سروده ای دلنشین از زنده یاد میرزاده عشقی
به پندار دانای مغرب زمین
پدیدآورِ پند نو «داروین»
طبیعت ز میمون، دُمی کم نمود
سپس ناسزا نامش، آدم نمود
اگر آدمیت بر این بیدُمی است؟
دُمی کو که من عارم از آدمی!
چو اجدادم ای کاش میمون بُدم
که در جنگلی راحت اکنون بُدم
مرا آفریدند اینسان چرا؟
چرا آفریدند، اینسان چرا؟
اگر پشهای بودم اندر هوا
اگر اشتری بودم اندر چرا
بُدم گر که مور لگد خوردهای
و یا کرم بیقوت افسردهای
اگر کُنددندان شغالی بدم
اگر گرگ آشفته حالی بدم
از این نیکتر بُد که انسان شدم
مُعذّب ترین جنسِ حیوان شدم!
تو ای مرغ آسوده در لانهای
خوشا بر تو مرغی و انسان نهای
گرازا، تو بر طالع خود بناز
که ناگشتی انسان و گشتی گراز
تو ای بدترین جنسِ انسان، بشر
ز حیوان، درنده درندهتر
نه روباهی اما به موذیگری
ز روبه صد اندازه موذیتری
تویی گو که عقرب نیَم پیش خود
ولی همچو عقرب، زنی نیش خود
من ای قوم! جنس شما نیستم
که پا دارم، اما دوپا نیستم
نه افزونم از سایرین نِی کمم
که من نیز چون دیگران آدمم
ولی چون شما، پست و دون و پلید!
جهان آفرین، مَر مرا نافرید
هراکلیت را بس ز مردم گزند!
رسندی همی گفت مردم سگند
منم آدمی، بر سگان اجنبی
چو در قوم غَدّارِ فاسق، نبی!
سگ ار اجنبی دید، عوعو کند
مرا نیز این قومِ دون هو کند
همین قصه اکنون بوَد حال من
که عوعو نمایند، دنبال من
کسانی که اکنون، مرا هو کنند
سگند اجنبی دیده، عوعو کنند
چه غم، دشمنان گر مرا هو زنند؟
ولی دوستان از چه نارو زنند؟!
تأسّی به خصم دَنی می کنند!
به من، دوستان، دشمنی می کنند!
گر این دشمنی از حسد می کنند
قسم بر رفاقت که بد می کنند
من این نوع خود، ناپسندیده ام
بسی رنج دیدم که رنجیده ام
مرا گر چه طبعی است پر اقتدار
چو من دیده کم دیدهی روزگار
به هر نکته طبعم، گمارم به کار
بوَد وصفش ار یک، نماید هزار
ولی از پی ذَمِّ نوع بشر
همین دم بریده، دنی جانور
کند هر چه کوشش، فزاید به کار
نیارد سراید یکی از هزار
نجویم یکی ناسزا در کلام
کلام است در ذَمِّ او ناتمام
به ناچار نوع بشر خوانمش
همین نام را ناسزا دانمش
کجا ناسزا آدمی را سزاست
برِ ناسزا آدمی ناسزاست
بر این دم بریده، دَنی جانور
چه فحشی به از نوع فحش بشر؟
همه فحش ها برِّ آدم، کم است
که فحشِ همه فحش ها آدمست!
به پندار (عشقی) ز «نوع بشر»
نباشد به قاموس، فحشی بتر!
زنده یاد میرزاده عشقی
از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور بویژه در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برنام را از متن سروده برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
به پندار دانای مغرب زمین
پدیدآورِ پند نو «داروین»
طبیعت ز میمون، دُمی کم نمود
سپس ناسزا نامش، آدم نمود
اگر آدمیت بر این بیدُمی است؟
دُمی کو که من عارم از آدمی!
چو اجدادم ای کاش میمون بُدم
که در جنگلی راحت اکنون بُدم
مرا آفریدند اینسان چرا؟
چرا آفریدند، اینسان چرا؟
اگر پشهای بودم اندر هوا
اگر اشتری بودم اندر چرا
بُدم گر که مور لگد خوردهای
و یا کرم بیقوت افسردهای
اگر کُنددندان شغالی بدم
اگر گرگ آشفته حالی بدم
از این نیکتر بُد که انسان شدم
مُعذّب ترین جنسِ حیوان شدم!
تو ای مرغ آسوده در لانهای
خوشا بر تو مرغی و انسان نهای
گرازا، تو بر طالع خود بناز
که ناگشتی انسان و گشتی گراز
تو ای بدترین جنسِ انسان، بشر
ز حیوان، درنده درندهتر
نه روباهی اما به موذیگری
ز روبه صد اندازه موذیتری
تویی گو که عقرب نیَم پیش خود
ولی همچو عقرب، زنی نیش خود
من ای قوم! جنس شما نیستم
که پا دارم، اما دوپا نیستم
نه افزونم از سایرین نِی کمم
که من نیز چون دیگران آدمم
ولی چون شما، پست و دون و پلید!
جهان آفرین، مَر مرا نافرید
هراکلیت را بس ز مردم گزند!
رسندی همی گفت مردم سگند
منم آدمی، بر سگان اجنبی
چو در قوم غَدّارِ فاسق، نبی!
سگ ار اجنبی دید، عوعو کند
مرا نیز این قومِ دون هو کند
همین قصه اکنون بوَد حال من
که عوعو نمایند، دنبال من
کسانی که اکنون، مرا هو کنند
سگند اجنبی دیده، عوعو کنند
چه غم، دشمنان گر مرا هو زنند؟
ولی دوستان از چه نارو زنند؟!
تأسّی به خصم دَنی می کنند!
به من، دوستان، دشمنی می کنند!
گر این دشمنی از حسد می کنند
قسم بر رفاقت که بد می کنند
من این نوع خود، ناپسندیده ام
بسی رنج دیدم که رنجیده ام
مرا گر چه طبعی است پر اقتدار
چو من دیده کم دیدهی روزگار
به هر نکته طبعم، گمارم به کار
بوَد وصفش ار یک، نماید هزار
ولی از پی ذَمِّ نوع بشر
همین دم بریده، دنی جانور
کند هر چه کوشش، فزاید به کار
نیارد سراید یکی از هزار
نجویم یکی ناسزا در کلام
کلام است در ذَمِّ او ناتمام
به ناچار نوع بشر خوانمش
همین نام را ناسزا دانمش
کجا ناسزا آدمی را سزاست
برِ ناسزا آدمی ناسزاست
بر این دم بریده، دَنی جانور
چه فحشی به از نوع فحش بشر؟
همه فحش ها برِّ آدم، کم است
که فحشِ همه فحش ها آدمست!
به پندار (عشقی) ز «نوع بشر»
نباشد به قاموس، فحشی بتر!
زنده یاد میرزاده عشقی
از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور بویژه در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برنام را از متن سروده برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر