به بهانه ی پیشگفتار
نوشتارِ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»۱ از آنِ «نامه مردمِ» بیش از سه هفته پیش است. چندین روز پیش، آن را در یکی از گاهنامه های ماهواره ای همسو با این گاهنامه دیدم و برنام پندآمیزش چشمم را گرفت. آن را یکبار با شتاب و بار دیگر باریک تر می خوانم. گونه ای ارزیابی سفسطه آمیز بدیده ام می آید که سرتاپای آن را می توان با دو ویژگی زیر برجسته نمود:
الف. تراز بسیار پیش پا افتاده ی برخوردی غیرطبقاتی و نادانشورانه که ناگزیر به پند و اندرز به این و آن می انجامد؛ و
ب. انباشتگی گفتارهای توتولوژیک۲ که بود و نبودشان در یک نوشتار، نه بر سنگینی ماهیت جُستار در میان نهاده شده می افزاید و نه از آن می کاهد؛ و کاربرد آن ها در یک نوشته، کژدیسگی اندیشه ی خواننده را در پی دارد؛ گفتارهایی که هستی آن ها در هر نوشته ای، نشانه ی روشن بیمایگی نیز هست.
از خود می پرسم:
جنین نوشتاری، دستیابی به کدام آماج یا آماج ها را در دستور کار خویش نهاده و پی می گیرد؟ آیا آماج آن، فشار به «اصلاح طلبان» برای بهبود موضعگیری های "اصلاح طلبانه" شان است یا در پس پند و اندرزها در نوشتاری که آن را اندرزنامه نیز می توان نامید، آماجی دیگر نهفته است؟
از اینکه برای روشن شدن پاسخِ آن پرسش ها ناگزیر به بررسی بند بند چنین نوشته ای شده ام، خشنود نیستم. با این همه، چنین کاری که در برخی موردها از اشاره ای فراتر نمی رود را بیهوده نمی دانم.
نوشتار چنین می آغازد:
«مدتها است که ایدهٔ "اصلاحطلبی"، بهمفهوم مبارزهٔ سیاسی و تلاش اجتماعیِ مؤثر با هدف بهوجود آوردن تغییرهایی ترقیخواهانه، در کشور ما از معنا تهی شده و روندِ آن سیر قهقرایی میپیماید. یکی از دلایل اصلی تخریب این روند، اصرار بخشهایی چشمگیر از "اصلاحطلبان" به پناه بردن به خیمه و خرگاه "اعتدالگرایان" است و رواج این باور است که "اصلاحطلبان" باید بههر قیمتی و بههر شکلی در درون ساختار قدرت "نظام" حضور داشته باشند.»۳
از همینجا نگرش نادانشورانه و برخورد غیرطبقاتی نوشتار به روندی که «اصلاح طلبی» نام گرفته و از آغاز پیدایش آن تاکنون، جز کوشش هایی کمرنگ برای اصلاحاتی حتا آبکی تر از خواست و آرزوی «بورژوازی لیبرالِ» ایرانِ در آستانه ی انقلاب با جلوداریِ مهدی بازرگان برای نم نم باران (بجای سیل بنیان کن انقلاب!)، خود را به رُخ می کشد؛ اصلاحاتی اقتصادی ـ اجتماعی و تا اندازه ای سیاسی، در چارچوب بسیار تنگ و ناسازگار با آماج های دادخواهانه و وابستگی ستیزانه ی انقلاب سترگ توده ای ایران که بگونه ای سنجش ناپذیر با اصلاحات («رِفُرم»)۴ بورژوازی تازه بدوران رسیده و پیشروی اروپای سده های شانزدهم تا هژدهم در ناهمتایی قرار می گیرد. به این سویه ی تئوریک ـ سیاسی از جُستار که بگونه ای دربرگیرنده در نوشتارهای دیگری به آن پرداخته ام، در اینجا نمی پردازم؛ تنها برای روشن شدن آن چارچوب تنگ اجتماعی ـ اقتصادی و نیز سیاسی که در ناهمتایی کمابیش ۱۸۰ درجه ای با خواست های برآورده نشده ی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ قرار می گیرد و از همان روز نخست پیدایش، ترمز روند انقلابی و کژدیسه نمودن آن را پی گرفت، گفته های «یاحسین، میرحسین» را یادآور می شوم که در هنگامه ی بالاگرفتن جنبشی بگونه ای عمده دربرگیرنده ی لایه های اجتماعی میانی که با شتاب می رفت تا توده های کار و زحمت را نیز دربرگیرد، آب سردی روی آن ریخت و گفت:
«ما جمهوری اسلامی،نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد را میخواهیم ...»۵
به این ترتیب با نگاهی دوباره به نخستین بند نوشتار «نامه مردم»، نتیجه های زیر بدست می آید:
الف. چنان باور و کوششی از هر سویه که به آن نگریسته شود از همان نخست به هیچ روی، خواهان پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی به سود توده های مردمی که انقلاب بر روی دوش آن ها به پیروزی سیاسی دست یافت، نبود که هم اکنون از مانش خود تهی شده باشد؛
ب. آن روند از همان نخست، سمت و سوی واگرایانه داشت و بدرازای زمان از آن هنگام تاکنون در همچشمی و همراهی با نیروهای واپسگرای همبودهای کهنه ی اجتماعی، پی گرفته شده و می شود؛
پ. ساز و کار آن روند بویژه برای ترمز جنبش انقلابی، کژدیسه نمودن، کاریزه و تکه تکه نمودن آن با کمک و همکاری کشورهای امپریالیستی و نیز همدستیِ سرراست و ناسرراست، آشکار و پنهان «بورژوازی لیبرال» ایران با آن کشورها و از آن میان، امپریالیست های «یانکی» بکار رفت و با دستیابی نیروهای ضدانقلابی به سراپای دم و دستگاه دیوانسالاری رژیم که خود نیز بخشی از آن هستند، هم اکنون بگونه ای آشکارتر خودنمایی می کند. به این ترتیب، آماج چنان روندی نیز از همان نخست، واپسگرایانه و ضدانقلابی بود و آن آزادیخواهی که گروه پیرامون «نامه مردم»۶ نیز بدرازای سالیان در پی آن روان بود و همچنان با به میخ و به نعل زدن آن را پی می گیرد از چارچوب آزادی بی بند و بار سرمایه و از آن میان، جابجایی آن به بانک های کشورهای امپریالیستی، هیچگاه فراتر نرفته است؛ و
ت. جداسازی «اصلاح طلبان» یا آنگونه که آمده: «بخشهایی چشمگیر از "اصلاحطلبان"» از آنچه «اعتدالگرایان» خوانده شده، افزون بر بزرگنمایی چنین جداگانگی (تفاوت) هایی که بخشی از آن سیاه بازی بال های گوناگون رژیم سزاوار سرنگونی زیر نام های دهان پرکن و میان تهی بیش نیست، دربردارنده ی یاوه گویی ها و گفته هایی توتولوژیک نیز هست. «اصلاحطلبان»، همواره درون ساختار رژیم جای داشته اند و ستیزه ی آن ها که از پشتوانه ی نسبی کشورهای امپریالیستی نیز برخوردارند، بر سر دستیابی به جایی بالاتر و بهتر از نشیمنگاه رژیم، درون همین «ساختار قدرت» انجام می پذیرد.
با آنچه آمد، روشن است که آنچه در بند دوم نوشتار، تنها با «سه سال گذشته» هماوند دانسته شده، سخنی چندان باریک نیست:
«در سه سال گذشته شیوهٔ تفکر بخشی از "اصلاحطلبان"، حسابشده و بیپردهپوشی، کوشیده است "اعتمادسازی با حاکمیت" را ـ یعنی مدارا و مماشات با "دیکتاتوری ولایی" ـ به سیاستی رسمی در درون نیروهای اصلاحطلب تبدیل کند. روشن است که دست یافتن به "رانت"های اقتصادی و سیاسی و ضرورت حفظ آنها نیز یکی از دلیلهای عمدهٔ ایدهٔ "سیاست ورزی"- یا مماشات و راه آمدنِ- "اصلاحطلبان" با دیکتاتوری بوده است.»۷ افزون بر آنکه چرایی آن، برجسته تر از بازگویی پدیده ای چشم آشناست که خوشبختانه به برجسته ترین آن: «رانت»های اقتصادی و سیاسی، در واپسین جمله ی بند اشاره شده است.
بند سوم نوشتار که دنباله ی منطقی بند دوم است، بازگویی واقعیتی اینک آشکار شده بر بسیاری از مردم ایران است:
«انتخابات مجلس در اسفندماه ۱۳۹۴، نمونهیی بارز از پیامدهای مماشات با حاکمیت ولایت مطلقه بود و نشان داد که چگونه عدهیی، بر اساس مصلحتطلبی، با توافق بر سر "لیست امید"- مرکب از "اصلاحطلبان" و هواداران دولت روحانی- کوشیدند با کسب نمایندگیِ مجلس به رانت و جایگاهی در "نظام" دست پیدا کنند.»۸ گرچه، بند پسین (بند چهارم) که در پی به آن اشاره خواهم نمود، نشان می دهد که تا پایان بند سوم، گونه ای به «میخ زدن» و زمینه سازی «به نعل زدن»ی است که از بند چهارم می آغازد و با گسست ها و گاه گداری «به صحرای کربلا زدن» در اینجا و آنجا تا پایان نوشتار پی گرفته می شود:
«شواهد گویای این واقعیتاند که همهٔ "اصلاحطلبان" با ذوب شدن در جریان "اعتدالگرایان" و حمایتِ بیچونوچرا از دولت "تدبیر و امید" موافق نیستند و محور "روحانی- رفسنجانی" را راهی به پیش در جهت مقصدشان ارزیابی نمیکنند. محمدرضا تاجیک، در گفتوگو با روزنامهٔ آرمان، ۱ آذرماه، نکتهیی مهم را دربارهٔ رابطهٔ میان "اصلاحطلبان" و شخص "حسن روحانی" عنوان میکند: "بله، نقدی را به اصلاحطلبان وارد میکنم که تأکید خیلی جدی دارند که بدون هیچ شرط و درخواستی همه اندوخته خود را برای حمایت از آقای روحانی میگذاریم. این رفتار را هر چه بدانم کنش عقلایی نمیدانم."»۹
شیوه ی برخورد نوشتار به جُستار در میان نهاده شده در اینجا، پیش از هر چیز دیگر، برایم یادآور گفته ی کهنه رفیقی باریک بین است که چند سالی پیش برایم گفته بود:
به ما در حوزه های حزبی می گفتند، روزنامه های حکومتی را بخوانید و نقطه نظرات این و آن دست اندرکار رژیم که به گروه های روشن بین، کوته بین و ... بخش می شوند۱۰ را درآورید تا ببینید هر کدام چگونه می اندیشند و چه آماج هایی در سر دارند. بگیر و ببندها که آغاز شد، روشن شد که "دوراندیش" ترین شان که بهترین ها بشمار آمده بودند، کاسه ی داغ تر از آش در سرکوب نیروهای چپ از آب درآمدند ...۱۱
به این ترتیب، باید گفت این ها سخنان هوایی است که بهترین نمونه های آن از دهان «آقا بیشعور نظام» سال ها در آمده و هر بار کالبدی دیگر در کردار یافته اند. روشن است که در اینجا سخن بر سر آدمی جداگانه به نام «محمدرضا تاجیک» نیست که بگونه ای دربرگیرنده تر می گویم. آنچه در کردارِ گروه نامور به «اصلاح طلب» و از آن میان در همین دوره ی کنونی گواه بوده ایم، نمونه ای درخور از ناهمتایی میان گفتار با کردار را به نمایش نهاده و نیازی به راهِ دور رفتن نیست.
بندهای پنجم، ششم و هفتم که جیک جیک های تاجیک را نمودار ناخشنودی گروهی از «اصلاح طلبان» انگاشته و آن را مثبت ارزیابی نموده، پیگیری «به نعل کوبیدن» است:
«سخنان محمدرضا تاجیک حکایت از این دارد که در صف "اصلاحطلبان" نارضایتیای عمیق نسبت به تحمیل شدن سیاست "اعتمادسازی با حاکمیت" بر کل بدنهٔ این جریان وجود دارد. او همچنین در گفتوگویش با روزنامه آرمان میگوید: "تقاضایم از هر اصلاحطلبی این است که بههر استراتژیای که برای انتخابات میاندیشند آن را بهنام تمام اصلاحطلبان مطرح نکنند و آن را بهنام جریان اصلاحات خرج نکنند."
اینکه اصلاحطلبهایی چون محمدرضا تاجیک بهشکست سیاستِ ذوب در جریان اعتدالگرایی پی برده و متوجه شدهاند که جناح نوپای "روحانی-رفسنجانی"، با بهوجود آوردن انشقاق بین "اصلاحطلبان" در هنگام انتخابات مهندسیشده، توانسته است برخی از آنان را به ابزاری بهمنظور سهمخواهی و رقابتهای جناحیِ درونِ هرم رژیم ولایی تبدیل کنند، نکتهییست مثبت.
محمدرضا تاجیک، سوءِاستفادهٔ ابزاری از پایگاه اجتماعی، نفوذ نظریِ فرایند "اصلاحطلبی"، و موقعیت نیروی سیاسی "اصلاحطلبان" در سطح جامعه را تائید میکند و میگوید: "وقتی وارد اجماع میشویم این اجماع قواعدی دارد. درباره عمل نشدن به شروط اجماع در سال ۹۲ باید اندیشهای شود".»۱۲
چگونه و با کدام ابزار، نویسنده، ژرفای ناخشنودی در میان «اصلاح طلبان» را سنجیده و دریافته که «اعتمادسازی با حاکمیت» به «اصلاح طلبانِ» مادرمرده گرانبار شده، برایم روشن نیست؛ آنچه روشن است یاوه گویی دنباله ی آن و بازشناخت «جناح نوپای روحانی ـ رفسنجانی» است که روشن نیست با چه آماجی در اینجا بکار برده شده است. بماند که چنین «جناح نوپا»یی، آنچنان نوپا هم نیست و دستِکم از آغاز زد و بندهای رژیم تازه پدید آمده ی «جمهوری اسلامی» از هستی برخوردار بوده است. از این ها که بگذریم، واپسین بند (بند هفتم) درباره ی بهره برداری نابجای ابزاری از از پایگاه اجتماعی «اصلاح طلبان» که با زبانی ناروشن و جویده جویده نیز به میان آمده، شایان درنگ است و این پرسش را به میان می آورد که اگر چنین است که تو میرزابنویس بیمایه درباره آن گزاف می گویی، آیا همین نکته، نشانه ای از سستی و ناکارآیی جریان هایی نازا چون گروه پیرامون شما و آن باشگاه سیاسی «سوته دلان» که هر از گاهی نیز گرد هم می آیند و سبزی خود و دیگران را پاک می کنند، در جامعه ی ایران نیست؟
پس از به میخ و به نعل زدن های بندهای پیشین، بندهای هشتم و نهم به بخشی از واقعیت های رویهمرفته شناخته شده می پردازد و بگمان من، دانسته و آگاهانه، نقش موش های بلغورکش نشیمنگاه نظام را بزرگ تر از آنچه بود و هست، می نمایاند:
«اکنون آن دسته از "اصلاحطلبانِ" ذوبشده در کاروان "اعتدالگرایی" که بهمنظور دستیابی به رانت و "حضور در نظام" در انتخابات مهندسیشدهٔ [مجلس دهم] شرکت جستند، عملاً مطیع ولیفقیه شدهاند و نمیتوانند [اگر بخواهند هم] خلاف خواستهای علی خامنهای کوچکترین حرکت مؤثری از خود نشان دهند.
مهمترین مسئلهیی که آقای محمدرضا تاجیک در گفتوگویش با روزنامهٔ آرمان بر آن انگشت میگذارد، ترکاندن حباب توهم دربارهٔ مشروعیت اجتماعی و جایگاه جریان "اعتدالگرایی" در جامعه، بهویژه اغراقگویی و سوءتعبیر در مورد پیروزی انتخابات ریاستجمهوری (۱۳۹۲) حسن روحانی است. او میگوید:
"جلوگیری از محو شدنِ اصلاحات بهواسطهٔ پیروزی آقای روحانی سطحیترین و نامنصفانهترین تحلیل است. بیتردید آنچه بهنام جریان اعتدالگرا مطرح شد نه دارای پایگاه گفتمانی و نه دارای گفتمانی بود، هرچند بهصورت تساهل و تسامح اسمش را میگذارند گفتمان اعتدالگرا اما هیچچیز از این گفتمان بهره نبرده است و هنوز نتوانسته خودش را در قامت گفتمان عرضه کند و هیچ گرانیگاه و خاستگاه وسیع طبقاتی نداشت و اگر اصلاحطلبان این فضا را فراهم نمیکردند بیتردید شرایط برای این جریان مهیا نمیشد و در آینده هم به اعتقاد من، همینطور است که اگر بزرگان و کل جریان اصلاحطلبی در پشت آقای روحانی فعال نشوند، ایشان فاقد پایگاه طبقاتی است."»۱۳
چون و چرای چنین بزرگنمایی بیجا و گناهکار شناختن جریانی که کاری جز بازیِ نقش راستین خود در نمایش بر دوش نداشته و ندارد را سپس بیش تر روشن خواهم نمود؛ با این همه، نکته ی چشمگیر در اینجا پیشبرد آماجی از دید من، نیرنگبازانه از زبان دیگری یا همانا «گرفتن مار بدست مش رجب» است که بخودی خود، نهادن جای پایی برای فرار، چنانچه مار دست مش رجب را گزید نیز دربردارد. ناگفته نگذارم که آماج سخن از «نقش راستینِ خود» در اینجا راستگویی و راستکرداری آن جریان سیاسی و اجتماعی نیست که همه ی نیرنگبازی ها، نابکاری ها و زد و بندهای پشت یا جلوی پرده ی آن ها که بگونه ای عمده برخاسته از لایه های میانگین به بالای جامعه اند را دربرمی گیرد؛ نقش راستینِ طبقاتی چنین لایه های اجتماعی درگیر میان دو قطب بنیادین جامعه چنین است و بسته به نزدیکی یا دوری شان از طبقه ی فرمانروا بر اندازه ی دورویی، محافظه کاری، چرب زبانی به سود «بالایی ها» یا جا زدن خود بجای «پایینی ها» و بزبانی توده ای: پدرسوختگی شان افزوده یا از آن کاسته می شود.
بندهای دهم تا دوازدهم نوشتار، انباشته از گفتارهای توتولوژیک است که گاه یکی دو تک مضراب چون: «... در چارچوب رژیم ولایی، اصلاحاتِ واقعی در راستای برونرفت جامعه از معضلها و بحرانها امکانپذیر نیست» نیز در میان شان دیده می شود:
«اینکه سیاستهای رژیم ولایی، از دهه ۱۳۷۰ خورشیدی تا اکنون، جامعه را با بسیاری مشکلهای پیچیده و مخرب روبهرو کرده است، آنسان که به روندِ متزلزل و سپس متلاشی کردنِ بسیاری از ارزشها و عرفهای اجتماعی و سیاسی قوام بخشیده، واقعیتی عریان و دردناک در کشورمان است. این معضلهای در بر دارندهٔ پیامدهای خطرناک سیاسی و اجتماعی برای مردم و جامعهٔ ایران، پایههایی مادی دارند. از منظر تحلیل و همینطور تجربه و عمل میتوان دید در چارچوب رژیم ولایی، اصلاحاتِ واقعی در راستای برونرفت جامعه از معضلها و بحرانها امکانپذیر نیست. زیرا بخش عمدهٔ روبنای سیاسی "نظام" به حفاظت از "اقتصاد سیاسی" موجود گرایش و میل دارد. همانگونه که آشکارا میتوان دید، ناهنجاریهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان بهطورمستقیم برآمده از عملکرد روبنای سیاسی و "اقتصاد سیاسی"ای است که تضمین منافع جناحهای قدرتمند هدف اصلی آن است.
روشن است که "اقتصاد سیاسی" کشور ما بر پایهٔ منافع کلان "لایههای فوقانیِ" بسیار پرنفوذ و قدرتمندی بنا گشته است که "جناح"های اصلیِ درون هرم قدرت حکومتی، نمایندگان سیاسیشاناند. این "جناح"های پرنفوذ و قدرتمند، بررغم کنشهای رقابتی و حتی گاه تقابل سنگین میانشان، در تحلیل نهایی، با هدف "تداوم نظام" با یکدیگر وحدتِ عمل دارند. حتی اگر بر آن باشیم که ساختارِ قدرت در رژیم کنونی حاکم بر ایران را به تحلیلهای سادهانگارانهٔ تقابلِ دو جناح "تندرو" و "اعتدالگرا" تقلیل دهیم، بازهم واقعیتهایی انکارناپذیر گواه آناند که همین "جناح"های "تندرو" و اعتدالگرا"، بههمراهِ رقابتِ گاه بسیار خصمانهشان، در اتحادِ عمل با یکدیگر قرار دارند و تضادهای بینشان تضادهایی آشتیپذیرند. رابطه "تضاد" و "وحدت" میان جناحهای قدرت درون هرم رژیم و نتیجهٔ عملکردِ این رابطه، هزینههای سیاسی و اجتماعیای گزاف به "جنبش اصلاحطلبی" و نیروهای منسوب به "اصلاحطلبان" تحمیل کرده و بر حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری چنان اثری داشته که میتواند عقبگردی برای آن دانسته شود.
در سه سال گذشته، دولت "تدبیر و امید" تأثیر بازدارندهای در عمیقتر شدن معضلهای جامعه نداشته است و اتقاقاً در دورهٔ این دولت معضل تحجر دینی دامنهٔ گستردهتری پیدا کرده است. حتی اگر این بهانه و ادعاهای سادهانگارانه را هم بپذیریم که "تندروها" نمیگذارند دولت "اعتدالگرا"ی روحانی تغییری در جامعه بهوجود آورد، این خود مؤید این واقعیت است که در چارچوب رژیم ولایی تغییر واقعی امکانپذیر نیست، زیرا "اعتدالگرا"ها هیچگاه چارچوب حاکمیت ولایتفقیه را ترک نخواهند کرد و تنها به مانورهای سیاسی اکتفا خواهند کرد. بنابراین، انسداد در مسیر ترقی جامعه بهدلیلِ "تداوم نظام" بر جا خواهد ماند.»۱۴
برای روشن شدن گفتارهای توتولوژیک به یکی دو تا از آن ها در بندهای بالا اشاره می کنم؛ در نخستین نمونه، چنین آمده است:
«... همانگونه که آشکارا میتوان دید، ناهنجاریهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان بهطورمستقیم برآمده از عملکرد روبنای سیاسی و "اقتصاد سیاسی"ای است که تضمین منافع جناحهای قدرتمند هدف اصلی آن است.» که سخنی نادرست نیست؛ زیرا در همه رژیم های طبقاتی و دولت های برآمده از آن، همواره چنین بوده، هم اکنون هست و در آینده نیز چنین خواهد بود؛ با این همه، بود و نبود چنین جمله ای در آن بند به جایی برنمی خورد؛ گرچه بر ناروشنی جُستار می افزاید و در بنیاد خویش، چون دیگر گفتارهای توتولوژیک، کلی گویی است.
دومین نمونه از آن هم چشمگیرتر است و پس از بر زبان راندن کلی گویی هایی یادآور زبانزد «از کرامات شیخ ما عجب است ...»۱۵، چنین آورده است:
«... حتی اگر بر آن باشیم که ساختارِ قدرت در رژیم کنونی حاکم بر ایران را به تحلیلهای سادهانگارانهٔ تقابلِ دو جناح "تندرو" و "اعتدالگرا" تقلیل دهیم، بازهم واقعیتهایی انکارناپذیر گواه آناند که همین "جناح"های "تندرو" و اعتدالگرا"، بههمراهِ رقابتِ گاه بسیار خصمانهشان، در اتحادِ عمل با یکدیگر قرار دارند و تضادهای بینشان تضادهایی آشتیپذیرند.»
این ها نیز واقعیت هایی رویهمرفته شناخته شده اند؛ ولی باید پرسید، آماج چنین کلی گویی هایی چیست؟ زیرا چنانچه آن دو بال ساخته و پرداخته ی رژیم تضادهای آشتی ناپذیر داشتند، چگونه می توانستند بدرازای سالیان با هم یکجا و همسو باشند؟!
این تنها دو نمونه بود و اگر در بیش تر جمله ها و بندها باریک شوید، شمار باز هم بیش تری از آن ها گاه با آغشتگی کم تر و گاه سفسطه آمیزتر خواهید یافت که در خوش بینانه ترین نگرش، نشانه های آشکار تاب برداشتن مغز نویسنده را دربردارد؛ بگونه ای که خنده ام را برمی انگیزد و با خود می گویم:
آن اسب روغن کشی، درون سرِ من در گردش است؛ این ها مخ شان تاب برداشته ...
واپسین جمله ی رویهمرفته توتولوژیکِ بند یازدهم که اندکی به نمکِ تئوری نیز آغشته شده، شایان درنگ بیش تری است:
«رابطه "تضاد" و "وحدت" میان جناحهای قدرت درون هرم رژیم و نتیجهٔ عملکردِ این رابطه، هزینههای سیاسی و اجتماعیای گزاف به "جنبش اصلاحطلبی" و نیروهای منسوب به "اصلاحطلبان" تحمیل کرده و بر حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری چنان اثری داشته که میتواند عقبگردی برای آن دانسته شود.»
در اینجا باید رُک و پوست کنده به میرزا بنویس نیرنگباز که تا اینجای کار، همه ی زمینه ها را برای شکاندن کوسه کوزه ها به سر «اصلاح طلبان» فراهم نموده که گویا کاریای خود را درست به انجام نرسانده اند، گفت:
اینکه فلان هماوندی «میان جناحهای قدرت درون هرم رژیم»، بهمان «هزینههای سیاسی و اجتماعی» را به «”جنبش اصلاحطلبی“ و نیروهای منسوب به ”اصلاحطلبان“» گرانبار نموده، نخست و پیش از همه بر دوش خود همان هاست که زبان به پرخاش گشایند و نه تو که کاسه ی داغ تر از آش شده و بجای اینکه آش خودت را هم بزنی۱۶ یا بزبانی دیگر: کاریای خودت را به انجام برسانی، حلیم مش عباس را هم می زنی! چه نیرنگی در این کار نهفته است؟
از این ها گذشته، این ها چه هماوندی سرراست با حتا ناسرراست به «حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری ...» که گویا «... [آن هزینه ها] چنان اثری داشته که میتواند عقبگردی برای آن دانسته شود» دارد؟! در همین جمله، آماج سخن از «عقبگردی برای آن»، «جنبش مردمی» است یا «جنبش اصلاحطلبی»؟ و چرا چنین ناروشن و دوپهلو: «می تواند ... دانسته شود» بکار رفته است؟! آیا چنین زبانی را می توان «زبان سیاسی» یا حتا «زبان دیپلماسیِ» نامید؟ بگمانم، حتا اگر این یکی نیز باشد، کاریکاتوری از کاربرد چنان زبان ناشایستی است.
نیازی به پرسش نیست که «گذار از دیکتاتوری» یا در جای دیگری از همین نوشتار: «گذار از دیکتاتوری ولایی» از دید نویسنده ی «نامه مردم»، گذار به گونه ای از دمکراسی توده ای سازگار با «راه رویش با سمتگیری سوسیالیستی» نیست؛ گواه آن، هم در این نوشتار نیرنگبازانه و هم در بسیاری دیگر از نوشتارهای «نامه مردم»، کاربرد واژه ی ناروشن «مردم» که دربرگیرنده ی همه ی طبقات و لایه های اجتماعی یک جامعه از بالا تا پایین است بجای عبارت با آرش و مانش باریکِ اجتماعی و سیاسی «توده مردم» است. به این ترتیب و بی هیچ گمان و گفتگو، آماج آنچه «گذار از دیکتاتوری» می نامد، «دمکراسی بورژوایی» است؛ ولی «سوسیال دمکرات» از ترس شناخته شدن و انگ خوردن، آن را بر زبان نمی آورد. «سوسیال دمکرات» یا در اینجا بهتر است بگویم: «الف بچه ی سوسیال دمکرات»، حتا این را نیز در نمی یابد که گونه ای از «دمکراسی بورژوازی» سازگار با نیازهای بازرگانان و سوداگران خرد و کلان و بویژه کلان بازرگانان، سال هاست در میهن مان هستی دارد؛ گونه ای «دمکراسی بورژوایی» که آن را در چارچوبی بسته و مشروط می توان با دمکراسی بورژوایی دوره ی «مرکانتیلیسم»۱۷ در اروپا سنجید.
از این ها که بگذریم، چون و چرای بزرگنمایی بیجا و گناهکار شناختن جریان «اصلاح طلبی» که بالاتر به آن اشاره نموده بودم، در اینجا بیش تر روشن می شود. بزبانی دیگر، اگر «حرکت جنبش مردمی» به سوی آنچه در نوشتار، «گذار از دیکتاتوری» خوانده شده با کامیابی همراه نبوده و کار گره خورده، گناه بر دوش جریان مادرمرده ی «اصلاح طلبی» است که کاریای خود را خوب انجام نداده است؛ کاریایی که گویا نوشتار «نامه مردم»، آن را بهتر از خود آن مادرمرده ها می شناسد و همان آن که چشمِ گرفتن مار بدست آن ها را دارد، سنگ شان را نیز به سینه می زند!
خوب! چنین گفتار و رفتاری را چه باید نامید، خودتان بگویید! من اگر بگویم، کار به بی ادبی و کاربرد ناسزاهای چارواداری می کشد.
برای آنکه نادرستی و اکنون باید به آن افزود: «همراه با ناراستیِ» چنین سیاستی که ریشه در گذشته های دورتر دارد را بهتر نشان دهم به بخشی از نوشتارِ «نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“» که در واکنش به درخواست عمومی آن حزب برای بهبود طرح برنامه ی «کنگره ششم» شان در سال ۱۳۹۰ نوشته بودم، اشاره می کنم:
«آنگونه که بروشنی پیداست، سمتگیری عمده ی جنبش توده های مردم، از سوی ”طرح کنندگان برنامه“، در کالبد جنبشی ضد دیکتاتوری، ضد استبدادی و آزادیخواهانه ارزیابی شده و ”ادامه مبارزات ضد استبدادی و آزادی خواهانه دهه های اخیر“ به شمار آمده است! چنین ارزیابی نادرستی در کالبد واژه ها و عبارت هایی همانند در جاهای دیگر نیز به چشم می خورد و ملات ساختار ”طرح برنامه“ را می سازد. گویی ”انقلاب بهمن ۵۷“ با همه ی بزرگی آن در این میان رخ نداده و رژیم جمهوری اسلامی از آسمان فرود آمده و جایگزین رژیم پیشین خود شده است!
این ارزیابی نارسا و سست، همه ی نشیب و فرازهای سه دهه ی گذشته را که بخش عمده ای از نشیب های آن بی گفتگو بر دوش سیاست های نادرست نیروهای چپ ایران و در تارک همه آنها ”حزب توده ایران“ است، نادیده می گیرد و از روی همه ی آنها می پرد. ”طرح کنندگان برنامه“ حتا به این واقعیت ساده توجه نکرده اند که چگونه ”جنبش مردمی نیرومند“ می تواند سه دهه پشت سر هم تاب بیاورد؟! دوره ی جنبش و انقلاب یا دستِ کم هر مرحله از آنها را می توان با دوران بارداری و زایمان مادری سنجید! این دوران، آغاز و انجامی دارد؛ یا کودک پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت و ... زنده و تندرست پا به جهان می گذارد یا جان می سپارد؛ گرچه، گاه نیز با تنی رنجور ـ و شاید دستی شکسته، عمامه ای بر سر و علی گویان ـ به ناف مادر بند شده، جان وی را می ستاند!
ارزیابی یادشده، بر بنیاد ”اصل اینهمانی“ در منطق فراطبیعی و ایستا (متافیزیک)، جوانه های خودکامگی کنونی را که بر خاکستر فروپاشی رژیم پادشاهی و خاورخودکامگی دیرینه پای در همه جای میهن مان سر از خاک برآورده اند با خودکامگی رژیم گذشته یکی می انگارد. چنین همانندی و یکسان نگری، ریشه در واقعیت ندارد و زاییده ی پندار نیروهایی است که نزدیک به سه دهه، توده های مردم را به پیکار برای دستیابی به آزادی های دمکراتیک بورژوایی (و نه فراتر از آن) فراخوانده اند. این ارزیابی به دگرگونی شرایط اجتماعی و وضعیت سیاسی ایران از سامانه ی خودکامه و مرکزگرای پادشاهی به گونه های خودکامگی همریشه با آن بر بنیاد ”ملوک الطوایفی“، کم ترین نگاهی ندارد.
...
در پیکار توده های مردم ایران برای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی به سود همه ی زحمتکشان، می بایست جای دیکتاتوری شاه را سرانجام نه دمکراسی بورژوایی که دیکتاتوری خلقی پر می کرد؛ جلوی چپاول سرمایه داران از همان نخست و بویژه در دوران جنگ گرفته می شد؛ نه آنکه دستِ آنها برای چپاول توده های مردم باز گذاشته می شد؛ چنانکه شد. این دیکتاتوری به همان اندازه که می بایست دست چپاولگران اجتماعی را از ثروت های سرشار مادی و معنوی جامعه و بهره کشی از دیگران کوتاه می نمود، می بایست دست زحمتکشان را در اداره ی امور جامعه باز می گذاشت و آنها را فرمانروای سرنوشت خود می نمود. سیاست عمومی حزب توده ایران در آن دوران، صرف نظر از بزرگنمایی های بیجای نیرو و توانمندی خود، شرکت در کارهای ماجراجویانه به سود حاکمیت بی چشم و رو و ساده لوحی های شگفت انگیز تاریخی، رویهمرفته از سمتگیری درستی برخوردار بود. این سیاست، همه ی کوشش خود را بر آن نهاده بود تا بازرگانی خارجی، ملی شود؛ زمین های ارباب ها و زمینداران بزرگ میان کشاورزان بی زمین و کم زمین بخش شود؛ سندیکاهای کارگری و شوراهای شهر و روستا جان بگیرند؛ و زمینه های راه رشد اقتصادی ـ اجتماعی با سمتگیری سوسیالیستی فراهم شود.
اکنون، حتا این حقیقت ساده نادیده گرفته می شود که جای خاورخودکامگی در سامانه ای با مشخصات اجتماعی ـ تاریخی ایران را نمی توانست (و هرگز نیز نخواهد توانست!) دمکراسی بورژوایی پر نماید. این دمکراسی فرآورده ی شرایط اجتماعی ـ تاریخی دیگری است که از بنیاد با آنچه چندین هزاره در میهن ما استوار بوده، تفاوت بنیادین داشته و دارد؛ از آن گذشته چنان دمکراسی ای که گزینش های دوره ای پارلمانی و ریاست جمهوری و نیز جداسازی و ناوابستگی صوری قوای سه گانه بنیاد آن را می سازند، در بهترین حالت آن در کشورهای اروپای باختری و امریکای شمالی (و نه صورتکی از آن در جمهوری اسلامی ایران!)، تنها نیازهای سامانه ی بورژوازی و سرمایه داران را برآورده می کند و درست به همین دلیل راه پیموده شده در کشورمان در سه دهه ی گذشته که بی چون و چرا بخش عمده ای از نیروی چپ و بویژه حزب توده ایران نیز در آن سهم داشته و دارند، نه به سود توده های کار و زحمت که به سود نیروهای واپسگرا و بورژوازی لیبرال ایران و نیز پیشبرد سیاست امپریالیستی در به شکست کشاندن انقلاب بهمن ۵۷ بوده است؛ درست از همین روست که «حزب توده ایران» در بیش از دو دهه ی گذشته نتوانسته صف خود را در خطوط عمده ی آن از صف نیروهای اهریمنی سلطنت و مزدوران رنگارنگ سرمایه در جامه های دیگر جدا کند؛ نیروهایی پلید که حتا به بهای بمباران اتمی ایران از سوی امپریالیست ها و پذیرش یوغ بردگی و بندگی، خواهان بازگشت به حاکمیت در ایران هستند.»۱۸
در دوازدهمین بند نوشتار با آنکه تک مضراب درستِ «... در چارچوب رژیم ولایی تغییر واقعی امکانپذیر نیست.» نیز در میان سایر جمله ها خودنمایی می کند، آمیختگی سایر جمله ها به توتولوژی و منطق سست، ناپیگیر و نارسای کلِّ بند چشمگیر است؛ زیرا از یکسو، «تک مضراب» یاد شده، در هماوندی با واپسین جمله ی بند: «بنابراین، انسداد در مسیر ترقی جامعه بهدلیلِ "تداوم نظام" بر جا خواهد ماند.»، نشانه ای روشن (افزون بر سایر نمودها و نشانه ها!) از بایستگی سرنگونی رژیم تبهکار و ایران بر بادده و جایگزینی این شعار روشن و نیک دریافتنی از سوی توده های هرچه بزرگ تری از مردم (توده ی مردم!) بجای شعار سردرگم و زیرجُلی «طرد رژیم ولایت فقیه»۱۹ است و از سوی دیگر، سویه ای اندرزگویانه، گرچه کمرنگ و ناروشن به «اصلاح طلبان» دارد تا دست از «اصلاح طلبی» بشویند؛ ولی آشکار و روشن نمی گوید که چکار کنند! شَوَند آن روشن است؛ زیرا سیاست سال ها پی گرفته از سوی خودشان نیز با شکست روبرو شده و اکنون می کوشند تا کاسه کوزه را سر آن مادرمرده ها بشکانند و خود را پاکیزه نشان دهند. آیا باید به پیشانی نیروهای خواهان سرنگونی رژیم بپیوندند؟ کدام پیشانی و کدام نیروها؟! «پادشاهی خواهان» و آن سازمان خیانتکار دوزخی که همچنان تبهکارانه از برنام «سازمان مجاهدین خلق» سود می برد و هر دو در سایه ی کشورهای امپریالیستی و همسو با سیاست آن ها گام برمی دارند؟ آیا جز آن، پیشانی دیگری در کار است؟
آیا در همینجا با یکی از بزرگ ترین نارسایی ها و کژدیسگی های تاریخ کنونی ایران روبرو نیستیم که به عنوان نمونه ای برجسته، شعار «سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه»۲۰ که دستِکم از سال ۱۳۸۸ به این سو، باریک ترین شعار دوربردی سیاسی در میهن مان بوده و همچنان هست را بجای آنکه نیروهای با گرایش چپ راستین و نزدیک به آن۲۱ بر زبان آورند و پیگیرانه در راه به بار نشستن آن بکوشند، چنان نیروهای اهریمنیِ آزمون پس داده ای، سر داده و هنوز سر می دهند؟ آیا نباید چنین شعاری را از چنگ چنان نیروهایی که یکی از همان آغاز انقلاب بهمن ۱۳۵۷ آن را سر می داد و دیگری، آنگاه که رهبر زنباره ی خیانت پیشه ی آن، دست خویش را از دستیابی به بالاترین جایگاه های نیروی سیاسی کشور کوتاه دید، بیرون کشید و آن را در کالبد درست و باریک خویش با سویه ای ضد امپریالیستی و ناوابستگی به بیگانه (استقلال جویانه) گنجاند؟
بند سیزدهم نوشتار در نخستین جمله، همچنان به درد بی درمانِ «توتولوژی» دچار است:
«جامعه ما از جنبههای گونهگون سیاسی،اقتصادی،اجتماعی- که باید وضعیت بسیار وخیم محیطزیست را هم به آن افزود- با خطر روبهرو است. ادامهٔ این وضعیت میتواند از هم گسیخته شدنِ شیرازهٔ جامعه را بههمراه داشته باشد. "رژیم ولایتفقیه" بیتردید عامل وضعیتِ بحرانی کشورمان است و دیگر هیچگونه توجیه و استدلالی از جانب آنانی که به بهانه "اصلاحات" اما درعمل در جهت "تداوم نظام" عمل میکنند پذیرفتنی نیست.»۲۲ درباره ی دومین یا واپسین جمله، همین بس که بگویم:
آن ها از گوشه چشمِ طبقاتی خویش به پیرامون خویش می نگرند و همانگونه که در همین نوشتار «نامه مردم» آمده، سهمی هم در «رانت های اقتصادی» دارند. مگر آن ها شاگردان تو هستند که دست ها بر زانو با دهانی باز، گوش تا گوش نشسته اند تا پند و اندرزهای اوستای خود را از یک گوش بشنوند و از گوش دیگر در کنند؟! تو خود به چه کار سرگرمی و چه بار و بری برای توده های مردم ایران داری؟۲۳
بند چهاردهم نوشتار، دو جمله دربردارد:
«برای برونرفت کشور از فرایندِ قهقرایی کنونی، به کار عملی سیاسی سازمانیافته و بیدرنگ بین مردم و در سطح ملی احتیاج است. فلسفهبافی و انشانویسی از جانب نخبگان سیاسی و تکیه کردن اصلاحطلبان به کسانی مانند رفسنجانیها و ناطق نوریها و امید بستن به اینکه آنان ممکن است اینجا و آنجا "اصلاحطلبانه" سخنوری کنند، دلخوشکنکهایی بسیار خطرناکاند که "اصلاحطلب" ها را در سطح جامعه منزویتر خواهد کرد.»۲۴
در پاسخ به آنچه در جمله ی نخست آمده و بگونه ای سخن گفته که گویا خود به کار عملی سیاسی در میان مردم (کدام مردم؟!) سرگرم است، تنها همین بس که از زبان همان «اصلاح طلبان» با تعارف هایی که تهی از نیرنگبازی نیز نیست، پاسخ بدهم:
به روی چشم! هر چه شما بفرمایید! خانه ی خودتان است؛ شما هم قدم رنجه کنید و تشریف بیاورید. قدم تان بروی چشم!
جمله ی دوم، افزون بر پندآمیز بودن آن چون بسیاری دیگر از جمله ها و بندهای نوشتار، "دلسوزانه" نیز هست. نویسنده در اینجا شاید بیش از هرجای دیگر، در نقش دایه مهربان تر از مادر پدیدار شده و نگران گوشه نشین شدن «اصلاح طلبان» است! از این خنده دارتر و همزمان شایان گریستن برای روزنامه ی کانونی حزبی که خود را «حزب طبقه کارگر ایران» می انگارد، نمی توان یافت.
بند پانزدهم نوشتار، شایان درنگ بیش تری است:
«برخلافِ برخی تحلیلهای ذهنگرایانه، بیاعتبار شدن و بهحاشیه رانده شدنِ "اصلاحطلبان" بهنفعِ "جنبش مردمی" نیست، زیرا نهایتاً کفهٔ توازن قدرت را بهنفعِ "حاکمیت ولایت مطلقه" سنگینتر خواهد کرد. تجربهٔ ۱۱ سال گذشته مؤید این واقعیت است. با اینهمه اما، آنچه در سه سال گذشته بر سر "اصلاحطلبان" و "اصلاحطلبی" آمده است، بهطور مستقیم و عمده، بهدلیل اشتباهها در ارزیابیها و موضعگیریهای خود آنهاست. "اصلاحطلبان" هنوز هم در مشارکت با دیگر نیروهای سیاسی و در راستای گذار از دیکتاتوری ولایی نیرویی بالقوهاند. کنشگران سیاسی در بدنهٔ حرکت "اصلاحطلبی" میباید هشدار شخصیتهایی مانند محمدرضا تاجیک و ابوالفضل قدیانی را موردتوجه قرار دهند و در راه همکاری با دیگر نیروها بهمنظور بهوجود آوردن "آلترناتیو"ی مترقی گامهایی اساس بردارند.»۲۵
این بند که آن را دنباله ی منطقیِ پند و اندرز "دلسوزانه"۲۶ ی بند پیشین می توان بشمار آورد، افزون بر آنکه رگه هایی نیرومند از نگرشی ایستا و فراطبیعی (متافیزیک) در آن بدیده می آید، برخوردی نادرست به کلِّ جُستار در میان نهاده شده در نوشتار و برخی جُستارهای هماوند با آن را نیز به نمایش می نهد. در اینجا بگونه ای دربرگیرنده به آن نمی پردازم؛ زیرا نیازمند جُستاری جداگانه در چارچوبی دیگر است؛ تنها به یادآوری این نکته بسنده می کنم که سود یا زیان «بیاعتبار شدن و بهحاشیه رانده شدنِ» این یا آن جریان سیاسی و اجتماعی، بستگی همه سویه ای به تراز اندیشگی و آزمون طبقاتی ـ اجتماعی توده های مردم در شرایط تاریخی و زمانی ـ مکانی هر کشور دارد. در اینجا سخن بر سر آش شله قلم کاری به نام «جنبش مردمی» نیست و نمی تواند باشد که سخن بگونه ای باریک بر سرِ «جنبش توده های مردم» و بگونه ای دربرگیرنده، توده ی کار و زحمت در کانون آن است؛ این همان توده ای است که در جنبش بگونه ای عمده دربرگیرنده ی لایه های میانگین اجتماعی در سال ۱۳۸۸، پای به میدان کارزار ننهاد. شَوَند آن نیز روشن است؛ زیرا شعارهای آن جنبش که از سوی بورژوازی لیبرال ایران و همدستان امپریالیست آن با شتاب مورد بهره برداری نابجا قرار گرفت از چارچوب شعارهای «بورژوا دمکراتیک» فراتر نرفت. شَوَند این یکی نیز روشن است: نارسایی و حتا بهتر است بگویم: نبودِ نیروی چپ راستین در میدان کارزار اجتماعی! بیش تر به آن نمی پردازم؛ ولی آیا نقش سیاست های نادرست خود و بازتاب آن در آینه ی آن جنبش اجتماعی را می بینند؟
درست واژگون آنچه در نوشتار «نامه مردم» آمده و من در بالا آن را برجسته نمایش داده ام، آن «بی اعتبار شدن و به حاشیه رانده شدن» از زمینه ای «عینی»، بیرون از خواست یا «تحلیل های ذهن گرایانه»ی این یا آن برخوردار است و نشان از افزایش تراز اندیشه و پخته تر شدن نیروهای کار و زحمت ایران برای پیگیری خواست های ریشه ای تر در پیکار طبقاتی دارد که جریان نامور به «اصلاح طلب» و بگونه ای دربرگیرنده تر، هر گونه «اصلاح جویی» («رفرمیسم») در هر جامه ای از توان به انجام رساندن آن ها برخوردار نبوده و نیست. این به نوبه ی خویش، دستاوردی بزرگ است. نیرنگبازی نهفته در نوشتار نیز در همینجا بیش تر از پیش، خود را به نمایش می نهد و روشن می کند، آن همه صغرا کبراهای انباشته از توتولوژی برای دستیابی به کدام آماج بوده است. سخن تنها بر سر «سه سال گذشته» و یا «اشتباهها در ارزیابیها و موضعگیریهای خود آنها» نیز نیست. چنین ارزیابی و نتیجه گیری، نه تنها از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه»، دربرگیرنده و دانشورانه نبوده و بزبانی دیگر: ارزیابی باریک طبقاتی در آن دیده نمی شود که نقش و کاریای خود را نیز ناجوانمردانه نادیده می گیرد.
از این ها که بگذریم، «اشتباهها در ارزیابیها و موضعگیری ها» را از کدام گوشه چشم طبقاتی ـ اجتماعی می نگرید؟ آیا از «اصلاح طلب» چشم آن را داشته و دارید که از گوشه چشمِ «چپ» به جهان پیرامون خویش بنگرد؟! آن هم در شرایطی که از نیروی چپ راستین و شعارهای درست راهبردی (تاکتیکی) در میدان کارزار نشانه ای در میان نبوده و نیست؟! کلاه خود را داور کنید! آیا به این ارزیابی طبقاتی می گویند؟! آیا شیوه ی نگرش و برخورد چشمگیر ایستا و فراطبیعی در همین بند که من به دیگر سویه های آن نیز اشاره نکردم را می بینید؟
«اصلاح طلبان» و بگونه ی دربرگیرنده تر، هر جریان «اصلاح طلب»ی («رِفُرمیست»)، حتا آن هنگام که نیروهای «چپ راستین» میداندار و رهبر پیکار طبقاتی به سود توده های مردم باشند، در کناره ی جنبش اجتماعی گام برداشته و نیروی «بالقوه» شان، آنچنان به «فعل» در نخواهد آمد. آن ها حتا در چنان شرایطی، دست بالا گام هایی با دودلی و بدگمانی به جلو برخواهند داشت. بنابراین، سخن برسر چند و چون رهبری جنبش اجتماعی و بیرون کشیدن نیروهای اجتماعی بسیاری است که در نبود گزینه ی چپ پیشرو با شعارهای دوربردی و راهبردی باریک، درخور و به هنگام، گول خورده زیر پرچم چنان جریان هایی گرد می آیند. در چنان شرایطی، آدم هایی استوار، حقیقت جو و جانبدار بهره مندی های اجتماعی به سود توده های مردم چون ابوالفضل قدیانی، در چارچوب «اصلاح طلبی» در جا نمی زنند و بسوی چپ گرایش خواهند یافت؛ گرچه، نامبرده که برایش ارژ و سپاسی ویژه دارم را هم اکنون نیز بخشی از جریان «اصلاح طلبی» که بگونه ای عمده سر در آخور رژیم دزدان اسلام پیشه دارد و تا در بر همین پاشنه می چرخد، چنین خواهد بود، نمی دانم. به این ترتیب، واپسین جمله ی پندآمیز این بند که کنشگران سیاسیِ «اصلاح طلب» باید چنین و چنان کنند، خواه ناخواه، جمله ای توتولوژیک از آب درآمده است.
بند شانزدهم نوشتار سرتاپا توتولوژیک است و به آن نمی پردازم:
«تجربه نشان داده است که هرگاه شیرازهٔ ارزشها و روابط اجتماعی اینچنین گسسته میشوند و از هر سو به مردم وعدههایی بیپایه داده میشود و نخبگان با چربزبانی وعدهٔ سرخرمن به زحمتکشان میدهند و تودهها را به مرز استیصال میکشانند و انسجام اجتماعی از بین میرود و تفرقه و ناامیدی مستولی میگردد، شرایطی در نبودِ "آلترناتیو"ی مترقی و قوی بهوجود میآید که عرصه را برای جریانها و نیروهایی خطرناک با گرایشهایی فاشیستی آماده میسازد.»۲۷ تنها به این نکته اشاره ای گذرا می کنم که در کشورمان، زمینه ی اقتصادی ـ اجتماعی برای رویش و گسترش «جریانها و نیروهایی ... با گرایشهایی فاشیستی» و مانند آن از هستی برخوردار نیست. در اینجا نیز نوشتار «نامه مردم» بر بنیاد یکی از پایه های شیوه ی نگرش و برخورد «ایستا و فراطبیعی» به نام «اینهمانی»، زمینه و بستر برخی روندهای اقتصادی ـ اجتماعی در ایران با اروپای باختری را یکسان انگاشته است.۲۸
در واپسین بند نوشتار «نامه مردم» (بند هفدهم)، پند و اندرزهای توتولوژیک همچنان پی گرفته شده و واپسین جمله ی آن نیز بار دیگر «از کرامات شیخ ما عجب است ...» را به یاد می آورد؛ این بند را تنها برای آنکه چیزی از نوشتار جا نینداخته باشم، در زیرمی آورم:
«جامعهٔ ما بهشدت نیازمند بسیج نیروها، کنشگران سیاسی و اجتماعی در چارچوب جنبشی مردمی است، جنبشی که مهمترین هدف مشترک آحادش، جلوگیری از روند متلاشی شدن حداقل ارزشها و عرفهایی باشد که جامعهٔ انسانی بر اساس آنها بنا شده است. باید دست در دست یکدیگر از رخ دادن فاجعهیی ویرانگر در کشورمان جلوگیری کنیم. نخستین گام مهم و مؤثر "اصلاحطلبان" در این بسیج، نپذیرفتنِ نقشی است که "ولیفقیه" و "کاروان اعتدالگرایی" بهمنظور تدارکِ مهندسیِ انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۹۶ بر عهدهٔ آنها گذاشتهاند. "اصلاحطلبان" واقعی میتوانند- و میباید- بههمراه دیگر نیروهای دموکراتیک- ملی در بسیجِ "جنبش مردمی" در راستای گذار از "دیکتاتوری ولایی" نقشی مؤثر بپذیرند.»۲۹
اکنون به پایان این بررسی فشرده و در برخی جاها اشاره وار رسیده ایم و می پندارم که آماج نهفته در پس اندرزنامه ی «نامه مردم» نیز تا اندازه ای بسیار روشن شده باشد. پرسشی که برجای می ماند، چنین است:
آیا آن ها «اصلاح طلب» راستین نبوده و نیستند یا تو چپ راستین نیستی؟ بگمانم، این پرسشی باریک تر و شایان درنگ بیش تری است ...۳۰
ب. الف. بزرگمهر چهارم دی ماه ۱۳۹۵
دانسته از ویرایش و پارسی نویسی متن های برگرفته شده خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی ها همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
۱ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲ ـ «توتولوژیک» («Tautologic») به آرش پرگویی بیمایه (حشو)، واگویی و کش دادن سخن است. در دانش «منطق» امروزی، «حکم توتولوژیک»، حکمی را گویند که با نادیده گرفتن اینکه بخش های دربرگیرنده ی آن حقیقی است یا نه و در کردار درستی آن پایور باشد (به اثبات برسد) یا نه، در سرشت و کالبد خود حقیقت دارد. مانند دو نمونه ی زیر:
«هرکس خودش است و نمی تواند جز خودش باشد.»
«هرکس برای دیدگاه های خود دلیل های چندی دارد و برخی از دیدگاه های ما درست تر از برخی دیگر دیدگاه هاست.»
برگرفته از پی نوشتِ یادداشتِ «منطق توتولوژیک!»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم امرداد ماه ۱۳۹۱
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_1203.html
۳ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۴ ـ «رفرم» (Reforme)
«رفرم» که به پارسی آن را اصلاح (و اغلب به صورت جمع ـ اصلاحات) می گویند، کارهایی است که برای دگرگونی و جایگزینی برخی از جنبه های زندگی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی فرجام می یابد؛ بدون آن که بنیاد جامعه را دگرگون سازد. از این نمونه است: «رفرم اراضی»، «رفرم اداری»، «رفرم آموزشی»، «رفرم بازرگانی»، «رفرم انتخاباتی» و غیره.
«رفرم» آن چنان دگرگونی هایی است که از چارچوب سامانه ی اجتماعی معین، فراتر نمی رود و تراز نیروهای سیاسی لحظه موجود را کم و بیش بازمی تاباند. «رفرم» یا اصلاحات، در هر پهنه ای از زندگی جامعه، فرآیند پیکار طبقاتی است؛ ولی طبقه ی حاکمه می کوشد تا برای بازداشتن فشار طبقه کارگر و سایر زحمتکشان، تنها به آن «رفرم» هایی بسنده کند که به هستی و هژمونی اش زیان وارد نشود و آماجش، پایداری وضع و جلوگیری از دگرگونی بنیادیست و البته در جریان کار همیشه می کوشد آنچه را که به زور از دستش گرفته اند، دوباره بازپس گیرد یا به شکل نیمه کاره و سر و دم بریده، کار را فرجام دهد.
... انقلاب و «رفرم» دو آرشی هستند که همیشه در استوانه ی ایدئولوژی و سیاست جنبش کارگری قرار داشته اند. استراتژی و تاکتیک درست و لنینی حزب های کمونیست، دریافتن پیوند دیالکتیکی میان این دو آرش و روش بنیادین در برابر آن ها را ناگزیر می کند. «ولادیمیر ایلیچ لنین» می نویسد:
«آرش ”رفرم“ بی هیچ گفتگو رویاروی آرش انقلاب است. فراموش کردن این رویارویی و توجه نکردن به مرز میان این دو آرش سبب پدیداری ندانمکاری های جدی می شود؛ ولی این رویارویی، مطلق و این مرز جامد نیست که زنده و پویاست. در هر مورد مشخص، باید آن را روشن نمود.
...
کمونیست ها در همان هنگام که برای انجام قاطع و پیگیر «رفرم»ها ، بهبود وضع زندگی زحمتکشان و دگرگونی در وضع اقتصادی و از میان بردن بقایای مناسبات ماقبل سرمایه داری نظیر مناسبات ارباب ـ رعیتی و غیره برای اصلاحات در زندگی اجتماعی وتامین حقوق و آزادی های دموکراتیک و توسعه دموکراسی پیکار میکنند فراموش نمی کنند که این دگرگونیها هر قدر هم مهم باشد سرمایه داری را از میان نمی برد . آنها «رفرم» را فرآورده ی فرعی پیکار انقلابی میدانند و از آن برای بیداری و سازمانیابی توده ها و تسخیر سنگری به منظور یورش به سنگر مقدم تر و پیشبرد آماج انقلابی خود سود می برند.
کمونیست ها نه تسلیم این نظریه می شوند که «رفرم» گره همه دشواری ها را بازمی گشاید و انقلاب و وجود حزب انقلابی دیگر ضرورتی ندارد و نه تسلیم این نظریه که باید با هر «رفرم»ی مخالفت کرد و هرچه وضع بدتر باشد، بهتر است. آن نظریه ایست راست و تسلیم طلبانه و این نظریه ماوراء چپ و ماجراجویانه. مجله « دنیا » ارگان تئوریک و سیاسی حزب ما نوشته است:
«مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف «رفرم» نیست. اصلاحات و «رفرم» هایی را که در کادر سرمایه داری انجام می گیرد، نفی نمی کند. مارکسیسم ـ لنینیسم بر آنست که «رفرم» فرآورده ی فرعی انقلاب است. فشار انقلابی توده ها گاه که پیروز نمی شود، هیات حاکمه را به عقب نشینی و تن دادن به «رفرم» ها وامی دارد. حزب انقلابی باید مردم را به پیکار برای ژرفش این «رفرم» ها و واداشتن هیات حاکمه به عقب نشینی بیشتر سوق دهد و چنانچه لنین می گوید از «رفرم» ها برای گسترش پیکار طبقاتی سود برد.
اگر درون جنبش کارگری، کسی این «رفرم» ها، دگرگونی ها و اصلاحات را چاره ی دردها و راه گشودن گره دشواری ها و دگرگون کننده بنیاد اجتماع بداند، وی را «رفرمیست» (اصلاح جو) می نامیم. «رفرمیسم» عبارتی است درباره ی آن جریان سیاسی درون جنبش کارگری که دشمن مارکسیسم و منافع بنیادین طبقه کارگر است؛ پیکار طبقاتی و لزوم انقلاب را زیرپا می گذارد و تنها به «رفرم» ها و اصلاحاتی که در بنیاد سرمایه داری تاثیری ندارد، دل خوش می کند. پس اگر «رفرم» و اصلاحات با تدابیر و اقدامات هیات حاکمه پیوند دارد، «رفرمیسم» عبارتی است درباره ی «تسلیم طلبان راست» درون جنبش کارگری. حزب های «سوسیال دموکرات راست» و اعضای «انترناسیونال سوسیالیستی» نمونه های آن هستند. (برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی»، زنده یاد امیر نیک آیین ـ همراه با ویرایش ب. الف. بزرگمهر)
۵ ـ بیانیه شماره ی سیزدهم حسین موسوی، هفتم مهر ماه ۱۳۸۸
۶ ـ با همه ی کژی ها، کاستی ها و حتا ناراستی های گروهی که برنام «حزب توده ایران» را همچنان یدک می کشند و سیاستی «سوسیال دمکراتیک» و رویهمرفته همسو با سیاست امپریالیست ها را در کشورمان به پیش برده و می برند، تاکنون با این اندیشه که «از همین که هست با همه ی نارسایی هایش باید پاسداری نمود و به افزایش کانون گریزی (نیروی گریز از مرکز) کمک ننمود»، هم خود تا اندازه ای بسیار از برخورد خوب سمت و سو یافته و ساماندهی شده («سیستماتیک») و پیگیر به چرند و پرندهایی که بیش تر نوشتارهای درج شده در «نامه مردم»، انباشته از آن هاست، خودداری ورزیده ام و هم در برخورد با گروه های رانده شده ی پیرامون که در چشم و همچشمی با «نامه مردم»، رویهمرفته همان سیاست را کژدار و مریز دنبال نموده و می نمایند، چه با قلم و چه در گفتگوهای رسانه ای که به جز یک مورد همین چندی پیش، سایر آن ها به سال های دورتر بازمی گردد، این نکته را یادآوری نموده ام. این دوران و آن شیوه ی برخورد خوددارانه، دستِکم تا جایی که به کار و کردار من هماوند است به پایان رسیده است. با اوضاع بسیار بحرانی که در کشورمان فرمانرواست و فلان دست اندر کار رژیم از افزایش چشمگیر ۷۰ درصدی جنبش ها و خیزش ها و پرخاشجویی های توده های مردم ایران در چهار پنج سال گذشته سخن می گوید و به پندار من با حسابی سرانگشتی، درصد چنان افزایشی به ۳۰۰ درصد سر می زند، میهن مان نیازمند حزبی کارگری ـ کمونیستی با سیاستی پیگیر به سود توده های کار و زحمت است که به برنامه ای روشن و پیوندهای نزدیک با توده های مردم و در درجه ی نخست، طبقه کارگر ایران ساز و برگ یافته باشد و بتواند بحران را به اندازه ی توان خویش، سمت و سو دهد. در شرایطی که رژیم دزدان اسلام پیشه در ایران از همه ی ویژگی های رژیمی نوکرپیشه و کارچاق کن امپریالیست ها برخوردار است و رویکرد آشکار ضد خلقی، ضد میهنی، ضد فرهنگ ایرانی، ضد زن و ضد هر چیز زنده ای دارد، هیچکدام از حزب ها و سازمان های سیاسی که بیش ترشان در بیرون کشور لانه کرده و کمابیش همگی، حتا آن حزب پرمدعای چپ رو که در زیر روزنامه اش سرنگونی رژیم را خواهان است و نوشتارهایش گاه رنگ و بوی جانبداری از همین رژیم را می گیرد، جز فرقه هایی دورافتاده از میدان کارزار، نمایشی و همایشی بیش نیستند و از این دلاوری برخوردار نیستند که شعار سرنگونی چنان رژیمی را سر دهند؛ آن را پیگیرانه دنبال نمایند؛ برای آن برنامه بریزند؛ با همه ی اختلافات کوچک و بزرگی که با هم دارند، گرد این شعار یگانه شوند و یک پیشانی پیشرو درست کرده، پیش پای مردم ایران نهند! همه ی این گروه ها و گروهک ها تا آن اندازه خودخواه، کودن و ناتوانند که هر روز فرورفتن بیش تر ایران در باتلاق را می بینند و با لَختی و کرختی به تماشای تکه تکه شدن جنبشی که بر زمینه ی بحران باید بتواند برخیزد و به شَوَندهای پیشگفته نمی تواند با یگانگی برخیزد، می نشینند؛ همایش و جشنواره می روند و حتا سال ها برای یک پیوند کوچک چُسکی دو سه گروه مادرمرده، توی سر و مغز خرخورده شان می کوبند و باز هم روز از نو، ساز از نو ...
۷ ، ۸ و ۹ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۱۰ ـ در آن بخش بندی که بگمان بسیار، ساخته و پرداخته ی آن «بلانکسیت» نادان و شیرینکار: نورالدین کیانوری بود و واژه های باریک آن را نیز به یاد نمی آورم، دست اندرکاران رژیمِ تازه روی کار آمده به سه یا چهار گروه بخش می شدند.
۱۱ ـ این کهنه رفیق، در آن سال ها تازه مرز نوجوانی را پشت سر نهاده بود.
۱۲ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۱۳ و ۱۴ ـ همانجا
۱۵ ـ «از کرامات شیخ ما عجب است؛ دو انگشت خویش را نهاد و گفت این وجب است!»
۱۶ ـ خواننده ی اندکی باریک بین تر در اینجا این نکته را نیز بدیده می گیرد که اگر این یکی هنوز آشی بار نگذاشته تا آن را هم بزند، آن یکی سال های سال است که هم آش دستپخت خویش را می خورد و هم حلیمِ رژیم اسلام پیشگان تبهکار را هم می زند و نیازی به سرِ خر ندارد!
۱۷ ـ «مرکانتیلیسم» یا دوره ی سوداگری سرمایه که از سده ی شانزدهم ترسایی آغاز شد و تا نیمه ی سده هژدهم ترسایی در کمابیش همه ی کشورهای اروپای باختری گسترش یافت، پیش درآمدی بر دوران پیدایش و گسترش سرمایه ی صنعتی است و مرز میان دوران خاوندی («فئودالیسم») با دوران سرمایه داری به مانش باریک آن («کاپیتالیسم») را دربرمی گیرد؛ ویژگی دوره ی سوداگری سرمایه، «انباشت نخسیتن سرمایه» از راه چپاول دارایی ها و کانسارهای ارزش یافته ی آمریکا، آسیا، آفریقا و اقیانوسیه و بویژه بهره مندی از کار کمابیش رایگان گروه های بزرگ بردگان در همه جاست. از ویژگی های دیگر این دوره، گسترش بیمانند سوداگری و داد و ستد فلزات گرانبها و نیز نابودی گروه های سترگ آدمیان در همه ی آن بزرگ خشکی هاست.
«پیچیدگی روندهای سیاسی و اقتصادی ایران بویژه از این واقعیت برمی خیزد که از سویی با به ثمر رسیدن مرحله سیاسی انقلاب ایران، در شرایطی که سرمایه داری وابسته ضرباتی نسبی دریافت کرده و برای دوره ای ناتوان شده بود، ناسیونالیسم ایرانی که این بار، برپایه گسترش سامانه سرمایه داری نه از ״بالا“ که کم و بیش بگونه ای طبیعی و از پایین، سر بلند کرده است، می خواهد ـ و در کردار خود تاکنون کوشش نموده است ـ تا بر دوش طبقه کارگر و سایر تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه و به بهای نیستی و نابودی آنها، رشد نموده، نیرومند شود و در برابر هماورد بس نیرومند خود: سرمایه داری جهانی، قد علم کرده، راهی مستقل پیموده و جایی درخور، دربازار جهانی برای خود دست و پا کند؛ پنداری نشدنی و بدور از پویه تاریخی. همه انتقادهای این ناسیونالیسم که تا اندازه ای و تنها در چارچوب معینی همانند و یادآور دوره مرکانتیلیسم اقتصادی اروپای سده شانزدهم است و همه جنبه های محافظه کارانه و واپسگرایانه یاد شده در بالا را دربرمی گیرد، از این نبرد نابرابر و از نگاه تاریخی بن بست سرچشمه می گیرد. بازگشت به گذشته پنداری نشدنی است.»
برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!» ، ب. الف. بزرگمهر، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷
http://www.behzadbozorgmehr.com/2009/03/blog-post_23.html
۱۸ ـ برگرفته از «نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“»، ب. الف. بزرگمهر، چهارم شهریور ماه ۱۳۹۰
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_25.html
۱۹ ـ زیرجُلی به این شَوَند که شعارِ سر به تو و از همان روز نخست نادرستِ «طرد رژیم ولایت فقیه» که برایم روشن نیست از مغز کدام روشنفکر خشک مغزی ـ از همان ها که لنین درباره شان می گوید: به مغز خود فشار می آورند تا فرمول های پیچیده بیافرینند (بازگویی نزدیک به درونمایه ی گفته ی وی!) ـ بیرون تراویده، همانا شعار دگردیسه شده، از ریخت افتاده و مانش کژ و کوله یافته ی «سرنگونی رژیم ولایت فقیه» است که از سویی دیگر از شعار ضدِّ خودکامگی شاه که رژیم پادشاهی مشروطه را دستکم برای پله ای از پله های دگرگونی سیاسی پذیرا بود، رونویسی شده است:
شعاری در بنیاد خود ناهمتا و ناکارآ که نادرستی آن با پس زدن و کنار نهادن گفتارهای توتولوژیک در همین نوشتار سردرگم «نامه مردم» به چشم می آید.
۲۰ ـ این رژیم، نه «جمهوری» و نه «اسلامی» به آرش و مانشی دادگرانه به سود نیروهای کار و زحمت است که در آغاز انقلاب رخ نمود! رژیم ضدانقلابی و سزاوار سرنگونی کنونی، رژیم دزدان اسلام پیشه ی کلان بازرگانان و سوداگران و بزرگ زمینداران و رشوه خوران و پولشویان وابسته به بیگانه از «یانکی» ها و «انگلیسی» ها گرفته تا حتا رزیم مافیایی ترکیه است؛ رژیمی سر تا پا خیانتکار به بهره مندی های ملی ایران!
۲۱ ـ برداشت نابجا نشود! نه گروه پیرامون «نامه مردم» که همچنان برنام تاریخیِ «حزب توده ایران» را یدک می کشد و نه دیگر گروه های با گرایش «سوسیال دمکراتیک» و رویهمرفته همسو با آن در بیرون کشور را بخشی از «نیروهای با گرایش چپ راستین و نزدیک به آن» بشمار نیاورده ام.
۲۲ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲۳ ـ آیا جز آن است که از این همایش به آن نمایش یا جشنواره در اینجا و آنجای اروپا و گاه جاهای دیگر رهسپاری و مَشتی سخنان هوایی بی پشتوانه بار این و آن می کنی؟! آیا جز آن است که «آشغال نویسی»، هرز و دوپهلوگویی و سفسطه بازی را در گاهنامه ات پی گرفته و می گیری و سپس قُمپز در می کنی که:
رفقا، ببینید چندین و چند سال است که گاهنامه را سر پا نگاه داشته ایم!
۲۴ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲۵ ـ همانجا
۲۶ ـ در اینجا به شَوَند آنکه دانسته و آگاهانه از ویرایش و پارسی نویسی نوشتار «نامه مردم» خودداری ورزیده ام که بویژه در نشانه گذاری ها چیزی فرای شلختگی است، ناچارم این یک مورد که پیش تر در پی نوشت یکی دو تا از نوشتارهایم، زیر برنام: «پارسی نویسی»، نوشته بودم را برای جلوگیری از سردرگمی خواننده بازگو کنم:
نشانه ی " " در پارسی، تنها برای واژگون نمودن آرش واژه یا عبارت میان آن بکار می رود؛ به عنوان نمونه، هنگامی که می نویسیم: "رهبر"، آرش آن رهبری است که از کارآیی رهبری برخوردار نیست. در نوشته های «نامه مردم» که همچنان یکی از شلخته ترین نوشته ها بزبان پارسی است از شیوه ی نشانه گذاری انگلیسی سود برده می شود که به شَوَندهای گوناگونی بویژه از دیدگاه جداگانگی شیوه ی گویش زبان های پارسی و انگلیسی و نیز جُستار «پیوستگی ـ ناپیوستگی» بسیار ناشایست و نارواست. بماند که گاه حرف های پیوند و گسستگی را نیز در پیِ یکدیگر و در برخی موردها بسیار زننده بکار می برند. با آنکه در این باره، یکی دو بار حتا بگونه ای سرراست یادآوری نموده ام، بر نادانی خویش همچنان پامی فشارند. این خود زننده تر از هر چیز دیگری است.
۲۷ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲۸ ـ با شناخت نسبی که از تراز اندیشه ی برخی از چنین آدم هایی دارم، برایم جای شگفتی نیست که آن ها گاه ساده ترین بنیادهای «سوسیالیسم دانشورانه» را نیز نمی شناسند و درنمی یابند. آنچه هنوز تا اندازه ای شگفت انگیز می نماید، سرنوشت چنان حزبی است که قهرمانان بزرگ و کوچک، نامدار یا بی نام و نشانی که همه ی هستی خویش را برای بهبود زندگی توده های مردم ایران گذاشتند و برخلاف تبلیغات پردامنه و نیرنگبازانه ی رژیم تبهکار، بسیاری از آن ها این واپسین بار نیز چون گذشته، داغ و درفش و دار را بجان ارژمند خویش خریدند، ولی تا پایان استوار و سرفراز ماندند، جای خود را به موریانه های «سوسیال دمکرات»، «بیزینس مَن» ها و گاه کسانی سپردند که برخی از آن ها را سزاوار نام آدمی نمی دانم؛ چه برسد به واژه های بزرگی چون «کمونیست» یا «توده ای» به آرش کلاسیک یا آنگونه که آن بخت برگشته گفته بود: «دایناسوری» آن!
۲۹ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۳۰ ـ در پایان این بررسی بر آن بودم با بدیده گرفتن نکته های اشاره شده، فشرده ای از کاریای یک حزب چپ راستین در شرایط کنونی را یادآور شوم: شاید گونه ای جمعبندی! ولی کو آن حزب چپ راستین؟! جای آن براستی در میهن نگونبخت مان تهی است؛ آنهم درست هنگامی که سخت به هستی چنان حزبی نیازمندیم.
نوشتارِ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»۱ از آنِ «نامه مردمِ» بیش از سه هفته پیش است. چندین روز پیش، آن را در یکی از گاهنامه های ماهواره ای همسو با این گاهنامه دیدم و برنام پندآمیزش چشمم را گرفت. آن را یکبار با شتاب و بار دیگر باریک تر می خوانم. گونه ای ارزیابی سفسطه آمیز بدیده ام می آید که سرتاپای آن را می توان با دو ویژگی زیر برجسته نمود:
الف. تراز بسیار پیش پا افتاده ی برخوردی غیرطبقاتی و نادانشورانه که ناگزیر به پند و اندرز به این و آن می انجامد؛ و
ب. انباشتگی گفتارهای توتولوژیک۲ که بود و نبودشان در یک نوشتار، نه بر سنگینی ماهیت جُستار در میان نهاده شده می افزاید و نه از آن می کاهد؛ و کاربرد آن ها در یک نوشته، کژدیسگی اندیشه ی خواننده را در پی دارد؛ گفتارهایی که هستی آن ها در هر نوشته ای، نشانه ی روشن بیمایگی نیز هست.
از خود می پرسم:
جنین نوشتاری، دستیابی به کدام آماج یا آماج ها را در دستور کار خویش نهاده و پی می گیرد؟ آیا آماج آن، فشار به «اصلاح طلبان» برای بهبود موضعگیری های "اصلاح طلبانه" شان است یا در پس پند و اندرزها در نوشتاری که آن را اندرزنامه نیز می توان نامید، آماجی دیگر نهفته است؟
از اینکه برای روشن شدن پاسخِ آن پرسش ها ناگزیر به بررسی بند بند چنین نوشته ای شده ام، خشنود نیستم. با این همه، چنین کاری که در برخی موردها از اشاره ای فراتر نمی رود را بیهوده نمی دانم.
***
نوشتار چنین می آغازد:
«مدتها است که ایدهٔ "اصلاحطلبی"، بهمفهوم مبارزهٔ سیاسی و تلاش اجتماعیِ مؤثر با هدف بهوجود آوردن تغییرهایی ترقیخواهانه، در کشور ما از معنا تهی شده و روندِ آن سیر قهقرایی میپیماید. یکی از دلایل اصلی تخریب این روند، اصرار بخشهایی چشمگیر از "اصلاحطلبان" به پناه بردن به خیمه و خرگاه "اعتدالگرایان" است و رواج این باور است که "اصلاحطلبان" باید بههر قیمتی و بههر شکلی در درون ساختار قدرت "نظام" حضور داشته باشند.»۳
از همینجا نگرش نادانشورانه و برخورد غیرطبقاتی نوشتار به روندی که «اصلاح طلبی» نام گرفته و از آغاز پیدایش آن تاکنون، جز کوشش هایی کمرنگ برای اصلاحاتی حتا آبکی تر از خواست و آرزوی «بورژوازی لیبرالِ» ایرانِ در آستانه ی انقلاب با جلوداریِ مهدی بازرگان برای نم نم باران (بجای سیل بنیان کن انقلاب!)، خود را به رُخ می کشد؛ اصلاحاتی اقتصادی ـ اجتماعی و تا اندازه ای سیاسی، در چارچوب بسیار تنگ و ناسازگار با آماج های دادخواهانه و وابستگی ستیزانه ی انقلاب سترگ توده ای ایران که بگونه ای سنجش ناپذیر با اصلاحات («رِفُرم»)۴ بورژوازی تازه بدوران رسیده و پیشروی اروپای سده های شانزدهم تا هژدهم در ناهمتایی قرار می گیرد. به این سویه ی تئوریک ـ سیاسی از جُستار که بگونه ای دربرگیرنده در نوشتارهای دیگری به آن پرداخته ام، در اینجا نمی پردازم؛ تنها برای روشن شدن آن چارچوب تنگ اجتماعی ـ اقتصادی و نیز سیاسی که در ناهمتایی کمابیش ۱۸۰ درجه ای با خواست های برآورده نشده ی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ قرار می گیرد و از همان روز نخست پیدایش، ترمز روند انقلابی و کژدیسه نمودن آن را پی گرفت، گفته های «یاحسین، میرحسین» را یادآور می شوم که در هنگامه ی بالاگرفتن جنبشی بگونه ای عمده دربرگیرنده ی لایه های اجتماعی میانی که با شتاب می رفت تا توده های کار و زحمت را نیز دربرگیرد، آب سردی روی آن ریخت و گفت:
«ما جمهوری اسلامی،نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد را میخواهیم ...»۵
به این ترتیب با نگاهی دوباره به نخستین بند نوشتار «نامه مردم»، نتیجه های زیر بدست می آید:
الف. چنان باور و کوششی از هر سویه که به آن نگریسته شود از همان نخست به هیچ روی، خواهان پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی به سود توده های مردمی که انقلاب بر روی دوش آن ها به پیروزی سیاسی دست یافت، نبود که هم اکنون از مانش خود تهی شده باشد؛
ب. آن روند از همان نخست، سمت و سوی واگرایانه داشت و بدرازای زمان از آن هنگام تاکنون در همچشمی و همراهی با نیروهای واپسگرای همبودهای کهنه ی اجتماعی، پی گرفته شده و می شود؛
پ. ساز و کار آن روند بویژه برای ترمز جنبش انقلابی، کژدیسه نمودن، کاریزه و تکه تکه نمودن آن با کمک و همکاری کشورهای امپریالیستی و نیز همدستیِ سرراست و ناسرراست، آشکار و پنهان «بورژوازی لیبرال» ایران با آن کشورها و از آن میان، امپریالیست های «یانکی» بکار رفت و با دستیابی نیروهای ضدانقلابی به سراپای دم و دستگاه دیوانسالاری رژیم که خود نیز بخشی از آن هستند، هم اکنون بگونه ای آشکارتر خودنمایی می کند. به این ترتیب، آماج چنان روندی نیز از همان نخست، واپسگرایانه و ضدانقلابی بود و آن آزادیخواهی که گروه پیرامون «نامه مردم»۶ نیز بدرازای سالیان در پی آن روان بود و همچنان با به میخ و به نعل زدن آن را پی می گیرد از چارچوب آزادی بی بند و بار سرمایه و از آن میان، جابجایی آن به بانک های کشورهای امپریالیستی، هیچگاه فراتر نرفته است؛ و
ت. جداسازی «اصلاح طلبان» یا آنگونه که آمده: «بخشهایی چشمگیر از "اصلاحطلبان"» از آنچه «اعتدالگرایان» خوانده شده، افزون بر بزرگنمایی چنین جداگانگی (تفاوت) هایی که بخشی از آن سیاه بازی بال های گوناگون رژیم سزاوار سرنگونی زیر نام های دهان پرکن و میان تهی بیش نیست، دربردارنده ی یاوه گویی ها و گفته هایی توتولوژیک نیز هست. «اصلاحطلبان»، همواره درون ساختار رژیم جای داشته اند و ستیزه ی آن ها که از پشتوانه ی نسبی کشورهای امپریالیستی نیز برخوردارند، بر سر دستیابی به جایی بالاتر و بهتر از نشیمنگاه رژیم، درون همین «ساختار قدرت» انجام می پذیرد.
با آنچه آمد، روشن است که آنچه در بند دوم نوشتار، تنها با «سه سال گذشته» هماوند دانسته شده، سخنی چندان باریک نیست:
«در سه سال گذشته شیوهٔ تفکر بخشی از "اصلاحطلبان"، حسابشده و بیپردهپوشی، کوشیده است "اعتمادسازی با حاکمیت" را ـ یعنی مدارا و مماشات با "دیکتاتوری ولایی" ـ به سیاستی رسمی در درون نیروهای اصلاحطلب تبدیل کند. روشن است که دست یافتن به "رانت"های اقتصادی و سیاسی و ضرورت حفظ آنها نیز یکی از دلیلهای عمدهٔ ایدهٔ "سیاست ورزی"- یا مماشات و راه آمدنِ- "اصلاحطلبان" با دیکتاتوری بوده است.»۷ افزون بر آنکه چرایی آن، برجسته تر از بازگویی پدیده ای چشم آشناست که خوشبختانه به برجسته ترین آن: «رانت»های اقتصادی و سیاسی، در واپسین جمله ی بند اشاره شده است.
بند سوم نوشتار که دنباله ی منطقی بند دوم است، بازگویی واقعیتی اینک آشکار شده بر بسیاری از مردم ایران است:
«انتخابات مجلس در اسفندماه ۱۳۹۴، نمونهیی بارز از پیامدهای مماشات با حاکمیت ولایت مطلقه بود و نشان داد که چگونه عدهیی، بر اساس مصلحتطلبی، با توافق بر سر "لیست امید"- مرکب از "اصلاحطلبان" و هواداران دولت روحانی- کوشیدند با کسب نمایندگیِ مجلس به رانت و جایگاهی در "نظام" دست پیدا کنند.»۸ گرچه، بند پسین (بند چهارم) که در پی به آن اشاره خواهم نمود، نشان می دهد که تا پایان بند سوم، گونه ای به «میخ زدن» و زمینه سازی «به نعل زدن»ی است که از بند چهارم می آغازد و با گسست ها و گاه گداری «به صحرای کربلا زدن» در اینجا و آنجا تا پایان نوشتار پی گرفته می شود:
«شواهد گویای این واقعیتاند که همهٔ "اصلاحطلبان" با ذوب شدن در جریان "اعتدالگرایان" و حمایتِ بیچونوچرا از دولت "تدبیر و امید" موافق نیستند و محور "روحانی- رفسنجانی" را راهی به پیش در جهت مقصدشان ارزیابی نمیکنند. محمدرضا تاجیک، در گفتوگو با روزنامهٔ آرمان، ۱ آذرماه، نکتهیی مهم را دربارهٔ رابطهٔ میان "اصلاحطلبان" و شخص "حسن روحانی" عنوان میکند: "بله، نقدی را به اصلاحطلبان وارد میکنم که تأکید خیلی جدی دارند که بدون هیچ شرط و درخواستی همه اندوخته خود را برای حمایت از آقای روحانی میگذاریم. این رفتار را هر چه بدانم کنش عقلایی نمیدانم."»۹
شیوه ی برخورد نوشتار به جُستار در میان نهاده شده در اینجا، پیش از هر چیز دیگر، برایم یادآور گفته ی کهنه رفیقی باریک بین است که چند سالی پیش برایم گفته بود:
به ما در حوزه های حزبی می گفتند، روزنامه های حکومتی را بخوانید و نقطه نظرات این و آن دست اندرکار رژیم که به گروه های روشن بین، کوته بین و ... بخش می شوند۱۰ را درآورید تا ببینید هر کدام چگونه می اندیشند و چه آماج هایی در سر دارند. بگیر و ببندها که آغاز شد، روشن شد که "دوراندیش" ترین شان که بهترین ها بشمار آمده بودند، کاسه ی داغ تر از آش در سرکوب نیروهای چپ از آب درآمدند ...۱۱
به این ترتیب، باید گفت این ها سخنان هوایی است که بهترین نمونه های آن از دهان «آقا بیشعور نظام» سال ها در آمده و هر بار کالبدی دیگر در کردار یافته اند. روشن است که در اینجا سخن بر سر آدمی جداگانه به نام «محمدرضا تاجیک» نیست که بگونه ای دربرگیرنده تر می گویم. آنچه در کردارِ گروه نامور به «اصلاح طلب» و از آن میان در همین دوره ی کنونی گواه بوده ایم، نمونه ای درخور از ناهمتایی میان گفتار با کردار را به نمایش نهاده و نیازی به راهِ دور رفتن نیست.
بندهای پنجم، ششم و هفتم که جیک جیک های تاجیک را نمودار ناخشنودی گروهی از «اصلاح طلبان» انگاشته و آن را مثبت ارزیابی نموده، پیگیری «به نعل کوبیدن» است:
«سخنان محمدرضا تاجیک حکایت از این دارد که در صف "اصلاحطلبان" نارضایتیای عمیق نسبت به تحمیل شدن سیاست "اعتمادسازی با حاکمیت" بر کل بدنهٔ این جریان وجود دارد. او همچنین در گفتوگویش با روزنامه آرمان میگوید: "تقاضایم از هر اصلاحطلبی این است که بههر استراتژیای که برای انتخابات میاندیشند آن را بهنام تمام اصلاحطلبان مطرح نکنند و آن را بهنام جریان اصلاحات خرج نکنند."
اینکه اصلاحطلبهایی چون محمدرضا تاجیک بهشکست سیاستِ ذوب در جریان اعتدالگرایی پی برده و متوجه شدهاند که جناح نوپای "روحانی-رفسنجانی"، با بهوجود آوردن انشقاق بین "اصلاحطلبان" در هنگام انتخابات مهندسیشده، توانسته است برخی از آنان را به ابزاری بهمنظور سهمخواهی و رقابتهای جناحیِ درونِ هرم رژیم ولایی تبدیل کنند، نکتهییست مثبت.
محمدرضا تاجیک، سوءِاستفادهٔ ابزاری از پایگاه اجتماعی، نفوذ نظریِ فرایند "اصلاحطلبی"، و موقعیت نیروی سیاسی "اصلاحطلبان" در سطح جامعه را تائید میکند و میگوید: "وقتی وارد اجماع میشویم این اجماع قواعدی دارد. درباره عمل نشدن به شروط اجماع در سال ۹۲ باید اندیشهای شود".»۱۲
چگونه و با کدام ابزار، نویسنده، ژرفای ناخشنودی در میان «اصلاح طلبان» را سنجیده و دریافته که «اعتمادسازی با حاکمیت» به «اصلاح طلبانِ» مادرمرده گرانبار شده، برایم روشن نیست؛ آنچه روشن است یاوه گویی دنباله ی آن و بازشناخت «جناح نوپای روحانی ـ رفسنجانی» است که روشن نیست با چه آماجی در اینجا بکار برده شده است. بماند که چنین «جناح نوپا»یی، آنچنان نوپا هم نیست و دستِکم از آغاز زد و بندهای رژیم تازه پدید آمده ی «جمهوری اسلامی» از هستی برخوردار بوده است. از این ها که بگذریم، واپسین بند (بند هفتم) درباره ی بهره برداری نابجای ابزاری از از پایگاه اجتماعی «اصلاح طلبان» که با زبانی ناروشن و جویده جویده نیز به میان آمده، شایان درنگ است و این پرسش را به میان می آورد که اگر چنین است که تو میرزابنویس بیمایه درباره آن گزاف می گویی، آیا همین نکته، نشانه ای از سستی و ناکارآیی جریان هایی نازا چون گروه پیرامون شما و آن باشگاه سیاسی «سوته دلان» که هر از گاهی نیز گرد هم می آیند و سبزی خود و دیگران را پاک می کنند، در جامعه ی ایران نیست؟
پس از به میخ و به نعل زدن های بندهای پیشین، بندهای هشتم و نهم به بخشی از واقعیت های رویهمرفته شناخته شده می پردازد و بگمان من، دانسته و آگاهانه، نقش موش های بلغورکش نشیمنگاه نظام را بزرگ تر از آنچه بود و هست، می نمایاند:
«اکنون آن دسته از "اصلاحطلبانِ" ذوبشده در کاروان "اعتدالگرایی" که بهمنظور دستیابی به رانت و "حضور در نظام" در انتخابات مهندسیشدهٔ [مجلس دهم] شرکت جستند، عملاً مطیع ولیفقیه شدهاند و نمیتوانند [اگر بخواهند هم] خلاف خواستهای علی خامنهای کوچکترین حرکت مؤثری از خود نشان دهند.
مهمترین مسئلهیی که آقای محمدرضا تاجیک در گفتوگویش با روزنامهٔ آرمان بر آن انگشت میگذارد، ترکاندن حباب توهم دربارهٔ مشروعیت اجتماعی و جایگاه جریان "اعتدالگرایی" در جامعه، بهویژه اغراقگویی و سوءتعبیر در مورد پیروزی انتخابات ریاستجمهوری (۱۳۹۲) حسن روحانی است. او میگوید:
"جلوگیری از محو شدنِ اصلاحات بهواسطهٔ پیروزی آقای روحانی سطحیترین و نامنصفانهترین تحلیل است. بیتردید آنچه بهنام جریان اعتدالگرا مطرح شد نه دارای پایگاه گفتمانی و نه دارای گفتمانی بود، هرچند بهصورت تساهل و تسامح اسمش را میگذارند گفتمان اعتدالگرا اما هیچچیز از این گفتمان بهره نبرده است و هنوز نتوانسته خودش را در قامت گفتمان عرضه کند و هیچ گرانیگاه و خاستگاه وسیع طبقاتی نداشت و اگر اصلاحطلبان این فضا را فراهم نمیکردند بیتردید شرایط برای این جریان مهیا نمیشد و در آینده هم به اعتقاد من، همینطور است که اگر بزرگان و کل جریان اصلاحطلبی در پشت آقای روحانی فعال نشوند، ایشان فاقد پایگاه طبقاتی است."»۱۳
چون و چرای چنین بزرگنمایی بیجا و گناهکار شناختن جریانی که کاری جز بازیِ نقش راستین خود در نمایش بر دوش نداشته و ندارد را سپس بیش تر روشن خواهم نمود؛ با این همه، نکته ی چشمگیر در اینجا پیشبرد آماجی از دید من، نیرنگبازانه از زبان دیگری یا همانا «گرفتن مار بدست مش رجب» است که بخودی خود، نهادن جای پایی برای فرار، چنانچه مار دست مش رجب را گزید نیز دربردارد. ناگفته نگذارم که آماج سخن از «نقش راستینِ خود» در اینجا راستگویی و راستکرداری آن جریان سیاسی و اجتماعی نیست که همه ی نیرنگبازی ها، نابکاری ها و زد و بندهای پشت یا جلوی پرده ی آن ها که بگونه ای عمده برخاسته از لایه های میانگین به بالای جامعه اند را دربرمی گیرد؛ نقش راستینِ طبقاتی چنین لایه های اجتماعی درگیر میان دو قطب بنیادین جامعه چنین است و بسته به نزدیکی یا دوری شان از طبقه ی فرمانروا بر اندازه ی دورویی، محافظه کاری، چرب زبانی به سود «بالایی ها» یا جا زدن خود بجای «پایینی ها» و بزبانی توده ای: پدرسوختگی شان افزوده یا از آن کاسته می شود.
بندهای دهم تا دوازدهم نوشتار، انباشته از گفتارهای توتولوژیک است که گاه یکی دو تک مضراب چون: «... در چارچوب رژیم ولایی، اصلاحاتِ واقعی در راستای برونرفت جامعه از معضلها و بحرانها امکانپذیر نیست» نیز در میان شان دیده می شود:
«اینکه سیاستهای رژیم ولایی، از دهه ۱۳۷۰ خورشیدی تا اکنون، جامعه را با بسیاری مشکلهای پیچیده و مخرب روبهرو کرده است، آنسان که به روندِ متزلزل و سپس متلاشی کردنِ بسیاری از ارزشها و عرفهای اجتماعی و سیاسی قوام بخشیده، واقعیتی عریان و دردناک در کشورمان است. این معضلهای در بر دارندهٔ پیامدهای خطرناک سیاسی و اجتماعی برای مردم و جامعهٔ ایران، پایههایی مادی دارند. از منظر تحلیل و همینطور تجربه و عمل میتوان دید در چارچوب رژیم ولایی، اصلاحاتِ واقعی در راستای برونرفت جامعه از معضلها و بحرانها امکانپذیر نیست. زیرا بخش عمدهٔ روبنای سیاسی "نظام" به حفاظت از "اقتصاد سیاسی" موجود گرایش و میل دارد. همانگونه که آشکارا میتوان دید، ناهنجاریهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان بهطورمستقیم برآمده از عملکرد روبنای سیاسی و "اقتصاد سیاسی"ای است که تضمین منافع جناحهای قدرتمند هدف اصلی آن است.
روشن است که "اقتصاد سیاسی" کشور ما بر پایهٔ منافع کلان "لایههای فوقانیِ" بسیار پرنفوذ و قدرتمندی بنا گشته است که "جناح"های اصلیِ درون هرم قدرت حکومتی، نمایندگان سیاسیشاناند. این "جناح"های پرنفوذ و قدرتمند، بررغم کنشهای رقابتی و حتی گاه تقابل سنگین میانشان، در تحلیل نهایی، با هدف "تداوم نظام" با یکدیگر وحدتِ عمل دارند. حتی اگر بر آن باشیم که ساختارِ قدرت در رژیم کنونی حاکم بر ایران را به تحلیلهای سادهانگارانهٔ تقابلِ دو جناح "تندرو" و "اعتدالگرا" تقلیل دهیم، بازهم واقعیتهایی انکارناپذیر گواه آناند که همین "جناح"های "تندرو" و اعتدالگرا"، بههمراهِ رقابتِ گاه بسیار خصمانهشان، در اتحادِ عمل با یکدیگر قرار دارند و تضادهای بینشان تضادهایی آشتیپذیرند. رابطه "تضاد" و "وحدت" میان جناحهای قدرت درون هرم رژیم و نتیجهٔ عملکردِ این رابطه، هزینههای سیاسی و اجتماعیای گزاف به "جنبش اصلاحطلبی" و نیروهای منسوب به "اصلاحطلبان" تحمیل کرده و بر حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری چنان اثری داشته که میتواند عقبگردی برای آن دانسته شود.
در سه سال گذشته، دولت "تدبیر و امید" تأثیر بازدارندهای در عمیقتر شدن معضلهای جامعه نداشته است و اتقاقاً در دورهٔ این دولت معضل تحجر دینی دامنهٔ گستردهتری پیدا کرده است. حتی اگر این بهانه و ادعاهای سادهانگارانه را هم بپذیریم که "تندروها" نمیگذارند دولت "اعتدالگرا"ی روحانی تغییری در جامعه بهوجود آورد، این خود مؤید این واقعیت است که در چارچوب رژیم ولایی تغییر واقعی امکانپذیر نیست، زیرا "اعتدالگرا"ها هیچگاه چارچوب حاکمیت ولایتفقیه را ترک نخواهند کرد و تنها به مانورهای سیاسی اکتفا خواهند کرد. بنابراین، انسداد در مسیر ترقی جامعه بهدلیلِ "تداوم نظام" بر جا خواهد ماند.»۱۴
برای روشن شدن گفتارهای توتولوژیک به یکی دو تا از آن ها در بندهای بالا اشاره می کنم؛ در نخستین نمونه، چنین آمده است:
«... همانگونه که آشکارا میتوان دید، ناهنجاریهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان بهطورمستقیم برآمده از عملکرد روبنای سیاسی و "اقتصاد سیاسی"ای است که تضمین منافع جناحهای قدرتمند هدف اصلی آن است.» که سخنی نادرست نیست؛ زیرا در همه رژیم های طبقاتی و دولت های برآمده از آن، همواره چنین بوده، هم اکنون هست و در آینده نیز چنین خواهد بود؛ با این همه، بود و نبود چنین جمله ای در آن بند به جایی برنمی خورد؛ گرچه بر ناروشنی جُستار می افزاید و در بنیاد خویش، چون دیگر گفتارهای توتولوژیک، کلی گویی است.
دومین نمونه از آن هم چشمگیرتر است و پس از بر زبان راندن کلی گویی هایی یادآور زبانزد «از کرامات شیخ ما عجب است ...»۱۵، چنین آورده است:
«... حتی اگر بر آن باشیم که ساختارِ قدرت در رژیم کنونی حاکم بر ایران را به تحلیلهای سادهانگارانهٔ تقابلِ دو جناح "تندرو" و "اعتدالگرا" تقلیل دهیم، بازهم واقعیتهایی انکارناپذیر گواه آناند که همین "جناح"های "تندرو" و اعتدالگرا"، بههمراهِ رقابتِ گاه بسیار خصمانهشان، در اتحادِ عمل با یکدیگر قرار دارند و تضادهای بینشان تضادهایی آشتیپذیرند.»
این ها نیز واقعیت هایی رویهمرفته شناخته شده اند؛ ولی باید پرسید، آماج چنین کلی گویی هایی چیست؟ زیرا چنانچه آن دو بال ساخته و پرداخته ی رژیم تضادهای آشتی ناپذیر داشتند، چگونه می توانستند بدرازای سالیان با هم یکجا و همسو باشند؟!
این تنها دو نمونه بود و اگر در بیش تر جمله ها و بندها باریک شوید، شمار باز هم بیش تری از آن ها گاه با آغشتگی کم تر و گاه سفسطه آمیزتر خواهید یافت که در خوش بینانه ترین نگرش، نشانه های آشکار تاب برداشتن مغز نویسنده را دربردارد؛ بگونه ای که خنده ام را برمی انگیزد و با خود می گویم:
آن اسب روغن کشی، درون سرِ من در گردش است؛ این ها مخ شان تاب برداشته ...
واپسین جمله ی رویهمرفته توتولوژیکِ بند یازدهم که اندکی به نمکِ تئوری نیز آغشته شده، شایان درنگ بیش تری است:
«رابطه "تضاد" و "وحدت" میان جناحهای قدرت درون هرم رژیم و نتیجهٔ عملکردِ این رابطه، هزینههای سیاسی و اجتماعیای گزاف به "جنبش اصلاحطلبی" و نیروهای منسوب به "اصلاحطلبان" تحمیل کرده و بر حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری چنان اثری داشته که میتواند عقبگردی برای آن دانسته شود.»
در اینجا باید رُک و پوست کنده به میرزا بنویس نیرنگباز که تا اینجای کار، همه ی زمینه ها را برای شکاندن کوسه کوزه ها به سر «اصلاح طلبان» فراهم نموده که گویا کاریای خود را درست به انجام نرسانده اند، گفت:
اینکه فلان هماوندی «میان جناحهای قدرت درون هرم رژیم»، بهمان «هزینههای سیاسی و اجتماعی» را به «”جنبش اصلاحطلبی“ و نیروهای منسوب به ”اصلاحطلبان“» گرانبار نموده، نخست و پیش از همه بر دوش خود همان هاست که زبان به پرخاش گشایند و نه تو که کاسه ی داغ تر از آش شده و بجای اینکه آش خودت را هم بزنی۱۶ یا بزبانی دیگر: کاریای خودت را به انجام برسانی، حلیم مش عباس را هم می زنی! چه نیرنگی در این کار نهفته است؟
از این ها گذشته، این ها چه هماوندی سرراست با حتا ناسرراست به «حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری ...» که گویا «... [آن هزینه ها] چنان اثری داشته که میتواند عقبگردی برای آن دانسته شود» دارد؟! در همین جمله، آماج سخن از «عقبگردی برای آن»، «جنبش مردمی» است یا «جنبش اصلاحطلبی»؟ و چرا چنین ناروشن و دوپهلو: «می تواند ... دانسته شود» بکار رفته است؟! آیا چنین زبانی را می توان «زبان سیاسی» یا حتا «زبان دیپلماسیِ» نامید؟ بگمانم، حتا اگر این یکی نیز باشد، کاریکاتوری از کاربرد چنان زبان ناشایستی است.
نیازی به پرسش نیست که «گذار از دیکتاتوری» یا در جای دیگری از همین نوشتار: «گذار از دیکتاتوری ولایی» از دید نویسنده ی «نامه مردم»، گذار به گونه ای از دمکراسی توده ای سازگار با «راه رویش با سمتگیری سوسیالیستی» نیست؛ گواه آن، هم در این نوشتار نیرنگبازانه و هم در بسیاری دیگر از نوشتارهای «نامه مردم»، کاربرد واژه ی ناروشن «مردم» که دربرگیرنده ی همه ی طبقات و لایه های اجتماعی یک جامعه از بالا تا پایین است بجای عبارت با آرش و مانش باریکِ اجتماعی و سیاسی «توده مردم» است. به این ترتیب و بی هیچ گمان و گفتگو، آماج آنچه «گذار از دیکتاتوری» می نامد، «دمکراسی بورژوایی» است؛ ولی «سوسیال دمکرات» از ترس شناخته شدن و انگ خوردن، آن را بر زبان نمی آورد. «سوسیال دمکرات» یا در اینجا بهتر است بگویم: «الف بچه ی سوسیال دمکرات»، حتا این را نیز در نمی یابد که گونه ای از «دمکراسی بورژوازی» سازگار با نیازهای بازرگانان و سوداگران خرد و کلان و بویژه کلان بازرگانان، سال هاست در میهن مان هستی دارد؛ گونه ای «دمکراسی بورژوایی» که آن را در چارچوبی بسته و مشروط می توان با دمکراسی بورژوایی دوره ی «مرکانتیلیسم»۱۷ در اروپا سنجید.
از این ها که بگذریم، چون و چرای بزرگنمایی بیجا و گناهکار شناختن جریان «اصلاح طلبی» که بالاتر به آن اشاره نموده بودم، در اینجا بیش تر روشن می شود. بزبانی دیگر، اگر «حرکت جنبش مردمی» به سوی آنچه در نوشتار، «گذار از دیکتاتوری» خوانده شده با کامیابی همراه نبوده و کار گره خورده، گناه بر دوش جریان مادرمرده ی «اصلاح طلبی» است که کاریای خود را خوب انجام نداده است؛ کاریایی که گویا نوشتار «نامه مردم»، آن را بهتر از خود آن مادرمرده ها می شناسد و همان آن که چشمِ گرفتن مار بدست آن ها را دارد، سنگ شان را نیز به سینه می زند!
خوب! چنین گفتار و رفتاری را چه باید نامید، خودتان بگویید! من اگر بگویم، کار به بی ادبی و کاربرد ناسزاهای چارواداری می کشد.
برای آنکه نادرستی و اکنون باید به آن افزود: «همراه با ناراستیِ» چنین سیاستی که ریشه در گذشته های دورتر دارد را بهتر نشان دهم به بخشی از نوشتارِ «نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“» که در واکنش به درخواست عمومی آن حزب برای بهبود طرح برنامه ی «کنگره ششم» شان در سال ۱۳۹۰ نوشته بودم، اشاره می کنم:
«آنگونه که بروشنی پیداست، سمتگیری عمده ی جنبش توده های مردم، از سوی ”طرح کنندگان برنامه“، در کالبد جنبشی ضد دیکتاتوری، ضد استبدادی و آزادیخواهانه ارزیابی شده و ”ادامه مبارزات ضد استبدادی و آزادی خواهانه دهه های اخیر“ به شمار آمده است! چنین ارزیابی نادرستی در کالبد واژه ها و عبارت هایی همانند در جاهای دیگر نیز به چشم می خورد و ملات ساختار ”طرح برنامه“ را می سازد. گویی ”انقلاب بهمن ۵۷“ با همه ی بزرگی آن در این میان رخ نداده و رژیم جمهوری اسلامی از آسمان فرود آمده و جایگزین رژیم پیشین خود شده است!
این ارزیابی نارسا و سست، همه ی نشیب و فرازهای سه دهه ی گذشته را که بخش عمده ای از نشیب های آن بی گفتگو بر دوش سیاست های نادرست نیروهای چپ ایران و در تارک همه آنها ”حزب توده ایران“ است، نادیده می گیرد و از روی همه ی آنها می پرد. ”طرح کنندگان برنامه“ حتا به این واقعیت ساده توجه نکرده اند که چگونه ”جنبش مردمی نیرومند“ می تواند سه دهه پشت سر هم تاب بیاورد؟! دوره ی جنبش و انقلاب یا دستِ کم هر مرحله از آنها را می توان با دوران بارداری و زایمان مادری سنجید! این دوران، آغاز و انجامی دارد؛ یا کودک پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت و ... زنده و تندرست پا به جهان می گذارد یا جان می سپارد؛ گرچه، گاه نیز با تنی رنجور ـ و شاید دستی شکسته، عمامه ای بر سر و علی گویان ـ به ناف مادر بند شده، جان وی را می ستاند!
ارزیابی یادشده، بر بنیاد ”اصل اینهمانی“ در منطق فراطبیعی و ایستا (متافیزیک)، جوانه های خودکامگی کنونی را که بر خاکستر فروپاشی رژیم پادشاهی و خاورخودکامگی دیرینه پای در همه جای میهن مان سر از خاک برآورده اند با خودکامگی رژیم گذشته یکی می انگارد. چنین همانندی و یکسان نگری، ریشه در واقعیت ندارد و زاییده ی پندار نیروهایی است که نزدیک به سه دهه، توده های مردم را به پیکار برای دستیابی به آزادی های دمکراتیک بورژوایی (و نه فراتر از آن) فراخوانده اند. این ارزیابی به دگرگونی شرایط اجتماعی و وضعیت سیاسی ایران از سامانه ی خودکامه و مرکزگرای پادشاهی به گونه های خودکامگی همریشه با آن بر بنیاد ”ملوک الطوایفی“، کم ترین نگاهی ندارد.
...
در پیکار توده های مردم ایران برای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی به سود همه ی زحمتکشان، می بایست جای دیکتاتوری شاه را سرانجام نه دمکراسی بورژوایی که دیکتاتوری خلقی پر می کرد؛ جلوی چپاول سرمایه داران از همان نخست و بویژه در دوران جنگ گرفته می شد؛ نه آنکه دستِ آنها برای چپاول توده های مردم باز گذاشته می شد؛ چنانکه شد. این دیکتاتوری به همان اندازه که می بایست دست چپاولگران اجتماعی را از ثروت های سرشار مادی و معنوی جامعه و بهره کشی از دیگران کوتاه می نمود، می بایست دست زحمتکشان را در اداره ی امور جامعه باز می گذاشت و آنها را فرمانروای سرنوشت خود می نمود. سیاست عمومی حزب توده ایران در آن دوران، صرف نظر از بزرگنمایی های بیجای نیرو و توانمندی خود، شرکت در کارهای ماجراجویانه به سود حاکمیت بی چشم و رو و ساده لوحی های شگفت انگیز تاریخی، رویهمرفته از سمتگیری درستی برخوردار بود. این سیاست، همه ی کوشش خود را بر آن نهاده بود تا بازرگانی خارجی، ملی شود؛ زمین های ارباب ها و زمینداران بزرگ میان کشاورزان بی زمین و کم زمین بخش شود؛ سندیکاهای کارگری و شوراهای شهر و روستا جان بگیرند؛ و زمینه های راه رشد اقتصادی ـ اجتماعی با سمتگیری سوسیالیستی فراهم شود.
اکنون، حتا این حقیقت ساده نادیده گرفته می شود که جای خاورخودکامگی در سامانه ای با مشخصات اجتماعی ـ تاریخی ایران را نمی توانست (و هرگز نیز نخواهد توانست!) دمکراسی بورژوایی پر نماید. این دمکراسی فرآورده ی شرایط اجتماعی ـ تاریخی دیگری است که از بنیاد با آنچه چندین هزاره در میهن ما استوار بوده، تفاوت بنیادین داشته و دارد؛ از آن گذشته چنان دمکراسی ای که گزینش های دوره ای پارلمانی و ریاست جمهوری و نیز جداسازی و ناوابستگی صوری قوای سه گانه بنیاد آن را می سازند، در بهترین حالت آن در کشورهای اروپای باختری و امریکای شمالی (و نه صورتکی از آن در جمهوری اسلامی ایران!)، تنها نیازهای سامانه ی بورژوازی و سرمایه داران را برآورده می کند و درست به همین دلیل راه پیموده شده در کشورمان در سه دهه ی گذشته که بی چون و چرا بخش عمده ای از نیروی چپ و بویژه حزب توده ایران نیز در آن سهم داشته و دارند، نه به سود توده های کار و زحمت که به سود نیروهای واپسگرا و بورژوازی لیبرال ایران و نیز پیشبرد سیاست امپریالیستی در به شکست کشاندن انقلاب بهمن ۵۷ بوده است؛ درست از همین روست که «حزب توده ایران» در بیش از دو دهه ی گذشته نتوانسته صف خود را در خطوط عمده ی آن از صف نیروهای اهریمنی سلطنت و مزدوران رنگارنگ سرمایه در جامه های دیگر جدا کند؛ نیروهایی پلید که حتا به بهای بمباران اتمی ایران از سوی امپریالیست ها و پذیرش یوغ بردگی و بندگی، خواهان بازگشت به حاکمیت در ایران هستند.»۱۸
در دوازدهمین بند نوشتار با آنکه تک مضراب درستِ «... در چارچوب رژیم ولایی تغییر واقعی امکانپذیر نیست.» نیز در میان سایر جمله ها خودنمایی می کند، آمیختگی سایر جمله ها به توتولوژی و منطق سست، ناپیگیر و نارسای کلِّ بند چشمگیر است؛ زیرا از یکسو، «تک مضراب» یاد شده، در هماوندی با واپسین جمله ی بند: «بنابراین، انسداد در مسیر ترقی جامعه بهدلیلِ "تداوم نظام" بر جا خواهد ماند.»، نشانه ای روشن (افزون بر سایر نمودها و نشانه ها!) از بایستگی سرنگونی رژیم تبهکار و ایران بر بادده و جایگزینی این شعار روشن و نیک دریافتنی از سوی توده های هرچه بزرگ تری از مردم (توده ی مردم!) بجای شعار سردرگم و زیرجُلی «طرد رژیم ولایت فقیه»۱۹ است و از سوی دیگر، سویه ای اندرزگویانه، گرچه کمرنگ و ناروشن به «اصلاح طلبان» دارد تا دست از «اصلاح طلبی» بشویند؛ ولی آشکار و روشن نمی گوید که چکار کنند! شَوَند آن روشن است؛ زیرا سیاست سال ها پی گرفته از سوی خودشان نیز با شکست روبرو شده و اکنون می کوشند تا کاسه کوزه را سر آن مادرمرده ها بشکانند و خود را پاکیزه نشان دهند. آیا باید به پیشانی نیروهای خواهان سرنگونی رژیم بپیوندند؟ کدام پیشانی و کدام نیروها؟! «پادشاهی خواهان» و آن سازمان خیانتکار دوزخی که همچنان تبهکارانه از برنام «سازمان مجاهدین خلق» سود می برد و هر دو در سایه ی کشورهای امپریالیستی و همسو با سیاست آن ها گام برمی دارند؟ آیا جز آن، پیشانی دیگری در کار است؟
آیا در همینجا با یکی از بزرگ ترین نارسایی ها و کژدیسگی های تاریخ کنونی ایران روبرو نیستیم که به عنوان نمونه ای برجسته، شعار «سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه»۲۰ که دستِکم از سال ۱۳۸۸ به این سو، باریک ترین شعار دوربردی سیاسی در میهن مان بوده و همچنان هست را بجای آنکه نیروهای با گرایش چپ راستین و نزدیک به آن۲۱ بر زبان آورند و پیگیرانه در راه به بار نشستن آن بکوشند، چنان نیروهای اهریمنیِ آزمون پس داده ای، سر داده و هنوز سر می دهند؟ آیا نباید چنین شعاری را از چنگ چنان نیروهایی که یکی از همان آغاز انقلاب بهمن ۱۳۵۷ آن را سر می داد و دیگری، آنگاه که رهبر زنباره ی خیانت پیشه ی آن، دست خویش را از دستیابی به بالاترین جایگاه های نیروی سیاسی کشور کوتاه دید، بیرون کشید و آن را در کالبد درست و باریک خویش با سویه ای ضد امپریالیستی و ناوابستگی به بیگانه (استقلال جویانه) گنجاند؟
بند سیزدهم نوشتار در نخستین جمله، همچنان به درد بی درمانِ «توتولوژی» دچار است:
«جامعه ما از جنبههای گونهگون سیاسی،اقتصادی،اجتماعی- که باید وضعیت بسیار وخیم محیطزیست را هم به آن افزود- با خطر روبهرو است. ادامهٔ این وضعیت میتواند از هم گسیخته شدنِ شیرازهٔ جامعه را بههمراه داشته باشد. "رژیم ولایتفقیه" بیتردید عامل وضعیتِ بحرانی کشورمان است و دیگر هیچگونه توجیه و استدلالی از جانب آنانی که به بهانه "اصلاحات" اما درعمل در جهت "تداوم نظام" عمل میکنند پذیرفتنی نیست.»۲۲ درباره ی دومین یا واپسین جمله، همین بس که بگویم:
آن ها از گوشه چشمِ طبقاتی خویش به پیرامون خویش می نگرند و همانگونه که در همین نوشتار «نامه مردم» آمده، سهمی هم در «رانت های اقتصادی» دارند. مگر آن ها شاگردان تو هستند که دست ها بر زانو با دهانی باز، گوش تا گوش نشسته اند تا پند و اندرزهای اوستای خود را از یک گوش بشنوند و از گوش دیگر در کنند؟! تو خود به چه کار سرگرمی و چه بار و بری برای توده های مردم ایران داری؟۲۳
بند چهاردهم نوشتار، دو جمله دربردارد:
«برای برونرفت کشور از فرایندِ قهقرایی کنونی، به کار عملی سیاسی سازمانیافته و بیدرنگ بین مردم و در سطح ملی احتیاج است. فلسفهبافی و انشانویسی از جانب نخبگان سیاسی و تکیه کردن اصلاحطلبان به کسانی مانند رفسنجانیها و ناطق نوریها و امید بستن به اینکه آنان ممکن است اینجا و آنجا "اصلاحطلبانه" سخنوری کنند، دلخوشکنکهایی بسیار خطرناکاند که "اصلاحطلب" ها را در سطح جامعه منزویتر خواهد کرد.»۲۴
در پاسخ به آنچه در جمله ی نخست آمده و بگونه ای سخن گفته که گویا خود به کار عملی سیاسی در میان مردم (کدام مردم؟!) سرگرم است، تنها همین بس که از زبان همان «اصلاح طلبان» با تعارف هایی که تهی از نیرنگبازی نیز نیست، پاسخ بدهم:
به روی چشم! هر چه شما بفرمایید! خانه ی خودتان است؛ شما هم قدم رنجه کنید و تشریف بیاورید. قدم تان بروی چشم!
جمله ی دوم، افزون بر پندآمیز بودن آن چون بسیاری دیگر از جمله ها و بندهای نوشتار، "دلسوزانه" نیز هست. نویسنده در اینجا شاید بیش از هرجای دیگر، در نقش دایه مهربان تر از مادر پدیدار شده و نگران گوشه نشین شدن «اصلاح طلبان» است! از این خنده دارتر و همزمان شایان گریستن برای روزنامه ی کانونی حزبی که خود را «حزب طبقه کارگر ایران» می انگارد، نمی توان یافت.
بند پانزدهم نوشتار، شایان درنگ بیش تری است:
«برخلافِ برخی تحلیلهای ذهنگرایانه، بیاعتبار شدن و بهحاشیه رانده شدنِ "اصلاحطلبان" بهنفعِ "جنبش مردمی" نیست، زیرا نهایتاً کفهٔ توازن قدرت را بهنفعِ "حاکمیت ولایت مطلقه" سنگینتر خواهد کرد. تجربهٔ ۱۱ سال گذشته مؤید این واقعیت است. با اینهمه اما، آنچه در سه سال گذشته بر سر "اصلاحطلبان" و "اصلاحطلبی" آمده است، بهطور مستقیم و عمده، بهدلیل اشتباهها در ارزیابیها و موضعگیریهای خود آنهاست. "اصلاحطلبان" هنوز هم در مشارکت با دیگر نیروهای سیاسی و در راستای گذار از دیکتاتوری ولایی نیرویی بالقوهاند. کنشگران سیاسی در بدنهٔ حرکت "اصلاحطلبی" میباید هشدار شخصیتهایی مانند محمدرضا تاجیک و ابوالفضل قدیانی را موردتوجه قرار دهند و در راه همکاری با دیگر نیروها بهمنظور بهوجود آوردن "آلترناتیو"ی مترقی گامهایی اساس بردارند.»۲۵
این بند که آن را دنباله ی منطقیِ پند و اندرز "دلسوزانه"۲۶ ی بند پیشین می توان بشمار آورد، افزون بر آنکه رگه هایی نیرومند از نگرشی ایستا و فراطبیعی (متافیزیک) در آن بدیده می آید، برخوردی نادرست به کلِّ جُستار در میان نهاده شده در نوشتار و برخی جُستارهای هماوند با آن را نیز به نمایش می نهد. در اینجا بگونه ای دربرگیرنده به آن نمی پردازم؛ زیرا نیازمند جُستاری جداگانه در چارچوبی دیگر است؛ تنها به یادآوری این نکته بسنده می کنم که سود یا زیان «بیاعتبار شدن و بهحاشیه رانده شدنِ» این یا آن جریان سیاسی و اجتماعی، بستگی همه سویه ای به تراز اندیشگی و آزمون طبقاتی ـ اجتماعی توده های مردم در شرایط تاریخی و زمانی ـ مکانی هر کشور دارد. در اینجا سخن بر سر آش شله قلم کاری به نام «جنبش مردمی» نیست و نمی تواند باشد که سخن بگونه ای باریک بر سرِ «جنبش توده های مردم» و بگونه ای دربرگیرنده، توده ی کار و زحمت در کانون آن است؛ این همان توده ای است که در جنبش بگونه ای عمده دربرگیرنده ی لایه های میانگین اجتماعی در سال ۱۳۸۸، پای به میدان کارزار ننهاد. شَوَند آن نیز روشن است؛ زیرا شعارهای آن جنبش که از سوی بورژوازی لیبرال ایران و همدستان امپریالیست آن با شتاب مورد بهره برداری نابجا قرار گرفت از چارچوب شعارهای «بورژوا دمکراتیک» فراتر نرفت. شَوَند این یکی نیز روشن است: نارسایی و حتا بهتر است بگویم: نبودِ نیروی چپ راستین در میدان کارزار اجتماعی! بیش تر به آن نمی پردازم؛ ولی آیا نقش سیاست های نادرست خود و بازتاب آن در آینه ی آن جنبش اجتماعی را می بینند؟
درست واژگون آنچه در نوشتار «نامه مردم» آمده و من در بالا آن را برجسته نمایش داده ام، آن «بی اعتبار شدن و به حاشیه رانده شدن» از زمینه ای «عینی»، بیرون از خواست یا «تحلیل های ذهن گرایانه»ی این یا آن برخوردار است و نشان از افزایش تراز اندیشه و پخته تر شدن نیروهای کار و زحمت ایران برای پیگیری خواست های ریشه ای تر در پیکار طبقاتی دارد که جریان نامور به «اصلاح طلب» و بگونه ای دربرگیرنده تر، هر گونه «اصلاح جویی» («رفرمیسم») در هر جامه ای از توان به انجام رساندن آن ها برخوردار نبوده و نیست. این به نوبه ی خویش، دستاوردی بزرگ است. نیرنگبازی نهفته در نوشتار نیز در همینجا بیش تر از پیش، خود را به نمایش می نهد و روشن می کند، آن همه صغرا کبراهای انباشته از توتولوژی برای دستیابی به کدام آماج بوده است. سخن تنها بر سر «سه سال گذشته» و یا «اشتباهها در ارزیابیها و موضعگیریهای خود آنها» نیز نیست. چنین ارزیابی و نتیجه گیری، نه تنها از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه»، دربرگیرنده و دانشورانه نبوده و بزبانی دیگر: ارزیابی باریک طبقاتی در آن دیده نمی شود که نقش و کاریای خود را نیز ناجوانمردانه نادیده می گیرد.
از این ها که بگذریم، «اشتباهها در ارزیابیها و موضعگیری ها» را از کدام گوشه چشم طبقاتی ـ اجتماعی می نگرید؟ آیا از «اصلاح طلب» چشم آن را داشته و دارید که از گوشه چشمِ «چپ» به جهان پیرامون خویش بنگرد؟! آن هم در شرایطی که از نیروی چپ راستین و شعارهای درست راهبردی (تاکتیکی) در میدان کارزار نشانه ای در میان نبوده و نیست؟! کلاه خود را داور کنید! آیا به این ارزیابی طبقاتی می گویند؟! آیا شیوه ی نگرش و برخورد چشمگیر ایستا و فراطبیعی در همین بند که من به دیگر سویه های آن نیز اشاره نکردم را می بینید؟
«اصلاح طلبان» و بگونه ی دربرگیرنده تر، هر جریان «اصلاح طلب»ی («رِفُرمیست»)، حتا آن هنگام که نیروهای «چپ راستین» میداندار و رهبر پیکار طبقاتی به سود توده های مردم باشند، در کناره ی جنبش اجتماعی گام برداشته و نیروی «بالقوه» شان، آنچنان به «فعل» در نخواهد آمد. آن ها حتا در چنان شرایطی، دست بالا گام هایی با دودلی و بدگمانی به جلو برخواهند داشت. بنابراین، سخن برسر چند و چون رهبری جنبش اجتماعی و بیرون کشیدن نیروهای اجتماعی بسیاری است که در نبود گزینه ی چپ پیشرو با شعارهای دوربردی و راهبردی باریک، درخور و به هنگام، گول خورده زیر پرچم چنان جریان هایی گرد می آیند. در چنان شرایطی، آدم هایی استوار، حقیقت جو و جانبدار بهره مندی های اجتماعی به سود توده های مردم چون ابوالفضل قدیانی، در چارچوب «اصلاح طلبی» در جا نمی زنند و بسوی چپ گرایش خواهند یافت؛ گرچه، نامبرده که برایش ارژ و سپاسی ویژه دارم را هم اکنون نیز بخشی از جریان «اصلاح طلبی» که بگونه ای عمده سر در آخور رژیم دزدان اسلام پیشه دارد و تا در بر همین پاشنه می چرخد، چنین خواهد بود، نمی دانم. به این ترتیب، واپسین جمله ی پندآمیز این بند که کنشگران سیاسیِ «اصلاح طلب» باید چنین و چنان کنند، خواه ناخواه، جمله ای توتولوژیک از آب درآمده است.
بند شانزدهم نوشتار سرتاپا توتولوژیک است و به آن نمی پردازم:
«تجربه نشان داده است که هرگاه شیرازهٔ ارزشها و روابط اجتماعی اینچنین گسسته میشوند و از هر سو به مردم وعدههایی بیپایه داده میشود و نخبگان با چربزبانی وعدهٔ سرخرمن به زحمتکشان میدهند و تودهها را به مرز استیصال میکشانند و انسجام اجتماعی از بین میرود و تفرقه و ناامیدی مستولی میگردد، شرایطی در نبودِ "آلترناتیو"ی مترقی و قوی بهوجود میآید که عرصه را برای جریانها و نیروهایی خطرناک با گرایشهایی فاشیستی آماده میسازد.»۲۷ تنها به این نکته اشاره ای گذرا می کنم که در کشورمان، زمینه ی اقتصادی ـ اجتماعی برای رویش و گسترش «جریانها و نیروهایی ... با گرایشهایی فاشیستی» و مانند آن از هستی برخوردار نیست. در اینجا نیز نوشتار «نامه مردم» بر بنیاد یکی از پایه های شیوه ی نگرش و برخورد «ایستا و فراطبیعی» به نام «اینهمانی»، زمینه و بستر برخی روندهای اقتصادی ـ اجتماعی در ایران با اروپای باختری را یکسان انگاشته است.۲۸
در واپسین بند نوشتار «نامه مردم» (بند هفدهم)، پند و اندرزهای توتولوژیک همچنان پی گرفته شده و واپسین جمله ی آن نیز بار دیگر «از کرامات شیخ ما عجب است ...» را به یاد می آورد؛ این بند را تنها برای آنکه چیزی از نوشتار جا نینداخته باشم، در زیرمی آورم:
«جامعهٔ ما بهشدت نیازمند بسیج نیروها، کنشگران سیاسی و اجتماعی در چارچوب جنبشی مردمی است، جنبشی که مهمترین هدف مشترک آحادش، جلوگیری از روند متلاشی شدن حداقل ارزشها و عرفهایی باشد که جامعهٔ انسانی بر اساس آنها بنا شده است. باید دست در دست یکدیگر از رخ دادن فاجعهیی ویرانگر در کشورمان جلوگیری کنیم. نخستین گام مهم و مؤثر "اصلاحطلبان" در این بسیج، نپذیرفتنِ نقشی است که "ولیفقیه" و "کاروان اعتدالگرایی" بهمنظور تدارکِ مهندسیِ انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۹۶ بر عهدهٔ آنها گذاشتهاند. "اصلاحطلبان" واقعی میتوانند- و میباید- بههمراه دیگر نیروهای دموکراتیک- ملی در بسیجِ "جنبش مردمی" در راستای گذار از "دیکتاتوری ولایی" نقشی مؤثر بپذیرند.»۲۹
اکنون به پایان این بررسی فشرده و در برخی جاها اشاره وار رسیده ایم و می پندارم که آماج نهفته در پس اندرزنامه ی «نامه مردم» نیز تا اندازه ای بسیار روشن شده باشد. پرسشی که برجای می ماند، چنین است:
آیا آن ها «اصلاح طلب» راستین نبوده و نیستند یا تو چپ راستین نیستی؟ بگمانم، این پرسشی باریک تر و شایان درنگ بیش تری است ...۳۰
ب. الف. بزرگمهر چهارم دی ماه ۱۳۹۵
دانسته از ویرایش و پارسی نویسی متن های برگرفته شده خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی ها همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
۱ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲ ـ «توتولوژیک» («Tautologic») به آرش پرگویی بیمایه (حشو)، واگویی و کش دادن سخن است. در دانش «منطق» امروزی، «حکم توتولوژیک»، حکمی را گویند که با نادیده گرفتن اینکه بخش های دربرگیرنده ی آن حقیقی است یا نه و در کردار درستی آن پایور باشد (به اثبات برسد) یا نه، در سرشت و کالبد خود حقیقت دارد. مانند دو نمونه ی زیر:
«هرکس خودش است و نمی تواند جز خودش باشد.»
«هرکس برای دیدگاه های خود دلیل های چندی دارد و برخی از دیدگاه های ما درست تر از برخی دیگر دیدگاه هاست.»
برگرفته از پی نوشتِ یادداشتِ «منطق توتولوژیک!»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم امرداد ماه ۱۳۹۱
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_1203.html
۳ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۴ ـ «رفرم» (Reforme)
«رفرم» که به پارسی آن را اصلاح (و اغلب به صورت جمع ـ اصلاحات) می گویند، کارهایی است که برای دگرگونی و جایگزینی برخی از جنبه های زندگی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی فرجام می یابد؛ بدون آن که بنیاد جامعه را دگرگون سازد. از این نمونه است: «رفرم اراضی»، «رفرم اداری»، «رفرم آموزشی»، «رفرم بازرگانی»، «رفرم انتخاباتی» و غیره.
«رفرم» آن چنان دگرگونی هایی است که از چارچوب سامانه ی اجتماعی معین، فراتر نمی رود و تراز نیروهای سیاسی لحظه موجود را کم و بیش بازمی تاباند. «رفرم» یا اصلاحات، در هر پهنه ای از زندگی جامعه، فرآیند پیکار طبقاتی است؛ ولی طبقه ی حاکمه می کوشد تا برای بازداشتن فشار طبقه کارگر و سایر زحمتکشان، تنها به آن «رفرم» هایی بسنده کند که به هستی و هژمونی اش زیان وارد نشود و آماجش، پایداری وضع و جلوگیری از دگرگونی بنیادیست و البته در جریان کار همیشه می کوشد آنچه را که به زور از دستش گرفته اند، دوباره بازپس گیرد یا به شکل نیمه کاره و سر و دم بریده، کار را فرجام دهد.
... انقلاب و «رفرم» دو آرشی هستند که همیشه در استوانه ی ایدئولوژی و سیاست جنبش کارگری قرار داشته اند. استراتژی و تاکتیک درست و لنینی حزب های کمونیست، دریافتن پیوند دیالکتیکی میان این دو آرش و روش بنیادین در برابر آن ها را ناگزیر می کند. «ولادیمیر ایلیچ لنین» می نویسد:
«آرش ”رفرم“ بی هیچ گفتگو رویاروی آرش انقلاب است. فراموش کردن این رویارویی و توجه نکردن به مرز میان این دو آرش سبب پدیداری ندانمکاری های جدی می شود؛ ولی این رویارویی، مطلق و این مرز جامد نیست که زنده و پویاست. در هر مورد مشخص، باید آن را روشن نمود.
...
کمونیست ها در همان هنگام که برای انجام قاطع و پیگیر «رفرم»ها ، بهبود وضع زندگی زحمتکشان و دگرگونی در وضع اقتصادی و از میان بردن بقایای مناسبات ماقبل سرمایه داری نظیر مناسبات ارباب ـ رعیتی و غیره برای اصلاحات در زندگی اجتماعی وتامین حقوق و آزادی های دموکراتیک و توسعه دموکراسی پیکار میکنند فراموش نمی کنند که این دگرگونیها هر قدر هم مهم باشد سرمایه داری را از میان نمی برد . آنها «رفرم» را فرآورده ی فرعی پیکار انقلابی میدانند و از آن برای بیداری و سازمانیابی توده ها و تسخیر سنگری به منظور یورش به سنگر مقدم تر و پیشبرد آماج انقلابی خود سود می برند.
کمونیست ها نه تسلیم این نظریه می شوند که «رفرم» گره همه دشواری ها را بازمی گشاید و انقلاب و وجود حزب انقلابی دیگر ضرورتی ندارد و نه تسلیم این نظریه که باید با هر «رفرم»ی مخالفت کرد و هرچه وضع بدتر باشد، بهتر است. آن نظریه ایست راست و تسلیم طلبانه و این نظریه ماوراء چپ و ماجراجویانه. مجله « دنیا » ارگان تئوریک و سیاسی حزب ما نوشته است:
«مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف «رفرم» نیست. اصلاحات و «رفرم» هایی را که در کادر سرمایه داری انجام می گیرد، نفی نمی کند. مارکسیسم ـ لنینیسم بر آنست که «رفرم» فرآورده ی فرعی انقلاب است. فشار انقلابی توده ها گاه که پیروز نمی شود، هیات حاکمه را به عقب نشینی و تن دادن به «رفرم» ها وامی دارد. حزب انقلابی باید مردم را به پیکار برای ژرفش این «رفرم» ها و واداشتن هیات حاکمه به عقب نشینی بیشتر سوق دهد و چنانچه لنین می گوید از «رفرم» ها برای گسترش پیکار طبقاتی سود برد.
اگر درون جنبش کارگری، کسی این «رفرم» ها، دگرگونی ها و اصلاحات را چاره ی دردها و راه گشودن گره دشواری ها و دگرگون کننده بنیاد اجتماع بداند، وی را «رفرمیست» (اصلاح جو) می نامیم. «رفرمیسم» عبارتی است درباره ی آن جریان سیاسی درون جنبش کارگری که دشمن مارکسیسم و منافع بنیادین طبقه کارگر است؛ پیکار طبقاتی و لزوم انقلاب را زیرپا می گذارد و تنها به «رفرم» ها و اصلاحاتی که در بنیاد سرمایه داری تاثیری ندارد، دل خوش می کند. پس اگر «رفرم» و اصلاحات با تدابیر و اقدامات هیات حاکمه پیوند دارد، «رفرمیسم» عبارتی است درباره ی «تسلیم طلبان راست» درون جنبش کارگری. حزب های «سوسیال دموکرات راست» و اعضای «انترناسیونال سوسیالیستی» نمونه های آن هستند. (برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی»، زنده یاد امیر نیک آیین ـ همراه با ویرایش ب. الف. بزرگمهر)
۵ ـ بیانیه شماره ی سیزدهم حسین موسوی، هفتم مهر ماه ۱۳۸۸
۶ ـ با همه ی کژی ها، کاستی ها و حتا ناراستی های گروهی که برنام «حزب توده ایران» را همچنان یدک می کشند و سیاستی «سوسیال دمکراتیک» و رویهمرفته همسو با سیاست امپریالیست ها را در کشورمان به پیش برده و می برند، تاکنون با این اندیشه که «از همین که هست با همه ی نارسایی هایش باید پاسداری نمود و به افزایش کانون گریزی (نیروی گریز از مرکز) کمک ننمود»، هم خود تا اندازه ای بسیار از برخورد خوب سمت و سو یافته و ساماندهی شده («سیستماتیک») و پیگیر به چرند و پرندهایی که بیش تر نوشتارهای درج شده در «نامه مردم»، انباشته از آن هاست، خودداری ورزیده ام و هم در برخورد با گروه های رانده شده ی پیرامون که در چشم و همچشمی با «نامه مردم»، رویهمرفته همان سیاست را کژدار و مریز دنبال نموده و می نمایند، چه با قلم و چه در گفتگوهای رسانه ای که به جز یک مورد همین چندی پیش، سایر آن ها به سال های دورتر بازمی گردد، این نکته را یادآوری نموده ام. این دوران و آن شیوه ی برخورد خوددارانه، دستِکم تا جایی که به کار و کردار من هماوند است به پایان رسیده است. با اوضاع بسیار بحرانی که در کشورمان فرمانرواست و فلان دست اندر کار رژیم از افزایش چشمگیر ۷۰ درصدی جنبش ها و خیزش ها و پرخاشجویی های توده های مردم ایران در چهار پنج سال گذشته سخن می گوید و به پندار من با حسابی سرانگشتی، درصد چنان افزایشی به ۳۰۰ درصد سر می زند، میهن مان نیازمند حزبی کارگری ـ کمونیستی با سیاستی پیگیر به سود توده های کار و زحمت است که به برنامه ای روشن و پیوندهای نزدیک با توده های مردم و در درجه ی نخست، طبقه کارگر ایران ساز و برگ یافته باشد و بتواند بحران را به اندازه ی توان خویش، سمت و سو دهد. در شرایطی که رژیم دزدان اسلام پیشه در ایران از همه ی ویژگی های رژیمی نوکرپیشه و کارچاق کن امپریالیست ها برخوردار است و رویکرد آشکار ضد خلقی، ضد میهنی، ضد فرهنگ ایرانی، ضد زن و ضد هر چیز زنده ای دارد، هیچکدام از حزب ها و سازمان های سیاسی که بیش ترشان در بیرون کشور لانه کرده و کمابیش همگی، حتا آن حزب پرمدعای چپ رو که در زیر روزنامه اش سرنگونی رژیم را خواهان است و نوشتارهایش گاه رنگ و بوی جانبداری از همین رژیم را می گیرد، جز فرقه هایی دورافتاده از میدان کارزار، نمایشی و همایشی بیش نیستند و از این دلاوری برخوردار نیستند که شعار سرنگونی چنان رژیمی را سر دهند؛ آن را پیگیرانه دنبال نمایند؛ برای آن برنامه بریزند؛ با همه ی اختلافات کوچک و بزرگی که با هم دارند، گرد این شعار یگانه شوند و یک پیشانی پیشرو درست کرده، پیش پای مردم ایران نهند! همه ی این گروه ها و گروهک ها تا آن اندازه خودخواه، کودن و ناتوانند که هر روز فرورفتن بیش تر ایران در باتلاق را می بینند و با لَختی و کرختی به تماشای تکه تکه شدن جنبشی که بر زمینه ی بحران باید بتواند برخیزد و به شَوَندهای پیشگفته نمی تواند با یگانگی برخیزد، می نشینند؛ همایش و جشنواره می روند و حتا سال ها برای یک پیوند کوچک چُسکی دو سه گروه مادرمرده، توی سر و مغز خرخورده شان می کوبند و باز هم روز از نو، ساز از نو ...
۷ ، ۸ و ۹ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۱۰ ـ در آن بخش بندی که بگمان بسیار، ساخته و پرداخته ی آن «بلانکسیت» نادان و شیرینکار: نورالدین کیانوری بود و واژه های باریک آن را نیز به یاد نمی آورم، دست اندرکاران رژیمِ تازه روی کار آمده به سه یا چهار گروه بخش می شدند.
۱۱ ـ این کهنه رفیق، در آن سال ها تازه مرز نوجوانی را پشت سر نهاده بود.
۱۲ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۱۳ و ۱۴ ـ همانجا
۱۵ ـ «از کرامات شیخ ما عجب است؛ دو انگشت خویش را نهاد و گفت این وجب است!»
۱۶ ـ خواننده ی اندکی باریک بین تر در اینجا این نکته را نیز بدیده می گیرد که اگر این یکی هنوز آشی بار نگذاشته تا آن را هم بزند، آن یکی سال های سال است که هم آش دستپخت خویش را می خورد و هم حلیمِ رژیم اسلام پیشگان تبهکار را هم می زند و نیازی به سرِ خر ندارد!
۱۷ ـ «مرکانتیلیسم» یا دوره ی سوداگری سرمایه که از سده ی شانزدهم ترسایی آغاز شد و تا نیمه ی سده هژدهم ترسایی در کمابیش همه ی کشورهای اروپای باختری گسترش یافت، پیش درآمدی بر دوران پیدایش و گسترش سرمایه ی صنعتی است و مرز میان دوران خاوندی («فئودالیسم») با دوران سرمایه داری به مانش باریک آن («کاپیتالیسم») را دربرمی گیرد؛ ویژگی دوره ی سوداگری سرمایه، «انباشت نخسیتن سرمایه» از راه چپاول دارایی ها و کانسارهای ارزش یافته ی آمریکا، آسیا، آفریقا و اقیانوسیه و بویژه بهره مندی از کار کمابیش رایگان گروه های بزرگ بردگان در همه جاست. از ویژگی های دیگر این دوره، گسترش بیمانند سوداگری و داد و ستد فلزات گرانبها و نیز نابودی گروه های سترگ آدمیان در همه ی آن بزرگ خشکی هاست.
«پیچیدگی روندهای سیاسی و اقتصادی ایران بویژه از این واقعیت برمی خیزد که از سویی با به ثمر رسیدن مرحله سیاسی انقلاب ایران، در شرایطی که سرمایه داری وابسته ضرباتی نسبی دریافت کرده و برای دوره ای ناتوان شده بود، ناسیونالیسم ایرانی که این بار، برپایه گسترش سامانه سرمایه داری نه از ״بالا“ که کم و بیش بگونه ای طبیعی و از پایین، سر بلند کرده است، می خواهد ـ و در کردار خود تاکنون کوشش نموده است ـ تا بر دوش طبقه کارگر و سایر تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه و به بهای نیستی و نابودی آنها، رشد نموده، نیرومند شود و در برابر هماورد بس نیرومند خود: سرمایه داری جهانی، قد علم کرده، راهی مستقل پیموده و جایی درخور، دربازار جهانی برای خود دست و پا کند؛ پنداری نشدنی و بدور از پویه تاریخی. همه انتقادهای این ناسیونالیسم که تا اندازه ای و تنها در چارچوب معینی همانند و یادآور دوره مرکانتیلیسم اقتصادی اروپای سده شانزدهم است و همه جنبه های محافظه کارانه و واپسگرایانه یاد شده در بالا را دربرمی گیرد، از این نبرد نابرابر و از نگاه تاریخی بن بست سرچشمه می گیرد. بازگشت به گذشته پنداری نشدنی است.»
برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!» ، ب. الف. بزرگمهر، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷
http://www.behzadbozorgmehr.com/2009/03/blog-post_23.html
۱۸ ـ برگرفته از «نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“»، ب. الف. بزرگمهر، چهارم شهریور ماه ۱۳۹۰
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_25.html
۱۹ ـ زیرجُلی به این شَوَند که شعارِ سر به تو و از همان روز نخست نادرستِ «طرد رژیم ولایت فقیه» که برایم روشن نیست از مغز کدام روشنفکر خشک مغزی ـ از همان ها که لنین درباره شان می گوید: به مغز خود فشار می آورند تا فرمول های پیچیده بیافرینند (بازگویی نزدیک به درونمایه ی گفته ی وی!) ـ بیرون تراویده، همانا شعار دگردیسه شده، از ریخت افتاده و مانش کژ و کوله یافته ی «سرنگونی رژیم ولایت فقیه» است که از سویی دیگر از شعار ضدِّ خودکامگی شاه که رژیم پادشاهی مشروطه را دستکم برای پله ای از پله های دگرگونی سیاسی پذیرا بود، رونویسی شده است:
شعاری در بنیاد خود ناهمتا و ناکارآ که نادرستی آن با پس زدن و کنار نهادن گفتارهای توتولوژیک در همین نوشتار سردرگم «نامه مردم» به چشم می آید.
۲۰ ـ این رژیم، نه «جمهوری» و نه «اسلامی» به آرش و مانشی دادگرانه به سود نیروهای کار و زحمت است که در آغاز انقلاب رخ نمود! رژیم ضدانقلابی و سزاوار سرنگونی کنونی، رژیم دزدان اسلام پیشه ی کلان بازرگانان و سوداگران و بزرگ زمینداران و رشوه خوران و پولشویان وابسته به بیگانه از «یانکی» ها و «انگلیسی» ها گرفته تا حتا رزیم مافیایی ترکیه است؛ رژیمی سر تا پا خیانتکار به بهره مندی های ملی ایران!
۲۱ ـ برداشت نابجا نشود! نه گروه پیرامون «نامه مردم» که همچنان برنام تاریخیِ «حزب توده ایران» را یدک می کشد و نه دیگر گروه های با گرایش «سوسیال دمکراتیک» و رویهمرفته همسو با آن در بیرون کشور را بخشی از «نیروهای با گرایش چپ راستین و نزدیک به آن» بشمار نیاورده ام.
۲۲ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲۳ ـ آیا جز آن است که از این همایش به آن نمایش یا جشنواره در اینجا و آنجای اروپا و گاه جاهای دیگر رهسپاری و مَشتی سخنان هوایی بی پشتوانه بار این و آن می کنی؟! آیا جز آن است که «آشغال نویسی»، هرز و دوپهلوگویی و سفسطه بازی را در گاهنامه ات پی گرفته و می گیری و سپس قُمپز در می کنی که:
رفقا، ببینید چندین و چند سال است که گاهنامه را سر پا نگاه داشته ایم!
۲۴ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲۵ ـ همانجا
۲۶ ـ در اینجا به شَوَند آنکه دانسته و آگاهانه از ویرایش و پارسی نویسی نوشتار «نامه مردم» خودداری ورزیده ام که بویژه در نشانه گذاری ها چیزی فرای شلختگی است، ناچارم این یک مورد که پیش تر در پی نوشت یکی دو تا از نوشتارهایم، زیر برنام: «پارسی نویسی»، نوشته بودم را برای جلوگیری از سردرگمی خواننده بازگو کنم:
نشانه ی " " در پارسی، تنها برای واژگون نمودن آرش واژه یا عبارت میان آن بکار می رود؛ به عنوان نمونه، هنگامی که می نویسیم: "رهبر"، آرش آن رهبری است که از کارآیی رهبری برخوردار نیست. در نوشته های «نامه مردم» که همچنان یکی از شلخته ترین نوشته ها بزبان پارسی است از شیوه ی نشانه گذاری انگلیسی سود برده می شود که به شَوَندهای گوناگونی بویژه از دیدگاه جداگانگی شیوه ی گویش زبان های پارسی و انگلیسی و نیز جُستار «پیوستگی ـ ناپیوستگی» بسیار ناشایست و نارواست. بماند که گاه حرف های پیوند و گسستگی را نیز در پیِ یکدیگر و در برخی موردها بسیار زننده بکار می برند. با آنکه در این باره، یکی دو بار حتا بگونه ای سرراست یادآوری نموده ام، بر نادانی خویش همچنان پامی فشارند. این خود زننده تر از هر چیز دیگری است.
۲۷ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲۸ ـ با شناخت نسبی که از تراز اندیشه ی برخی از چنین آدم هایی دارم، برایم جای شگفتی نیست که آن ها گاه ساده ترین بنیادهای «سوسیالیسم دانشورانه» را نیز نمی شناسند و درنمی یابند. آنچه هنوز تا اندازه ای شگفت انگیز می نماید، سرنوشت چنان حزبی است که قهرمانان بزرگ و کوچک، نامدار یا بی نام و نشانی که همه ی هستی خویش را برای بهبود زندگی توده های مردم ایران گذاشتند و برخلاف تبلیغات پردامنه و نیرنگبازانه ی رژیم تبهکار، بسیاری از آن ها این واپسین بار نیز چون گذشته، داغ و درفش و دار را بجان ارژمند خویش خریدند، ولی تا پایان استوار و سرفراز ماندند، جای خود را به موریانه های «سوسیال دمکرات»، «بیزینس مَن» ها و گاه کسانی سپردند که برخی از آن ها را سزاوار نام آدمی نمی دانم؛ چه برسد به واژه های بزرگی چون «کمونیست» یا «توده ای» به آرش کلاسیک یا آنگونه که آن بخت برگشته گفته بود: «دایناسوری» آن!
۲۹ ـ «سخنی با اصلاحطلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۳۰ ـ در پایان این بررسی بر آن بودم با بدیده گرفتن نکته های اشاره شده، فشرده ای از کاریای یک حزب چپ راستین در شرایط کنونی را یادآور شوم: شاید گونه ای جمعبندی! ولی کو آن حزب چپ راستین؟! جای آن براستی در میهن نگونبخت مان تهی است؛ آنهم درست هنگامی که سخت به هستی چنان حزبی نیازمندیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر