یاد گذشته ها بخیر، قصه ی ما دروغ نبود
تو امتحان زندگی، قبیله ها رد نبودن
حیدریا خوب بودنو نعمتا هم بد نبودن
یه شب کلاغ قصه، مونو گرفت به منقار و پرید
پر زد و گم شد تو غروب، هیشکی اونو دیگه ندید ...
رسول یونان
ماه اگه مهتاب نمی کرد، ستاره بی فروغ نبود
هیچکدوم از بازی هامون، اینجوری معمولی نبود
برنده خورشید و می برد، بازیِ ما پولی نبود
هیچکدوم از بازی هامون، اینجوری معمولی نبود
برنده خورشید و می برد، بازیِ ما پولی نبود
مردای بی اسب و تفنگ، تو دشتی که وجود نداشت
طبل شجاعت می زدن، دیوه به ده پا نمیذاشت
یاد گذشته ها بخیر، آفتابی بودن روزامون
بعدِ غروب می اومدن ابرا به سمت آسمون
طبل شجاعت می زدن، دیوه به ده پا نمیذاشت
یاد گذشته ها بخیر، آفتابی بودن روزامون
بعدِ غروب می اومدن ابرا به سمت آسمون
تو امتحان زندگی، قبیله ها رد نبودن
حیدریا خوب بودنو نعمتا هم بد نبودن
یه شب کلاغ قصه، مونو گرفت به منقار و پرید
پر زد و گم شد تو غروب، هیشکی اونو دیگه ندید ...
رسول یونان
با اندک ویرایش اینجانب در نشانه گذاری ها؛ برنام را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر