تصویری از میدان نقش جهان درج کرده و
نوشته بودم:
«این هم یک تصویر زیبا از میدان نقش
جهان و مسجد امام سیزدهم که مناره هایش را دارند درست می کنند!»
کسی برایم می نویسد:
کسی برایم می نویسد:
«امام سيزدهم كي هستن آقاى بهزاد؟»
... و من بی درنگ درمی یابم که خاطر آدمی مذهبی را آزرده ام. کاری که قلبن آن را نمی خواهم. با این همه، به شوخی برایش می نویسم:
... و من بی درنگ درمی یابم که خاطر آدمی مذهبی را آزرده ام. کاری که قلبن آن را نمی خواهم. با این همه، به شوخی برایش می نویسم:
«آقای ...! شما که می دونی. یا اگر نمی
دونی زدی رو دست آخوند آی کیوی ایران (حسن روحانی)!»
پاسخ می دهد:
پاسخ می دهد:
«من آنچه میدونم و به آن ایمان دارم ۱۲ امام
[است]؛ ولی اگر جناب اضافه دارید، آن مربوط به مشکلی [است] که دارید. به من ربطی
ندارد. کاش به عقاید احترام گذاشت؛ آنهم معتقدات صدها ملیون انسان»
بیگمان سخن منطقی و درستی است که روی آن سخنی نمی توان افزود. و البته، آماج من هم ناسپاسی به باورهای مردم نبوده است. برایش می نویسم:
بیگمان سخن منطقی و درستی است که روی آن سخنی نمی توان افزود. و البته، آماج من هم ناسپاسی به باورهای مردم نبوده است. برایش می نویسم:
«کاملن حق با شماست. منظور من هم در
واقع خوارشماری باورهای توده های مردم نبود و آن را کاری زشت می دانم. بدیهی است
که در ایران وبرخی کشورهای پیرامون بسیاری از مردم پیرو مذهب شیعه ی ۱۲ امامی
هستند. منظور از امام سیزدهم که من می بایستی اینگونه می نوشتم: "امام سیزدهم"
هم آخوند روح الله خمینی است که با این نام شناخته می شود و طبیعی است که مردمی که
به وی امام می گفتتند نیز وی را امام سیزدهم نمی دانستند و من نیز! به هر رو، فکر
می کنم بر این پایه، بسیاری که می خوانند آن را درمی یابند و به عنوان خوارشماری
باورهای مردم درنظر نمی گیرند. گاهی هم البته از دست آدم در می رود که خوب است دیگران
یادآور شوند. از یادآوری شما نیز سپاسگزارم و با اینکه باورهای مذهبی ندارم،
باورهای دینی و مذهبی را بخشی ناگسستنی از فرهنگ جامعه ی بشری می دانم و آن را به
نوبه ی خود تا آنجا که به خرافات آلوده نشده، پاس می دارم.»
دوباره پاسخی می دهند که گرچه تا اندازه ای ناروشن است، ولی از دید من، هسته ی بسیار درستی دارد و به جُستار مهمی اشاره نموده که همواره به درازای تاریخ زندگی مردمان را دربرگرفته و افزون بر آن انتقاد بجا و درستی را در میان می نهد؛ می نویسد:
دوباره پاسخی می دهند که گرچه تا اندازه ای ناروشن است، ولی از دید من، هسته ی بسیار درستی دارد و به جُستار مهمی اشاره نموده که همواره به درازای تاریخ زندگی مردمان را دربرگرفته و افزون بر آن انتقاد بجا و درستی را در میان می نهد؛ می نویسد:
«جناب بیشتر از بنده اطلاع کامل دارید
که دخالت دادن دین و مذهب در اعمال اشخاص که متاسفانه به اسم دین و مذهب
سوءاستفاده می کنن برای اهداف خود دنبال میکنن و اتهام دین ورتصرفات اشخاص ضعیف
النفس هستن، واقعا ظلم است. پس اگر شخصی یا اشخاصی سلطه گر و ظالم هستن آنهارا
متهم کنیم به جدا از معتقدات مردم باشد. ممنون»
می نویسم:
می نویسم:
اگر منظور شما را درست دریافته باشم، با
آن کاملن همداستانم. سخن درست بر سر همین است که شما یادآور شده اید: سوء استفاده
از دین و مذهب به سود منافع شخصی و نیز طبقاتی خویش. اگر به همه ی تاریخ یا دستِکم
بخش عمده ای از آن نگاه کنید، همواره همین روی داده است و آنکه در می یابد، باید درست
جلوی همین سوء استفاده بایستد و آن ها را رسوا کند. نمونه ای از این کار در کشور
خودمان پیشبرد سیاستی پلید برای جدا کردن و رودرروی یکدیگر نهادن نیروهای انقلابی
چپ و مسلمان زیر عنوان: خودی و ناخودی است؛ سیاستی که با آنکه از دیدگاه تاریخی واپسین
نفس های خود را می کشد، همچنان و تا اندازه ی مشخصی برد دارد. چه کسانی چنین سیاست
هایی را پیش کشیدند و پیش بردند؟ همان سرمایه داران وابسته (کمپرادور) دوران شاه و
همدستان اسلام پناهشان در بازار که یکی از انقلاب زیان های بسیار دیده بود و دیگری
بیم آن داشت که با گسترش انقلاب و برآورده شدن خواست های عدالتجویانه ی آن، فرش پر
سود بهره جویی ها و پول پارو کردن ها، این بار از کیسه ی درآمد عمومی کشور از زیر
پایشان کشیده شود. درباره ی نتیجه ی آن، نیاز به سخن سرایی بیش تر نیست. همین وضع
کنونی و شکاف طبقاتی (چیزی بسیار بیش از اختلاف طبقاتی!) ژرفی است که در جامعه روی
داده است. نیک که بنگرید، دزدان بودجه عمومی کشور بگونه ای عمده از میان همین
اسلام پناهان برخاسته اند و یکی دو تا نیز نیستند. همان ها پریشانگویی مذهبی
(خرافات) درباره ی چاه جمکران، امام دوازدهم و بسیاری چیزهای دیگر را برای در
نادانی بیش تر نگاه داشتن مردم ساده، بسیار رواج داده اند. چرا؟ چون بهترین پرده ی
دودی است که دزدان آسوده تر کارشان را پی گیرند.
انتقاد شما را درست و بجا می دانم و از این که آن را درمیان نهاده اید نیز سپاسگزارم؛ ولی باور کنید؛ برای کسی که بر ضد اینگونه سوء استفاده ها و بویژه پریشانگویی های مذهبی پیکار می کند، گاه با وضعیت های دشواری نیز روبرو می شود که سر سوزنی به این سو یا آن سو لغزش است؛ دلیل آن هم، آمیختگی بسیار چنین پریشانگویی هایی با هسته ی اصلی مذهب است.
به هر رو و به نوبه ی خود، امیدوارم همه ی نیروهای میهن پرست ایرانی، همه ی کسانی که خواهان پیشرفت و آبادانی کشورشان هستند، با هر باور مذهبی یا غیرمذهبی که دارند، یکدیگر را یافته، دست در دست هم، سد ساختگی خودی و ناخودی را بشکنند و با همکاری و همیاری شرایط پیشرفت کشورمان را فراهم آورند.
انتقاد شما را درست و بجا می دانم و از این که آن را درمیان نهاده اید نیز سپاسگزارم؛ ولی باور کنید؛ برای کسی که بر ضد اینگونه سوء استفاده ها و بویژه پریشانگویی های مذهبی پیکار می کند، گاه با وضعیت های دشواری نیز روبرو می شود که سر سوزنی به این سو یا آن سو لغزش است؛ دلیل آن هم، آمیختگی بسیار چنین پریشانگویی هایی با هسته ی اصلی مذهب است.
به هر رو و به نوبه ی خود، امیدوارم همه ی نیروهای میهن پرست ایرانی، همه ی کسانی که خواهان پیشرفت و آبادانی کشورشان هستند، با هر باور مذهبی یا غیرمذهبی که دارند، یکدیگر را یافته، دست در دست هم، سد ساختگی خودی و ناخودی را بشکنند و با همکاری و همیاری شرایط پیشرفت کشورمان را فراهم آورند.
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ خرداد ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_4220.html
پی نوشت:
در پی گپ و گفت بالا، نوشته اند:
«با سپاس و درود بر جناب به اطلاعتون
برسانم که بنده یکی از صدها بلکه هزاران نفری هستم که در این جریان انقلاب و جنگ
زحمت های زیادی کشیدیم؛ خانه وکاشانه و آینده خودرا و بستگان را از دست دادیم؛ آوارگی
جنگ و بمباران های بی رحم 8 سال؛ میدانید، محروم ازادامه تحصیل شدیم. آیا می دانید
تا به امروز صدها روستا که درجنگ ویرانه شدن به فراموشی سپرده شدن و کسی از این
مردمان حالی نپرسید و یاخسته نباشد گفت و فقط کاروانهایی برای بازدید ازخرابه می
برند و اگر صدایی درآید، به خلقی بودن و جدایی طلب متهم می شود. آیا می دانیدکه ما
خوزستانیها روی طلای سیاه زندگی می کنیم و از آن محروم هستیم؟ اما نه دین متهم می کنیم
و نه مذهب و میدانیم که داره سوء استفاده می شود. آیا میدانید بنده مجبورم برای تهیه
نون خانواده ۲۰ سال است که در غربت متحمل انواع اهانات هستم؛ نه فقط من، صدها نفر مثل
من هستن. درصورتی که این کشورها از نظر منابع کمتر از وطنم هستن. چه بگم آقای
بهزاد دل پر است؛ من جنگیدم؛ زجرکشیدم؛ آواره شدم. همه چیز از دست دادم؛ اما نه دینم
و نه مذهبم را به اینها میفروشم. با سپاس و تشکر»
می نویسم:
می نویسم:
«می دانم عزیزم! به شما که گواه (شاهد)ی
زنده هستید و به یاد و خاطره ی همه ی شهیدان جنگ میهنی با صددام درود می فرستم و
برای همگی تان سر خم می کنم. همه ی مردم ایران وامدار آن شهیدان هستند.
من هم در جبهه بوده ام؛ ولی نه در جبهه ی خوزستان، در کردستان و هنگامه ی جنگ برادرکشی به ناچار به آنجا رفتم. ما ۲۴ نفر دانش آموختگان دانشگاه های کشور در پایگاهی نظامی (اگر درست یادم باشد: امیدیه) میان خود برای تعیین جا قرعه کشی کردیم؛ از میان آن ۲۴ تن، دو نفر می بایستی به لشکر ۷۷ خراسان می رفتند که برخی گردان های آن به کردستان فرستاده شده بود. تا آنجا که به خاطر دارم، هیچیک از آن بچه ها چون خود من نمی خواست به کردستان اعزام شود؛ به هر رو در قرعه کشی در یکی از سخت ترین جبهه ها در خوزستان افتادم و خرسند از آنکه به کردستان اعزام نخواهم شد؛ گرچه، سرنوشت گونه ای دیگر رقم زده بود. پس از آن قرعه کشی، افسر فرمانده ی پادگان، از آنگونه افسران عقده ای شاهنشاهی، آن قرعه کشی را به این بهانه که اینجا ارتش است و جای چون و چرا نیست، به هم زد و از شوربختی، سهم من و یک بخت برگشته ی دیگر، کردستان شد. همانجا با خود عهد کردم، اگر در آنجا درگیری شود و من به ناچار در آن باشم، گلوله ای به سوی کردها شلیک نخواهم کرد و نخستین گلوله را به سوی فرمانده ام شلیک کرده و سپس خودم را خواهم کشت. گرچه در آنجا که ما بودیم کم و بیش آرامش برقرار بود؛ با این همه، دوبار ناچار شدم که در عملیات کمین شرکت کنم. خوشبختانه، در هر دو بار نیز خودم فرمانده ی گروهان بودم و ستوان یکم فرمانده پایگاه و فرمانده مستقیم من به عنوان کمکی در پایگاه می ماند! همه ی این ها نیز به خوبی گذشت و در یکی از کمین ها نیز اجازه ی یورش و تیراندازی به سربازان زیر فرمانم ندادم؛ خود آن ها نیز گرایشی به تیراندازی به سوی هم میهنان کرد خود نداشتند. کردها نیز که به گمانم جای کمین مان را می دانستند (بطورکلی و برپایه ی تجربه ام در آنجا می گویم؛ زیرا به عنوان نمونه از همه جای پایگاهمان آگاهی داشتند!) از درگیری پرهیز کردند. این تجربه ی ناچیز جبهه ی من است که به پای آنچه شما و برخی از رفقای خودم از سر گذرانده اند، نمی رسد. همه ی چیزهای دیگری نیز که نوشته اید، می دانم و برخی از آن ها را با پوست و گوشت خود سال ها تجربه کرده ام. اکنون هم سالهاست که آواره ی دیار بیگانه هستم و با آنکه همه گونه امکانات برای پیشرفت شخصی داشته ام، همه را زیر پا نهاده ام. هرجایی که کار کرده ام، روشنگر بوده ام و می دانی که هیچ جایی در جهان در سامانه ای بهره کشانه، چه ایران باشد که هنوز در حاشیه ی دوزخ است و چه اینجا که کم و بیش در مرکز دوزخ است، چشم دیدن چنین آدم هایی را ندارند؛ کم ترین سهم آن ها از زندگی دربدری و از کار بیکار شدن به بهانه هایی پوچ است؛ ولی من نیز هم چون شما ایستاده ام و شرافتم را برای حتا لقمه نانی زیر پا ننهاده ام. من حتا ملیت کشوری که در آن زندگی می کنم را پس از گذشت ۲۰ سال درخواست نکرده ام؛ کاری که امری عادی است و بر پایه ی قوانین ایران نیز با دشواری روبرو نیست. شاید می دانید، بیش تر آقایانی که در کشورمان فرمانروا هستند و هنوز کبک شان خروس می خواند، گذرنامه و ملیت دو یا گاهی سه ملت اروپایی و کانادایی و حتا «شیطان بزرگ» رادر جیب دارند! می بینی؟ من و شما و بسیاری دیگر از هم میهنان مان، خواسته یا ناخواسته، در موقعیت هایی کم و بیش همانند یکدیگر هستیم. وضع توده ی مردم ایران را هم که خود شاید از نزدیک تر می بینید. من هم بخاطر کارم در ایران تا اندازه ای از نزدیک با وضعیت دشوار مردم و از آن میان در روستاها و شهرهای کوچک آشنایی داشته ام.
همه ی ما گرفتار حاکمیتی دروغگو، فرومایه و دزد هستیم که بطور عمده به دست سرمایه داران بازار و دلال ها اداره می شود و آن ها که جلوی صحنه می لولند، جز آن رفسنجانی پلید، عروسک هایی بیش نیستند؛ حتا خود آن آقا نیز بیش از عروسکی در دست گروه های نیرومند کارچاق کن های سرمایه نیست. دشواری و درد آن ها هم مردم نیست؛ دشواری شان گرفتن پایوری (تضمینی) از «شیطان بزرگ» و دیگر اهریمنان همدستش است که سال هاست از این حاکمیت نابکار و نادان امتیازهای گوناگون گرفته و در چپاول هایشان از حقوق ملی ایران، حتا سهم بزرگ تر را برده اند و هنوز هم آن ها را روی نوک انگشت شان می چرخانند.
باید دست در دست هم دهیم؛ یکدیگر را بیابیم؛ همه ی میهن پرستان و خواستاران پیشرفت کشورمان را می گویم. این بیشرف ها را از حاکمیت به زیر بکشیم و دیگر اجازه ندهیم کسی با گذاشتن پوستین اسلامی دروغین بر سر یا زیر هر پوشش دیگری، میان مان، میان کارگران و مردم زحمتکش ایران که بارها و بارها برای سرفرازی کشور گرامی مان رنج ها کشیده و خون داده اند، جدایی افکند.
دست تان را هرجا که هستید، می فشارم و به شرف تان درود می فرستم!
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ خرداد ماه ۱۳۹۲ »
من هم در جبهه بوده ام؛ ولی نه در جبهه ی خوزستان، در کردستان و هنگامه ی جنگ برادرکشی به ناچار به آنجا رفتم. ما ۲۴ نفر دانش آموختگان دانشگاه های کشور در پایگاهی نظامی (اگر درست یادم باشد: امیدیه) میان خود برای تعیین جا قرعه کشی کردیم؛ از میان آن ۲۴ تن، دو نفر می بایستی به لشکر ۷۷ خراسان می رفتند که برخی گردان های آن به کردستان فرستاده شده بود. تا آنجا که به خاطر دارم، هیچیک از آن بچه ها چون خود من نمی خواست به کردستان اعزام شود؛ به هر رو در قرعه کشی در یکی از سخت ترین جبهه ها در خوزستان افتادم و خرسند از آنکه به کردستان اعزام نخواهم شد؛ گرچه، سرنوشت گونه ای دیگر رقم زده بود. پس از آن قرعه کشی، افسر فرمانده ی پادگان، از آنگونه افسران عقده ای شاهنشاهی، آن قرعه کشی را به این بهانه که اینجا ارتش است و جای چون و چرا نیست، به هم زد و از شوربختی، سهم من و یک بخت برگشته ی دیگر، کردستان شد. همانجا با خود عهد کردم، اگر در آنجا درگیری شود و من به ناچار در آن باشم، گلوله ای به سوی کردها شلیک نخواهم کرد و نخستین گلوله را به سوی فرمانده ام شلیک کرده و سپس خودم را خواهم کشت. گرچه در آنجا که ما بودیم کم و بیش آرامش برقرار بود؛ با این همه، دوبار ناچار شدم که در عملیات کمین شرکت کنم. خوشبختانه، در هر دو بار نیز خودم فرمانده ی گروهان بودم و ستوان یکم فرمانده پایگاه و فرمانده مستقیم من به عنوان کمکی در پایگاه می ماند! همه ی این ها نیز به خوبی گذشت و در یکی از کمین ها نیز اجازه ی یورش و تیراندازی به سربازان زیر فرمانم ندادم؛ خود آن ها نیز گرایشی به تیراندازی به سوی هم میهنان کرد خود نداشتند. کردها نیز که به گمانم جای کمین مان را می دانستند (بطورکلی و برپایه ی تجربه ام در آنجا می گویم؛ زیرا به عنوان نمونه از همه جای پایگاهمان آگاهی داشتند!) از درگیری پرهیز کردند. این تجربه ی ناچیز جبهه ی من است که به پای آنچه شما و برخی از رفقای خودم از سر گذرانده اند، نمی رسد. همه ی چیزهای دیگری نیز که نوشته اید، می دانم و برخی از آن ها را با پوست و گوشت خود سال ها تجربه کرده ام. اکنون هم سالهاست که آواره ی دیار بیگانه هستم و با آنکه همه گونه امکانات برای پیشرفت شخصی داشته ام، همه را زیر پا نهاده ام. هرجایی که کار کرده ام، روشنگر بوده ام و می دانی که هیچ جایی در جهان در سامانه ای بهره کشانه، چه ایران باشد که هنوز در حاشیه ی دوزخ است و چه اینجا که کم و بیش در مرکز دوزخ است، چشم دیدن چنین آدم هایی را ندارند؛ کم ترین سهم آن ها از زندگی دربدری و از کار بیکار شدن به بهانه هایی پوچ است؛ ولی من نیز هم چون شما ایستاده ام و شرافتم را برای حتا لقمه نانی زیر پا ننهاده ام. من حتا ملیت کشوری که در آن زندگی می کنم را پس از گذشت ۲۰ سال درخواست نکرده ام؛ کاری که امری عادی است و بر پایه ی قوانین ایران نیز با دشواری روبرو نیست. شاید می دانید، بیش تر آقایانی که در کشورمان فرمانروا هستند و هنوز کبک شان خروس می خواند، گذرنامه و ملیت دو یا گاهی سه ملت اروپایی و کانادایی و حتا «شیطان بزرگ» رادر جیب دارند! می بینی؟ من و شما و بسیاری دیگر از هم میهنان مان، خواسته یا ناخواسته، در موقعیت هایی کم و بیش همانند یکدیگر هستیم. وضع توده ی مردم ایران را هم که خود شاید از نزدیک تر می بینید. من هم بخاطر کارم در ایران تا اندازه ای از نزدیک با وضعیت دشوار مردم و از آن میان در روستاها و شهرهای کوچک آشنایی داشته ام.
همه ی ما گرفتار حاکمیتی دروغگو، فرومایه و دزد هستیم که بطور عمده به دست سرمایه داران بازار و دلال ها اداره می شود و آن ها که جلوی صحنه می لولند، جز آن رفسنجانی پلید، عروسک هایی بیش نیستند؛ حتا خود آن آقا نیز بیش از عروسکی در دست گروه های نیرومند کارچاق کن های سرمایه نیست. دشواری و درد آن ها هم مردم نیست؛ دشواری شان گرفتن پایوری (تضمینی) از «شیطان بزرگ» و دیگر اهریمنان همدستش است که سال هاست از این حاکمیت نابکار و نادان امتیازهای گوناگون گرفته و در چپاول هایشان از حقوق ملی ایران، حتا سهم بزرگ تر را برده اند و هنوز هم آن ها را روی نوک انگشت شان می چرخانند.
باید دست در دست هم دهیم؛ یکدیگر را بیابیم؛ همه ی میهن پرستان و خواستاران پیشرفت کشورمان را می گویم. این بیشرف ها را از حاکمیت به زیر بکشیم و دیگر اجازه ندهیم کسی با گذاشتن پوستین اسلامی دروغین بر سر یا زیر هر پوشش دیگری، میان مان، میان کارگران و مردم زحمتکش ایران که بارها و بارها برای سرفرازی کشور گرامی مان رنج ها کشیده و خون داده اند، جدایی افکند.
دست تان را هرجا که هستید، می فشارم و به شرف تان درود می فرستم!
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ خرداد ماه ۱۳۹۲ »
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_4220.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر