تصویر را ببینید. آن را از
«گوگل پلاس» برداشته ام؛ تصویری که مرا به سال های دور و همچنان نزدیک آغاز انقلاب
برد؛ هر بار که به آن می نگرم، قلبم فشرده می شود و ناخودآگاه، دشنامی بر لبم می نشیند.
گل های پرپر شده ی انقلابی هستند که از همان آغاز و اینگونه که اکنون بیش از گذشته
روشن شده، شاید حتا پیش از آغاز آن (؟!) به سود همه ی آن ها که بجای سیل، نم نم
باران می خواستند و واپسگرایانی که از ژرفش جنبش انقلابی بسوی چپ و به سود توده
های مردم و خلق های انقلابی ایران، ترسِ مرگ داشتند، دگردیسه شد و چهره و رنگ کبود
اسلامی بخود گرفت. در اینجا به دیرکرد حزب توده ایران در پای نهادن به میدانی که
از آن شناخت باریکی نیز نداشت، شتاب ورزیدن های بیجای پس از آن، کوته بینی رهبرانی
که هرّ را از بِرّ بازنمی شناختند و نارسایی های دیگر نمی پردازم و به این نیز کار
ندارم، چگونه آن مردک زنباره ی کوته بین که روشن نبود و همچنان نیست در زندان شاه
گوربگور شده تا چه اندازه استوار و پابرجا بود، در فضای تهی مانده از نیروی سازمان
یافته ی چپ راستین و موج بلند برآمده از انقلابی که بویژه جوانان و نوجوانان با
گرایش های مذهبی را در جامعه ای سخت لگدکوب شده و در نادانی نگاه داشته شده از سوی
رژیم خیانتکار «عاری از مهر»، پیرامون وی و سازمانش گرد آورد، خود را گم کرد و
بجای آموزش و پروراندن آن نوشکفتگان تشنه ی دانایی، هر روز به این یا آن بهانه، آن
ها را به میدان کارزاری ناروا روانه می نمود تا ارث و میراث از چنگ رفته ی رهبری
کشور را از چنگال گروه های دیگری، دست یافته به رهبری و به همان اندازه، نادان و
هرج و مرج جو بستانند بدست آن زنباره ی بیشرف بسپارند؛ مردک زنباره ی خودباخته ای
که به نوبه ی خویش، نقشی پلید در گردش به راست اوضاع سیاسی کشور داشت و همه ی
بهانه های بایسته را برای نیروهای فراراست ضدانقلابی در کالبد اسلامی دروغین فراهم
نمود تا آن گل ها و سبزه های نورس را با داس مرگ درو کنند و در خیابان و
بازداشتگاه و زندان به گلوله ببندند یا به دار آویزند.
انقلاب توده ای ایران، نه ارث
و میراث آن زنباره ی خیانتکار بود که برای دستیابی به رهبری آن، شمار بسیاری را به
کشتن داد و سپس به نوکری «صددام» و «یانکی» ها تن داد و نه ارث و میراث روح الله
خمینی که تا هفت هشت ماه پیش از به پیروزی رسیدن انقلاب و بیرون رانده شدن شاه،
حتا خواب اینکه به عنوان رهبر چنان انقلابی به ایران درآید، نمی دید و نمی توانست
نیز ببیند. به هر رو، اینچنین شد که می بینید:
ضدانقلابی که این بار در کالبد
کیش اسلام و آیین شیعه ای «انگلیسی ـ یانکی»، گام بگام به نیروی سیاسی فرمانروا بر
کشورمان فرارویید و از آن هنگام تاکنون با همه ی توان کوشیده و می کوشد تا بار
همه ی نابخردی ها، گناهان سر زده از سوی تبهکارانی ضدانقلابی چون همین "رهبر"
دَبَنگ کنونی و شکست های پی در پی سیاسی و اجتماعی را از دوش خویش برداشته، بر دوش
یک تن: روح الله خمینی بیفکند و کار خویش را ساده کند. نکته ی چشمگیر در این
میان، همراهی و همپایی ناخودآگاهانه شمار بسیاری «الاغ سیاسی»* از آن میان، بویژه در میان نیروهای با گرایش چپ
ایران با چنین نیرنگبازی تبهکارانه ای به هر شَوَندی است؛ در حالیکه بسیاری از
آگاهان سیاسی نیک می دانند و در گفته های زنده یاد حسینعلی منتظری نیز گرچه
محتاطانه و اشاره وار، ولی روشن و آشکار درباره ی نقش پلید احمد خمینی، فرزند
نابخرد رهبر درگذشته بازتاب یافت، جلوگیری از چنین بهره برداری نابجا و تبهکارانه
ای و رشته نمودن پنبه ی این نابکاران ضدانقلابی، کاریای هر نیروی میهن پرست، انقلابی
و پیشرفتخواه و هر آدمِ جویا و طرفدار حق و حقیقتی است.
ب. الف. بزرگمهر ۲۸ امرداد ماه ۱۳۹۵
پی نوشت:
* «الاغ سیاسی» سزاوارترین عبارت برای این
گروه کمابیش بزرگ از نیروهایی است که با همه ی ادعاهای بیمایه از آن میان، در زمینه
ی شناخت سیاست های راهبردی (تاکتیکی) و دوربردی (استراتژیکی) از دریافت این نکته ی
ساده ناتوانند که باید کوشش ناجوانمردانه و تبهکارانه ی ضدانقلاب فرمانروا بر
کشور را در به دوش خمینی افکندن همه ی آن تبهکاری ها رسوا نمود و میان دوره ای
انقلابی با همه ی هرج و مرج و ناروایی های آن با دوره ای که ضدانقلاب، حاکمیت را
همه سویه به چنگ آورده، خطی جداکننده کشید؛ بویژه آنکه نمودها و نشانه های
بسیاری در دست است که در واپسین سال های زندگی روح الله خمینی از زبان و قلم و با دستینه
ی ساختگی وی، بسیار کارهای ناشایست و تبهکارانه به انجام رسیده و ضدانقلاب به
پوستین اسلام درآمده از آن ها سود فراوان برده است؛ از همین رو و به همین شَوَند
است که سر آن «یادگار نابخرد امام» را بسیار زود زیرِ آب کردند تا آنچه بدست وی به
انجام رسانیده بودند، چون رازی سر به مُهر در پرده ی تاریکی بماند. این دوره از
زندگی رهبر درگذشته که زنده یاد حسینعلی منتظری نیز با همه ی احتیاط خویش
برای آنچه «مصالح اسلام» می نامد به نقش فرزند نابخرد وی در روند رخدادهای ناگوار
آن هنگام اشاره ای بجا و هشدارآمیز دارد به این شَوَند که با سرنوشت انقلاب ایران
و دگردیسی آن به ضدانقلاب کنونی گره خورده، نیازمند پژوهشی گسترده است. دریافت
این نکته در زمینه ی سمتگیری سیاست های راهبردی از برجستگی ویژه ای برای نیروهای
چپ راستین برخوردار است.
به این ترتیب، شیوه ی برخورد
همراه با پیشداوری «الاغ های سیاسی» که اکنون باید روشن شده باشد چرا از آن ها
اینچنین یاد می کنم، جز شیرجه رفتن در تاریکی و همراهی با ضدانقلاب به فرمانروایی
دست یافته، همچنین آن ها را در کنار برجای ماندگان خیانتکار و سرسپرده به کشورهای
امپریالیستی نامور به «مجاهدین خلق» و
همراستا با موضعگیری نادرست و آبزیرکاهانه شان می نهد که با آمیختن دوغ و دوشاب،
می خواهند خود را از زیر آوار فریب و نیرنگی که خود در پدید آوردن آن، بیش از همه
دست داشتند، بیرون کشیده و از زیر بار پاسخگویی تاریخی بگریزند. شاید در این باره
ناچار شوم یادداشتی جداگانه بنویسم؛ ولی در اینجا به شیوه ی برخورد درست و قاطعانه
روح الله خمینی به دو رویداد اشاره می کنم که به شناخت یا بازشناخت منش و بینش وی
پرتو می افکند:
«در جریان حزب توده، به ما تلفن زده شد که حزب توده
توطئه ی وسیعی را پی ریخته و مساله چنین مطرح بود که ظرف ۴۸ ساعت یا ۲۴ ساعت ممکن
است اتفاقاتی بیفتد. تلفن کردیم به برادرمان جناب هاشمی رفسنجانی و مساله با بقیه
مسوولین بالای مملکتی مطرح شد. گویا حضرت آیتالله خامنهای با آیتالله موسوی
اردبیلی آن وقت تشریف نداشتند. بالاخره فوراً خدمت امام رفتیم. برادران اطلاعاتی
مساله را گزارش دادند. حضرت امام با دقت مساله را گوش دادند. سپس تحلیلی در ظرف
چند دقیقه از روند حرکت شرق و غرب ارائه کردند و فرمودند: این اطلاعات کاملاً
نادرست است. هیچ مسالهای پیش نخواهد آمد. اصرار شد که آقا چنین نیست، خود آنان
اعتراف کردهاند. ایشان فرمودند: من نمیگویم مواظب نباشید و تحقیق نکنید؛ ولی
بدانید این مسائل و اطلاعات دروغ است. بعد هم تحلیل حضرت امام درست در آمد و نظر ایشان
ثابت شد. پس از اثبات عدم کودتا، اتهام را به جاسوسی برای شوروی تغییر دادند ...»
(به نقل از میرحسین موسوی با نشریه ”حوزه“، فروردین و اردیبهشت ـ خرداد و تیر
۱۳۶۹، شماره ۳۷ و ۳۸)
برگرفته از «نامه مردم»، شماره ۹۴۱، ۵ اسپند ماه ۱۳۹۲ و درج شده در پیوند
زیر:
نکته ی دوم، قاطعیت و پافشاری
بیمانند و تاریخی روح الله خمینی در بیرون راندن شاه از ایران و تن ندادن به سازش
با خواست کشورهای امپریالیستی باخترزمین و کوشش شان در به سازش رسیدن با وی در
هنگامی بود که همه ی آن کشورها هنوز در پی رهانیدن شاه از بن بست سیاسی و اجتماعی
گسترده ی پدیدآمده به دست و پا افتاده بودند تا پس از آن، جنبش انقلابی
برخاسته را سرکوب نمایند. در آن هنگام، هنوز هیچگونه نشانه ای از بر و بیای
پادوهای خبرچین و فرومایه ای چون ابراهیم یزدی و دیگرانی چون وی نبود یا اگر بود،
هنوز شناخته شده نیست؛ افزون بر آنکه هیچ حزب و سازمان سیاسی که همگی شان
دربرگیرنده ی حزب توده ایران، لنگ لنگان در پی رویدادهای انقلابی روان بودند از
آنچنان نیرویی سازمدهنده و بسیجگر برخوردار نبودند که بتوانند پیگیری و پیشروی
انقلاب توده ای را پایور نموده، جلوی سازش با نیروهای بورژوا لیبرال را بگیرند.
در این مورد، افزون بر فشار فزاینده ی جنبش فراگیر توده ای، بُرش بیمانند و
سزاوار ستایش روح الله خمینی بود که انقلاب را گامی به پیش راند! کسی که اگر
ندانمکاری های پسین وی، همراه با خودبزرگ بینی و خودی ناخودی کردن نیروهای انقلابی
بر بنیاد باورهای "آسمانی" و زمینی نبود، بیگمان از وی نیز چون زنده
یاد حسینعلی منتظری با فرنامِ «زنده یاد» یاد می کردم؛ گرچه، این نکته را
بویژه برای آن گروه کندذهن یا کینه جو و رشک ورز نیز بیفزایم که آماج من از چنین
سخنانی، جانبداری از روح الله خمینی نیست که جانبداری از واقعیت های شناخته شده ی
تاریخی است که اکنون به حقیقت پیوسته و هیچ آدم و بویژه پژوهشگر بی آلایشی نباید
با شیرجه در تاریکی به پیشداوری نابحا درباره ی آن ها دست یازد. این هم به نوبه ی
خویش، چون دیگر مورد یاد شده، سزاوار بررسی و پژوهش باریک بر بنیاد فاکت هاست که به
عنوان نمونه، آیا وی در آن هنگام با امپریالیست ها ساخت و پاخت هایی داشت یا بر
بنیادِ برخی کوته بینی های سیاسی و اجتماعی خویش به ابزاری درخور در دست آن
کشورهای اهریمنی دگردیسید تا نقشه های شان را به پیش برند؟
به باور من و بر بنیاد منطقی
دانشورانه که در آن بی هیچ گزافه گویی چیرگی نسبی دارم، این دومی درست تر می نماید.
بگمان من، ندانمکاری های روح الله خمینی از آن میان، تک و تنها شدنش و از دست دادن
یاران دلسوز، دوراندیش و دلاوری چون زنده یاد حسینعلی منتظری را در پی داشت
و به عنوان نمونه ای دیگر که با همه ی پنهانکاری ها و دروغ بافی های همراه با لاف
و گزاف «اُم الفساد والمفسدین» یا همانا «سردار شلغم» دوران جنگ گرانبار
شده، این نیز روشن شده که از چندین سال پیش از پایان ناگوار آن جنگ، خبرهای ساختگی
و نادرستی از پیشانی های جنگ به وی داده می شد و وی را که هم آخوندی تیزهوش بود و
هم رویهمرفته از بینش سیاسی خوبی در سنجش با سایر آخوندها برخوردار بود،
گمراه می نمودند. این ها نکته هایی شایان درنگ از دیدگاه تاریخی است و امیدوارم با
بدیده گرفتن تندرستی نه چندان روبراهم، ناچار به نوشتن یادداشتی جداگانه در این
باره نشوم.
ب. الف. بزرگمهر ۲۸ امرداد ماه ۱۳۹۵
زیرنویس تصویر:
نورسان و نوشکفتگان تشنه ی
دانایی بودند که هر روز به این یا آن بهانه به میدان کارزاری ناروا روانه می شدند تا
ارث و میراث از چنگ رفته ی رهبری کشور را بدست زنباره ای خودباخته بسپارند که به
نوبه ی خویش، نقشی پلید در گردش به راست اوضاع سیاسی کشور داشت و همه ی بهانه های
بایسته را برای نیروهای فراراست ضدانقلابی در کالبد اسلامی دروغین فراهم نمود تا
آن گل ها و سبزه های نورس را با داس مرگ درو کنند و در خیابان و بازداشتگاه و
زندان به گلوله ببندند یا به دار آویزند:
گل های پرپر شده ی انقلابی
شکوهمند که زیر پای خوکان اسلام پیشه لگدمال شدند؛ بی آنکه نشانی درخور از خویش
برجای نهند!
ب. الف. بزرگمهر ۲۸ امرداد ماه ۱۳۹۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر