هر بار که «گوگل پلاس» را باز
می کنم، نوشته ای هم از بانویی که در تصویر، کودکی نیز در آغوش دارد، خودنمایی می
کند. همه ی این نوشته ها دربرگیرنده ی داستان های کتاب سپندینه۱ ی ترساییان: «انجیل» است. اینکه آدم
ناشکیبایی چو من، چرا تاکنون وی را برتابیده و نامش را نزدوده، بر خودش نیز روشن نیست! به
هر رو، دیشب که باز هم به یکی از داستان های آن کتاب هوایی از این بانو برخوردم به سرم زد، من
هم داستانی از آن کتاب بازگویم. داستانی که بخش کوتاهی از نخستین بند آن را برگرفته ام، زیر برنام «پیام پِطرُس» از بخشی به نام «اعمال رسولان» در «انجیل لوقا»۲ آمده که دنباله ی داستان دیگری است که اینچنین
فرجام می یابد:
«... ولی برخی نیز ریشخندکنان
می گفتند: اینان مست شرابند!» (با اندک ویرایش اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
***
پیام پِطرُس
آنگاه پِطرُس با آن یازده تن۳ برخاست و صدای خود را بلند کرده، خطاب بدیشان
گفت:
«ای یهودیان و ای ساکنان اورشلیم! این را دریابید و
به آنچه می گویم، به دقت گوش فرادهید! این مردان، آنچنانکه شما پنداشته اید، مست
نیستند؛ زیرا هنوز ساعت سوم از روز۴ است. ...» (با اندک ویرایش
اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
آیا پیام پِطرُس را به گوشِ
جان دریافتید؟ بچه ها ساعت چنده؟
ب. الف. بزرگمهر ۱۸ فروردین ماه ۱۳۹۵
پی نوشت:
۱ ـ پارسی نویسی:
واژه ی بسیار زیبای «سپندینه» را می توان بجای
واژه ی از ریشه عربی: «مقدّس» که به هر شَوَندی، مرا همواره به یاد «گاو» می
اندازد، می توان بکار برد.
۲ ـ انجیل عیسی مسیح، برگردان «هزاره نو»،
انتشارات ایلام، ۲۰۰۹ ترسایی
۳ ـ یاران عیسی مسیح، جز یهودای مادر مرده
۴ ـ منظور ساعت ۹ بامداد است! (همانجا)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر