از «گوگل پلاس»
می نویسم:
برخی وقت ها هم دستمان به مقصر اصلی نمی رسد و می رویم در گوشه ای از ینگه دنیا با کمک این و آن کتابفروشی دنجی باز می کنیم و در گوشه ای از آن کتابفروشی چای قندپهلو (دیشلمه) نوش جان می کنیم و سمفونی خودمان را می نویسیم. از آن دیگری انتقام نمی گیریم؛ ولی کاسه کوزه ی بدبختی خودمان را سر دیگران می شکنیم و می پنداریم چون ما بدبختیم، از سر و روی نسل مان بدبختی می بارد ... سپس یادمان می افتد که ما نیز یاد گرفته ایم، چهار کلمه سرهم کنیم و از آن عبارت های فیلسوف مآبانه بسازیم؛ پس چه بهتر که بنشینیم و کتاب پشت کتاب بیرون دهیم و به مردم بفهمانیم که ما نسل بدبختی هستیم! همین؛ والسلام!
ب. الف. بزرگمهر ۲۶ آبان ماه ۱۳۹۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/11/blog-post_1481.html
پی نوشت:
به هیچ رو نمی خواستم این یادداشت کوتاه سالیان پیش درباره ی این بدبخت را بازپخشش نمایم؛ تنها به پاس آن ها که در این چند روز آن را بارها خوانده و شاید گوشزد کرده اند به این کار دست یازیدم. این هم گونه ای بدبختیِ گریبانگیر ایران و ایرانی از سال های دور تاکنون است: در کنار اندک شماری از سرفرازانی ارزشمند و پایدار در کار و کرداری سازنده بسود توده های مردمِ نادان نگاه داشته شده، فرآوری نویسندگان، سرایندگان، هنرمندان و فیلسوف پیشگانی کم مایه از هر باره که بر بنیاد واماندگی تاریخی پیامد شکست های پی در پی و نیز آوازه گری و بزرگنمایی این یا آن سازمان سیاسی که بیش تر به گروهبندی و باشگاه می مانند بگونه ای ناروا و نابجا نام و آوازه ای می یابند و سپس کتاب پشت کتاب برای پول درآوردن و زندگی رویهمرفته آسوده از خود درمی کنند که در دوره ی کنونی بویژه انباشته از دزدی های ادب و اندیشه ی دیگران و به نام خود جا زدن شان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر