«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ بهمن ۶, سه‌شنبه

یادی از میرزاده ی عشقی ـ بازانتشار

به بهانه ی تندیس کسی که در کژراهه کشاندن و نابودی انقلاب ایران سهمی بسزا داشت!


دوره و زمانه ی دگری است؛ گرچه نه چندان دگر که باید و شاید. دوله ها و سلطنه ها جای خود را به نوکران و مجیزگویانشان داده اند؛ نوکران و مجیزگویانی از قماش خودشان و صدها بار پست تر و نیرنگبازتر. یکبار دیگر توده ی مردم ایران «به ناخن خاره ی بیداد سنبیدند». از کوشش شان دیگر ملت ها و خلق های جهان بهره مند شدند؛ گرچه خود هنوز با دستان تهی رو به آسمان دارند ...

ب. الف. بزرگمهر     ١٢ فروردین ماه ١٣٩١

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/04/blog-post.html

||||||||||||||||||||||

ماسمالی*

هر آنکه بی خبر از فن خایه مالی شد
دچار زندگی پست و نان خالی شد!
بهل بمیرند، آن صاحبان عزت نفس
که پشتشان همه از بار غم هلالی شد!
سعادت و خوشی و  روزگار بهبودی
بر این گروه، در این مملکت محالی شد
مگوی از شرف و علم و معرفت حرفی
که هر گفت خداوند زشت حالی شد
خدای را مفرستید، کس دگر بفرنگ
که «لاله زار» بهین مکتب مرالی شد
«قوام دوله» ازین مکتب آمدست برون
که حکمران لرستان و آن حوالی شد
صبا بگو به «تقیخان آصف الدوله»
جهان بکام جناب اجل عالی شد
تو صدر اعظم آینده ای ز بس دادی
«قوام سلطنه» نصف تو داد و والی شد
«نظام سلطان» سوسیال انقلابی بود
به یک حکومت از اشراف اعتدالی شد
ز «عین دوله» بیاموز مسلک اندر دهر
شد انقلابی و در خرج اعتدالی شد
جزای حسن عمل بین که میر موسی خان
نرفته «خوار» نماینده ی اهالی شد
من از سفیدی عمامه ی «ملک» دانم
که بی کلاه سرش ماند و ماستمالی شد
ز کودکی «ماژر فضل الله» نما تقلید
که او طریق ترقی چه خوب حالی شد
هر آنکه دوسیه ی خدمتش بود در پشت
بنام سلیقه دارای پست عالی شد!
«ظهیر الدوله» کسی را که زیر خرقه کشید
پرفسور به دبستان بی خیالی شد
پناه بر خدا از «طباطبایی کور»
کز اعتدالی به یکدفعه رادکالی شد
دگر به خانه ی «نرمان» نه پوست ماند و نه مو
ز بس بدست همین کور دستمالی شد
وزیر جنگ خیال مقام بالاتر
فتاد و غوطه در افکار ایدآلی شد
تو از اداره ی مالیه مالیات مخواه
که صرف ساختن پارک های عالی شد
خزانه رفت همه خانه ی «فهیم الملک»
بدل به پارک و دکاکین و مبل و قالی شد
دخانیات ز نفتی چنان گرفت آتش
که آن اداره در و پیکرش ذغالی شد
وه از ذکاوت توله سگان والی فارس
که میخ سابقه هر یک بخورد، والی شد
شد ار وکیل به تبریز «مـد ولی میرزا»
بدست حزب طرفدار بی خیالی شد
بخوان ز «نصرت دوله» تو تعزیت بر ترک
که خاک بر سر دربار «بابعالی» شد
«وثوق الدوله» بر اسبیل خویش می بالد
ز حد گذشت چو بالیدنش، مبالی شد
در این دو ساله که مسوولیت به ریش گرفت
به گه کشید جهانی و انفصالی شد
ز دشت ماریه «دشتی» بانتخاب «هوارد»
وکیل ملت و ذوالمجد و المعالی شد
ز اَکل شیر شتر، سوسمار و موش دوپا
بفکر شغل وزارت، پی تعالی شد
در این دیار هشلف عجب نه گر «حلاج»
قرین مرتبه ی فضلی و کمالی شد
ببین به سابقه ی «رهنما» که افلاتون
ز همقطاری او پست و انفصالی شد
مکن تو عیب که او از فشار خصم جنوب
به زیر سایه ی همسایه ی شمالی شد
«نصیر دوله» که سالون ضد مافوقش
هزار مرتبه پر شد، دوباره خالی شد
بود یکی ز رجال بزرگ امروزی
از آن سبب که زن خلق در لیالی شد
چو صحن مملکت، از «مرد کار» خالی ماند
دوباره نوبه ی مردان لاابالی شد
گمان مدار که آمد، سیاستی از نو
همان سیاست دیرینه، ماست مالی شد!
جهان عدوی تو شد زین قصیده «عشقی» لیک
قصیده یی که توانی بدان ببالی شد
اگر که قافیه تکرار گشته یا غلط است
مگیر خرده که منظومه ارتجالی شد

این هم تندیس ساخته شده از سوی دزدی که بسیار خورد و بسیار با خود نیز برد.**

پانوشت:
* عنوان این سروده در دیوان هزلیات سروده سرای برجسته و پیشرو کشورمان: زنده یاد میرزاده ی عشقی، «ماست مالی» آمده است. آنگونه که برمی آید، خود وی چنین عبارتی را بکار برده و در متن سروده نیز همینگونه نوشته شده است. در یکی از تارنگاشت ها، تاریخ بر زبان افتادن این زبانزد به دوره ی پهلوی و هنگام «عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه» (http://hrstories.persianblog.ir/post/4829/) نسبت داده شده که بسیار نادرست است.

گویش و نگارش درست این زبانزد، «ماسمالی کردن» و هنگام پیدایش آن بسی کهن تر از دوره ی پادشاهی پهلوی است. افزون بر آن آرش «ماسمالی کردن»، زیبا تر و ژرف تر از زمینه ای است که در رویداد یاد شده در آن تارنگاشت، اشاره شده است. در این باره یادداشتی جداگانه خواهم نوشت.  
ب. الف. بزرگمهر 

** تندیس ساخته شده به سپارش کرباسچی شهردار تهران در سال ١٣۷٦ در «موزه ریاست جمهوری» شهر رفسنجان

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!