نامه ای است که گویا مردک دَبَنگ در یکی از آن شش باری که به گفته ی خویش به زندان افتاده و سپس آزاد شده (؟!) به افسر نگهبانِ زندان دوران شاه گوربگورشده نوشته و حق قانونی زندانی که همانا «آقا بیشعور نظام خاک بر سر کنونی» باشد، برای دسترسی به تلفن را «با کمال ادب معروض داشته» و بگونه ای ضمنی نیز یادآور شده که با مقام بالاتر از وی: «تیمسار مُعَظّم فرماندهی» نیز هماوندی های خوب یا بزبان «شیطان بزرگ» گزیده اش: «حَسَنِه» دارد و این ها ...
اینکه در آن هنگام چند سال داشته و آیا می خواسته با تخم و ترکه ی خردسال خویش: «آقا مجتبی»، «سکینه سلطان» یا ... یکی دو کلمه ای خوش و بش کند، روشن نیست و گرچه، دانستن یا ندانستن آن نیز به گاو و گوسپند کسی زیان نمی رساند، یادآوری آن از سوی درج کننده ی نامه بد نمی بود. با این همه، نه از درستی یا ساختگی بودنِ چنین نامه ای چیزی می دانم و نه با شناختی که از منش و رفتار این مردک بُزدل، دورو و نیرنگباز تاکنون یافته ام، نوشتن چنین نامه ای با همه ی پیش پا افتادگی آن از سوی وی را دور از ذهن می دانم.
از این ها که بگذریم، نخستین چیزی که برایم چشمگیر بود و از شما چه پنهان، لبخند یا شاید پوزخندی نیز بر لبانم نشاند، نه آن لفظ قلم بکاررفته و نه حتا درونمایه ی نامه که نبودِ «بسمه تعالی» یا چیزی در این مایه در بالای آن بود که «آقایان» در آغاز فرمانروایی خود بر نوشتن آن در بالای نامه های رسمی و اداری و حتا غیر رسمی ـ بیگمان برای عاقبت به خیر شدن! ـ سخت پامی فشردند* و با خود گفتم:
می بینی؟ آن هنگام چنین بازی هایی هنوز کاربرد نداشت و نمی توانست نیز داشته باشد. «بسمه تعالی» اش را سگ خورده بود!
ب. الف. بزرگمهر ۱۵ امرداد ماه ۱۳۹۵
* ناگفته نیز نگذارم که من در دوران کاری خود در ایران، حتا یکبار هم تن به نوشتن آن یا نمازخوانی و بازی های ریشخندآمیز و دورویانه ای از اینگونه ندادم.
اینکه در آن هنگام چند سال داشته و آیا می خواسته با تخم و ترکه ی خردسال خویش: «آقا مجتبی»، «سکینه سلطان» یا ... یکی دو کلمه ای خوش و بش کند، روشن نیست و گرچه، دانستن یا ندانستن آن نیز به گاو و گوسپند کسی زیان نمی رساند، یادآوری آن از سوی درج کننده ی نامه بد نمی بود. با این همه، نه از درستی یا ساختگی بودنِ چنین نامه ای چیزی می دانم و نه با شناختی که از منش و رفتار این مردک بُزدل، دورو و نیرنگباز تاکنون یافته ام، نوشتن چنین نامه ای با همه ی پیش پا افتادگی آن از سوی وی را دور از ذهن می دانم.
از این ها که بگذریم، نخستین چیزی که برایم چشمگیر بود و از شما چه پنهان، لبخند یا شاید پوزخندی نیز بر لبانم نشاند، نه آن لفظ قلم بکاررفته و نه حتا درونمایه ی نامه که نبودِ «بسمه تعالی» یا چیزی در این مایه در بالای آن بود که «آقایان» در آغاز فرمانروایی خود بر نوشتن آن در بالای نامه های رسمی و اداری و حتا غیر رسمی ـ بیگمان برای عاقبت به خیر شدن! ـ سخت پامی فشردند* و با خود گفتم:
می بینی؟ آن هنگام چنین بازی هایی هنوز کاربرد نداشت و نمی توانست نیز داشته باشد. «بسمه تعالی» اش را سگ خورده بود!
ب. الف. بزرگمهر ۱۵ امرداد ماه ۱۳۹۵
* ناگفته نیز نگذارم که من در دوران کاری خود در ایران، حتا یکبار هم تن به نوشتن آن یا نمازخوانی و بازی های ریشخندآمیز و دورویانه ای از اینگونه ندادم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر