نوشته است:
گفتگوی بیش تر روزهایم با خدا اینگونه است:
میدونی چیه خدا؟ .................. [خاموشی] ..................
تو که خودت میدونی .................. [همچنان خاموشی] ..................
زمانی دور می پنداشتم اینکه بسیاری از دردِ دل ها را بجای
اینکه بتوانم به کسی بگویم به خودم توی آینه می گویم، چندان خوب نیست. نمی دانم از
کِی دیگر توی آینه به چشم هایم هم خیره نمی شوم؛ ولی اینکه دیگر حتی دردِ دل کوچکی
با خودم یا خدا ندارم، بدتر ازهمه است.
از «گوگل پلاس» با
ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
نوشته ی بالا را که می خواندم،
ناخودآگاه به یاد آن کشاورز هلندی و شیوه ی برخوردش با خدا افتادم که در کشتزار وی فرود
آمده بود. یادم افتاد که آن را یکبار در پاسخ به کسی که هوس رفتنِ پیش هنگام به «جهان باقی» به سرش زده بود، نوشته بودم:
«توی شمال کشور هلند، منطقه ای (یا استان) هست که بهش
می گن: خرونینگن! مردم رک و بی رودربایستی ای داره که برخلاف جاهای دیگه توی همین
کشور کم دروغگو توشون پیدا می شه! معروفه (یکی از زبانزد هاشونه!) که خدا یه روز
توی کشتزار یک خرونینگنی فرود می یاد که از حال و احوال بنده هاش خبر بگیره! خرونینگنیه
بیل شو یا حالا هر ابزار دیگه ای دستش بوده بلند می کنه و پرخاش کنان بهش می گه:
زود باش از زمین من برو بیرون!
... و خدا هم چون بنده هاش و دوست
داره دوباره به آسمون برمی گرده و هرگز پاش و روی زمین نمی ذاره!»*
ب. الف. بزرگمهر ۲۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۵
* «از تو حرکت، از خدا برکت!»، ب. الف.
بزرگمهر، هفتم دی ماه ١٣٩١
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر