ نام انسان نیست و رهاندن انسان از بندِ بردگی و اسارت، زندگی یعنی تلاش برای حذف کارهای سیاه ... ، زندگی یعنی تلاش برای شکستن طلسم ناتوانی های انسان، فرو ریختن حصارها و تنگناهای انسان امروزی ... »

از «گوگل پلاس»

از دیدنِ تصویر بسیار زیبایی از وی که تاکنون ندیده بودم، خرسند می شوم و می نویسم:
چه تصویر زیبایی از وی! جانِ جانان بود؛ پیکرش به خاک سپرده شد؛ ولی روان بیدارش، همچنان بر فراز ایران در پرواز است. آنچه بگمانم مایاکوفسکی، زمانی دورتر درباره ی آن فرزانه ی بزرگ انقلابی سروده بود، برای وی نیز که همه ی هستی اش با کار و پیکار اجتماعی به سود دانایی و بهبود زندگی توده های مردم آمیخته بود، سزاوار است:
شهریاری زیست؛ شهریاری می زید؛ شهریاری خواهد زیست!

ب. الف. بزرگمهر    نهم بهمن ماه ۱۳۹۴

این بود دسترنج مان؟!


... قصه ی ما دروغ نبود

یاد گذشته ها بخیر، قصه ی ما دروغ نبود
ماه اگه مهتاب نمی کرد، ستاره بی فروغ نبود
هیچکدوم از بازی هامون، اینجوری معمولی نبود
برنده خورشید و می برد، بازیِ ما پولی نبود

مردای بی اسب و تفنگ، تو دشتی که وجود نداشت
طبل شجاعت می زدن، دیوه به ده پا نمیذاشت
یاد گذشته ها بخیر، آفتابی بودن روزامون
بعدِ غروب می اومدن ابرا به سمت آسمون

تو امتحان زندگی، قبیله ها رد نبودن
حیدریا خوب بودنو نعمتا هم بد نبودن
یه شب کلاغ قصه، مونو گرفت به منقار و پرید
پر زد و گم شد تو غروب، هیشکی اونو دیگه ندید ...

رسول یونان

با اندک ویرایش اینجانب در نشانه گذاری ها؛ برنام را از متن برگزیده ام.   ب. الف. بزرگمهر


نعل وارونه!

آخوند پفیوز امنیتی در دیدار با سوسیالیست دروغین فرانسه و رییس جمهور آن کشور گفته است:
«غرب نباید فکر کند در موضوع حقوق بشر کامل است و سایر کشورها در این زمینه عقب‌مانده هستند ... مهم این است که همه کشورها به این موضوع پایبند باشند»، هشتم بهمن ماه ۱۳۹۴

برگردان سخنان این آخوند پاچه ورمالیده، دروغگو، گستاخ و نوکر سرسپرده ی کشورهای امپریالیستی با بدیده گرفتن واقعیت های دردناک میهن مان و شمار فزاینده ی به دار آویخته شدن جوانان به هر بزه کوچک و یا به شَوَندهای سیاسی از دید من، چنین ار آب درمی آید:
«باخترزمین نباید در برخورد با مخالفین سیاسی و سرکوبِ نیروهای چپ دودلی به خود راه داده اندیشناک شود. اگر نمی توانید، کار را به ما بسپارید تا حقوق آدمی را نشان تان دهیم.

ب. الف. بزرگمهر    نهم بهمن ماه ۱۳۹۴

مرگ بر همه ی آن ها که از کره زمین، دوزخی ساخته اند!

اینجا کردستان است. کجای آن، روشن نیست و مگر تفاوتی هم می کند؟! جنگ است؛ جنگی ناجوانمردانه و گرگ منشانه، میان گرگ هایی خرد و کلان از همه رنگ ... و اینجا تا همین چندی پیش، خانه ای بوده است با ده ها آرایه و آویزه به در و دیوار آن و گوشه هایی دنج برای بازیگوشی های کودکانه ... بخت با آن ها یار بوده است که گلوله ی توپ دیوار را شکافته و بیگمان جایی بیرون از چارچوب اتاقی که دیگر اتاق نیست، ترکیده است؛ وگرنه، آن دیوارها اینگونه استوار برجای نمی ماندند:
خوشبختی کوچکی در میان بدبختی بزرگ تر، دامنگیر بسیاری از مردم از پیر و جوان و زن و مرد و کودکانی که بیش از همه قربانی جنگ می شوند؛ چه آن ها که می میرند و بگونه ای، شاید خوشبخت تر از دیگر کودکانی هستند که آوار جنگ را تا پایان زندگی خود بر دوش خواهند کشید؛ آواری خراشنده ی روح و جان!

نابود باد جنگ! مرگ بر امپریالیست های تشنه به هر چیزی از آب و خاک و نفت گرفته تا نیروی کار و جان آدمی!

مرگ بر مزدوران منطقه ای شان از شیخک ها و خرسک های کون گنده ی عرب گرفته تا «ناتان یابو» و «رَجَب طیّب» با نامی زشت، یادآور آن لات بی آبروی چاله میدان تهران!

مرگ بر رژیم اسلام پیشگان فرمانروا بر ایران که بی جنگ نیز بدترین و نارواترین کارها و تبهکاری ها را بر ضد مردم ایران و بویژه توده های سترگ تنگدست شده ی آن روا داشته اند!

مرگ بر همه ی آن ها که از کره زمین، دوزخی ساخته اند!

ب. الف. بزرگمهر    نهم بهمن ماه ۱۳۹۴

۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه

گفتگویی پیرامون نوشته ی زنده یاد احمد کسروی درباره ی رویداد «غدیرخُم»* ـ بازانتشار

پاسخ به آقای حمیدرضا شیعه فرهادی

آقای حمیدرضا شیعه فرهادی نوشته است:
«... باید چند نکنه را اشاره کنم. امیدوارم شما که مطلب بالا رو خوندید و گذاشتید نظر بنده رو هم بخونید و اجازه بدهید بنده هم نظر خودم را درباره قضاوت شما و پست تون بگم. بنده سعی می کنم، منطقی حرف بزنم و در بین حرفهایم سوال می پرسم و امیدوارم جواب دهید و روی آنها تفکر کنید.

۱ ـ هنگامی که پیامبر ما (نه پیامبر شما) از آخرین حج باز می‌گشت، خطابه‌ای در مورد علی در برابر خیل عظیم!!!! مسلمانان ایراد نمود که توسط شیعه و سنی نقل شده. مطابق با روایت هر دو گروه، محمد گفت که علی وارثش و برادرش و کسی است که هر کس پیامبر را به عنوان مولایش (رهبر یا دوست قابل اعتماد) بپذیرد ((کلمه مولا مرتبط است با ولایت (با کسر واو) یا وَلایت (با فتح واو) که حکومت، شروع مبادرت، غلبه معنوی و قدرت معنی می‌دهد)) باید او را نیز به عنوان مولایش بپذیرد.
اصرار بنده، روی غلبه معنوی و قدرت معنوی است که این برتری خود به خود حتی اگر این آقای کسروی راست گفته باشد، ایجاد می شود و ضمنا چه دلیل داشت پیامبر این همه مسلمان رو جمع کنه و بعد این مطلب ولاه رو بیان کنه؟!

۲ ـ آیه ((الیوم اکملت لکم....)) از دو بخش تشکیل شده و هر دو بخش هیچ ربطی به هم ندارد؛ ضمن اینکه هم شیعه و هم سنی گفته اند که بخش دوم آیه وقتی نازل شد که پیامبر خطبه غدیر رو ایراد کردند. به نظر شما مسخره نیست که خدا دین رو کامل کنه و اون رو تایید کنه و نعمت رو تمام کنه و کافران رو مایوس کنه فقط به خاطر بیان چند حکم درباره غذاهای حلال؟؟؟

ضمن اینکه هر چند خدا مستقیما نام امام علی را نیاورده، ولی آیاتی که دلالت به این موضوع دارد فقط این آیه که اشاره شد نیست.

چرا نعمان که در روز غدیر بیعت نمی کند و از خدا می خواهد که اگر این امر حق است او کشته شود در روز غدیر می میرد و برای آن آیه نازل می شود؟

آیه ۱ و ۲ سوره معارج «سال سائل بعذاب واقع» نسبت به عذاب کردن حارث بن نعمان فهرى

درباره نامه امام به معاویه باید به دو نکته  اشاره کنم :
در منطقِ بحث، هنرمند کسی است که با زبان طرف مقابل و عقایدی که میداند او قبول دارد با او مناظره کند و او را به چالش بکشاند.

اولین قضیه این است که امام علی دارد به رخ معاویه می کشد که تو حتی به آنچه قبول داری هم پایبند نیستی و داری در امت اسلامی تفرقه افکنی می کنی

درباره رضایت خدا که در آخر جمله اشاره شده، باید بگویم اجماع انصار و مجاهدین که امام اشاره نمودند، عملا چنین اجماعی به صورت کامل و واقعی هیچ گاه اتفاق نیفتاده است؛ و اگر چنین اجماعی صورت می گرفت، هرگز امیرالمومنین کنار گذاشته نمی شد و باید بگویم اجماع کلی انصار و مجاهدین در همان روز غدیر بود.

امیدوارم به سوالات بنده در متن پاسخ بدید.

این مطلب حتی آنچه اهل سنت نقل می کنند هم رد می کند»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر

* «رویداد «غدیر خم» از دیدگاه زنده یاد احمد کسروی»
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_8850.html

پاسخم به وی:

با سلام متقابل خدمت شما!

با کمال میل به پرسش های شما در آن اندازه که می دانم، پاسخ خواهم گفت و امیدوارم چیزی را جا نیندازم؛ اگر چنین بود، لطفن یادآور شوید؛ ولی پیش از آن، یکی دو نکته را به آگاهی شما می رسانم  و چون جایی برای نوشتن یک یادداشت کامل در این باره نیست؛ آن ها را فشرده و به ترتیب الفباء می آورم و امیدوارم فشرده نمودن آن ها به اصل جُستار زیانی وارد نکند؛ گرچه می پندارم و به آن باوری ژرف دارم که چنانچه آدم ها بخواهند، از توان دریافت سخن یکدیگر برخوردارند و از این راه این امکان نیز پدید می آید که فضاهای اندیشگی خود را به یکدیگر نزدیک کنند؛ روشنگر نقطه های تاریک یا سایه روشن باشند؛ فرآورده ی گفتگو و ستیزه ای اقناعی که مانند آن، خوشبختانه در چارچوب مشخصی (و نه همه جانبه و فراگیر!) در حوزه های علمیه ی ایران نیز رواج داشته و شاید هنوز هم که دین را با سیاست آمیخته اند، تا اندازه ای هم که شده، پابرجا باشد:
الف. نه تنها از ابراز نظر شما بسیار خرسندم که آن را به اندازه ای لازم می دانم که اگر کار نوشتاری یا هر کار مهم دیگری نیز در دستِ کار داشته باشم، آن را به کناری می نهم و به این می پردازم. درباره ی اظهار نظر نیز حتا اگر آمیخته با پرخاش و ناسزا نیز باشد؛ چنانچه در کنار آن، نکته ای برای گفتگو و ستیزه (بحث) داشته باشد، هیچگاه آن را دور نریخته ام یا جلوی اظهار نظر کسی را نگرفته ام؛ به باور من، ناسزا و دشنام نیز گرچه خوب نیستند و باید تا آنجا که ممکن است از کاربرد آن ها خودداری کرد، به هر رو بخشی از فرهنگ* و ادبیات هر ملتی است و از آن جدا نیست؛ افزون بر آنکه، آدمی است با همه ی احساسات و منطق خود که این دو، آنگونه که برخی می پندارند از یکدیگر جدا نیستند؛ در همین نوشته ی شما نیز آنجا که نوشته اید: «... پیامبر ما (نه پیامبر شما)» این را می توان دید که گرچه ناسزا یا دشنام نیست، گونه ای خط کشی کردن است که بدون آن هم روشن است و از دید من، نیاز به بازگویی آن نبوده و نیست؛ ولی نکته ای را در این زمینه برای شما بگویم که شاید شما را به اندیشه ی بیش تر وادارد. آن هنگام که تازه ـ و باید بگویم به ناچار ـ به اروپا آمده و پس از چندی زبان کشوری که در آن بسر می برم را فرا گرفته بودم، دریافتم که:
ـ به زبان نه تنها به عنوان ابزاری برای گفتگو و تماس با دیگران که به عنوان بخشی از فرهنگ یا خرده فرهنگ این یا آن جامعه بنگرم؛ و
ـ نیز از آن مهم تر با شگفتی دیدم که ناخودآگاه و بی آنکه بدانم، باری از فرهنگ جامعه ی خود را که به هر رو، بخشی از آن آمیخته با دین اسلام و سپس از دوران صفویه به این سو، بیش از پیش آمیخته به مذهب شیعه است با خود به این سو و آنسو می کشم که دیگرانی از خرده فرهنگ هایی دیگر آن را در برخورد درمی یابند و خود، آن را نمی بینی! و این ها درباره ی آدمی است که باورهای دینی و مذهبی ندارد؛ به دانش در زمینه های گوناگون باورمند و تا اندازه ای ساز وبرگ یافته است و نیز منطق و اسلوب دیالکتیک ماتریالیستی را در کنار منطق متافیزیک کم و بیش خوب می شناسد ... در همان هنگام بر همه ی آن کسان و شیوه ی اندیشگی خشک و جمودی که جوانی کم دانش و ناپخته را تنها به این گناه که در پاسخ به پرسش بازجویان خود که «آیا به خدا باور داری؟» نه گفته بود، به چوبه ی دار سپردند، لعنت فرستادم؛
ب. دین و مذهب در هر جامعه ای، بخشی ناگسستنی از فرهنگ آن جامعه است و من از دوران جوانیم از چنین شناختی برخوردار بوده ام؛ به این ترتیب، هیچگاه به آن به عنوان چیزی گرانبارشده یا افزوده ننگریسته و نیک می دانم که از دیدگاه منطق و انتقاد به آرش علمی آن (در برابر دید عامیانه!) تا چیزی بهتر و برتر از آنچه هست و میراست، نتوانی جایگزین کنی، نمی توانی آن همبود را در کلیت خود نفی کنی و با آن بستیزی و این نکته دربرگیرنده ی باورهای دینی و مذهبی و پریشانگویی های مذهبی (خرافات) نیز هست و به این ترتیب، این روندی در سنجش با روندهای فنی و علمی چندان شتابان نیست و دوران بسیار درازی را دربرمی گیرد؛ ضمن آنکه به باور من، از آنجا که با هر پیشرفت علمی و فنی،ده ها و صدها پرسش تازه که پیش تر حتا به ذهن آدمی خطور نمی توانست بکند، به میان می آید، نبرد و ستیز میان دیالکتیک ماتریالیستی به عنوان دانشی گسترش یابنده با گونه های گوناگونی از پندارگرایی (ایده آلیسم) که همه ی باورهای دینی و مذهبی نیز شاخه هایی از آن هستند، نبرد و ستیزی همیشگی و جاودانه است که پهنه ها و شکل های آن دگرگون می شود؛ ولی درونمایه ی این نبرد، همواره به شکل فلسفی خود، حتا هنگامی که دیگر طبقات از جامعه ی آدمی رخت بربسته، برجای می ماند که آیا «عین بر ذهن مقدم (پیش) است یا ذهن بر عین». به عنوان نمونه، هنگامی که در یکی از کارهایم در زمینه ی ساخت نرم ابزار که یادداشتی نیز درباره ی آن دورترها نوشته بودم با این پدیده ی بسیار جالب روبرو شدم که چگونه با سود بردن از روشی انقلابی به نام «Object oriented»  می توان «جهان افلاتون» و مُثُل هایش را در چارچوب نرم ابزاری که بسیار به پدیده های طبیعی نزدیک است، ساخت، این اندیشه در من به شدت نیرو گرفت که بنابراین، چنین کاری با پیشرفت های بیش تر در این زمینه و زمینه های دیگری که به یکدیگر پیوند می خورند و امکانات تازه و تازه تری پدید می آورند، نه تنها در «جهان مجازی» که در جهان واقعی نیز به دست و اندیشه ی توانای آدمی که خود خداست، شدنی است؛ آن توانایی که در سروده ی مولوی بزرگ خودمان: «تو خود جان جهانی» به زیبایی بازتاب یافته است؛ گرچه، این را نیز باید بی درنگ بیفزایم که پیشرفت دانش در زمینه های «کیهان شناسی»، فیزیک و ساختار کیهان و برخی دیگر دانش های وابسته به آن، هنوز کم ترین نشانی از اینکه گوشه ای از کیهان یا سپهر بزرگ، ساختگی است، بدست نداده است. همه ی آنچه تاکنون بازشناسی (کشف) شده، حتا در زمینه ی «ضد ماده» و امکان هستی جهان هایی آینه و برعکس جهان شناخته شده ی ما (جهان هایی با الکترون مثبت و پروتون منفی)، گواه پویایی درونی (Autodynamism) آن هاست و این انگاره که گویا جهان با تلنگر نیرویی برتر از آن به جنبش درآمده است را از میان برمی دارد. با این همه، من چنین امکانی را از سوی فرهنگ هایی بسیار پیشرفته تر از فرهنگ آدمیزاد بر روی کره ی زمین، نمی توانم رد کنم؛ ولی به اندیشه و پندار نیز تنها در آن چارچوب یا شاید اندکی فراتر از آن که با دانش به آن بتوان برخورد نمود، پایبندم؛ وگرنه می توان سوار بر اسب یا الاغی به آسمان هفتم نیز سفر نمود؛ زیر درخت سدر با خداوندی که در این انگاره، هستی فیزیکی دارد، نشست و چای نوشید و خیالپردازی نمود!

این ها را برایتان نوشتم که دستِکم گوشه ای از این نبرد همیشگی و دشواری کار در این زمینه را اشاره کرده باشم؛ به این ترتیب، چنانچه گوشه ای از جهان و سپهر پیرامون ما نیز ساخته ی اندیشه ی «خدایان»ی* با فرهنگ های بسیار پیشرفته تر از زمین ما باشد، آن «خدایان» و جامعه ی پیشرفته شان به هیچ رو با الله، اهورامزدا و هر خدایی در هر دین و مذهب شناخته شده ی زمینی، سنجش پذیر نیست؛ چنان جامعه ای، بیگمان آنچنان در فن آوری ها و خودکاری فرآورده های طبیعت پیرامون یا دست ساخته ی خود، پیشرفته خواهد بود که فیلم های «جنگ ستارگان» و مانند آن که بیش تر فرآورده ی بنگاه های فیلمسازی «شیطان بزرگ» برای دستیابی به آماج های اهریمنی آن است، بسی ریشخندآمیز و کودنانه است؛ زیرا جنگ ها در تاریخ آدمی در فرجام خود، فرآورده و پیامد پیدایش جامعه های طبقاتی هستند و چنان جامعه های پیشرفته ای که امکان هستی آن در کیهان، دستِکم به شمار ۱۰۱۱ است، می بایستی بر چنین چالشی پیروز شده باشد؛ چالشی که جامعه ی آدمی در روی کره ی زمین، همچنان با آن دست به گریبان بوده و دورنمای پیروزی نیز چندان روشن نیست؛ زیرا از سوی دیگر، چنین امکانی نیز براستی وجود دارد که چنانچه آدمی نتواند به هنگام، جهانی بی بهره کشی آدم از آدم در سرتاسر زمین پدید آورد، بیم نابودی آدمی، هم از راه جنگ های هسته ای و بیولوژیکی و هم از راه پیشرفت های فن آورانه به زیان آدمی و فرهنگ وی و جایگزینی همه جانبه و فراگیر آدمواره ها و آدم ـ نرم ابزارها بجای وی، چشم اندازی راستین می یابد؛ و
پ. شوربختانه از دانشی فراگیر پیرامون تاریخ اسلام در شبه جزیره ی عربستان دوران پیامبر اسلام برخوردار نیستم که بتوانم به برخی از پرسش های شما، پاسخی همه جانبه و مشخص (جامع و مانع) بدهم و این را پیشاپیش می گویم. در این زمینه، من دستِ بالا دانش آموزی خواهم بود که هنوز سرگرم فراگیری است و همانگونه که حدس می زنید، تنها در آن اندازه به این زمینه پرداخته ام که پاسخ برخی پرسش هایم را بگیرم و چنین زمینه ای، بیگمان برای گفتگو و ستیزه (بحث) در این زمینه یا هر زمینه ی دیگری بسنده نیست و کار را به جدل و درگیری می کشاند که از دید من، آماج هیچ گفتگو و ستیزه ی اقناعی و سازنده نیست و نمی تواند باشد.

اینک، پاسخ هایم به پرسش های شما:
ـ از سخنرانی پیامبر اسلام در برابر «خیل عظیم!!!! مسلمانان» سخن رانده اید. آیا از آن «خیل عظیم» شماره ای در دست است؟ و آیا در آن باره چون بسیاری دیگر از داستان های پیرامون پیامبر اسلام، از سخن گفتن وی با سنگ های بیابان تا خودکشی الاغش پس از مرگ وی و آن هم در حالی که بنا بر نمودها و نشانه ها و گواهان بسنده، خود وی هیچگاه ادعای چنین معجزاتی نکرده بود و همواره به همه ی پیروان خود می گفت: من نیز یکی چون شما هستم، از سوی پیروان وی گزافه گویی نشده است؟

ـ تعریف شما از واژه ی «مولا» و آرش آن، برداشت شماست (interpretation) و نارسا به دیده می آید؛ من، تعریف زنده یاد احمد کسروی را نه به این دلیل که وی دانشمندی شناخته شده است و جنابعالی و من آدم هایی ناشناخته در این پهنه که به دلیل همه جانبه بودن و دربرگیرندگی آن به تعریف شما ترجیح می دهم و آن را بگونه ای نسبی درست تر می بینم. با این همه در جایگاهی نیستم که اظهارنظر کارشناسانه در این زمینه داشته باشم.

ـ درباره ی چگونگی رویداد «غدیر خم» و چند و چون آن، گرچه چیزی بیش از آنکه در کتاب های دینی و مذهبی آمده، نمی دانم، با این همه، آنچه در این باره نوشته شده را بر پایه ی تجربه ی عمومی خود از بسیاری نقل قول های نادرست از پیامبر و امامان، خواب نماشدن ها و آن ها را بجای حقیقت در کتاب ها آوردن و به خورد مردم بیچاره دادن و شمار بسیاری امامزاده های دروغین در کشور خودمان و نیز آخوندها که آن ها را شاید از شما بیش تر می شناسم، به اینگونه تاریخ نویسی های خشک مغزانه ی دینی و مذهبی بدگمانم؛ برای آنکه، تنها یک نمونه را یادآور شده باشم، رویداد کربلا و استواری و پایداری امام حسین در برابر یزید و یزیدیان است؛ بخوبی به یاد دارم که رشته نوشتارهایی از یکی از پژوهشگران بسیار خوب ایرانی (نام وی را هر بار از یاد می برم!) در کتاب هایی به نام «کتاب هفته» زیر عنوان «ریشه های تاریخی واقعه ی کربلا» یا عنوانی نزدیک به آن در ۱۶ ـ ۱۷سالگی خوانده ام؛ یک پژوهش علمی ارزنده با شمار بسیاری گواه و نمود و نشانه که در پانوشت آن آمده بود. نمی خواهم در اینجا به آن بپردازم؛ ولی تنها به این بسنده می کنم که ذهن داستان پرداز ایرانی، بگونه ای بسیار زیرکانه، آخشیج های (عناصر) بسیاری از استوره ی «سیاوش» را در این رویداد وارد نموده است که به گمانم، بخشی از این دگردیسیِ رویدادی راستین به رویدادی استوره ای را باید روندی طبیعی و نه دانسته و آگاهانه برای فریبکاری مردم بشمار آورد؛ و به هر رو، این نکته ی مهم را که ایران آن هنگام در سنجش با تازیان بیابانگرد (که نمونه ی کت وشلوار پوشیده ی آن هم اکنون در ریاست مجلس و دستار به سرِ آن در قوه ی قضایی و جاهای دیگر نیز نشسته اند!) در همه ی پهنه های دانش و فرهنگ بسی پیشرفته تر بوده، باید به دیده داشت و به عنوان عاملی تاثیرگذار در نوشتارهای تاریخی که در بیش تر موردها به شاخ و برگ های افسانه نیز آمیخته، بشمار آورد. به این ترتیب، شوربختانه به این پرسش شما نیز که «چه دلیل داشت پیامبر این همه مسلمان رو جمع کنه و بعد این مطلب ولاه رو بیان کنه؟!» نمی توانم پاسخ بدهم.

ـ برای این پرسش شما نیز که «... مسخره نیست که خدا دین رو کامل کنه و اون رو تایید کنه و نعمت رو تمام کنه و کافران رو مایوس کنه فقط به خاطر بیان چند حکم درباره غذاهای حلال؟» و از دید من، بیگمان پرسش نیست؛ پاسخی ندارم؛ زیرا نخست آنکه به باورهای ژرف مذهبی و برداشت شما از آن آیه برمی گردد و دوم آنکه در پی آورده اید:
«... ضمن اینکه هر چند خدا مستقیما نام امام علی را نیاورده، ولی آیاتی که دلالت به این موضوع دارد فقط این آیه که اشاره شد، نیست.» بنابراین، بهتر بود بجای درمیان نهادن نظری در کالبد پرسش، نظر خود را بیان می کردید. به نوبه ی خود، بسیار خرسند خواهم شد، چنانچه آن آیه هایی که از دید شما، خدا غیرمستقیم به نام امام علی اشاره کرده را یادآور شده و  توضیح بدهید. بیگمان، برای من و دیگران سودمند خواهد بود. پرسش های زیر را نیز از شما دارم که شاید به خاطر فشرده نویسی، آنگونه که شما از آن برداشت می کنید با برداشت من و دیگران تفاوت های جدی داشته باشد:
ـ منظور شما از کامل کردن دین تمام کردن نعمت و نومید کردن کافران چیست؟ آیا خدا در همین آیه، دین را کامل نموده یا منظور دیگری داشته اید؟
ـ به چه دلیل، خدایی که بر همه چیز آگاه است و منطقی بسیار برتر و فراگیرتر از هر جنبنده ای دارد، یک آیه دو بخشی و بسیار ناهماهنگ با همدیگر را که در بخشی از خوراکی های حرام و حلال سخن رفته و در بخش دیگر از چیزهایی که به گفته ی خود شما «هیچ ربطی به هم ندارد»، فرستاده است؟! بنا به سرشت خود در اینگونه موردها چیزی شوخی آمیز که لزومن ریشخندآمیز نیست و می تواند درباره ی هر جستار دیگری نیز باشد، می نویسم؛ ولی در اینجا به پاس شما و دین و مذهبی که به هر رو بخشی از فرهنگ جامعه ی ما که خودم نیز ذره ی کوچکی از آن هستم و با دشواری بسیار از کنار آن می گذرم!  

ـ پرسیده اید:
«چرا نعمان که در روز غدیر بیعت نمی کند و از خدا می خواهد که اگر این امر حق است او کشته شود در روز غدیر می میرد و برای آن آیه نازل می شود؟»

رُک و پوست کنده به شما بگویم که از چنین شیوه ی گواه گرفتن یا گواهمندی (استدلال) از سوی هر آدم دانش آموخته، چه با باورهای مذهبی و دینی و چه بی باور به آن ها، بسیار بدم می آید و آن را نشانه ای از نبود منطقی نیرومند می بینم. مرا ببخشید که اینگونه رُک و پوست کنده می گویم؛ ولی کمی با خود در این باره بیندیشید! به همین شیوه، می توان ده ها پرسش سفسطه آمیز و بی آرش ساخت و پرداخت؛ تنها یک نمونه ی آن:
«چرا پیامبر خدا که بر دانش های رمزی نیز آگاه بوده و سوار بر آن الاغ افسانه ای حتا به بهشت نیز سفر کرده، گویا به دست دخترکی یهودی زهرخور می شود و هنگام مرگ هیچ آیه ای بر وی نازل نمی شود؟»

آیا می دانستید که برخی از آیه های از «آسمان فرود آمده»، همانجا در حضور دیگرانی که آن را سپس یادآور شده اند و گواه تاریخی نیرومندی است از سوی «عمر پسر خطّاب» و در حضور خود پیامبر غلط گیری املایی و انشایی می شده است؟! از من نپذیرید! ولی خواهشمندم، این را به پای برانگیختن تان نگذارید؛ چنین آماج پستی در سر نداشته و ندارم؛ آن هم برای کسی که همه ی کوشش خود را برای بیان منطقی سخن خود بکار گرفته است؛ اینکه تا چه اندازه سخن شما، منطقی است، امری دیگر است و من در اینجا تنها اشاره هایی کوچک به آن ها نموده ام. تنها انتظاری که از شما دارم، پژوهش در این باره و بسیاری زمینه های دیگر پیرامون آن است و بیگمان می دانید که هیچ پژوهشی با خشک مغزی، برپایه ی پیشداوری های یکسویه و غیرعلمی راه به جایی نمی برد. سخنان خود شما را گواه می گیرم که در همان ابتدای یادداشت خود، نوشته اید:
«... بنده سعی می کنم، منطقی حرف بزنم و در بین حرفهایم سوال می پرسم و امیدوارم جواب دهید و روی آنها تفکر کنید.» کمی با خود بیندیشید! این چگونه منطقی است که مرا به اندیشیدن درباره ی آن دعوت می کنید؟! از آن گذشته، این پرسش شما نیز پرسشی راستین نیست؛ آدمی، هنگامی چیزی را می پرسد که براستی درباره ی آن نداند یا نظری مشخص نداشته باشد؛ ولی شما یکبار دیگر، نظری را که خود درباره ی آن باور ویژه ی خود را دارید در کالبد پرسش در میان نهاده اید! بهتر نبود بجای "پرسش" نظر خود را بیان می کردید؟

در جای دیگر نوشته اید:
«در منطقِ بحث، هنرمند کسی است که با زبان طرف مقابل و عقایدی که میداند او قبول دارد با او مناظره کند و او را به چالش بکشاند.» گرچه، از دید من، گفتگو و ستیزه، لزومن به آرش به چالش کشاندن طرف گفتگو نیست و چنین شیوه ی اندیشگی به دوران یونان باستان و فیلسوفان آن هنگام که هریک تنها برای اثبات درستی سخن خود و شکست دیگری می کوشید، برمی گردد، تا چه اندازه به سخن خود وفادار بوده اید؟

با مهر    ب. الف. بزرگمهر    هفتم آبان ماه ۱۳۹۲ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_29.html


* واژه ی «فرهنگ» را نه به آرش گسترده و فراگیر آن که شاخه های بزرگ فرهنگ جهان را دربرمی گیرد که به آرش محدودتر در چارچوب یک کشور یا یک منطقه ی جغرافیایی بکار برده ام و کیست که نداند، چنین «فرهنگ» هایی، چه از دیدگاه تاریخی و چه در چارچوب جغرافیای اجتماعی و سیاسی خود، همواره بخشی از فرهنگی بزرگ تر و فراگیرتر یا همانا شاخه ای از اندک شمار شاخه های بزرگ فرهنگ آدمی است و به این ترتیب، در اینجا بیش تر «خرده فرهنگ» ها را به دیده دارم.

** دانسته و آگاهانه در اینجا از واژه ی «خدایان» بجای واژه ی مفرد «خدا» سود برده ام؛ زیرا نه تنها هیچ آدمی، چه از دیدگاه فرگشت (تکامل) فردی خود و چه از دیدگاه فرگشت زیستی و تاریخی خود به تنهایی دارای فرهنگ نیست و نمی تواند باشد و فرهنگ از سوی گروه های کم و بیش بزرگ آدمیان به درازای تاریخ، گام به گام ساخته شده، هیچ خدایی نیز به تنهایی نمی تواند بافرهنگ باشد!

... اینجا، عمر حرفها کوتاه است!


زنی کژدم گزیده، خود را آویخت!

خیارهایِ باغِ «شیطان بزرگ» ...


نیرنگبازی هایی از همه سو! ـ بازانتشار

یک یادداشت بایسته درباره ی بازانتشار این نوشتار

داشتم پی نوشته ای از «ایگناتسیو سیلونه»، نویسنده ی تیزبین ایتالیایی می گشتم که در این نوشتار، نسخه ای از آن را یافتم. به این ترتیب، بازانتشار آن تا اندازه ای الله بختکی است؛ گرچه، آنچه باید گفته شود، بخشی از این نوشتار درباره ی «حزب توده ایران» و پیروی آن از «سوسیالیسم دانشورانه» است که با دگرگونی های رخ داده در سیاست آن حزب، در این میان کهنه شده و نیازمند درنگ و بازبینی است.

ب. الف. بزرگمهر    هشتم بهمن ماه ۱۳۹۴

***

نیرنگبازی هایی از همه سو!

برگزاری همایش "سازمان"ی سرهمبندی شده از سوی امپریالیست های اروپایی و «یانکی» به نام «اتحاد جمهوری خواهان ...» که در آن شناخته شدگانی چون بابک امیرخسروی و فرخ نگهدار نیز نقش داشته و دارند، واکنش هایی از سوی برخی نیروهای سیاسی و از آن میان، جناح های همچشم و سرسپرده ی امپریالیستی را برانگیخت.

نوشتار «بحران اعتماد، چشم اسفنديار اپوزيسيون»١ از سوی آدمی نگاشته شده که وی را شاید نتوان مزدور سرسپرده و شناخته شده ی «باختر» بشمار آورد؛ ولی در کردار آب به همان آسیاب می ریزد. شاید، گیج و گولی جویای نام که از بختِ روزگار در میان مشروطه خواهان و طرفداران پادشاهی بُرخورده است؟! نکته هایی از نوشته اش، این گمان را بیش تر نیرو می بخشد.

انگیزه ام از پرداختن به نوشتارِ یادشده، نکته هایی است که درباره ی سمتگیریِ سیاسی همایش یادشده در بالا و یکی از شرکت کنندگان آن به میان آمده است؛ نکته هایی که نیازمند اندکی درنگ و باریک بینی هستند. در بخشی از آن، چنین گفته می شود:
«طی هفته های گذشته حضور عناصری که اپوزيسيون حکومت اسلامی نيستند اما خود را اپوزيسيون حکومت اسلامی جا زده اند، و با استفاده از امکانات اپوزيسيون به حمايت از "پوزيسيون" ای ويرانگر و جنايت کار مبادرت می ورزند را در همايش تازه ی يک اتحاد سياسی در خارج کشور شاهد بوديم . "اتحاد جمهوری خواهان ايران" برای چندمين بار سبب ساز اين جديد ترين فرايند اعتماد زدائی از اپوزيسون خارج از کشور شده است ، اتحادی که ستون های اصلی اش سازمان فدائيان اکثريت ، جناح هائی از حزب توده ، حزب دموکراتيک مردم ايران و...هستند.»

با بخش نخست گفته ی وی درباره ی دروغگویی و فریبکاری آن «شبه اپوزیسیون» و گوشه ی چشمی که به رژیم تبهکار جمهوری اسلامی دارد، می توان بی درنگ همداستان بود.٢ سمتگیری این جریان بی ریشه و گوشه چشم باریک کردن آن در «قطعنامه سیاسی» همایش پنجم شان، آنچنان آشکار است که حتا هر "قورباغه"ی نادانی که پا در جای پای "شترهای بیابان دیده" نهاده و پایش را برای نعل شدن به هوا بلند نموده نیز آن را می بیند.

بخش دوم گفته های برگرفته در بالا، نکته های جداگانه ای دربردارد:
نخست آنکه روشن نیست، منظور نویسنده از «اعتمادزدایی از اپوزيسیون خارج از کشور»، کدام یک از «اپوزیسیون» هاست و در هیچ جای نوشته نیز به آن اشاره نشده است.

آیا نویسنده، همه ی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی را که دامنه ی رنگارنگی از نیروهای فراراست سلطنت جو و مشروطه خواه لیبرال گرفته تا نیروهای چپ باورمند به سوسیالیسم علمی، چپ روها و چپ های تندرو را دربرمی گیرد، ناآگاهانه زیر چتر «اپوزیسیون»ی یکپارچه جا می دهد؟! یا دانسته و آگاهانه، مرزهای میان چنین «اپوزیسیون» های پراکنده ای را که بخش عمده ای از آن را از بنیاد نمی توان «اپوزیسیون» نامید، از میان برداشته است؟ و یا شاید نگاه وی به «اپوزیسیون» ویژه ای است و سایر نیروها را دانسته یا نادانسته، نادیده گرفته است؟! آنگونه که از نوشته، رویهمرفته برمی آید، نویسنده تنها «اپوزیسیون» نیروهای راست و فراراست را به عنوان «اپوزیسیون» درنظر داشته و سایر نیروها، دربرگیرنده ی نیروهای پراکنده ی چپ را بشمار نیاورده است!

نکته ی دوم، دروغ بزرگی است که نویسنده درباره ی «جناح هایی از حزب توده» که دنباله ی «ایران» آن را نیز بدست فراموشی سپرده به عنوان بخشی از «ستون های اصلی» «اتحاد جمهوری خواهان» به میان آورده است. بی هیچ گفتگو، در پی ریزی چنان "سازمان"ی که همایش های نوبتی آن را نیز دربرمی گیرد، کسی از سوی آن حزب، حتا به شکلی غیررسمی، شرکت نداشته و نمی تواند داشته باشد. «حزب توده ایران»، حزبی پی ریخته بر پایه ی سوسیالیسم علمی (مارکسیسم ـ لنینیسم) است و از اصل حزب های تراز نوین کارگری به شیوه ی لنینی که در آن یگانگی اراده و کردار فرمانرواست، پیروی می کند. در چنین حزبی، گرچه نظریات گوناگون و گاه رویاروی یکدیگر که زمینه ی پیشرفت و بهبود کار را فراهم می آورند، می توانند هستی داشته باشند، «جناح» یا «فراکسیون» که هستی آن ها در حزب های «سوسیال دمکراسی» و «سوسیال لیبرال» امری عادی شمرده می شود، از هیچگونه هستی برخوردار نیست و نمی تواند برخوردار باشد؛ زیرا در آن صورت، یگانگیِ اراده و کردار حزب زیر پا نهاده می شود و سازمان حزبی در بدترین حالت آن به «باشگاهی سیاسی» دگردیسه می شود که بهترین نمونه ی آن را ـ باید گفت: شوربختانه ـ در «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» گواهیم؛ سازمانی که اعضای آن افزون بر شرکت در نشست ها و نهادهای سازمان خود، آزادند تا سر در هر "آخور"ی نمایند.

آیا چنین سخنانی از روی نادانی بر زبان رانده شده یا آماج دیگری در کار بوده است؟!

با توجه به آنکه، نویسنده از «حزب دموکراتيک مردم ايران» نیز یاد نموده که آن هم چند سال پیش از هم پاشیده و دیگر هستی ندارد، می انگارم که وی آقای بابک امیرخسروی را به حزب توده ایران نچسبانده اند! بنابراین، دیگر چه کسی یا کسانی برجای می مانند که به گفته ی وی از «جناح هایی از حزب توده» در پی ریزی آن "سازمان" شرکت داشته اند؟! ناگفته نماند که آقای امیرخسروی و برخی دیگر از کسانی که پیش تر در آن حزب، عضویت داشته و پس از آن به هر دلیلی از این حزب کناره گرفته یا بیرون رانده شده و شماری از آن ها در پی ریزی «اتحاد جمهوری خواهان» دست داشته اند را به هیچ رو نمی توان عضو حزب توده ایران بشمار آورد؛ چه برسد به «جناح»ی از آن که دروغی بسیار بزرگ و نابخشودنی است. آیا همه ی این ها را باید به پای نادانی و ناآگاهی نویسنده نهاد؟ در این صورت، چنانچه نویسنده را همانند قورباغه ی خودنمایی به دیده بگیریم که جایی در میان "شترهای بیابان دیده" می جوید تا پای وی را نیز نعل کنند، سخنی ناروا گفته ایم؟! و اگر چنین نیست و وی آگاهانه دروغ گفته، آیا نباید دروغ خود را پس گرفته و دستِکم از همه ی توده ای ها و پیش از همه «حزب توده ایران» پوزش بخواهد؟ چنین گزینه هایی را بر دوش خود وی می گذاریم تا روشن شود با خود و دیگران تا چه اندازه راستگوست!

در اینجا به نکته ای دیگر نیز اشاره می کنم که شاید کسانی چون این نویسنده را اندکی هم شده به اندیشه ی بیش تر وادارد. وی در جای دیگری از نوشته اش با اشاره به عناصر پی ریزنده ی «اتحاد جمهوری خواهان ...» چنین آورده است:
«اين عناصر بار ديگر از بی توجهی اپوزيسيون به در هم آميختگی اش با حاميان "پوزيسيون" و فقدان صف بندی ای روشن ميان اين دو جريان در خارج از کشور به سود حکومت اسلامی بهره برداری کردند»٣ و در پایان با دلسوزی مادرانه ای (کمی بیش از یک پدر دلسوز!) می پرسد:
«سوال و نگرانی در قبال حضور اين افراد در ميان اپوزيسيون حکومت اسلامی اين است که اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج از کشور تا کی می خواهد در قبال اين سوداگری ها سکوت و مماشات کند و بر يکی از عوامل تداوم بی اعتمادی به اپوزيسيون حکومت اسلامی چشم بندد؟ تا کی قرار است دمکراسی طلبان و آزاديخواهان سرزمينمان از يک سوراخ چند بار نيش بخورند، و يا با مار در آستين و خصم در خانه، برای تحقق خواست های انسانی و دموکراتيک مردم ميهنمان مبارزه کنند؟ تا کی؟»٤

وی درهم آمیختگی آنچه وی آن را «اپوزیسیون» نامیده با «حاميان "پوزيسيون"» و نبود «صف بندی روشن ميان اين دو جريان در خارج از کشور» را ساده دلانه به پای «بی توجهی اپوزيسيون» دلبندش می گذارد و به آن با ساده اندیشی آمیخته با دلسوزی، خرده می گیرد که تا کی می خواهید در برابر سوداگری ها سکوت پیشه کنید!

نویسنده که رشک و خشم همچشم را نسبت به کامیابی نسبی و درچارچوب بسته ی «اتحاد جمهوریخواهان» در زمینه ی افزودن شمار بیشتری گیج و گول سیاسی به "سازمان" بی ریشه ی خود به نمایش گذاشته، چشمان خود را بر این حقیقت ساده می بندد که «اپوزیسیون» دلبند وی نیز چون آن دیگری و دیگری، انباشته از سوداگرانی کارکشته و گرگانی باران دیده است که از مدت ها پیش از آنکه وی خود را به دامان آن ها بیفکند، سرگرم سوداگری با جناح هایی از رژیم جمهوری اسلامی و بویژه طرفداران «دهکده ی جهانی» بوده اند. دانش پیکار طبقاتی حکم می کند که در آینده ای نزدیک، بازهم جناح های دیگری از نیروهای درون و بویژه پیرامون رژیم، حتا از میان "شترمرغ" های «ملی ـ مذهبی»، دست هایی در این سو جستجو نمایند. برای همه ی آن ها که «اپوزیسیون» دلبند نویسنده را نیز دربرمی گیرد، آرمان هایی بلندی چون «تحقق خواست های انسانی و دموکراتيک مردم ميهنمان» جای چندانی ندارد. دیدگاه و فلسفه ی زندگی همه شان، با نادیده گرفتن هر آنچه سر می دهند و بر زبان می آورند، کم و بیش یکی است:
«برای ما تفاوتی نمی کند خر چه رنگی باشد؛ ما می خواهیم پالانش باشیم!». تا امروز، سوار بر «خر جمهوری اسلامی» بوده اند و اکنون سودای یافتن "خر"ی دیگر به تکاپویشان واداشته است. گرچه، شاید بسیاری از آن ها به درستی نمی دانند که در کشورهای امپریالیستی باختر، پشه را نیز روی هوا نعل می کنند؛ "شتر" و "شترمرغ" و "قورباغه" جای خود دارند.

نویسنده از کدام «دمکراسی طلبان و آزاديخواهان» سخن می راند؟ رضا نیم پهلوی و دار و دسته ی شاه پرستان؟ یا شاید مشروطه خواهان و ساواکی ها و تبارشان که هر یک در نهاد یا انجمنی امپریالیسم ساخته جا خوش کرده و داد میهن سر می دهند؟! نه! دمکراسی طلبان و آزاديخواهان راستین را حتا اگر چراغی در دست گِرد شهر بگردید، در میان آن ها نخواهید یافت.

آیا نویسنده سرگرم خودفریبی است؟ یا بگونه ای ریشخندآمیز خود را به نادانی می زند؟!

نویسنده ی آگاه و تیزبین ایتالیایی: «ایگناتسیو سیلونه» در نوشته بسیار ارزشمند خود به نام «مکتب دیکتاتورها» از آن میان، چنین می گوید:
«... زبان بازی (لفّاظی) یکی از بخش های جدایی ناپذیر عمل فرمانروایی است؛ ولی تفاوت سیاستمدار با سخنور این است که سیاستمدار از زبان بازی هم به عنوان یکی از ابزارهای کارش بهره می برد؛ ولی اختیار خود را به دست آن نمی دهد.»

امیدوارم آن را به گوشِ جان بشنوند و زین پس بکار گیرند.

ب. الف. بزرگمهر        ششم آبان ماه ١٣٩١


پانوشت:

١ ـ  تارنگاشت «گویا»:

٢ ـ «پاسخی به ملی گرایان تندرو!»، ب. الف. بزرگمهر، ١٠ مهر ماه ١٣٩١

٣ ـ تارنگاشت «گویا» ـ همانجا

٤ ـ تارنگاشت «گویا» ـ همانجا

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!