چون بزرگان و زیركان خورده دان كه اكنون روی زمین به ذات
شریف ایشان مشرف است در تكمیل روح انسانی و مرجع و معاد آن تامل نمودند و سنن و
آرای اكابر سابق پیش چشم بداشتند، خدمتشان را بدین معتقدات انكاری تمام حاصل آمد.
می فرمایند كه بر ما كشف شد كه روح ناطقه اعتباری ندارد و
بقای آن به بقای بدن متعلق است و فنای آن به فنای جسم موقوف و می فرمایند كه آنچه
انبیا فرموده اندكه او را كمال و نقصانی هست و بعد فراق بدن به ذات خود قائم و باقی خواهد بود، محال است
و حشر و نشر، امری باطل. حیات عبارت از اعتدال تركیب بدن باشد، چون بدن متلاشی شد،
آن شخص ابداً ناچیز و باطل گشت. آنچه عبارت از لذات بهشت و عقاب دوزخ است هم در این
جهان می توان بود؛ چنانجه شاعر گفته:
آن را كه داده اند، همین جاش داده اند
وان را كه نیست، وعده به فرداش داده اند
لاجرم از حشر و نشر و عقاب و عذاب و قرب و بعد و رضا و
سخط و كمال و نقصان فراقتی تمام دارند و نتیجه این معتقد آنكه همه روزه عمر در كسب
شهوات و نیل لذات مصروف فرموده، می گویند:
ای آنكه نتیجه چهار و هفتی
وز هفت و چهار، دائم اندر تفتی
می خور كه هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی
... و اكثر این رباعی در صندوقه ی گور پدران می نویسند:
زین سقف برون رواق و دهلیزی نیست
جز با من و تو عقلی و تمّیزی نیست
ناچیز كه وهم كرده كان چیزی هست
خوش بگذر ازین خیال كان چیزی نیست
بندهای نخستِ «مذهب مختار» از رساله ای براستی دلگشا،
جاودانه عُبید زاکانی
برنام را از متن
برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر