"اسلام عزیز" هر روز بیش تر رنگی دگر به خود
می گیرد و با "فرهنگ" شیطان های بزرگ و کوچک می آمیزد ...
گزارشی است از دیدار و گفتگویی پشت درهای بسته، بی کم
ترین آگاهی رسانی به خبرنگاران، آذین شده به تصویرهای لب فروبستگان ، آنهم نه جایی
کم تر از واشنگتن که فشرده و پاکیزه نویسی شده ی آن، اینگونه از آب درآمد:
«جک لو، وزیر خزانهداری ”یانکی“
ها در دیدار با ولیالله سیف، رییس بانک مرکزی رژیم دزدان اسلام پیشه، گفته واشینگتن
تا هنگامی که «برجام» در حال اجرا است به تعهدات خود با حسن نیت عمل میکند.
دیدار و گفتگوی آقایان لو و سیف، در حاشیه نشست «بانک
جهانی» در واشنگتن، در پشت درهای بسته انجام شده و ریز و شپش بیشتری از این دیدار با خبرنگاران
در میان گذاشته نشده است.»۱
ناخودآگاه، پیش از خواندن دنباله ی گزارش، چشمم به
تصویرهای درج شده خیره می شود:
کدام جک لو و کدام ولی الله خان است؟
هر دو ریش و سبیل خود را پاک تراشیده اند. خوب! جک لو
باید همین دست راستی باشد که موهایی بلوطی به رنگ موهای خودم دارد؛ کراوات هم نزده
...
سپس به تصویر چپ خیره می شوم که به گفته ی نژادپرست های
اروپایی، «کله سیاه» هم هست. بله، خودش است. پس آن کراوات که از گردنش آویزان شده
چیست؟ و چرا در تصویر، تنها فُکُلِ کراوات به نمایش نهاده و دنباله ی آن را بریده
اند؟!
در آن به یاد ماجرای غمناک و همزمان خنده داری می افتم که
سال هایی دور، درست در جلوی ساختمان محل کار خودم، نزدیک به میدان ولیعصر تهران رخ
داده بود و یکی از همکاران که دقیقه ای پیش تر آن را دیده بود با آب و تاب تعریف
می کرد و می خندید:
طرف هنوز از ماشینش درست پیاده نشده بود که موتور سوار کنارش
ترمز کرد و آن که ترک موتور نشسته بود، در چشم بهمزدنی، کراوات آن آقای شیک و پیک که
رنگش هم پریده بود را قیچی کرد و زدند به چاک! ... و در پاسخ به پرسش من که مگر
این ها جز زنجیر و قمه و تیغ موکت بری، قیچی هم با خود دارند، نگاهی عاقل اندر
سفیه تحویلم می دهد ...
کمی دودل می شوم. شاید جک لو همین است که کراوات زده و آن
یکی سیف الله خان است. آنجا شمار «کله سیاه» و سیاهپوست بیش از اروپاست ... نه!
چقدر خنگ و کودن شده ای! همین تصویر دست چپ، سیف الله خان خودمان است. شاید اینجا
که آمده با آسودگی خاطر کراوات زده و آن یکی، چندان وی را تحویل نگرفته و دانسته و
آگاهانه، غیررسمی به آن نشست آمده تا کمی سر به سر سیف الله خان هم گذاشته باشد که
دیدار پشت درهای بسته بی هیچگونه درز گفتگوها به بیرون، بیگمان خواست وی بوده است.
با خود می اندیشم:
چه اوضاع شگفت انگیز و خر تو خری شده است. آنچنان همه چیز
در هم تنیده شده و می شود که هرچه می کوشی شگفت زده نشوی، نمی شود. "اسلام
عزیز" هر روز بیش تر رنگ می بازد یا بهتر بگویم: رنگی دگر به خود می گیرد و
با "فرهنگ" شیطان های بزرگ و کوچک می آمیزد. آن بازی ها هم تنها همان
سال های نخستین انقلاب بود؛ بردی نداشت و هر روز بیش تر یقه ی خود رژیم را گرفت:
تفی سر بالا که با هر بار پی گرفتن آن به روی چهره و ریش و پشم خودشان فرود آمد و
ناچار شدند آن را به کناری نهند؛ گرچه، همچنان به موی بیرون آمده از زیر روسری دختران
و بانوان بند می کنند؛ ولی این یک نیز چندان بدرازا نخواهد کشید. دوران این یازی
ها بگونه ای روشن و آشکار سرآمده است. حتا در پندار خود، گاهی «آقا بیشعور نظام»
را می بینم که در خانه با کراوات این ور و آن ور می رود که ببیند تا چه اندازه
برازنده ی آن چهره و قد و قواره است؛ کمی هم شده خنده دار! گرچه برای این یکی، ریش
بیش تر مزاحم است و نمی گذارد تا فُکُل کراوات دیده شود؛ بریدن آن ریش و پشم هم که
به سادگی بریدن کراوات نیست ...
از این ها که بگذریم، این یکی براستی «بازی برد ـ برد» یا
همانا «خورد و برد» است و چه جایی بهتر از پشت درهای بسته؟ یکی سهمی بزرگ تر می
برد و آن دیگری سهمی کوچک تر! گیریم، سهم شیر نباشد؛ چاره چیست؟ باید به خواست خدا
گردن نهاد. باختش تنها از آن توده های مردم است؛ چه اینجا و چه آنجا؛ تفاوتی هم
نمی کند که ترسایی باشند یا مسلمان یا حتا به هیچ کیش یا آیینی هوایی بی باور. این
ها هنوز هم بازندگان تاریخ اند تا کِی، برای بار سوم هم که شده بتوانند جامعه ای
دادگرانه، بی هیچگونه بهره کشی آدمی از آدمی، بهتر و بی کم و کاست تر از آن دو بار
پیشین برپا کنند.۲
ب. الف. بزرگمهر ۲۷ فروردین ماه ۱۳۹۵
پی نوشت:
۱ ـ برگرفته از تارنگاشت وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا»، ۲۷
فروردین ماه ۱۳۹۵ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از
سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
۲ ـ بار نخست «کمون
پاریس»، ۷۲ روز و بار دوم «روسیه سوسیالیستی» و در پی، «اتحاد جمهوری های شوروی
سوسیالیستی» و سپس «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» بدرازای ۷۲ سال.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر