پیشکش به دزدان ساده زیستِ اسلام پیشه تا کِی نوبت شان
فرا رسد ...
شخصی در باغ خود رفت. صوفی و خرسی را در باغ دید. صوفی را
می زد و خرس را هیچ نمی گفت.
صوفی گفت:
ای مسلمان! من آخر از خرس كمتر نیستم كه مرا می زنی و خرس را نمی زنی.
ای مسلمان! من آخر از خرس كمتر نیستم كه مرا می زنی و خرس را نمی زنی.
گفت:
خرسِ مسكین می خورد و هم اینجا می ریند؛ تو می خوری و می بری!
جاودانه عُبید زاکانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر