آدم گستاخ و بیشرمی است؛ حتا گستاخ تر و بیشرم تر از رهبر
نابخرد و ضدانقلابی رژیم دزدان اسلام پیشه؛ و به همان اندازه نیز نابخردتر از وی. به
برخی از گفته های وی در نیایش آدینه ی ۲۲ امرداد ماه ۱۳۹۵ در
مشهد اشاره ای گذرا می کنم.
می گوید:
«... حرم امام رضا اینجا
تنها نیست، پیغمبر اکرم فرمودند ”بین الجبلین، روضه من ریاض الجنه“؛ فرمایش
پیغمبر ثابت میکند که دشت مشهد حرم امام رضاست و کل این شهر مال حرم امام رضاست؛
اینجا شهر نبود؛ دو تا روستا بود. یک روستا در شمال این حرم، روستای نوغان و یک
روستا هم در جنوب غربی این حرم، روستای سناباد؛ اینجا هم یک باغی بود؛ وسطش ”قُبه
هارونیه“ بود و مالک باغ هم حمید بن قهتبه، استاندار هارون در خراسان بود.
امام رضا (علیهالسلام) از مسیر کوه خلج که آمدند تشریف
ببرند مرو، اینجا این باغ را خریداری کردند و این باغ
که شاید همینجا که شما نشستهاید، واقعاً ملک امام رضا (علیهالسلام) هست، شهر
مشهد از اینجا شروع شد، مالک این شهر امام رضا هستند و شهر، شهر امام رضا است، هم
به اعتبار فرمایش پیغمبر و هم به اعتبار اینکه شهر نقطه آغاز، شروع و ساختارش از
این باغ شروعشده و قبل از این باغ هم شهری نبود، این باغملک امام رضاست پس شهر
مال امام رضا است. هرکجا
در این پهنه دشت از این کوه یعنی از بینالود تا هزار مسجد، در پهنا این شهر توسعه
پیدا کند فلذا حرم امام رضا همه این شهر است.»*
ازاین که بگذریم چگونه با بهره برداری نابجا از گفته ی آن
پیامبر تازی، ... را به شقیقه هماوند نموده و درنمی یابد که به این ترتیب همه ی کره
زمین «ملک امام رضا» از آب درخواهد آمد، شیوه ی نگرش کوته بینانه ی وی به جُستار
«مالکیت»، آنهم مالکیت سرزمینی پهناور از ایران و یکی از خاستگاه های فرهنگ و ادب
پارسی، چشم را می آزارد. می پندارم که شنیدن یا خواندن چنین گفته هایی برای هر ایرانی
دلبسته به ایران و تاریخ و فرهنگ آن، نه تنها گوش آزار و چشم آزار که نیز چندش آور
باشد. وی به دوره ای اشاره می کند که هنوز بخش های بزرگی از سرزمین باستانی و به
خاک و خون کشیده شده از سوی تازیان بی فرهنگ و دانش بیابان های عربستان، در چنگال
یا زیر مهار گماشتگان و به گفته ی گستاخانه ی وی: «استانداران» تازیان بود؛
زالوهایی که خون مردم ایران را می مکیدند تا کاخ هارون و هارون ها را در شهر بغداد
که این یکی نیز بر ویرانه های مدائن بر پا شده، پر زرق و برق تر نمایند. من تاکنون
نمی دانستم که آن امام فرصت طلب و پولدوست که ولیعهدی آن «خلیفه ی عبّاسی» را نیز
پذیرفته و خود را بیش از پیش رسوا نموده بود، آن باغ را خریده بوده است. به هر رو،
چه آن "استاندار" و چه وی، هیچگونه حقی برای خریداری و از آنِ خود نمودن
تکه ای از سرزمین ایران را نداشته اند؛ آن ها سرزمین ایران را با خونریزی، فریب و
هزاران پدرسوختگی دیگر به چنگ آورده بودند و باید گورشان را از گرامی میهنِ پر
دُرّ و گوهرمان، گم می کردند و خوشبختانه در فرجامِ کار نیز بیرون رانده شدند؛
گرچه مُهر و نشان پلید و بوی گند و زهرآگین شان را در همه چیز و بویژه روح و روان و
فرهنگ ایرانیان چون ردِّ پای شته بر برگ کاهو برجای نهادند. از همین روست که شیوه
ی نگرش این مردک بیشرم و آبرو، افزون بر گستاخی، نادانی بزرگی نیز دربردارد؛
آنچنان نادانی که خود نیز بر آن آگاهی ندارد چه شکر بزرگی خورده است!
مردک در بخش دیگری از یاوه گویی هایش می افزاید:
«حرم یک ماهیتی دارد، یک
هویتی دارد که هویت و ماهیت این حرم باید حفظ شود ... آن بار فرهنگی که بر مشهد حاکم
است و متناسب با مُلک امام رضا و حرم حضرت رضا هست، آن مسئله زیارت است؛ اینجا
شهر زیارت است؛ زیارت بار فرهنگی خودش را دارد، اینجا شهر گردشگری نیست.»*
از این مردک پفیوز باید پرسید، اگر چنین است که تو می
گویی ـ و بیگمان چنین نیست! ـ آیا آن امر و نهی بی پایه، گردشگران الله کرم از
عراق و عربستان و چه می دانم کدام کشورهای اسلام زده یا نزده ی دیگر که بویژه برای
همخوابگی با زنان و دختران جوان به روسپیگری کشیده شده یا گماشته شده از سوی آن
«آستانِ» گویا «قُدس» به آنجا می آیند را نیز دربرمی گیرد یا تنها دربرگیرنده ی
کسانی است که در آنجا چون هر جای دیگر ایران و جهان به نیاز مردم به موسیقی، آن هم
بویژه از گونه ی بسیار خوب آن، پاسخ می گویند؟!
از وی باید پرسید:
راستش را بگو! آیا تو و نمونه هایی چون تو، نگران «آستان
قدس» هستید یا نگران از دست رفتن موقعیت نان و آبداری که از این راه بدست آورده
اید؟
مردک بی آبرو با سنگر گرفتن در پشت شهیدان انقلاب توده ای
بهمن ۵۷ و جنگ گرانبار شده از سوی امپریالیست ها بر ضد میهن مان که یکی از
پیامدهای بزرگ آن جنگ فرسایشی، سوار شدن ضدانقلابی ها، همکاران «ساواک» رژیم شاه
گوربگورشده، «حُجتّیه» ای ها، «فرماسونر»ها و هر حرامزاده ی «چُخ بختیار» دیگری بر
کول مردم ایران بود، می گوید:
«ما شهید دادیم؛ خون دادیم
و انقلاب سرپا کردیم تا اسلام حاکم شود؛ در خانه امام رضا نتوانیم اسلام را
حاکم کنیم؟ در خانه امام رضا از زن بیحجاب رنج ببریم؟ در خانه امام
رضا چانهبزنیم که آیا کنسرت باشد یا نباشد؟ شهدا برای چه رفتند؟ از خود این شهر
چقدر شهید داده شد که ما در شهر، خانه و حرم امام رضا برای این مسائل چانهبزنیم و
با هم بحث کنیم؟»*
از کدام شهید و کدام انقلاب سخن می گوید؟! از شهیدانی که
برای پاسداری از سرزمین خود و بیرون راندن نیروهای بیگانه از خاک ایران، جان گرامی
خویش را بر کف دست نهاده، پیشکش نمودند؟ یا از انقلابی می گوید که نمونه هایی چون
وی، واعظ طبسی، "رهبر" نابخرد کنونی، مصباح یزدی و هزاران شکم بسیج و
شکمباره ی دیگر که به آلاف و علوفی فراوان رسیده اند یا در آن همیاری نداشتند یا
اگر هم داشتند، برای کژدیسه نمودن آن انقلاب به سود امپریالیست ها بویژه از گونه ی
انگلیسی آن بود؟ به آتش کشیده شدن سینما رکس آبادان را به یاد آورید! نمونه ای از
چنان کارهایی است که به هنگام خود از سوی رهبران چپی که چشمِ بینشی درخور از آن ها
می رفت یا دیده نشد و یا فرصت جویانه نادیده گرفته شد.
از کدام گونه ی «اسلام» سخن می گوید که گویا هنوز «حاکم»
نشده است؟! «اسلام» به گفته ی رهبر انقلاب ایران: «اسلام آمریکایی»؟ یا شاید «اسلام
انگلیسی»؟ و مگر چندان جداگانگی میان این دو هست؟ بیگمان «اسلام انقلابی» آماج سخن
وی نیست؛ چنان اسلامی با انقلاب بزرگ و شکوهمند توده ای بهمن ۱۳۵۷، شاید یکبار
برای همیشه از چنان بختی برخوردار شد که در همکاری و همیاری دوش به دوش با
سایر نیروهای براستی انقلابی، سمتگیری اجتماعی ـ اقتصادی سزاوار به سود توده های
مردم یابد که شوربختانه، چنین نشد و آن بخت خوب از نیروهای انقلابی و از آن میان،
مسلمانان انقلابی ستانده شد؛ مسلمانانی که تنها به یاری نیروهای چپ راستین (و
نه هر چپول و چپ چُسی که نام چپ با خود یدک می کشد و در گوشه ای تمرگیده، شعارهای
سرخ آتشین سر می دهد!) از توان پیشبرد چنان برنامه ای برخوردار می شدند؛
وگرنه، همان بر سر توده های مردم ایران می آمد که هم اکنون جلوی دیدگان همه ی ماست:
ضدانقلابی فرمانروا شده بر هست و نیست مردم ایران، سخت نیرنگباز،
خیانتکار و سزاوار سرنگونی!
آیا در چنان شرایطی، آن «حرم» نیازمند، زنان و دخترانی
نگونبخت بود تا زیر چادر اسلام به هر بی سر و پایی، تن بفروشند و کیسه ی مشتی
نوکیسه ی آویزان به آن «آستان» را پر نمایند؟ اگر هنوز برخی از آن آگاه نباشند،
این مردک بیشرم و آبرو نیک می داند که چه می گویم.
آیا خود و مردم را می فریبد که گویا از دیدن «زن بی حجاب»
در رنجی جانکاه است؟ و باید بگویم: آنجای آدم دروغگو»! آیا نگران این همه زنان و
دختران روسپیِ چادر به سر در آن شهر "سپندینه" نیست؟! و آیا آن «انقلاب»
که او، آن رهبر بیشرم و دیگر جانوران خیمه و خرگاه رژیمی تبهکار از آن دم می زنند،
دستاوردی بهتر از این برای مردم ایران داشته که حتا زنان شوهردار را نیز به چنین
کاری واداشته است؟
می بینید؟ دُم خروسِ «اسلام انگلیسی» اینگونه از زیر ردای
پدرسوختگی بیرون می زند. باید می نوشتم:
«آیا شرم تان نمی شود؟» ولی، مگر شرم و آزرمی در کار است؟
و تنها می توان گفت:
تُف به آن چهره و ریش پلیدتان که همگی سزاوار دارید!
با این همه، آنچه مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت،
سخنان برانگیزاننده ی این مردک در پی انتشار نوار گفته های زنده یاد حسینعلی
منتظری بود.
مردک ضدانقلابی در همان نیایش آدینه از آن میان، گفت:
«الآن حدود بیستوچند سال
از رحلت جانگداز امام بزرگوار در این کشور میگذرد؛ بهمجرد اینکه دشمنان
خدا احساس کردند بعضی از ارزشها در جامعه ما مقداری رنگباخته، اینها طمع کردند،
جرأت کردند بعد از بیستوچند سال بیایند، نوار یک پیرمردی که مقام معظم
رهبری تعبیر کردند ”پیرمرد مفلوک“، نوار ناهنجار او را در جسارت به امام
پخش کنند و باکمال جسارت و با کمال گستاخی، یک تشکیلاتی هم ادعا کند او پخشکننده
نوار بوده؛ من امیدوارم دستگاه قضایی این مسئله را قاطعأ و سریعاً رسیدگی کند ...
آن عنصر ناپاکی که به ادعای دفترداری یک موجود فریبخوردهای که به جهنم نزدیک
شد، بیاید با کمال گستاخی نوار ناهنجار نفر خودش را پخش کند، آنهم جسارت به
شخص امام؟ ... برادران این را بدانید، هر وقت در این مملکت توهین به
امام شد، یک اعلام جنگ قطعی با بنیان این انقلاب است؛ در فتنه ۸۸ فتنهگرها آن
روزی که خواستند اعلام این جنگ را بکنند، در دانشگاه تهران عکس امام را پاره
کردند و امروز هم که آمدند نوار توهین به امام را پخش کردند و برخی رسانههای
خارجی با همه نکبت و کینهشان این را توسعه دادند؛ این اعلام جنگ قطعی با این
انقلاب است؛ چون مؤسس انقلاب، بنیانگذار انقلاب، آنکسی که این مشعل را به
دستش گرفت و در شعاع نور این مشعل، اسلام را به دنیا نشان داد، امام بزرگوار ما بود ... امیدواریم دستگاههای اجرایی و قضایی با قضیه برخورد قاطعی کنند
به نحویکه در این مملکت کسی جرأت گستاخی به امام نکند؛ اگر در سال ۸۸ با آن ناپاکانی
که عکس امام را پاره کردند، برخورد قاطع میشد، ما بعد از چند سال دوباره شاهد
جسارت به امام نبودیم.»*
می بینید جه کسانی برای روح الله خمینی سینه چاک می کنند؟!
کسانی که وی چشم دیدن هیچکدام شان را نداشت؛ از آن "رهبر" پفیوز گرفته
تا آن حُجتّیه ای سالیان جاخوش کرده در آن آستان که چندی پیش ریغ رحمت را سر کشید
و شاید این یکی که آن هنگام هنوز نوچه ای بیش نبود؛ کسی که از هنگام بازگشت به
ایران تا هنگام مرگش، درست به شَوَند هستی چنین کسانی در آن «آستانِ» آلوده به «حُجتّیه»
و «فراماسونری»، حتا یکبار نیز به آن شهر و آن «آستان» که برای وی نیز سپندینه
بشمار می رفت، پای نگذاشت.
آیا کسی هست که نداند از زنده یاد حسینعلی منتظری
کسی نزدیک تر به آن "امام" خود گم کرده نبود؟ و این مردک بی آبرو با
گستاخی هر چه بیش تر از وی با عنوان «یک پیرمردی» و «یک موجود فریبخوردهای
که به جهنم نزدیک شد» یاد می کند.
آیا این پدرسوخته به «جهنم» یا نزدیکیِ آن «مُشرّف» شده
که چنین شکری می خورد؟! وگرنه از کجای تنبانِ گل و گشادش این ها را درآورده است؟ از
این که بگذریم، فریبکاری و آبزیرکاهی وی در همین واپسین برگرفته ی بالا، چشمگیر و
شایان درنگ است.
کجای آن نوار رسواگر به «امام» گستاخی شده است؟ می گویند:
«دروغی بگو که بگنجد!» اینکه دروغی نگنجیدنی است، مردک
بیشرم و آزرم! هر کس که آن نوار را گوش کند، بروشنی درمی یابد که همه ی سخنان دوراندیشانه
و هشدارآمیز آن زنده یادِ رک و پوست کنده گو که حتا پسرش نیز از چنان ویژگی
برجسته ای برخوردار نیست از روی نیکخواهی در هماوندی با سرنوشت روح الله خمینی و انقلابی
است که وی بدرستی نگران آینده ی آن شده بود؛ کسی که جوانمردانه بر سر سخن هوده ی
خویش ایستاد و همه ی پیامدهای ناگوار و تلخ آن را بجان ارژمندش خرید! و بی پدر
مادر نابکاری چون این مردک، دانسته و آگاهانه، دوغ و دوشاب را به هم آمیخته،
آب را گل آلود می کند تا به پندار خویش، ماهی های چاق و چله برای شکمِ گنده ی کارد
خورده اش بگیرد!
به پندار خود، «دستگاه های اجرایی و قضایی»، آن آخوند
پفیوز امنیتی و آن گربه مرتضی علی پاچه ورمالیده را برمی انگیزاند که «با قضیه
برخورد قاطعی کنند»! وی شاید نمی داند یا خود را به خریّت می زند که رژیم دزدان
اسلام پیشه از چندی پیش به این سو، چه از درون ایران و چه از گوشه چشمِ اوضاع جهان،
در سراشیب سرنگونی است و اگر تاکنون سرنگون نشده، بیش از آنکه به پشتوانه ی
کشورهای امپریالیستی برهبری «یانکی» ها باشد به شَوَند هستی حزب ها و سازمان های ریز
و درشت مدعی رهبری طبقه کارگر است که بخش سترگی از آن ها را فرقه گرایان و
باندبازهایی فرومایه، کوته بین و وابسته به این یا آن کشور امپریالیستی دربرمی
گیرد؛ به شَوَند نبود یک پیشانی یگانه از نیروهای میهن پرست و انقلابی است. به هر
رو، هر کار نابجا و ناشایست این رژیم ضد تاریخی، آن سراشیبی را تندتر می کند!
بیهوده مکوش تا برای کسی پاپوش درست کنی! بیهوده مکوش تا حقیقت را بگونه ای دیگر
وانمایی! همه ی این نابکاری ها مرگ تان را نزدیک تر می کند.
امیدوارم با چوبه ی دار به دوزخ رهسپار شده، همنشین آن
مار بدکاره شوی؛ گرچه، اگر از چنان توانایی برخوردار بودم، ترا به «آبخُست خرس ها»
(آبخُستی در شمال باختری نروژ) می فرستادم تا پیش از مرگ، کمی ناچار به دویدن بر
روی زمین یخ زده ی آنجا شده و چند خرس قطبی نیز به نان و نوایی برسند.
ب. الف. بزرگمهر ۲۶ امرداد ماه ۱۳۹۵
برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
* برگرفته
از گزارش «مشهد شهر زیارتی و حریم امام رضا (ع) است، شهر گردشگری و کیش نیست»، «رجانیوز» ۲۳ امرداد ماه ۱۳۹۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر