بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
هین خَمُش باش که گنجیست غم یار ولیک
وصف آن گنج، جز این روی زراندود نکرد
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد
هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد
آنچ از عشق کشید این دل من که نکشید
و آنچ در آتش کرد این دل من عود نکرد
و آنچ در آتش کرد این دل من عود نکرد
گفتم این بنده نه در عشق گرو کرد دلی
گفت دلبر که بلی کرد ولی زود نکرد
گفت دلبر که بلی کرد ولی زود نکرد
آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر
آنچ پشه به دماغ و سر نمرود نکرد
آنچ پشه به دماغ و سر نمرود نکرد
گرچه آن لعل لبت، عیسیِ رنجورانست
دل رنجور مرا چاره ی بهبود نکرد
دل رنجور مرا چاره ی بهبود نکرد
جانم از غمزه ی تیرافکن تو خسته نشد
زانک جز زلفِ خوشت را زره و خود نکرد
زانک جز زلفِ خوشت را زره و خود نکرد
نمک و حُسن جمال تو که رَشکِ چمن است
در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد
در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد
هین خَمُش باش که گنجیست غم یار ولیک
وصف آن گنج، جز این روی زراندود نکرد
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر