«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

مارهای زهری خوب پروار شده در آستین توده های مردم ایران! ـ بازانتشار

آیا نباید سرِ این مارهای زهری را تا دیر نشده به سنگ کوفت و میهن مان را از هستی پر رنگ و نیرنگ شان پاک نمود؟

سطرهای زیر را از گفته های صادق لاریجانی، یکی از برادران تازی ـ انگلیسی و از دست اندرکاران درجه دو نظام در همایش به اصطلاح ملی «امر به معروف و نهی از منکر» برگرفته ام.  خوب در آن باریک شوید و ببینید چگونه این «گربه مرتضی علی نظام»، بیشرمانه هماوندی آشکار میان اسیدپاشی به زنان با آنچه «امر به معروف و نهی از منکر» نامیده شده و ریشه ی آن به گفته های آن رهبر دبنگ و سرشکسته درباره ی نگرانی های "فرهنگی" اش می رسد، نادیده گرفته و از «ظلم فاحش به نظام» سخن می گوید؛ گویی نه به آن دختران و زنان نگونبخت که زیبایی و زندگی خود و خانواده شان به باد رفته، ستم شده که این رژیم تبهکار و ورشکسته ی جمهوری اسلامی است که مورد بی مهری و بیداد قرار گرفته است!

«گربه مرتضی علی نظام» در همایش یادشده از آن میان، گفته است:
«این اقدام [هماوند دانستن اسیدپاشی به زنان با «امر به معروف و نهی از منکر»]، ظلم فاحش به نظام و متدینین، معتقدین و متفکرین است چرا که این دو مساله با هم بیگانه است.»۱ (افزوده ی درون [ ] از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر) 

نکته ای پوشیده نیست که هیچ آدم درستکار و پاک اندیشی، دربرگیرنده بسیاری از مسلمانان نیکخواه که از دین و آیین و باور خود، ابزاری برای دله دزدی، کلاه برداری و دیگر پلیدی های کوچک و بزرگ نمی سازند و از آن برتر، آزادی اندیشه و باور دیگران را نیز پاس می دارند، هیچگاه با دگراندیشان دین باور یا ناباور به هیچ دین و آیینی، برخوردی ناشایست و زننده نمی کنند؛ چه برسد به اسیدپاشی به روی زنان!

تجربه و آزمون های پشت سر نهاده شده در میهن خودمان، چه پیش از انقلاب سترگ بهمن ۵۷ و چه پس از آن، نشان داده که تندروی ها و یورشگری ها به اجتماعات دگراندیشان در پناه و به پشتوانه ی دین اسلام، همواره از زمینه ای سیاسی و در بیش تر موردها اقتصادی نیز برخوردار بوده و همگام با نیروگرفتن هرچه بیش تر ضدانقلاب در حاکمیت جمهوری اسلامی از دامنه و تندی هرچه بیش تر و هربار زیر پوشش فریبکارانه تری از پیش برخوردار شده است. نمونه ی شناخته شده ی آن، گروه های چاقوکشان و نابکاران «حزب الله» در آغاز انقلاب بودند که سران شان، سرراست از واپسگرایان و سوداگران بزرگ اسلام پناه و اسلام پیشه ی بازار تهران و سایر شهرها پول می ستاندند تا به سازمان های کارگری، همایش گروه های انقلابی و هر جریانی که به سود آگاهی و سازماندهی کارگران و زحمتکشان گام برمی داشت، یورش برده، آشوب بیافرینند و برهم زنند. پس از آن نیز تاکنون، همین انگیزه ها برانگیزاننده ی چنین گروه هایی بوده و همچنان نیز هست. نمونه های روشن آن در سرزمین های همسایه، گروه های «طالبان»، «داعش» و شمار کم و بیش بسیاری از گروهک های تروریستی دیگر با گرایش ها و پوشش های مردم فریبانه زیر نام "اسلام" است که با پاگرفتن آنچه «بنیادگرایی اسلامی» نامیده شده و خود ریشه در «بنیادگرایی یهودی» یا همانا «سیهونیسم» دارد، بسان قارچ هایی زهری روییده و در دوره ی از دیدگاه تاریخی بسیار کوتاه در بسیاری از کشورهای وامانده ی مسلمان نشین از شمال آفریقا گرفته تا جنوب و باختر و مرکز آسیا و حتا آسیای جنوب خاوری دامن گستردند. کم و بیش همه ی این گروه ها و گروهک ها که تاکنون، زیان های بس بزرگی به جنبش های آزادیخواهانه و ضدامپریالیستی کشورهای این منطقه ی بسیار بزرگ جهان زده اند، سر در آخور حاکمیت های واپسگرای منطقه و بگونه ای عمده، عربستان سعودی داشته و در بیش تر موردها از راه وابستگی حاکمیت های منطقه ای سرسپرده به کشورهای امپریالیستی به آن کشورها و گاه نیز اسراییل وابسته بوده و هستند.

شایان درنگ و بازاندیشی است که رژیم جمهوری اسلامی با عملکرد نابخردانه و نابکارانه ی خود از همان آغاز پیدایش تاکنون به رویش و گسترش این گروه ها و گروهک های اسلامی ـ تروریستی از یکسو  و سیاست های امپریالیستی هماوند با آن از سوی دیگر، کمک های چشمگیری نموده و همچنان می نماید. پربیراه نیست، اگر گفته شود چنین حاکمیتی که عملکردش گاه تا صد و هشتاد درجه با شعارهای دهان پرکن و فریبنده ای چون «مرگ بر آمریکای جهانخوار و اسراییل» آن تفاوت داشته، نیرنگبازترین، دوروترین و نابکارترین حاکمیت سه دهه ی کنونی در منطقه ی خاورمیانه و شاید جهان بشمار رفته و می رود.

سراشیبی ضدانقلابی که اندکی پس از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ آغاز شد و سپس با جنگ گرانبار شده از سوی رژیم بعثی عراق و پشتیبانان امپریالیستی اش، شیب تندتری یافت و در آن نیروهای اسلام پیشه ی ضدانقلابی، گام بگام حاکمیت جمهوری اسلامی را به چنگ آوردند با زیر پا نهاده شدن «اصل ۴۴ قانون اساسی»، شیب بازهم تندتری بخود گرفت و واپسین برجای مانده های انقلاب شکوهمند توده ای ـ و نه «اسلامی» که اکنون بیش از پیش روشن است، تنها پرده ی دود یا پوششی برای میوه چینان ضدانقلابی آن بود و شد! ـ از میان رفت. با آنچه حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی در «قرارداد ننگین ژنو» بر دوش گرفت و بخشی از آن، همچنان از چشم توده های مردم ایران پنهان نگاه داشته شده، رژیم فرمانروا بر کشورمان، بسان سگی زنجیری به گروه کشورهای بگونه ای عمده عربیِ وابسته به امپریالیسم در منطقه افزوده و قلّاده ی مزدوری و سرسپردگی را در برابر پایوری نسبی، ولی همچنان ناپایدار و لرزان حاکمیت ننگین خود به گردن گرفت. سرکوب هرچه بیش تر توده های مردم ایران و بگیر و ببند نیروهای ناخشنود که دامنه ی آن به برخی از نیروهای پیش تر پشتیبان حاکمیت نیز رسیده، در راستای همین سمتگیری ضدانقلابی است و هر روز سویه ای آشکارتر و بهتر از پیش سمتگیری شده، یافته و می یابد. کار به آنجا رسیده که صورتک انقلابیگری آن رهبر بیشرم و فرومایه که هنوز نیز هر از گاهی و بیش تر زیرجُلی از آن سود می برد، دیگر حتا برخی نیروهای گیج و گول درون و پیرامون رژیم را نیز نمی فریبد.

از دید من، «قرارداد ننگین ژنو»، پایین ترین «نقطه ی فرورفت»۲ پایان این دوره از تاریخ ایران و گودال تاریخی کم و بیش ژرفی است که هم اکنون در آن بسر می بریم؛ گودالی که چنانچه با جنبشی انقلابی نتوانیم از آن بیرون آییم، یکپارچگی ایران زمین و همبستگی خلق های میهن مان، شاید برای دوره ای بلند از میان برود و گرفتاری ها و رنج هایی باورنکردنی، گریبانگیر این سرزمین تاریخی شود. این نکته را نه از روی پنداربافی یا بازی با واژه ها یادآور می شوم. اکنون در منطقه ی بسیار بزرگی از روسیه با همه ی پهناوریش، کشورهای جنوب اروپا و کشورهای آسیای میانی و جنوبی و باختری گرفته تا کشورهای شمال و شمال خاوری آفریقا، نبرد خلق های کوچک و بزرگ آن بر ضد سیاست های نولبیرالیستی و همزمان چنگ اندازانه کشورهای امپریالیستی باخترزمین به رهبری و پیشقراولی «یانکی» ها بیش از پیش به یکدیگر گره خورده، سرنوشتی همسو و یگانه می یابند. در این پیشانی (جبهه) گسترده، کشورمان به دلیل جایگاه ویژه و شناخته شده ی جغرافیای سیاسی آن، شوربختانه یا خوشبختانه، یکی از گرهگاه های مهم و بگمان من، مهمترین گرهگاه این نبرد سرنوشت ساز در آینده ی نزدیک خواهد بود. از همین روست که نیروهای امپریالیستی باخترزمین، همه ی کوشش و توان خود را بویژه با تقسیم کار باریک اندیشانه میان دو کشور امپریالیستی انگلیس و «ایالات متحد» در سمتدهی دلخواه به دو جریان بنیادین واپسگرا در کشورمان و ساخت سناریوهای فریبنده ی درگیری های میان گروهی باندهای درون و پیرامون حاکمیت که سر در آخور این یکی یا آن دیگر و یا هر دو دارند، بکار گرفته و می گیرند. نمود برونی این کشاکش و همدستی از یکسو، گروه های بگونه ای عمده طرفدار امپریالیست های انگلیسی (انگلوفیل) هستند که دربرگیرنده ی بخش عمده تری از آخوندها و بی دستاران تاریک اندیش و واپسگرای درون و پیرامون حاکمیت، همراه با دامنه ی کم و بیش دگرگون شونده ای از نیروهای «سایه روشن» میان هسته ی بنیادین این گروه با گروه همچشم و همدست است که به زبانزد زیبای خودمان: «هم از توبره و هم از کاهدان می خورند». از سوی دیگر با گروه های بگونه ای عمده طرفدار امپریالیست های «یانکی» (امریکانوفیل) سر و کار داریم که این بار در سنجش با گذشته ای نه چندان دور، آخوندهایی چون «ام الفساد والمفسدین» (اکبر بهرمانی) را نیز دربرمی گیرد؛ گروهی که چون گذشته ی تاریخی با صورتک لیبرال منشانه و آزادیخواهانه در چارچوب مشخصی که داد و ستدهای خورد و بردِ هست و نیست ایران، بی دردسرتر و با سرِخرِ کم تری به فرجام برسد به کارچاق کنی امپریالیست نیرومندتر سرگرمند و بخش "روشن" این دامنه را که همگی دست در دست یکدیگر به چپاول کشور سرگرمند، دربرمی گیرند. بخوبی روشن است که "فرموده" ی آن رهبر دَبَنگ که بیگمان از آنِ خود وی نیست و رهنمودهای «از ما بهتران» کارکشته ی انگلیسی و شاید «یانکی» در آن نقش داشته۳ و بر بنیاد آن کوشیده شد تا گزینه های "مخالف نظام" نیز از درونِ خود «نظام تبهکار» سر برآورند، در سناریوی بالا بخوبی می گنجد.

با همه ی نکته های اشاره شده در بالاست که نقش تبهکارانه ی رژیم جمهوری اسلامی، نه تنها در چارچوب کشورمان که در پهنه ای بس بزرگ تر ، امروز بیش از گذشته به سود سیاست های اهریمنی کشورهای امپریالیستی، سمتگیری شده و می شود. درست از همین روست که کشورهای امپریالیستی می کوشند تا جنبش شکست خورده، ولی همچنان نیرومند انقلابی ایران که بسان آتش زیر خاکستر، هر آن امکان شعله ور شدن دارد را هرچه زودتر خاموش نمایند و بازهم از همین روست که همه ی توان خود را برای تاراندن نیروهای روشنفکری و رهبری کننده ی آن با ترفندهای گوناگون و از آن میان دان پاشی و تبلیغ زندگی بهتر در باخترزمین که سرابی بیش نیست، بکار برده و می برند تا جنبش های ناگزیر۴ آینده را هرچه ناتوان تر و کورتر نموده، آن را بی سر و سامان نمایند.

صادق لاریجانی، بیهوده می کوشد تا رژیم ضد انقلابی و پوسیده ی جمهوری اسلامی را پشت «متدینین، معتقدین و متفکرین» پنهان نموده و از احساسات پاک دینی و مذهبی مردم، برای آن رژیم تبهکار سنگر بسازد. تا جایی که من خبرها را پی گرفته ام، هیچ رسانه ای، دینداران و خداباوران و اندیشمندان را دست اندرکار اسیدپاشی ندانسته است. انگشت اشاره ی همه از رسانه ها گرفته تا نویسندگانی چون خودِ من، رژیم پلید جمهوری اسلامی را در خوشبینانه ترین گزینه ی آن، زمینه ساز چنین کارهایی پلیدی بشمار آورده اند؛ بنابراین، «گربه مرتضی علی نظام» برپایه دروغی خودساخته، پشت توده های مردم سنگر می گیرد. از این ها که بگذریم، اگر در جامعه، ناهنجاری فرهنگی فرمانروا شده، خود این رژیم پلید، نه تنها سرچشمه ی آن که گسترش دهنده آن نیز بوده و هست. هستی باندهای قاچاق زنان، دختران و حتا دخترکان ایرانی به شیخک های نشین های شاخاب پارس، ترکیه و اروپا و جاهای دیگر جهان که نمودها و نشانه های آشکاری از آن در دست است و بخشی از ملاها نیز در این داد و ستد آلوده و پلشت، سرراست یا ناسرراست، دست دارند، انگشت اشاره را به سوی همین رژیم وامانده برمی گرداند. نمونه ی دیگر آن که توده های مردم، بویژه در شهرهای بزرگ بخوبی با آن آشنا هستند، گسترش روسپی خانه هایی است که با بهره برداری از برخی قانون های شریعتی وامانده ، ضد زن و ضد فرهنگ چون «صیغه» و «مُتعه»، جاکشی و روسپیگری را گسترشی بی همتا و شرم آور داده اند؛ گسترشی که ریشه در تنگدستی و بیکاری مردم و بویژه جوانان کشور دارد. در چنین شرایطی، گستاخی بیشرمانه ای است که ناهنجاری های پدیدآمده را زیر برنام «نگرانی های فرهنگی» یا هر بهانه ی دیگر از دوش خود برداشته و بر دوش سایرین افکند؛ وارونه وانمودن واقعیت هایی که بیش از همه از آن رهبر نادان و برخی دیگر چون همین «گربه مرتضی علی نظام» برمی آید. با پررویی بیمانندی، ناهنجاری های فرهنگی پدیدآمده در پی سه دهه مدیریت اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی نابخردانه و نابکارانه ی کشور را که چون سایر ناهنجاری ها و دشواری های پدید آمده، ریشه در فرمانروایی مشتی دزد و شکمباره زیر نام «اسلام» دارد به هر چیز دیگری جز خودشان پیوند می زنند و از همه بدتر، گناه را به گردن توده های مردم نگونبختی می اندازند که نخستین قربانیان نابخردی ها و نابکاری های خود آنانند؛ گویی، آن ها که مسوولیت اداره و سازماندهی امور کشور را در بالاترین رده ها در دست داشته و همجنان دارند، در همه ی این دوره تنها تماشاچیان نیک اندیشی بوده اند که جز اندرزگویی و سپارش های دینی، کار و مسوولیت دیگری نداشته اند!

نکته ای درنگ پذیر و سنگ ترازویی برای اندازه گیری راستگویی و راستکرداری نماینده ی دروغگو، گستاخ و نیرنگباز رژیمی تبهکار است که همزمان با دستگیری مهدیه گلرو، زندانی سیاسی پیشین به جرم هماوایی و همپایی در اعتراض گروهی از کنشگران زن در برابرِ ساختمان «مجلس فرمایشی شورای اسلامی»، «گربه مرتضی علی نظام» در همایش یادشده در بالا می گوید:
«در این مورد باید تمام نیروهای امنیتی ورود کنند تا فرد مجرم پیدا شود. همه نظام برای حل این موضوع باید همراهی کنند.»۵ 
... و کیست که نداند و آزمون های پیشین به همه ی مردم ایران آموخته است، هنگامی که مقامی پاسخگو، چنین چیزی بر زبان می راند به آرش آن است که تخم آن آدم گم شده را ملخ خورده و تا هنگامی که آب ها از آسیاب بیفتد، یافت شدنی نیست؛ چنانچه سنبه از این سو پر زورتر باشد نیز بخت برگشته ی ناشناسی از میان محکومین به اعدام یا حتا آدم بیگناهی را خواهند یافت تا همه ی گناهان کوچک و بزرگ انجام شده را بر گردن وی افکنده، ماجرا را به قول سگ مذهب شان «ختم به خیر» کنند!

ماجرای تلخ و دردناک اسیدپاشی به چهره ی زنان و دختران که بگونه ای جانکاهانه و ریشخندآمیز می کوشند تا همه ی آن ها را تنها به یک نفر نسبت دهند، در کنار بسیاری دیگر از نابکاری های سرزده از سوی رژیم جمهوری اسلامی، بروشنی نشانگر آن است که در چشم انگل های شکمباره و دزد اسلام پیشه، کشورهای امپریالیستی و بزرگ سرمایه داران انحصارات نفتی و دیگر رشته های اقتصادی نان و آبدار که درهای اقتصاد کشور را از سال ها پیش به روی شان گشوده و با آغوش باز پذیرای شان شده اند، دشمن آن ها نیستند؛ دوستانی هستند که باید با آن ها «تعامل» نمود؛ زد و بند کرد و خورد و برد. دشمنان راستین آن ها، توده های مردم ایران هستند که با زور هم شده به «بهشت موعود» باید روانه شان نمود! آن را نه تنها بر زبان رانده اند که بارها و بارها در کردار نیز پایور نموده اند:
مارهای زهری خوب پروار شده در آستین توده های مردم ایران!

آیا نباید سرِ این مارهای زهری را تا دیر نشده به سنگ کوفت و میهن مان را از هستی پر رنگ و نیرنگ شان پاک نمود؟

ب. الف. بزرگمهر     ششم آبان ماه ۱۳۹۳

 http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/10/blog-post_39.html 

پی نوشت: 

۱ ـ صادق لاریجانی، «همایش امر به معروف و نهی از منکر»، یکشنبه چهارم آبان ماه ۱۳۹۳، «خبرگزاری مهر»، چهارم آبان ماه ۱۳۹۳ 

۲ ـ برخلاف «نقطه ی برآمد» («نقطه ی عطف») 

۳ ـ چنین نقشی را بگونه ای آشکارتر در دستکاری "گزینش" (همانا برگماری) ریاست جمهوریِ گذشته و بیرون آمدن «روباه ریش حنایی» از کلاهی گشادتر از گذشته که بر سر توده های مردم ایران نهاده شد، گواه بوده ایم. 

۴ ـ ناگزیر از آن سویه که جنبش های اجتماعی و فراز و فرودهای آن و بگونه ای دربرگیرنده تر روندهای اجتماعی، پدیده هایی عینی هستند؛ به این مانش که بیرون از خواست و اراده ی این یا آن آدم، حزب و سازمان و حتا گروه های بزرگ تر اجتماعی رخ می دهند. چنین روندهایی در بنیاد خود، فرآورده ی تراز نیروهای طبقاتی در چارچوب و پهنه ی این یا آن کشور، منطقه و جهان اند و از فرگشت (تکامل) پیشرفت های فرآوری (تولیدی) در بنیاد اقتصادی سازندهای (formation) اجتماعی مایه گرفته به نوبه ی خود، مهر و نشان خویش را بر آن بنیادها نهاده و می نهند. به این ترتیب، روندهای اجتماعی، آنگونه که پندارگرایان دین های گوناگون، آن را در چارچوب «سرنوشت گرایی» (fatalism) و اینکه گویا همه چیز در دست جانوری آسمانی به نام خداست و سرنوشت آدمیان پیشاپیش بر پیشانی شان نوشته شده، تبلیغ و ترویج می کنند، پیرو و پیامد اراده ای برتر و بیرون از جامعه ی آدمیان نیز نیست؛ تاریخ را که بخش عمده ای از آن تاکنون، فرآورده ی نبرد طبقاتی بوده و هنوز نیز هست، گروه های بزرگ آدمیان در کالبد تبارها و ملت ها ساخته اند و فرآورده ی سرراستِ عملکرد و فرگشت جامعه ی آدمی و پیش و بیش از همه، فرآورندگان ثروت های مادی و معنوی در همه ی دوره ها و سازندهای آن است. 

۵ ـ صادق لاریجانی، «همایش امر به معروف و نهی از منکر»، یکشنبه چهارم آبان ماه ۱۳۹۳، «خبرگزاری مهر»، چهارم آبان ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!