پیکار مردم کردستان برای دستیابی به برابر حقوقی با
دیگر خلق های ایران زمین و برسمیت شناخته شدن حقوق ملی در پهنه ی کردار اجتماعی و سیاسی،
بخشی ناگسستنی از پیکار عمومی توده های مردم ایران بر ضد رژیم ضدملی فرمانروا بر
ایران و پیکار دیگر خلق های ایران برای دستیابی به آماج های یادشده است.
به بهانه ی پیشگفتار
یادداشت زیر با برنام «توضیحی
دربارهی شعار سرنگونی جمهوری اسلامی»۱ از آنِ سه هفته پیش است. هنگامی که آن را دیدم
به دو شَوَند به خواندن آن برانگیخته شدم:
ـ من نیز از چند سالی
پیش به این سو، شعار سرنگونی «جمهوری اسلامی» که دیگر کم ترین نشانی از «جمهوری» ندارد
و «اسلامِ» آن نیز از گونه ی انگلیسی ـ آمریکایی است را باریک ترین شعار سیاسی
برای رهایی میهن مان از بند رژیمی تبهکار، ضد ملی و خیانتکار به آرمان ها و
آرزوهای برآورده نشده ی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ می دانم؛ و
ـ نوشته از آنِ دبیرِ
کلّ «حزب دمکرات کردستان ایران» در منطقه ای است که بگمانِ من، همراه با سایر بخش
های کردستان در ترکیه، عراق و سوریه، نقشی برجسته در دگرگونی های آینده ی این بخش
از جهان خواهد داشت؛۲ دگرگونی هایی که به شَوَندِ هستی همبودهای کهنه
در بافت اقتصادی ـ اجتماعی آن منطقه از یکسو و شتابِ چشمگیرِ رویش و گسترش هماوندی
های سرمایه داری در آنجا از سوی دیگر، می تواند در هماوندی با تراز نیروهای
اجتماعی و سیاسی جهان و فراز و نشیب های آن، دامنه ای بسیار منفی تا بسیار مثبت در
دگرگونی ها و از آن میان، سرنوشت مردم مهربان، بزرگمنش و ستمدیده ی کردستان داشته،
مُهر و نشان خود را در منطقه ای بزرگ تر در پیرامون خویش و از آن میان، بویژه بر
سرنوشت و همبستگی سایر خلق های ایران زمین برجای نهد. از همین رو، اینکه رهبران
حزب های سیاسی پیشروی کردستان تا چه اندازه در پهنه های تئوریک ـ سیاسی ورزیده و توانمند
بوده و از نیروی پیش بینی چشم اندازهای آینده برخوردار باشند، برجستگی باز هم بیش
تری می یابد و یکی از شَوَندهای پرداختنم به یادداشت یادشده نیز همین نکته است.
به هر رو، پس از خواندن
یادداشت آقای هجری، یادآوری برخی نکته های انتقادآمیز را سزاوار و حتا کاری بایسته
پنداشتم؛ با این همه، پرداختن به یادداشت وی، بیشتر بهانه ای است تا آنچه به میان
آورده ام با گروه بزرگ تری از پیکارجویان چالش های خلقی و کنشگران اجتماعی میهن
مان به گفتگو و نقد نهاده شود؛ با این امید که سودمند و راهگشا باشد.
پیش از آنکه برخی نکته
های انتقادی را در میان نهم، دو نکته ی زیر را یادآور می شوم:
الف. از آنجا که یادداشت یادشده، کمابیش
در همه ی بند بند آن، پاسخی به برخی از پیکارجویان و کنشگران ناهمداستان با
سرنگونی رژیم تبهکار دزدان اسلام پیشه است، بهتر بود فشرده ای از آن ناهمداستانی
ها یا بگونه ای جداگانه یا با آوردن برگرفته هایی کوتاه و نمونه هایی روشنگر از
گفته ها در پاسخگویی به هر مورد و آنچه از «دلیل نخست» آغاز و تا «دلیل پنجم» پی
گرفته شده، یادآوری می شد؛ چنین کاری، بویژه برای خواننده ای که از زمینه ی
«شَوَند» («دلیل») های آورده شده از سوی نویسنده آگاه نیست، سودمند بوده و ترازی
درخور برای ارزیابی و داوری درباره ی هر یک از آن «شَوَند»های یادشده و نیز کلّ
یادداشت بدست می داد. این نارسایی به نوبه ی خود از ارزش نوشته ای که برای آگاهی
همگان در تارنگاشت رسمی آن حزب درج شده، می کاهد؛
ب. با بدیده گرفتن چارچوب یادداشت آقای
هجری و نیز چگونگی تندرستی خویش در برخورداری بهینه از زمان، ناچار شدم تا نوشته ی
خود را بر بنیاد «شَوَند»های یادشده («دلیل نخست» تا «دلیل پنجم») استخوانبندی
کنم؛ کاربرد چنین شیوه ای، بویژه اگر آن «شَوَند»ها، چندان درست اندیشیده نشده و
همپوشانی داشته باشند که در مورد یادداشت آقای هجری شوربختانه چنین است، بیم
پرگویی و بازگویی به شیوه ی آخوندی در پرداختن به آن ها را همراه دارد که بسیار از
آن گریزانم. کوشیده ام تا آنجا که بتوانم از دوباره گویی خودداری ورزم. همچنین به
شَوَند استخوانبندی ناگزیر یادشده، ارزیابی انتقادی ام بگونه ای عمده پیرامون آنچه
آقای هجری در میان نهاده، چارچوب یافته و از بررسی گسترده تر درباره ی چگونگی سرنگونی
رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان، دانسته خودداری ورزیده ام؛ با
اینکه در رشته نوشتارها و یادداشت هایی به چند و چون این جُستار پرداخته ام،
پرداختن بیش تر به این سویه از آن، حتا با برگرفتن و بازگویی برخی از شَوَندهای
یادشده در آن نوشتارها و یادداشت ها هم این ارزیابی را از استخوانبندی ناگزیر برگزیده
ی آن بیرون می برد و هم آن را که هم اکنون نیز نزدیک به چهار برابر یک یادداشت
سیاسی درازا یافته، درازتر می نمود.
ارزیابی انتقادی
«شَوَند»های یادشده (از «دلیل نخست» تا «دلیل پنجم»)
درست ترین برخورد به
جُستار سرنگونی را گرچه بیش تر، جُستارهای پیرامون آن شعار در چارچوبی کلی را
دربرمی گیرد، در بند نخستِ «دلیل نخست» می یابیم:
«این افراد تصور میکنند زمانی که یک
حزب سیاسی، شعار سرنگونی رژیمی را سر میدهد، مقصود آن صرفاً این است که خود حزب
مزبور به گونهای مطلق و بدون ارتباط با عوامل متعدد دیگر، نظام را سرنگون خواهد
کرد و خود آن حزب نیز سیستم جایگزین را به جای آن مستقر خواهد نمود.»۳
برخوردی دانشورانه که
نویسنده در سایر جاهای یادداشت و بگمانم، ناخواسته و ناخودآگاهانه به آن پایبند
نمی ماند. افزون بر آن، شوندهایی که برای بایستگی و چند و چونِ سرنگونی رژیم در پی
از آن ها یاد می کند، هنوز به آرش زمینه و رهنمونی راهبردی (تاکتیکی) برای انجام
آن نیست و بیش تر، سویه ای کلّی (و نه حتا دوربردی یا همانا استراتژیک) همراه با
آمیزه هایی از هرج و مرج در اندیشه و گفتار را به نمایش می نهد. به این ها در پی
خواهم پرداخت.
«دلیل نخست»، چنین پی
گرفته می شود:
«... هنگامی که یک حزب سیاسی شعار
سرنگونی رژیمی را بر میگزیند، پیش از هر چیز، هدفش این است که ایدهآلها، پروژهها
و برنامههایی که این حزب در نظر دارد و مدلی از زمامداری که بدان اعتقاد دارد، در
چهارچوب سیستم موجود قابل تحقق نیست. به عبارت دیگر، معنای شعار فوق، آن است که
مدل این حزب برای زمامداری و مدل نظام سیاسی موجود برای حکومت، ”مانعهالجمع“
هستند. یعنی تا زمانی که نظام موجود در رأس قدرت باشد، مدل سیاسی مطلوب
حزب، در چهارچوب آن نظام تحقق نخواهد یافت و اگر زمانی شرایط و زمینه برای استقرار
مدل سیاسی دلخواه حزب فراهم شد، بدون تردید دیگر سیستم مزبور در رأس قدرت نمانده
است. حال باید کسانی که در حقانیت شعار سرنگونی جمهوری اسلامی تردید روا میدارند
به این سؤال پاسخ دهند که تا چه حد احتمال میدهند که اگر رژیم جمهوری اسلامی
کنترل کاملی بر کردستان ایران داشته باشد، ملت کرد بتواند مدل حکومت دمکراتیک
فدرال را در کردستان پیاده کند؟»۴
با اندک باریک بینی، دستِکم دو نارسایی در این گفته ها به چشم می آید که با آنچه در بند نخستِ همین «دلیل» آورده شده، ناسازگاز و ناهمتایند:
الف. چنانچه «خود حزب ... به گونهای مطلق و بدون ارتباط با عوامل متعدد دیگر، [نمی تواند] نظام را سرنگون [نموده] ... سیستم جایگزین را ... مستقر [نماید]»، آن «ایدهآلها، پروژهها و برنامههایی که این حزب در نظر دارد و مدلی از زمامداری که بدان اعتقاد دارد ...» بر کدام بنیادهای راستین (عینی) استوار شده است؟ به سخنی باریک تر، آیا آن «ایدهآلها، پروژهها و برنامهها»، بدون هم اندیشی و همکاری با سایر نیروهای پیشرو و میهن پرست، آن هم نه تنها در چارچوب هم اندیشی و همکاری با دیگر حزب ها و سازمان های کردستان ایران یا «کردستان بزرگ» که در گستره ی ایران زمین، می توانند جامه ی عمل بپوشند و به اجرا درآیند؟ و اگر چنین نیست که خود نویسنده نیز در همان بند نخستِ «دلیل» به آن اشاره ای کلی نموده، آیا فرمولبندی یادشده در برگرفته ی بالا، افزون بر خودمحوری و بدیده گرفتن چارچوبی نادرست در زمینه ی «مدل زمامداری حزب» که در پی از آن با عنوان: «مدل حکومت دمکراتیک فدرال» یاد شده، سایر آخشیج های نشانه گذار در جُستار مورد گفتگو را نادیده نگرفته و دچار ذهنی گری نیست؟ و
با اندک باریک بینی، دستِکم دو نارسایی در این گفته ها به چشم می آید که با آنچه در بند نخستِ همین «دلیل» آورده شده، ناسازگاز و ناهمتایند:
الف. چنانچه «خود حزب ... به گونهای مطلق و بدون ارتباط با عوامل متعدد دیگر، [نمی تواند] نظام را سرنگون [نموده] ... سیستم جایگزین را ... مستقر [نماید]»، آن «ایدهآلها، پروژهها و برنامههایی که این حزب در نظر دارد و مدلی از زمامداری که بدان اعتقاد دارد ...» بر کدام بنیادهای راستین (عینی) استوار شده است؟ به سخنی باریک تر، آیا آن «ایدهآلها، پروژهها و برنامهها»، بدون هم اندیشی و همکاری با سایر نیروهای پیشرو و میهن پرست، آن هم نه تنها در چارچوب هم اندیشی و همکاری با دیگر حزب ها و سازمان های کردستان ایران یا «کردستان بزرگ» که در گستره ی ایران زمین، می توانند جامه ی عمل بپوشند و به اجرا درآیند؟ و اگر چنین نیست که خود نویسنده نیز در همان بند نخستِ «دلیل» به آن اشاره ای کلی نموده، آیا فرمولبندی یادشده در برگرفته ی بالا، افزون بر خودمحوری و بدیده گرفتن چارچوبی نادرست در زمینه ی «مدل زمامداری حزب» که در پی از آن با عنوان: «مدل حکومت دمکراتیک فدرال» یاد شده، سایر آخشیج های نشانه گذار در جُستار مورد گفتگو را نادیده نگرفته و دچار ذهنی گری نیست؟ و
ب. چنانچه از کنار پرسش های بالا نیز بگذریم، «مانعهالجمع» بودن «مدل این حزب برای زمامداری و مدل نظام سیاسی موجود برای حکومت»، شرطی بسنده برای سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران است؟ بویژه آنکه با گفته ی خشک اندیشانه و «خواست گرایانه» ای۵ چون «اگر زمانی شرایط و زمینه برای استقرار مدل سیاسی دلخواه حزب فراهم شد، بدون تردید دیگر سیستم مزبور در رأس قدرت نمانده است ...»۶ نیز همراه شده باشد. دنباله ی همین عبارت نیز به همان نارسایی و گونه ای وارونگی در منطق دچار است؛ زیرا «مدل حکومت دمکراتیک فدرال» یا همانا «مدل سیاسی دلخواه»، چون خواستی که روشن نیست دیگر خلق های ایران زمین تا چه اندازه با آن همگام خواهند بود، در کانون منطقی سست و ذهنگرایانه نشانده شده است:
«... حال باید کسانی که در حقانیت
شعار سرنگونی جمهوری اسلامی تردید روا میدارند به این سؤال پاسخ دهند که تا چه حد
احتمال میدهند که اگر رژیم جمهوری اسلامی کنترل کاملی بر کردستان ایران داشته
باشد، ملت کرد بتواند مدل حکومت دمکراتیک فدرال را در کردستان پیاده کند؟»۷
از دید من، اینگونه نادرست و ناپخته در میان نهادن جُستاری سرنوشت ساز برای نه تنها خلق کردستان که نیز سایر خلق های ایران زمین، افزون بر آنکه همه ی نشانه های «سنگی بزرگ برای نزدن» را دربر دارد به هیچ رو شعار سرنگونی رژیم را بگونه ای باید و شاید، گواهمند نمی کند؛ زیرا رژیمی بر بنیاد دمکراسی در چارچوب «فدرالیسم»، حتا با نادیده گرفتن این نکته ی برجسته که دمکراسیِ آن از چه گونه ای است و در هیچ جای یادداشت آقای هجری نیز به آن اشاره نشده، تنها در سرزمینی از توان پدید آمدن برخوردار است که نه تنها یک ملت۸ در چارچوب شناخته شده و دانشورانه ی «فدرالیسم» به آن گرایش داشته باشد که دیگر ملت های پیرامون نیز بر بنیاد روند سودمند همگرایی اقتصادی ـ اجتماعی به آن گرایش نشان دهند. در میان نهادن چنین الگویی در کشوری چون ایران با پیشینه ی نزدیک به سه هزاره «دسپوتیسم»۹ و «خاورخودکامگی کانونگرا»۱۰ بسیار ذهنی، زودرس و بیم برانگیز است و خلق بزرگمنش کرد را همراه با دیگر خلق های ایران به پرتگاه درگیری ها و جنگ های برادرکشی می کشاند؛ جنگ هایی که بی هیچ گمان و گفتگو، پای کشورهای امپریالیستی را بیش از پیش به میدان کارزاری خواهد گشود که سود آن نیز سرراست به جیب آن ها و نوکران منطقه ای شان از آن میان، رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان خواهد رفت. می پندارم این نکته، دیگر بر کم تر کسی پوشیده است که برای رژیم هایی چون رژیم در گل مانده ی اسلام پیشه، درگیری در جنگ و بحران زایی، همواره بهانه و گریزگاهی برای سرپوش نهادن بر ناتوانایی های سرشتی در گشودن گره دشواری های اجتماعی ـ اقتصادی از یکسو و داد و ستد پرسود جنگ ابزار از سوی دیگر بوده و همچنان هست.
به باور من، جنبش در زمینه ی دستیابی به حقوق ملی در کشورمان باید گام بگام با دستیابی به نزدیک ترین و در دسترس ترین آماج ها همراه باشد؛ جنبشی فراگیر که نه تنها برای خلق کردستان سودمند باشد که دیگر خلق های ایران نیز از دستاوردهای آن بهره مند شوند؛ چنین جنبشی در سرشت خود نمی تواند تنها در چارچوب کردستان و خلق کرد انجام گرفته و به فرجامی خوش برسد. دیگر خلق های ایران زمین نیز که بدون همگامی آن ها از «فدرالیسم» نشانی نخواهد بود، باید در چنان جنبشی، کنشگرانه همیاری داشته باشند. در این زمینه، نزدیک ترین آماج در دسترس و گام نخست همان است که در گذشته از سوی جنبش ملی کردستان ایران برهبری زنده یاد قاضی محمد در میان نهاده شده بود:
خودمختاری اداری ـ فرهنگی برای کردستان و سایر خلق های ایران!
از دید من، اینگونه نادرست و ناپخته در میان نهادن جُستاری سرنوشت ساز برای نه تنها خلق کردستان که نیز سایر خلق های ایران زمین، افزون بر آنکه همه ی نشانه های «سنگی بزرگ برای نزدن» را دربر دارد به هیچ رو شعار سرنگونی رژیم را بگونه ای باید و شاید، گواهمند نمی کند؛ زیرا رژیمی بر بنیاد دمکراسی در چارچوب «فدرالیسم»، حتا با نادیده گرفتن این نکته ی برجسته که دمکراسیِ آن از چه گونه ای است و در هیچ جای یادداشت آقای هجری نیز به آن اشاره نشده، تنها در سرزمینی از توان پدید آمدن برخوردار است که نه تنها یک ملت۸ در چارچوب شناخته شده و دانشورانه ی «فدرالیسم» به آن گرایش داشته باشد که دیگر ملت های پیرامون نیز بر بنیاد روند سودمند همگرایی اقتصادی ـ اجتماعی به آن گرایش نشان دهند. در میان نهادن چنین الگویی در کشوری چون ایران با پیشینه ی نزدیک به سه هزاره «دسپوتیسم»۹ و «خاورخودکامگی کانونگرا»۱۰ بسیار ذهنی، زودرس و بیم برانگیز است و خلق بزرگمنش کرد را همراه با دیگر خلق های ایران به پرتگاه درگیری ها و جنگ های برادرکشی می کشاند؛ جنگ هایی که بی هیچ گمان و گفتگو، پای کشورهای امپریالیستی را بیش از پیش به میدان کارزاری خواهد گشود که سود آن نیز سرراست به جیب آن ها و نوکران منطقه ای شان از آن میان، رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان خواهد رفت. می پندارم این نکته، دیگر بر کم تر کسی پوشیده است که برای رژیم هایی چون رژیم در گل مانده ی اسلام پیشه، درگیری در جنگ و بحران زایی، همواره بهانه و گریزگاهی برای سرپوش نهادن بر ناتوانایی های سرشتی در گشودن گره دشواری های اجتماعی ـ اقتصادی از یکسو و داد و ستد پرسود جنگ ابزار از سوی دیگر بوده و همچنان هست.
به باور من، جنبش در زمینه ی دستیابی به حقوق ملی در کشورمان باید گام بگام با دستیابی به نزدیک ترین و در دسترس ترین آماج ها همراه باشد؛ جنبشی فراگیر که نه تنها برای خلق کردستان سودمند باشد که دیگر خلق های ایران نیز از دستاوردهای آن بهره مند شوند؛ چنین جنبشی در سرشت خود نمی تواند تنها در چارچوب کردستان و خلق کرد انجام گرفته و به فرجامی خوش برسد. دیگر خلق های ایران زمین نیز که بدون همگامی آن ها از «فدرالیسم» نشانی نخواهد بود، باید در چنان جنبشی، کنشگرانه همیاری داشته باشند. در این زمینه، نزدیک ترین آماج در دسترس و گام نخست همان است که در گذشته از سوی جنبش ملی کردستان ایران برهبری زنده یاد قاضی محمد در میان نهاده شده بود:
خودمختاری اداری ـ فرهنگی برای کردستان و سایر خلق های ایران!
بند نخست «دلیل دوم»،
همان است که پیش تر نیز به میان آمده بود و دربردارنده ی همان نارسایی های است که
بالاتر یادآور شدم:
«هنگامی که حزب دمکرات از لزوم سرنگونی
جمهوری اسلامی سخن میگوید، مقصود این است که ایدهآلهای سیاسی حزب با سرنگونی
جمهوری اسلامی تحقق خواهد یافت، نه با ماندگاری آن. بنابراین حزب در جریان
ائتلاف و همپیمانی سیاسی نباید خود را در جبههی جریانات و نیروهایی ببیند که
مستقیم یا غیر مستقیم برای ماندگاری و تثبیت جمهوری اسلامی تلاش میکنند و میخواهند
به هر نحو ممکن، ارکان قدرت این رژیم را مستحکم نمایند.»۱۱
جمله ی دوم بند یادشده با
آنکه رویهمرفته درست بدیده می آید، بر بینشی پویا استوار نیست؛ به این شَوَند ساده
که نه پیشانی و گروهبندی (ائتلاف) خودی و نه پیشانی و گروهبندی نیروهایی که «...
مستقیم یا غیر مستقیم برای ماندگاری و تثبیت جمهوری اسلامی تلاش میکنند»، همگون
نیستند و در کوران پیکار، آنگاه که درستی یا نادرستی شعارهای راهبردی (تاکتیکی) به
بوته ی آزمایش نهاده می شوند، امکان همکاری با برخی از چنان نیروهایی برای دستیابی
به آماج هایی در بیش تر موردها کوتاه برد، نه تنها پدید می آید که سودمند نیز خواهد
بود. در اینجا با یک خط کشی روشن و یکبار برای همیشه، میان نیروها سر و کار
نداریم؛ بجای آن و بویژه در برخی منطقه های هنوز خوب رویش نیافته ی کردستان از
دیدگاه اقتصادی ـ اجتماعی و گاه نابرخوردار (یا نابسنده برخوردار) از آزمون ها و
آروین های سیاسی گذشته با سایه روشنی هر آن دگرگون پذیر روبروییم که نیروهای سیاسی
ورزیده و کارآمد در هر دو سوی پیشانی می توانند از آن ها به سود آماج های خویش
یاری گیرند.
«دلیل سوم» چنین می آغازد:
«اشتباه بودن دیدگاه این افراد در
آنجاست که شاید ندانند در پس شعار سرنگونیِ یک سیستم ناکارآمد، فلسفهای بسی عمیق تر
از یک شعار دونکیشوتوار ظاهری نهفته است. هنگامی که حزبی از سرنگونی یک سیستم میگوید،
مقصودش این است که سیستم مزبور ناکارآمد است و چه از نظر فکری و چه از نظر نوع
زمامداری، در تضاد با روند ترقی و مدرنیته قرار دارد.»۱۲
از کلی گویی و نارسایی
جمله ی نخست که تا اینجای کار، حتا فلسفه ای با ژرفای کم تر ـ ژرف تر آن پیشکش! ـ
به میان نیاورده اگر بگذریم، ناکارآمدی اندیشگی و شیوه ی رهبریِ آنچه «سیستم»
نامیده شده که آماج سخن، بیگمان رژیم تبهکار دزدان اسلام پیشه است و نیز ناهمتایی
[تضاد) میان آن با روند پیشرفت و آنچه از آن با برنامِ«مدرنیته»۱۳ یاد شده، هنوز به هیچ رو، شَوَندی گواهمند از
بایستگی سرنگونی آن نیست و نمی تواند باشد؛ افزون بر آنکه در اینجا نیز بخشی از شَوَند
آورده شده، بازگویی گفته های پیشین است که نشان از نادرستی بخش بندی ها زیر برنام
های «دلیل ...» دارد.
«دلیل سوم» چنین پی
گرفته می شود:
«زمانی که حزبی از سرنگونی یک سیستم میگوید،
مقصودش این است که امکان چارهیابی دمکراتیک برای اختلافات و مشکلات درونی سیستم
مزبور و یا مشکلات آن با مردمی که بر آنها فرمان میراند، وجود ندارد؛ بلکه این سیستم
با توسل به نهادهای امنیتی و به دلیل اعمال خشونت و کاربرد سرکوب و ارعاب فوقالعاده،
به صورت موقت، بر مشکلات موجود سرپوش میگذارد. هنگامی که حزبی از سرنگونی سیستمی
میگوید، معنایش این است که اعتقادی به مشروعیت فراگیر و درازمدت آن سیستم در میان
مردم ندارد. هنگامی که حزبی از سرنگونی سیستمی میگوید، بدین معناست که اگر
امکان انتخابات آزاد و حتی نیمهآزاد نیز برای مردم فراهم شود، شکاف در بنیانهای
قدرت آن سیستم خواهد افتاد.»۱۴
این ها درست ترین
شوندهایی است که به چرایی و بایستگی سرنگونی رژیم نزدیک شده است؛ ولی
همچنان بر بنیاد منطقی نیرومند و برخاسته از واقعیت استوار نیست؛ آنچه از واقعیت
های زندگی توده های مردم ـ و در اینجا جداگانگی (تفاوت) چندانی میان کردستان یا
جاهای دیگر ایران نیست! ـ و چگونگی فرمانروایی رژیم اسلام پیشه آورده شده، چرایی
و بایستگی سرنگونی رژیم اسلام پیشه را گواهمند نمی کند؛ به همین شَوَند است
که نویسنده، بگمانم ناخودآگاه از بی باوری حزب خویش «به مشروعیت فراگیر و
درازمدت آن سیستم در میان مردم» و «امکان انتخابات آزاد و حتی نیمهآزاد» سخن به
میان آورده تا نارسایی گواهمندی را جبران نماید؛ در حالیکه رژیم دزدان اسلام پیشه،
دستِکم از سال ۱۳۸۸ به این سو از هیچگونه مشروعیتی در میان توده های
مردم ایران برخوردار نبوده و نیست و روند غلتیدنِ آن به پای بوسی کشورهای
امپریالیستی نیز به نوبه ی خود، هیچگونه هماوندی سرراست یا حتا ناسرراست با «انتخابات
آزاد» در چارچوب سامانه ی سرمایه داری ندارد که بگمانم آقای هجری، آگاهانه
از نام بردن چارچوب آن پرهیز نموده است.
واپسین بند «دلیل سوم»،
آش شله قلمکاری آمیخته به دوغ و دوشاب است که جدا از آشفته اندیشی نهفته در آن، نه
تنها هیچگونه هماوندی با چرایی و بایستگی سرنگونی رژیم اسلام پیشه
ندارد که با یکی دو گام به واپس، سرنگونی را به «زمان مقتضی» وامی نهد:
«هنگامی که حزب ما شعار سرنگونی جمهوری
اسلامی را تصویب میکند، مقصود این است که اساساً ذات و سرشت این رژیم علیرغم برخی
تفاوتهای ظاهری، همان ذات و سرشت رژیم استالینی شوروی سابق، رژیم صدام حسین در
عراق یا حکومت قذافی در لیبی است. به همان اندازه که این حکومتها ـ هنگامی که
مشکلاتشان به حد فروپاشی رسید ـ توانستند در برابر امواج سرنگونی مقاومت نمایند،
جمهوری اسلامی نیز در زمان مقتضی، به همان اندازه میتواند از سرنگونی خویش
جلوگیری نماید.»۱۵
این بند از یادداشت،
همچنین تراز اندیشگی و اندازه ی دریافت نویسنده از جُستارهایی چون سیاست های
دوربردی و راهبردی (استراتژی و تاکتیک) و همچنین، گرایش های سیاسی و هماوندی های
وی را به نمایش می نهد که به آن در اینجا نمی پردازم. تنها زهرخندی است که
ناخودآگاه بر لب می نشیند:
از زنده یاد قاضی محمد و حزب سرفراز دمکرات کردستان در
گذشته ای دور و نزدیک تا ...
بند نخست «دلیل
چهارم» با آنکه در بنیاد خویش، سخنی درست است، شَوَندی برای سرنگونی به میان
نیاورده است؛ افزون بر آن، نگاهی دوباره به «دلیل» های تاکنون بررسی شده، نشان از ناپایبندی
نویسنده به این گفته ها دارد؛ گفته هایی که از دیدگاه «منطق صوری» نیز بیش تر در
چارچوب «منطق توتولوژیک»۱۶ می
گنجند:
«دلیل چهارم: ما در رابطه با نقشی که
میتوانیم در سرنگونی جمهوری اسلامی ایفا نماییم، بایستی نه خود را بزرگتر از آنچه
که هستیم بپنداریم و نه کوچکتر. هر دوی این خوانشها اشتباه هستند.»۱۷
در بند دوم همین «دلیل»
نیز با همه ی درستی آن، «منطق توتولوژیک» بیش تر رخ می نمایاند! افزون بر آنکه «خلاصه
ی سخن» در جایی درون این «دلیل» گنجانده شده که هنوز بندی دیگر و «دلیل پنجم» در
پی آن خواهد آمد:
«خلاصهی سخن ما این است که: در زمان
سرنگونی جمهوری اسلامی، جنبش کرد نیز نقش و تأثیر خود را در این سرنگونی خواهد
داشت.»۱۸
در بند پایانی «دلیل
چهارم» از آن میان، گفته می شود:
«... هنگامی که حزب ما شعار سرنگونی
جمهوری اسلامی را سر میدهد، مقصود این است که حزب ما و جنبش دمکراتیک و رهاییبخش
ملت ما نیز بخشی از نیروهایی هستند که در نهایت، جمهوری اسلامی را به سوی
سرنگونی سوق خواهند داد. باور ما این است که نه تنها حزب ما، بلکه هر حزب و جریان
دیگری نیز که به گونهای جدی مشغول مبارزهی دمکراسی خواهانه باشد،
بخشی از نیروهایی است که رژیم ولایت فقیه را به سوی سرنگونی سوق خواهند داد. ...
بگذارید از واقعیت سیاسی دیگری بگوییم و خوانشی جامع تر ارائه دهیم. دیدگاه ما این
است که: در هر سیستم غیر دمکراتیک و واپسگرایی، هر یک از احزاب و جریانات دمکرات،
بخشی از نیروهایی هستند که سیستم را به سوی سرنگونی سوق میدهند.»۱۹
در این بند که شاید
پرهرج و مرج ترین و سفسطه گرانه ترین۲۰ بخشِ یادداشت آقای هجری را دربرمی گیرد، از سویی
ـ و همچنان بی شَوَندی روشن، باریک و گواهمند ـ شعار سرنگونی سر داده می شود و از
سوی دیگر، سرنگونی رژیم به «مبارزهی دمکراسی خواهانه» که «حزب [وی] و جنبش
دمکراتیک و رهاییبخش ملت [وی] ... بخشی از نیروهای [آن را دربرمی گیرند]»، پیوند
می یابد! «مبارزهی دمکراسی خواهانه» ای که گویا «... رژیم ولایت فقیه را به سوی
سرنگونی سوق خواهند داد»!
در اینجا، چنانچه پوچی
و بی آرش و مانش بودن درونمایه ی سخن را نیز نادیده بگیری، در برابر «صنعت ادبی»
بکاررفته در آن، چارشاخ می مانی! به این ترتیب، شعار سرنگونی در ابر و مهِ «مبارزهی
دمکراسی خواهانه» ای که «هر حزب و جریان دیگری نیز که به گونهای جدی [و آنگونه که
از جمله بندی ها برمی آید: هر یک جداگانه برای خود!] مشغول ...» آن است، گم
و گور می شود. نویسنده، حتا به بایستگی گرد آمدن چنان نیروهایی در یک پیشانی
(جبهه) یرای دستیابی به آماج های راهبردی و دوربردی کوچک ترین اشاره ای نمی کند یا
بگمان نیرومند، دانسته و آگاهانه آن را ناگفته می گذارد؛ زیرا نیروهای دمکراسی
خواهِ بدیده گرفته شده از سوی وی، همگی و هر یک جداگانه برای خویش، تنها یک آماج
در سر دارند و آن، «سوق دادن سیستم [همانا جمهوری اسلامی از دید آقای هجری!] به سوی
سرنگونی» از راه «مبارزهی دمکراسی خواهانه» است!
آیا دیگر نیازی به کوشش
برای شناخت و بازشناختِ سیاست های راهبردی و به بوته ی آزمایش نهادن هر یک بر جای
می ماند؟ بیگمان، نه! همه ی این سیاست ها و شعارها در دل یک شعار که هم راهبردی
است و هم دوربردی، گنجانده و فشرده شده است:
«سرنگونی رژیم از راه مبارزهی
دمکراسی خواهانه»!۲۱
آیا درست به همین
شَوَند نیست که در جهانِ آشفته اندیشی و آشفته گفتاری با «هر حزب و جریان دیگری نیز
که به گونهای جدی مشغول مبارزهی دمکراسی خواهانه باشد»، می توان همراه شد؟! شعاری
که در جریان کار، بی درنگ نادرستی خود را نشان خواهد داد؛ زیرا پیکار برای دمکراسی، نه تنها از چارچوب های گوناگون سیاسی که بویژه
از سمت و سوی طبقاتی و اجتماعی برخوردار است؛ و تنها با بدیده گرفتنِ باریکِ همین
سمت و سوست که آن چارچوب های مشروط و گذرا از دیدگاه تاریخی، کالبد می یابند. به
عنوان نمونه، سوداگران و بازرگانان نیز خواهان دمکراسی ویژه و دلخواه خویشند که در
آن، کمابیش هر چیزی چون کالا آزادانه به داد و ستد نهاده شود؛ روشن است که
در جریان پویش طبقاتی ـ تاریخی با برداشت ها و گرایش های دیگری از دمکراسی از آن
میان در گستره ی کردستان روبروییم. آیا می توان همه ی آن ها را با هم زیر چتر «مبارزهی دمکراسی خواهانه» گرد آورد؟۲۲ پاسخ به این پرسش، تنها در شرایط
بسیار ویژه ای که در آن خلق یا ملتی، خواستار جدا نمودن راه خود از سایر خلق
ها و ملت هایی است که با آن ها در چارچوب تاریخی و سیاسی ـ جغرافیایی همبستگی
دارد، آری است؛ ولی حتا در چنین شرایط بسیار ویژه ای، اینکه رهبری آن جداسری در
چنگ کدام طبقات و لایه های همبود (اجتماع) قرار گیرد با برجستگی هرچه بیش تر، خود
را به رخ می کشد. این نکته نیز ناگفته روشن است ـ و می پندارم برای آقای هجری نیز
روشن باشد ـ که در شرایط بحران اقتصادی ـ اجتماعی فراروینده به بحران سیاسی، آنجا
که از رهبران دانا، بینا، ورزیده و کارآمد نشانی نیست، رهبری بحران خواه ناخواه به
چنگِ کارگزاران و نوکران سامانه ی اقتصادی ـ اجتماعیِ چیره ی دوران می افتد؛ چنین
شرایطی در اوضاع امروز ایران ـ و نه تنها کردستان ـ به آرش آغاز جنگ برادرکشی میان
خلق ها و ملت های همبسته ی میهن مان و به کام اژدها افکندن همه ی آن ها همراه
با هم، ولی جدا جدا از یکدیگر است؛ جنگی ناسزاوار و تبهکارانه به سود
کشورهای امپریالیستی و دولت های مزدور یا جیره خوارشان در منطقه و از آن میان،
رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران! در این باره، تنها همین بس که نگاهی
اندکی باریک تر به شرایط بسیار دردناک خلق های پاره تن ما ایرانیان در افغانستان و
دولت پوشالی و دست نشانده ی امپریالیست ها در آنجا افکنده شود؛ همه چیز، چون آیینه
ای سرنوشت نما (بجای «جهان نما»!) جلوی دیدگان ماست. خداوندان جهان سرمایه، همان
ها که برای عروسک های خیمه شب بازی شان در دولت های امپریالیستی، چپ و راست، نامه های
شادباش و سوگواری و «فدایت شوم» از سوی رهبران این یا آن حزب و سازمان ایرانی یا
ایرانی تبار فرستاده می شود، برای خلق های میهن مان و نیز کردستان که از بسیاری
سویه های خوی و سرشت، منش فردی و اجتماعی
و نیز زبان و فرهنگ، ایرانی تر از هر ایرانی است، سرنوشتی کمابیش همسان با
افغانستان را خواستارند و در دستور کار خویش دارند.
با آنچه کوتاه و فشرده و شاید هنوز نارسا گفته شد، آن «خوانش جامع تر» که از آن سخن رانده
اید، چنانچه حتا در شرایطی بحرانی، «سیستم ... به سوی سرنگونی سوق [یابد]»، نخستین
پیامد آن، فروپاشی ایران زمین خواهد بود که نه تنها برای هیچ خلق و ملتی سودی دربر
نخواهد داشت که زیان ها و سرافکندگی تاریخی بس بزرگ تر از آنچه رژیم تبهکار کنونی
به بار آورده به همراه خواهد داشت. سخن بر سر سرنگونی رژیمی تبهکار که چون میوه ای
از درخت افتاده و گندیده، هر روز بیش از پیش می گندد و کشورمان را به پلشتی بیش تر
می آلاید، نیست؛ سخن بر سر چگونگیِ سرنگونی آن بگونه ای است که بدست توانای
توده های مردم ایران با کم ترین زیان پیامدهای چنگ اندازانه ی امپریالیستی انجام
گیرد و بدست مشتی روشنفکر نادان یا خودفروخته، کلاه گشادی چون نمونه ی آنچه در
کشور باستانی لیبی رخ داد به سر ایرانیان نهاده نشود. این نیز بماند ـ و پرداختن
به آن درچارچوب این جُستار نیز نمی گنجد ـ که چنان کلاهی با گرانبار نمودنِ ننگین
ترین قراردادهای تاریخ ایران با دستینه ی فراقانونی رژیم ورشکسته ی دزدان اسلام
پیشه، بگونه ای دیگر به سر مردم ایران رفته است. رندی، چندی پیش بدرستی نوشته بود:
«بیش
از آنکه در اندیشه ی داشتن ها باشید، بکوشید به از دست ندادن ها بیندیشید!»۲۳ امپریالیست ها به یاری مزدوران
کارکشته شان در رژیم تبهکار اسلام پیشه، کشورمان را به چنین تنگنا و بن بستی کشانده
اند:
ـ یا گشایش بی
در و پیکر اقتصادی به سود کلان سرمایه داری امپریالیستی در کالبد سیاست
نولیبرالیستی و در پی آن، گشایش سیاسی برای چنگ اندازی هایی بیش از گذشته در رژیم
شاه گوربگور شده از ساخت پایگاه های نظامی گرفته تا بهره وری از بهشتی زمینی برای
سربازان «یانکی» و جهانگردانی از همه سو به بهای نابودی گسترده ی اقتصاد ملی،
بیکاری گسترده، کوچ جوانان و نیروی کار ورزیده و کارآمد و به روسپیگری کشاندن هرچه
بیش تر زنان ایرانی زیر چادرِ اسلامی دست آموز، نوکرپیشه و زن بمزد؛
ـ و یا پذیرش
گرانباری هرچه بیش تر رژیمی تیره اندیش با گُرزی خاردار در دست، بی هیچگونه چشم
انداز اقتصادی ـ اجتماعی با ژستی انقلابی در کالبد اسلامی دروغین و در نهان و
آشکار: انگلیسی ـ «یانکی» و دزدانی آزموده در رهبری آن که بگونه ای دیگر کشتی را
به گل می نشانند؛ و باید افزود: نشانده اند!
آنچه هم اکنون گواه آن
هستیم، شانه به شانه ساییدن این دو جریان پلید و ضد خلقیِ خوب پروارشده در ایران
است که توده های مردم و خلق های ایران زمین را به بدبختی هایی بزرگ تر و کشورمان
را به نابودی خواهد کشاند.۲۴
این نکته را نیز به
شوند هماوندی با آنچه آقای هجری در یادداشت خویش در میان نهاده، یادآور می شوم که پیکار
دمکراسی خواهانه ی یادشده تا اندازه ای بسیار، گرچه شاید با دیرکرد کوتاه تاریخی و
دگردیسگی ناگزیر آن در شرایط کردستان، ریشه در سیاست «سوسیال دمکرات» مآبانه ی
نیروهایی با پیشینه ی تاریخی چپ در میهن مان داشته و بازتاب آن در زمینه ی چالش
های ملی است؛ سیاستی آشکارا شکست خورده که بدرازای بیش از سه دهه در
کشورمان بکار گرفته شد و با همه ی پشتک وارو زدن ها و بر زبان راندنِ «کی بود، کی
بود، من [سوسیال دمکرات] نبودم» های مشتی الف بچه ی "سیاسی"، بی هیچ
کارنامه ای روشن در پهنه ی پیکار سیاسی و اجتماعی به سود توده های کار و زحمت در
ایران، همچنان با کژدار و مریز پی گرفته می شود. رگه های چنان سیاستی را در بسیاری
از حزب ها و سازمان های سیاسی با گرایش چپ و چپ نمای ایران می توان دید و دنبال
نمود.
آنچه در «دلیل پنجم»
آورده شده، کمابیش از همان نارسایی ها، فرمولبندی های خشک بی هماوندی های منطقی میان
"گواهمندی" ها و ذهنی گریِ «دلیل» های پیشین برخوردار است. شاید بهتر می
بود که سخن را کوتاه و به همین اندازه بسنده نمایم؛ با این همه به برخی از آن ها به
اندازه ای درخور می پردازم.
«دلیل» یادشده با یکی
دو پرسش و پاسخی نارسا به آن ها می آغازد:
«یک نیروی دمکرات و ترقیخواه چگونه
تبدیل به بخشی از پروژهی سرنگونی عینی یا ذهنی سیستمی ناکارآمد و
واپسگرا میشود؟ مکانیسم این مشارکت چگونه است؟ در اینجا میکوشیم تا چنین مکانیسمی
را تشریح نماییم. هر سیستم ناکارآمد غیر دمکراتیکی در نتیجهی بروز سه اختلاف عمده
دچار انشقاق در درون خود شده و گام به گام رو به زوال و فروپاشی میرود. این
اختلافات عبارتند از:
اختلاف در میان جناحهای
حکومت: هر سیستم غیر دمکراتیکی به اقتضای ماهیت غیر دمکراتیک خود عاری از شفافیت میباشد
و هر سیستمی که از شفافیت به دور باشد، تبدیل به محیط مساعدی برای رشد نیروها و
باندهای ناسالم و شبهمافیایی و رقیب میگردد. این گونه جناحهای درون حکومتی از
آنجا که در درجهی نخست، بسیار ناسالم هستند و در درجهی دوم در حالت عدم شفافیت
روزبهروز عظیمتر و ناسالمتر شده و بر توان مادی آنان افزوده میشود و در درجهی
سوم شدیداً درگیر رقابت میان خود هستند و تضاد میان منافع آنان روزبهروز شدیدتر میشود،
رفتهرفته به سوی وضعیت نزاع و کشمکش میان خود گام برمیدارند.»۲۵
جز آنچه در زمینه ی «سرنگونی ذهنی سیستم» به میان آمده و هرچه کوشیدم، آماج چنین
سخنی را درنیافتم، ساز و کاری (مکانیسم) که وی برای چگونگی همیاری «یک نیروی دمکرات و ترقیخواه» در آنچه «پروژهی
سرنگونی عینی یا ذهنی سیستمی ناکارآمد و واپسگرا» نامیده،
برمی شمارد نیز ذهنگرایانه، سفسطه آمیز و ناگزیر، چندان دربرگیرنده و گواهمند نیست!
از آن گذشته، چنین سخنانی با شَوَند سرنگونی رژیم نیز ناهماوند بوده به یک پرگویی
بیمایه می ماند. آنچه در پی، در دو بند پسین نیز آمده و از بازگویی آن خودداری
ورزیده ام با آنکه رگه هایی از گفته های دانشمند تیزبین انقلابی: و. ای. لنین
درباره ی شرایط انقلابی دربر دارد، جز کلی گویی پیش پا افتاده و بیجا بیش نیست.
بند پسین «دلیل پنجم» به «اختلاف میان حکومت و ماهیت روابط بینالمللی»۲۶ پرداخته است:
«سیستم غیر دمکراتیک نه تنها با مردم
خویش دچار مشکل است، بلکه با جهان پیرامون خویش نیز مشکل دارد. سیستم غیر دمکراتیک
اساساً سیستمی ناسازگار است. هم با مردم خویش سر ناسازگاری دارد و هم با دول خارجی
و مجامع و محافل بینالمللی. چنین سیستمی همواره مورد تحریم و محاصره قرار میگیرد،
زیرا مرتکب انواع جرائم بزرگ میشود، از همین رو نیز با تحریمهای گوناگونی مواجه
میشود. این سیستمها پس از هر تحریمی، دچار تحریم دیگر میشوند و برای رفع این
تحریمها، به مذاکره پس از مذاکره و گفتگو پس از گفتگو میپردازند. البته این
مذاکرات فقط صورت ظاهری از مذاکره را با خود دارند و در حقیقت التماس پنهانی و امتیازدهی
در چهارچوب سیستم حقوقی بینالمللی میباشند.»۲۷
در این بند نیز
رویهمرفته با کلی گویی هایی آمیخته با سفسطه رویروییم. با آنکه پیش تر درباره ی چگونگی
دریافت نویسنده از مانش «دمکراسی» تا اندازه ای سخن به میان آمد، در اینجا بیش از
پیش روشن می شود که چارچوب دمکراسی و تعریف رژیم دمکراتیک در اندیشه و گفتار آقای
هجری از دمکراسی بورژواییِ و رژیم های دمکراتیک «دول خارجی و مجامع و محافل بینالمللی»
که بگونه ای عمده کشورهای امپریالیستی باخترزمین مورد اشاره ی وی است، فراتر نمی
رود. آیا نگرش مطلق گرایانه ی وی به جُستار و مانش «دمکراسی» و نادیده گرفتن سویه
ی طبقاتی آن، تنها از سر نادانی است؟ بگمانم چنین نیست. باور آن بسیار دشوار است
که آقای هجری ماهیت بیدادگرانه ی هماوندی های جهانی سرمایه داری («ماهیت روابط بینالمللی»)
را درنمی یابد. با این همه، چرا وی «سیستم غیر دمکراتیک» را در یک فرمولبندی خشک،
ناروشن و آمیخته به سفسطه در برابر «جهان پیرامون خویش» نهاده است؟! مگر «جهان پیرامون»،
«سیستمی دمکراتیک» است؟
آیا آقای هجری می تواند
به عنوان نمونه این نکته را روشن کند که چرا «دول خارجی و مجامع و محافل بینالمللی»
مورد اشاره ی وی، عربستان زیر چکمه ی خاندان سعود و یکی از غیر دمکراتیک ترین سیستم
ها را با آنکه «مرتکب انواع جرائم بزرگ میشود»، «مورد تحریم و محاصره» قرار نمی
دهد؟ و آیا همه ی این پرگویی های ناهماوند با شَوَندِ سرنگونی رژیم، این نکته را به
نمایش نمی نهد که آقای هجری و دیگرانی چون وی در رهبری «حزب دمکرات کردستان» و نیز
برخی دیگر از حزب ها و سازمان های همانند که تنها کردستان را دربرنمی گیرد، چشم
امید به پشتیبانیِ کشورهای امپریالیستی باخترزمین از خود دارند و برای دستیابی به
آن پشتیبانی از هرباره می کوشند؟ و چنانچه این بدگمانی بجا باشد، این پرسش ها نیز
بجا و به هنگام خواهند بود که برای دستیابی به کدام آماج یا آماج ها می رزمید؟ آیا
به همان راهی رهسپار نیستید که مسعود رجوی ها و علی خامنه ای ها و دیگرانی در میان
نیروهای چپ، پیش تر رهسپار شدند و ننگ تاریخی بر پیشانی یک یک شان نقش بست؟ آیا خواه
ناخواه در همان راه و به همان سمت و سو گام برنمی دارید که از توده های مردم خود،
چون ابزاری برای رسیدن به آماج های کوته بینانه ی خویش بهره می برد؟ و آیا خود به
ابزار و دستاویزی برای پیشبرد نقشه های کشورهای امپریالیستی نگردیسیده اید؟ آیا به
همین شوند نیست که کمی جلوتر در یکی از بندهای نزدیک به پایان یادداشت خود نوشته
اید:
«... مبارزهی ملت کرد علیه سیستم،
گسترش این نوع مبارزه و گذار آن از یک مسألهی داخلی به یک مسألهی منطقهای و بینالمللی،
اختلافات میان حکومت داخلی و جهان خارج را نیز به دنبال خواهد داشت، یعنی حزب
میتواند در مدیریت اختلافات نوع سوم نیز ایفای نقش نماید»۲۸؟
می دانم که خواه ناخواه
از گفته ی من و از زبان تلخ و ناخوشایندم، ناخرسند خواهید شد؛ ولی چاره چیست؟
شما با این تراز از
دانش و بینش اجتماعی و سیاسی که بروشنی در یادداشت تان بازتاب یافته و حتا
نتوانسته اید، شوند (دلیل) هایی شسته رفته، بی همپوشانی، بی پرگویی و دستِکم در
چارچوب «منطق صوری» بی کم و کاست بیاورید از مدیریت «اختلافات میان حکومت داخلی و
جهان خارج» سخن می گویید! آیا اندکی هم شده در اندیشه نمی شوید که سخنی بس گزاف بر
زبان رانده اید؟ آیا می پندارید با چنین گزافه گویی هایی می توانید ردِّ پاهایی که برای همپایی با کشورهای امپریالیستی
برداشته شده و می شوند را گم و گور کنید؟ آیا آماج های شما، حتا چنانچه از سر
راستی اندیشیده و به پیش می برید ـ و من به آن، سخت بدگمانم! ـ جز پیشبرد سیاستی
کورکورانه بر بنیاد «ملی گرایی»، بی هیچ چشم انداز استقلال و بهبود راستین زندگی
توده های مردم کردستان، کاری از پیش برده و می برد؟
آیا می توان شما و هم
اندیشان تان را فرزندان رهرو راه زنده یاد قاضی محمد و نمونه هایی دیگر از قهرمانان خلق
کُرد و دیگر خلق های ایران بشمار آورد؟
هنوز اندکی کم تر از یک
صفحه از نوشته ی آقای هجری برجای مانده است؛ و من با گذشتن از کنار برخی نارسایی
های "کوچک" تر ناچارم به یکی دیگر از آن ها نیز بپردازم.
در یکی از بندهای
پایانی یادداشت خود («دلیل پنجم»)، چنین آورده اید:
«... نیروهای دمکرات میکوشند تا هر
چه بیشتر، غیر طبیعی و فاجعهبار بودن این وضعیت را افشا نمایند. تمامی این تلاشها
گامهایی تدریجی به سوی سرنگونی سیستم هستند و تمامی نیروهای دمکراتیک در این کوششها
سهیم میباشند. به عنوان مثال، کارکرد نیرویی همانند حزب دمکرات کردستان ایران، مدیریت
مبارزهی ملی مردم کردستان ایران است. سیستم حاکم میخواهد وضعیت نابرابری اتنیکی
در ایران و نوع زمامداری تمرکزگرا در این کشور را به عنوان وضعیتی کاملاً طبیعی و
بیبدیل نشان دهد؛ لیکن حزب دمکرات میکوشد تا هم غیر طبیعی بودن و زورگویانه
بودن این نوع زمامداری را ثابت نماید؛ هم آلترناتیوی امروزی برای رفع این نابرابری
به مردم معرفی نماید و هم نارضایتی مردم نسبت به ستم ملی را تبدیل به دینامیسم
مبارزه علیه سیستم سرکوبگر نموده و بدین گونه بخشی از اختلافات نوع دوم را مدیریت
میکند.» ۲۹
آن کوشش ها برای
سرنگونی رژیم، تنها هنگامی پربار و آماجمند خواهد بود که دستِکم، بخش سنگینی از
«نیروهای دمکرات» یاد شده با برنامه ای کمینه که روی آن همگی همداستان شده و کار
را برنامه ریزی نموده اند، در یک پیشانی گرد آمده و یگانه شوند. «مدیریت مبارزهی ملی مردم
کردستان ایران»، چه در چارچوب کردستان ایران و چه در چارچوب ایران زمین، بدون
هماهنگی و همراهی با دیگر نیروهای پیشرفت خواه و چپ انقلابی، نه تنها شدنی نیست که
زیان هایی بس بزرگ برای خلق های سرزمین ایران و از آن میان کردستان به بار خواهد
آورد. بخودی خود روشن است که حتا چنانچه آن پیشانی پدید آمده باشد و این به نوبه ی خویش، گامی بسیار بزرگ برای
سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه و ایستادگی در برابر نقشه های اهریمنی امپریالیست
ها بشمار می آید، پیشبرد کار، بدون داشتن چشمی باریک بین به دیگر روندهای
«کردستان بزرگ» و تراز نیروهای اجتماعی و سیاسی منطقه و جهان، ره به جایی نخواهد
برد.
باید این نکته را
بگونه ای باریک و دانشورانه بدیده گرفت که پیکار مردم
کردستان برای دستیابی به برابر حقوقی با دیگر خلق های ایران زمین و برسمیت شناخته
شدن حقوق ملی در
پهنه ی کردار اجتماعی و سیاسی، بخشی ناگسستنی از پیکار عمومی توده های مردم ایران
بر ضد رژیم ضدملی فرمانروا بر ایران و پیکار دیگر خلق های ایران برای دستیابی به
آماج های یادشده است.
هر گامی جز این، افزون بر جداسری و خودسری که دود آن سرراست به چشم توده های مردم
کردستان و دیگر خلق های ایران خواهد رفت، همچنین به آرش از دست دادن سنگری به سود
رژیم دزدان اسلام پیشه و در شرایط کنونی و آینده ی نزدیک بویژه به سود کشورهای
امپریالیستی خواهد بود.
آنگونه که شما به
نمایندگی از سوی حزب تان، جُستار را در میان نهاده و بیگمان در پهنه ی کردار نیز همان
را پی می گیرید، حتا با نادیده گرفتن سردرگمی های آن که در بالا به هر کدام شان تا
اندازه ای پرداخته شد، در بنیاد خویش جز تکه تکه نمودن («segmatization») پیکاری که راهی جز یگانگی و
پیشبردِ آماج های راهبردی و دوربردی خویش در چارچوب یک پیشانی گسترده و دربرگیرنده
ندارد، نبوده و به شکست برای همه خواهد انجامید.
در اینجا ناچارم از برخورد باریک تر به دیدگاه ذهنی و «خواست
گرایانه» ی آقای هجری که بی هیچ چشمی به روند تاریخی «خاورخودکامگی کانونگرا»،
آن را در چارچوب تنگ «زمامداری
تمرکزگرا» می بیند،
چشم پوشم و یادداشت را به پایان برسانم.
ب. الف. بزرگمهر ۲۵ تیر ماه ۱۳۹۵
برجسته نمایی های متن و افزوده های درون
[ ] از آن من است. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
۱ ـ «توضیحی دربارهی شعار سرنگونی
جمهوری اسلامی»، مصطفی هجری، پنجم تیر ماه ۱۳۹۵
۲ ـ «چگونگی برخورد به «طرح خاورمیانه
نوین» در گرانیگاه آن!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۷ فروردین ماه ۱۳۹۵
۳ ـ «توضیحی دربارهی شعار سرنگونی جمهوری اسلامی»،
مصطفی هجری، پنجم تیر ماه ۱۳۹۵
۴ ـ همانجا
۵ ـ همانا «اراده گرایانه» یا برخاسته
از «اراده گرایی» به آرش و مانش فلسفی آن. واژه ی از ریشه عربی «اراده» به آرش
«خواست»، «خواستن» یا «آهنگ کاری در سر داشتن» است
۶ ـ شیوه ی فرمولبندی یادداشت در اینجا
بگونه ای است که نمی توان همه ی آنچه به میان آمده را به پای نارسایی ادبی و
نوشتاری نهاد.
۷ ـ «توضیحی دربارهی شعار سرنگونی
جمهوری اسلامی»، مصطفی هجری، پنجم تیر ماه ۱۳۹۵
۸ ـ در اینجا باید جداگانگی (تفاوت)
بزرگ میان «ملت» و «خلق» که این یکی هنوز از برخی شناسه های یک ملت برخوردار نیست
را بدیده گرفت. از دید من، بویژه از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ به این سو با آنکه آن
انقلاب نتوانست در پهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی، گسترشی درخور آماج های خویش بیابد،
روند فرارویی خلق های ایران زمین به ملت هایی با آرش و مانشی رویهمرفته راستین،
دربرگیرنده و همه سویه با نسبت ها و ترازهایی گوناگون، شتاب گرفت و با فراز و نشیب
هایی همچنان پی گرفته می شود؛ گرچه باید بیفزایم که چنین فرارویی از دیدگاه تاریخی
با کژدیسگی هایی ناگزیر همراه بوده و به هیچ رو با پیدایش ملت ها در اروپای آغاز
دوران سرمایه داری همانند نیست.
۹ ـ «خاورخودکامگی دیرینه پا» یا همانا
«استبداد شرقی» (دسپوتیسم) سامانه ای دیرپا در بخشی از آسیای میانه و باختری دربرگیرنده
ی ایران کنونی است که در آن شاه همه کاره و سایرین تنها رعایای ناچیز و بی ارزش وی
بشمار می آمدند. رگه های نیرومندی از آنچه از این سامانه برجای مانده، نه تنها در
حاکمیت جمهوری اسلامی که بر گوش به فرمانی (ظاهری) از «ولایت مطلق فقیه» بنیاد یافته که در فرهنگ و جان و روان ایرانیان، همچنان
چشمگیر است.
۱۰ ـ «دسپوتیسم»
۱۱ ـ «توضیحی دربارهی شعار سرنگونی جمهوری
اسلامی»، مصطفی هجری، پنجم تیر ماه ۱۳۹۵
۱۲ ـ همانجا
۱۳ ـ دوگانه ی
«مُدرنیته ـ سُنّت» از آنگونه فرمولبندی هایی است که بر بنیاد نگرش ایستا و
فراطبیعی ساخته و پرداخته شده است. در جهان راستین و در هر پهنه ای از دانش،
همواره و همیشه با نبرد «کهنه» و «نو» از دیدگاه فلسفی سر و کار داریم که گاه
«کهنه» جامه ی «نو» به تن می کند و در برابر برونزد کهنه ی خویش، خودمی نمایاند و
نیز «نو» همیشه و همواره دربردارنده ی تکه ها و آخشیج هایی از «کهنه» است که بگونه
ای دیگر و دگردیسه شده با آخشیج های تازه پدید آمده، آمیخته و آرایشی تازه یافته
اند. به این ترتیب، مرزبندی میان «کهنه» و «نو» یا در مورد «سُنّت» و «مُدرنیته»
که بویژه این یکی در بسیاری موردها «کهنه» ای است که خود را به جامه ای «نو»
آراسته، نه تنها نگرش ایستا و فراطبیعی را دربردارد که کاربرد آن نیز بر بنیاد
چنین نگرشی، آنگاه که به هر شَوَندی نیازمند بکاربستن آنیم، نسبیت و چارچوبی
دربردارد که آن را باید بیگمان بدیده گرفت و دچار مطلق اندیشی و مطلق گرایی نشد.
۱۴ ـ «توضیحی دربارهی شعار سرنگونی جمهوری
اسلامی»، مصطفی هجری، پنجم تیر ماه ۱۳۹۵
۱۵ ـ همانجا
۱۶ ـ «توتولوژیک» («Tautologic») به آرش پرگویی بیمایه
(حشو)، واگویی و کش دادن سخن است. در دانش «منطق» امروزی، «حکم توتولوژیک»، حکمی
را گویند که با نادیده گرفتن اینکه بخش های دربرگیرنده ی آن حقیقی است یا نه و در
کردار درستی آن پایور باشد (به اثبات برسد) یا نه، در سرشت و کالبد خود حقیقت
دارد. مانند دو نمونه ی زیر:
«هرکس خودش است و نمی تواند جز خودش باشد.»
«هرکس برای دیدگاه های خود دلیل های چندی دارد و برخی از
دیدگاه های ما درست تر از برخی دیگر دیدگاه هاست.»
۱۷ ـ «توضیحی دربارهی شعار سرنگونی
جمهوری اسلامی»، مصطفی هجری، پنجم تیر ماه ۱۳۹۵
۱۸ و ۱۹ ـ
همانجا
۲۰ ـ بگمانم ناخودآگاهانه!
۲۱ ـ تا اندازه ای یادآور شعار «جنگ مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک»؛ با
این جداگانگی بزرگ که اگر این شعار با همه ی نادرستی و کوته بینی تاریخی و ناگزیر
نهفته در آن، در شرایطی ویژه که میهن مان از نبود حزبی سیاسی بر بنیاد «سوسیالیسم
دانشورانه» (مارکسیسم ـ لنینیسم) رنج می برد به بوته ی آزمایش نهاده شد، شعار
«سرنگونی رژیم از راه مبارزهی دمکراسی خواهانه» ای که سمت و سوی دمکراسی آن نیز
روشن نیست از چارچوب سخن فراتر نخواهد رفت. «دُن کیشوت»ی
که آقای هجری در یادداشت خود از وی نام برده را در اینجا می توان یافت.
۲۲ ـ در اینجا جُستار بنیادین «راه
رویش اقتصادی ـ اجتماعی» و چگونگی سمتگیری و گسترش آن نیز به میان می آید که
دانسته به آن نپرداخته ام!
۲۳ ـ «بیش از آنکه در اندیشه ی داشتن ها باشید ...»
۲۴ ـ «تا دیر نشده باید حاکمیت پلید جمهوری اسلامی
را سرنگون نمود!»، ب. الف. بزرگمهر،۲۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳
۲۵ ـ «توضیحی دربارهی شعار سرنگونی جمهوری اسلامی»، مصطفی هجری، پنجم تیر ماه ۱۳۹۵
۲۶ ، ۲۷ ، ۲۸ و ۲۹ ـ همانجا
***
توضیحی دربارهی
شعار سرنگونی جمهوری اسلامی
اخیراً بحثهایی دربارهی
شعار سرنگونی جمهوری اسلامی ایران مطرح شده است. کسانی که این شعار را زیر سؤال میبرند،
به دلایلی، میتوان گفت که خوانش درستی از این شعار ندارند، لیکن زیر سؤال بردن این
شعار اصلی مبارزات ما در برههی کنونی، علیرغم اشتباه بودن آن، این سود را نیز در
بر دارد که یک بار دیگر به گونهی ژرفاندیشانهتر، فلسفهی این شعار را برای ملت مان
توضیح دهیم. لذا در اینجا میکوشم تا به تحلیل دلایل نادرستی چنین دیدگاهی بپردازم.
دلیل نخست: این افراد
تصور میکنند زمانی که یک حزب سیاسی، شعار سرنگونی رژیمی را سر میدهد، مقصود آن
صرفاً این است که خود حزب مزبور به گونهای مطلق و بدون ارتباط با عوامل متعدد دیگر،
نظام را سرنگون خواهد کرد و خود آن حزب نیز سیستم جایگزین را به جای آن مستقر
خواهد نمود.
لازم است این حقیقت را
توضیح دهیم که هنگامی که یک حزب سیاسی شعار سرنگونی رژیمی را بر میگزیند، پیش از
هر چیز، هدفش این است که ایدهآلها، پروژهها و برنامههایی که این حزب در نظر
دارد و مدلی از زمامداری که بدان اعتقاد دارد، در چهارچوب سیستم موجود قابل تحقق نیست.
به عبارت دیگر، معنای شعار فوق، آن است که مدل این حزب برای زمامداری و مدل نظام سیاسی
موجود برای حکومت، "مانعهالجمع" هستند. یعنی تا زمانی که نظام موجود در
رأس قدرت باشد، مدل سیاسی مطلوب حزب، در چهارچوب آن نظام تحقق نخواهد یافت و اگر
زمانی شرایط و زمینه برای استقرار مدل سیاسی دلخواه حزب فراهم شد، بدون تردید دیگر
سیستم مزبور در رأس قدرت نمانده است. حال باید کسانی که در حقانیت شعار سرنگونی
جمهوری اسلامی تردید روا میدارند به این سؤال پاسخ دهند که تا چه حد احتمال میدهند
که اگر رژیم جمهوری اسلامی کنترل کاملی بر کردستان ایران داشته باشد، ملت کرد
بتواند مدل حکومت دمکراتیک فدرال را در کردستان پیاده کند؟
دلیل دوم: همانگونه که
ذکر آن رفت، هنگامی که حزب دمکرات از لزوم سرنگونی جمهوری اسلامی سخن میگوید،
مقصود این است که ایدهآلهای سیاسی حزب با سرنگونی جمهوری اسلامی تحقق خواهد یافت،
نه با ماندگاری آن. بنابراین حزب در جریان ائتلاف و همپیمانی سیاسی نباید خود را
در جبههی جریانات و نیروهایی ببیند که مستقیم یا غیر مستقیم برای ماندگاری و تثبیت
جمهوری اسلامی تلاش میکنند و میخواهند به هر نحو ممکن، ارکان قدرت این رژیم را
مستحکم نمایند.
اگر حزبی به ایدهآل
بودن و امکانپذیری سرنگونی رژیمی اعتقاد داشته باشد، نوع مبارزه و فعالیت خود و
چگونگی تشکیل و ورود به ائتلافها را به گونهی خاصی سازمان میدهد و اگر به ایدهآل
نبودن و غیر ممکن بودن سرنگونی سیستم سیاسی نیز معتقد باشد، کار و فعالیت خود را
به گونهای دیگر سازمان میدهد. حال چنین افرادی باید به این سؤال پاسخ گویند که
حزب آنان کار و فعالیت خویش را چگونه سازمان خواهد داد؟
دلیل سوم: اشتباه بودن
دیدگاه این افراد در آنجاست که شاید ندانند در پس شعار سرنگونیِ یک سیستم
ناکارآمد، فلسفهای بسی عمیقتر از یک شعار دونکیشوتوار ظاهری نهفته است. هنگامی
که حزبی از سرنگونی یک سیستم میگوید، مقصودش این است که سیستم مزبور ناکارآمد است
و چه از نظر فکری و چه از نظر نوع زمامداری، در تضاد با روند ترقی و مدرنیته قرار
دارد.
زمانی که حزبی از
سرنگونی یک سیستم میگوید، مقصودش این است که امکان چارهیابی دمکراتیک برای
اختلافات و مشکلات درونی سیستم مزبور و یا مشکلات آن با مردمی که بر آنها فرمان میراند،
وجود ندارد؛ بلکه این سیستم با توسل به نهادهای امنیتی و به دلیل اعمال خشونت و کاربرد
سرکوب و ارعاب فوقالعاده، به صورت موقت، بر مشکلات موجود سرپوش میگذارد. هنگامی
که حزبی از سرنگونی سیستمی میگوید، معنایش این است که اعتقادی به مشروعیت فراگیر
و درازمدت آن سیستم در میان مردم ندارد. هنگامی که حزبی از سرگونی سیستمی میگوید،
بدین معناست که اگر امکان انتخابات آزاد و حتی نیمهآزاد نیز برای مردم فراهم شود،
شکاف در بنیانهای قدرت آن سیستم خواهد افتاد.
رویدادهای مرتبط با
انتخابات سالهای ٧٦ و ٨٨ این دیدگاه را تقویت میکنند. همگی میدانیم، پروژهای
که در ایران تحت عنوان انتخابات جریان دارد، پروژهای به شدت کنترلشده و حکومتی
است. طی این دو دوره به محض اینکه ـ بنا به برخی دلایلـ اندکی از این کنترل کاسته
شد، بنیانهای حکومت دیکتاتوری به لرزه درآمدند. این در حالیست که بر طبق معیارهای
شناختهشدهی انتخاباتی، این دو انتخابات را حتی نمیتوان انتخابات نیمهآزاد نیز
به حساب آورد. سخن ما این است که اساساً میسر نیست که سیستمی حتی نتواند به نتایج
انتخابات کنترلشدهی خویش نیز پایبند بماند، ولی محکوم به سرنگونی نباشد.
هنگامی که حزب ما شعار
سرنگونی جمهوری اسلامی را تصویب میکند، مقصود این است که اساساً ذات و سرشت این
رژیم علیرغم برخی تفاوتهای ظاهری، همان ذات و سرشت رژیم استالینی شوروی سابق، رژیم
صدام حسین در عراق یا حکومت قذافی در لیبی است. به همان اندازه که این حکومتها ـ هنگامی
که مشکلاتشان به حد فروپاشی رسید ـ توانستند در برابر امواج سرنگونی مقاومت نمایند،
جمهوری اسلامی نیز در زمان مقتضی، به همان اندازه میتواند از سرنگونی خویش جلوگیری
نماید.
دلیل چهارم: ما در
رابطه با نقشی که میتوانیم در سرنگونی جمهوری اسلامی ایفا نماییم، بایستی نه خود
را بزرگتر از آنچه که هستیم بپنداریم و نه کوچکتر. هر دوی این خوانشها اشتباه
هستند.
خلاصهی سخن ما این است
که: در زمان سرنگونی جمهوری اسلامی، جنبش کرد نیز نقش و تأثیر خود را در این
سرنگونی خواهد داشت.
کسانی که میگویند ما
نمیتوانیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم، نباید از یاد ببرند که در سرنگونی جمهوری
اسلامی ایران، ملت کرد و نیروهای آن بدون تأثیر نخواهند بود. هنگامی که حزب ما
شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را سر میدهد، مقصود این است که حزب ما و جنبش دمکراتیک
و رهاییبخش ملت ما نیز بخشی از نیروهایی هستند که در نهایت، جمهوری اسلامی را به
سوی سرنگونی سوق خواهند داد. باور ما این است که نه تنها حزب ما، بلکه هر حزب و جریان
دیگری نیز که به گونهای جدی مشغول مبارزهی دمکراسی خواهانه باشد، بخشی از نیروهایی
است که رژیم ولایت فقیه را به سوی سرنگونی سوق خواهند داد. از یاد نبریم که نیروی
ملت کرد در عراق نمیتوانست به تنهایی رژیم بعث را سرنگون نماید، لیکن بخش مؤثری
از نیروهایی بود که رژیم بعث را به سوی سرنگونی سوق دادند. این بحث تنها منحصر به
ملت کرد و حزب دمکرات و رژیم جمهوری اسلامی نیست. بگذارید از واقعیت سیاسی دیگری
بگوییم و خوانشی جامع تر ارائه دهیم. دیدگاه ما این است که: در هر سیستم غیر
دمکراتیک و واپسگرایی، هر یک از احزاب و جریانات دمکرات، بخشی از نیروهایی هستند
که سیستم را به سوی سرنگونی سوق میدهند. این سخن نه فقط دربارهی حزب ما و در ایران،
بلکه دربارهی هر حزب و جریان دیگری در هر جایی از جهان، صدق میکند.
دلیل پنجم: یک نیروی
دمکرات و ترقیخواه چگونه تبدیل به بخشی از پروژهی سرنگونی عینی یا ذهنی سیستمی
ناکارآمد و واپسگرا میشود؟ مکانیسم این مشارکت چگونه است؟ در اینجا میکوشیم تا
چنین مکانیسمی را تشریح نماییم. هر سیستم ناکارآمد غیر دمکراتیکی در نتیجهی بروز
سه اختلاف عمده دچار انشقاق در درون خود شده و گام به گام رو به زوال و فروپاشی میرود.
این اختلافات عبارتند از:
اختلاف در میان جناحهای
حکومت: هر سیستم غیر دمکراتیکی به اقتضای ماهیت غیر دمکراتیک خود عاری از شفافیت میباشد
و هر سیستمی که از شفافیت به دور باشد، تبدیل به محیط مساعدی برای رشد نیروها و
باندهای ناسالم و شبهمافیایی و رقیب میگردد. این گونه جناحهای درون حکومتی از
آنجا که در درجهی نخست، بسیار ناسالم هستند و در درجهی دوم در حالت عدم شفافیت
روزبهروز عظیمتر و ناسالمتر شده و بر توان مادی آنان افزوده میشود و در درجهی
سوم شدیداً درگیر رقابت میان خود هستند و تضاد میان منافع آنان روزبهروز شدیدتر میشود،
رفتهرفته به سوی وضعیت نزاع و کشمکش میان خود گام برمیدارند.
اختلاف حکومت با مردم
تحت سلطهاش: سیستمهای غیر دمکراتیک بیشترین هزینهها را صرف کنترل مردم خویش مینمایند.
این سیستمها از آنجا
که در برابر خواستهای مردم پاسخگو نیستند، خواستهها و مطالبات مردم روزبهروز
انباشتهتر و متراکمتر میشود، از همین رو، شکاف و جدایی میان مردم و حکومت نیز بیشتر
و عمیقتر میشود. این سیستمها گاه به دلیل کاربرد فشار و ارعاب و سرکوب فوقالعاده
از سوی دستگاههای امنیتی بر مردم، ظاهری باثبات از جامعهی تحت سلطهی خویش ارائه
میدهند، لیکن این ثبات کاملاً ظاهری بوده و مشکلات و اختلافات عمیق میان مردم و
حکومت در حقیقت حل و فصل نشده، بلکه به لایههای پنهان و ژرفتر درون جامعه منتقل میشوند
و این اختلافات و مشکلات در وضعیت مساعد، همانند آتشفشانی فوران خواهند کرد.
اختلاف میان حکومت و
ماهیت روابط بینالمللی: سیستم غیر دمکراتیک نه تنها با مردم خویش دچار مشکل است،
بلکه با جهان پیرامون خویش نیز مشکل دارد. سیستم غیر دمکراتیک اساساً سیستمی
ناسازگار است. هم با مردم خویش سر ناسازگاری دارد و هم با دول خارجی و مجامع و
محافل بینالمللی. چنین سیستمی همواره مورد تحریم و محاصره قرار میگیرد، زیرا
مرتکب انواع جرائم بزرگ میشود، از همین رو نیز با تحریمهای گوناگونی مواجه میشود.
این سیستمها پس از هر تحریمی، دچار تحریم دیگر میشوند و برای رفع این تحریمها،
به مذاکره پس از مذاکره و گفتگو پس از گفتگو میپردازند. البته این مذاکرات فقط
صورت ظاهری از مذاکره را با خود دارند و در حقیقت التماس پنهانی و امتیازدهی در
چهارچوب سیستم حقوقی بینالمللی میباشند.
این تحریم و امتیازدهی
مداوم، رفتهرفته هم سیستم را تضعیف و هم مردم را عاصی و خشمگین مینماید. از سوی
دیگر، سیستم غیر دمکراتیک از یک جنگ به سوی جنگی دیگر میرود و برای هر جنگی نیز
اسم مقدسی انتخاب میکند. جنگی را "دفاع مقدس" نام مینهد و جنگ دیگر
تبدیل به دفاع از اماکن مقدس و ... میشود. این جنگها زیربنای اقتصادی کشور را
متلاشی میکنند و بر خشم و عصیان تودههای مردم نیز میافزایند، لیکن نیروهای دمکرات
در هر سه مورد فوق، اختلافات را مدیریت مینمایند، یعنی آنها را تبدیل به نیرویی
برای مقابله با سیستم سرکوبگر میکنند. از سویی مردم داخل کشور و مجامع و محافل
خارجی را از این اختلافات آگاه مینمایند و از سوی دیگر، این اختلافات را از لایههای
پنهان جامعه به کانون جامعه منتقل نموده و تبدیل به دینامیسم و نیروی محرکهی تودههای
مردم مینمایند. سیستم میخواهد وجود این اختلافات را وضعیتی طبیعی توصیف کند؛ لیکن
نیروهای دمکرات میکوشند تا هر چه بیشتر، غیر طبیعی و فاجعهبار بودن این وضعیت را
افشا نمایند. تمامی این تلاشها گامهایی تدریجی به سوی سرنگونی سیستم هستند و
تمامی نیروهای دمکراتیک در این کوششها سهیم میباشند. به عنوان مثال، کارکرد نیرویی
همانند حزب دمکرات کردستان ایران، مدیریت مبارزهی ملی مردم کردستان ایران است. سیستم
حاکم میخواهد وضعیت نابرابری اتنیکی در ایران و نوع زمامداری تمرکزگرا در این
کشور را به عنوان وضعیتی کاملاً طبیعی و بیبدیل نشان دهد، لیکن حزب دمکرات میکوشد
تا هم غیر طبیعی بودن و زورگویانه بودن این نوع زمامداری را ثابت نماید، هم
آلترناتیوی امروزی برای رفع این نابرابری به مردم معرفی نماید و هم نارضایتی مردم
نسبت به ستم ملی را تبدیل به دینامیسم مبارزه علیه سیستم سرکوبگر نموده و بدین
گونه بخشی از اختلافات نوع دوم را مدیریت میکند. از سوی دیگر، مبارزهی ملت کرد
علیه سیستم، گسترش این نوع مبارزه و گذار آن از یک مسألهی داخلی به یک مسألهی
منطقهای و بینالمللی، اختلافات میان حکومت داخلی و جهان خارج را نیز به دنبال
خواهد داشت، یعنی حزب میتواند در مدیریت اختلافات نوع سوم نیز ایفای نقش نماید.
به طور خلاصه، هر
حزب و جریان دمکراتی میتواند مدیریت بخشی از این اختلافات را به عهده بگیرد و بدین
گونه به بخشی از پروژهی گستردهی سرنگونی نظام حاکم تبدیل شود.
شعار سرنگونی سیستم
سرکوبگر از بسیاری جهات برای نیروهای دمکرات در خور اهمیت است. از سویی چشمانداز
آیندهای ایدهآل و مطلوب را به تصویر میکشد و از سوی دیگر سرشت غیر دمکراتیک
حکومت را آشکار میکند و از جنبهی سوم نیز تبدیل به هنجار و پرنسیپی برای
سازماندهی نوع مبارزهی آن نیروی دمکرات و صیانت از خصلت مبارزاتی انقلابی آن میگردد.
این قاعده صرفاً شامل
ما کردها نمیگردد که: همواره چنین بوده است که اگر مبارزهی رهاییبخش زمان زیادی
به درازا بکشد و مراحل بسیاری را سپری نماید، بزرگترین خطری که مبارزان را تهدید میکند،
از دست دادن خصلت انقلابی آنهاست. کاهش روحیهی انقلابی، سرآغاز استحالهای خطرناک
است که ما مشابه این استحاله را علناً در جریانی مشاهده نمودیم که خود را "پیروان
کنگره چهارم" معرفی میکرد.
حزب دمکرات کردستان ایران
دقیقاً علیه این نوع استحالهی خطرناک و در راه ارتقای روحیهی مبارزاتی و انقلابی
و به طور کلی در راستای حفظ اصول انقلابی و مبارزهی پیگیر و همهجانبه فعالیت مینماید
و این نوع از مبارزه را اصل ثابت و غیر قابل تغییر کار و فعالیت خویش قلمداد میکند.
بنابراین، سرنگون باد
هر گونه سیستم سرکوبگر، واپسگرا، غیر مسئول و غیر دمکراتیک
مصطفی هجری پنجم تیر ماه ۱۳۹۵
این
نوشتار از سوی اینجانب، اندکی در نشانه گذاری ها ویرایش شده است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر