لولئی با پسر خود ماجرا می كرد كه تو هیچ كاری نمی كنی و عمر در بطالت به سر می بری. چند با تو گویم كه معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی شنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاكت و ادبار بمانی و یك جو از هیچ جا حاصل نتوانی كرد.
جاودانه عُبید زاکانی
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post.html
جاودانه عُبید زاکانی
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر