وضعیت
زندگی کارگران، زحمتکشان و حتا بخش هایی از کارمندان و بازنشستگان فرودست
در میهن ما روز بروز بدتر و بدتر می شود. توده های گسترده ای از مردم، نمی
توانند کمترین و بنیادی ترین نیازمندیهای یک زندگی «بخور و نمیر» را فراهم
کنند و چرخ زندگی شان نمی چرخد. پیش تر، آنگونه که زبانزدی توده ای می
گوید: «به مرگ می گرفتند، تا به تَب راضی کنند». اکنون حتا این زبانزد،
کاربرد خود را درباره توده ی کار و زحمت از دست داده است. حاکمیت مهرپرور
بازرگانان و داد وستدگران درون و برون ایران، چنان گلوی آنها را می فشارد و
لقمه نانشان را بریده است که براستی باید گفت: «به مرگ گرفته اند که نابود
کنند»!
در
کنار این توده سترگ و زندگی سیَه روزشان، سرمایه داران و بویژه بازرگانانی
که اکنون به جز کالاهای دیگر، حتا ناموس مردم را نیز ـ بی یا با پوشش
اسلامی ـ داد و ستد می کنند، به اندازه ای پروار شده اند که آقازاده ها و
خانم زاده هایشان گاه برای آرایش مو و گیسویشان تُک پایی به بهترین و گران
ترین آرایشگری های (باید می گفتم: «بوتیک های آرایش و زیبایی») پاریس می
روند و برمی گردند. در کنار آنها، لایه های میانه حالی که در میانشان
مدّعیان پیشین پیشرفت و عدالت اجتماعی به سود زحمتکشان کم نیستند و در یکی
دو دهه کنونی آبی به زیر پوستشان دویده، فربه تر شده اند را نیز نباید از
قلم انداخت. این گروه، با نیم نگاهی به آینده نه چندان روشن (البته به دلیل
اُفق دید کوتاهشان!)، بیشتر در پی خرید و فروش خانه و ویلا و زمین در
ایران و اگر دستشان برسد چارگوشه گیتی اند؛ دلمشغولی شان نیز آنگونه که
نُقلِ زبانشان است، بچه هایشان هستند: دُردانه بچه هایی خودخواه که باید
رویشان "سرمایه گذاری" نمود؛ به آموزشگاه های ویژه "تیزهوشان" فرستادشان و
صدالبته به شکمشان نیز رسید که: «عقل سالم در بدن سالم است»! بسیاری از
آنها، بویژه در میان خانم هایی که اکنون خود بدون آنکه کسی وادارشان کند،
خانه نشین شده اند، یا سازمان های نیکوکاری راه انداخته اند و یا در
اینگونه سازمان ها که مانند قارچ همه جا روییده اند، دستی برای یاری به سوی
تهیدستان یا آسیب دیدگان اجتماعی گشوده و نمونه ای از یک «جامعه اسلامی»
را چهارده سده پس از پیدایش اسلام، به نمایش گذاشته اند: ثروتمندانی که
خداوند برکتشان داده، دستِ مستمندانی را که به سویشان دراز شده، «فی سَبیل
الله» می گیرند تا شب با وجدان و خاطری آسوده سر بر بالش گذارند!
در
چند سال گذشته، به کوشش و همیاری دولت مهرپرور بازرگانان و لابد برای
سیرنمودن شکم همان ها که دستشان به دهانشان می رسد، آنچنان بی رویه کالا به
کشور وارد و انباشت کرده اند که معاون وزارت صنایع، چندی پیش، بخشی از بِلبِشویی و هرج و مرج پدیدآمده را چنین لو داد:
«در
سال ۸۸ بیش از ۸۳ درصد از مجموع ۴۰ میلیارد دلار واردات کالاهای صنعتی به
کشور، اضافی و بیخودی بوده است»!!! (اخبار صدا و سیمای جمهوری اسلامی، ۲۵
شهریور ۱۳۸۹).
پیشبرد
سیاست پلید و ایران برباد ده «تجارتخانه نمودن ایران» که بهشت برینِ
زالوهای اجتماعی در میهن ماست، نه تنها کمر تولیدکنندگان درونی را شکسته و
بسیاری از آنها را ورشکست نموده که بیکاری هرچه گسترده تر کارگران و
زحمتکشان، بی چیزی و بی نوایی لگام گسیخته را در پی داشته است. از همین
روست که حاکمیت زالوپرور و بیدادگر با شتاب هرچه بیشتر همه قوانین و لایحه
های پیش تر تصویب شده روایط کارگر ـ کارفرما را بازهم به سود کارفرمایان
دگرگون می کند، همزمان جلوی رشد و گسترش سازمان ها و سندیکاهای کارگری را
می گیرد و کوشش ددمنشانه خود را برای نابودی آنچه اینجا و آنجا سر برون
کرده، هرچه بیشتر پی می گیرد؛ سیاستی که نه تنها به سیه روزی بازهم بیشتر
زحمتکشان و توده های فرودست می انجامد که هستی لایه های میانی و بالایی
جامعه و نیز سیاستمداران کوته بین شان را به چالش کشیده و آنها را نیز به
درّه ای که خود در پیدایش و ژرفش آن نقش داشته اند، سرنگون خواهد نمود.
مُستمندی توده انبوه مردم و شکاف طبقاتی* به اندازه ای رسیده که بی گفتگو، دیر یا زود، شورش های گرسنگان را در پی خواهد داشت: شورش هایی پرهرج و مرج، نابود کننده و کور که آغازگر هرچیزی به جز پیشرفت و سربلندی ایران خواهد بود. آنگاه شاید «نه از تاک نشان مانَد و نه از تاک نشان»!
ب. الف. بزرگمهر ۱۱ آذرماه ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/12/blog-post_02.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر