«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ دی ۱۴, سه‌شنبه

پیدایش نابرابری در میان مردم به پیدایش دولت انجامید! ـ بازانتشار

به بهانه ی پیشگفتار  


نوشته ی زیر را که به چگونگی پیدایش دولت در میان «فرانک» ها در نخستین سده های میانی اروپا می پردازد از کتاب «تاریخ سده های میانه» برگرفته و آن را در برخی جاها، اندکی آرایشی تازه داده ام.

آماج من از آوردن و بازگویی نمونه ای ساده، از سویی نشان دادن چگونگی پدیداری دولت ها و حاکمیت ها به عنوان ابزار سرکوب طبقه ی فرمانروا و بهره کش برای به فرمانبرداری و بندگی واداشتن طبقه و لایه های بهره ده و زیردست آن و از سوی دیگر، بهره برداری آن ها از کیش ها و آیین هایی است که در هر دوره ی زمانی بهتر و سودمندتر به آماج آن ها یاری رسانده اند. نمونه ی در میان نهاده شده در نوشته ی زیر را شاید بتوان یکی از بهترین نمونه های کلاسیک درباره ی جُستار مورد گفتگو بشمار آورد؛ زیرا با همه ی سادگی آن، تا آنجا که من آگاهم، دربردارنده ی کم و بیش همه ی آخشیج هایی است که در نمونه های پیچیده تر پیدایش دولت و حاکمیت در اینجا و آنجای جهان دیده شده و به پندارِ من می تواند بویژه به آن گروه از کسانی که به دولت و حاکمیت به عنوان «دستگاهی برای تنظیم امور جامعه بگونه ای کلی» یا آنگونه که به گوش برخی بیش تر آشناست: «رتق و فتق امور کشور» می نگرند، کمک نماید تا بهتر به ماهیت دولت و حاکمیت پی برده، دست از اندرزگویی به فرمانروایان برداشته و دریابند تا توده های مردم و اگر باریک بینانه تر گفته شود: طبقه کارگر، دهگانان زحمتکش که در بخشی عمده همان کارگران کشاورزی هستند و سایر زحمتکشان اندیشه ورز در سازمان های صنفی و سیاسی خود سازمان نیافته و به نیرویی سمت دهنده برای دگرگونی به سود فرآورندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه فرانرویند، در همچنان به روی این پاشنه خواهد چرخید.

ب. الف. بزرگمهر    ۲۴ آبان ماه ۱۳۹۲ 
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/11/blog-post_15.html


***

چگونگی پیدایش دولت در میان فرانک ها

نیرومندترین و بزرگ ترین تبار «ژرمن»۱ها، «فرانک»۲ها بودند. آن ها پیش از آنکه به قلمروی امپراتوری روم دست درازی کنند، در کرانه های رود «راین» («Rhein») می زیستند. هر تباری برای خود، سرکرده ای نظامی داشت. «کلوویس» («Clovis») که از سرکردگان دیگر، سنگدل تر و حسابگرتر بود، در پایان سده ی پنجم ترسایی بر دیگران پیشی گرفت.

بزرگان فرانک از مدت ها پیش، چشم آز به جلگه های همجوار خود ـ گُل۳ـ دوخته بودند. آن ها مشتاق چنگ اندازی به زمین ها، ربودن گله ها و جنگ ابزارهای باارزش و اسب های جنگی گُل ها بودند. کلوویس، پس از دست به یکی شدن با سرکردگان چند تبار به سرزمین گُل یورش برد. رومی ها از جنگجویان نیمه وحشی و مردان تنومند فرانک ترسیدند و فرانک ها درسال ۴۸۶، قشون رومی ها را در هم شکسته و دارایی آن ها را در گُل به چنگ آوردند.

فرانک ها به شکل «جماعت های همجوار»۴ در سرزمین های به چنگ آمده جا گرفتند. آن ها بخشی از زمین هایی را که پیش تر از آنِ برده داران رومی بود، میان خودشان بخش کردند. در حالی که به جنگاوران پایین دست نظامی، تکه های کوچک تری از زمین رسید، کلوویس، تکه های بزرگ تر بسیاری به چنگ آورد. او در هنگام بخش زمین ها، نسبت به جنگاوران زیر فرمان و نزدیکان خود، بخشش بیش تری به خرج داد؛ چنانکه، بزرگان فرانک به زمینداران بزرگ فراروییدند.

بزرگان فرانک برای پاسداری از ثروت ها و زمین های خود، نیازمند دولت بودند. آن ها به کمک دولت می توانستند اعضای جماعت های آزاد و بردگان و کُلُن ها و مردم سرزمین گُل را به زیر فرمان درآورند. بنابراین، بزرگان فرانک از فرمانروایی کلوویس که نیرومندترین سرکرده ی نظامی بود، پشتیبانی نمود و او را نیرومندتر کرد. بدین سان کلوویس با پشتوانه ی جنگاوران وفادار خود، فرانک ها را وادار به فرمانبرداری از خویش نمود. وی، سران دیگر نظامی را که پا به پای او در به چنگ آوردن سرزمین گُل شرکت کرده بودند، خائنانه از میان برداشت و به تنهایی به اداره ی کشوری پهناور پرداخت و پادشاه فرانک ها شد. نیروی فرمانروا همراه با سرکردگی نظامی، ارثی بود و از پدر پسر جابجا می شود.

کلوویس، پس از به چنگ آوردن گُل از برپایی «مجلس عوام» سر باز زد و تنها در برخی موردهای بایسته به رایزنی با بزرگان بسنده می نمود. سایر فرانک ها، از فرمان های پادشاه در «مراسم سان» که سالی یک بار در بهار برگزار می شد، آگاه می شدند. پیش تر تنها «مجلس عوام» بود که شایستگی رسیدگی به ستیزه ها و درگیری های میان فرانک ها داشت. حکم های این مجلس بر پایه ی آیین ها و کانون۵ هایی که ریشه در دوران های بسیار کهن داشت و سینه به سینه از زاد و رودی (نسلی) به زاد و رودی دیگر رسیده بود، داده می شد؛ ولی اکنون پادشاه به بالاترین جایگاه دادگستری فراروییده و بزرگان و توانگران فرانکی، خود به دادرسی (محاکمه) اعضای جماعت در دهکده ها دست می یازیدند. زمینداران بزرگ به کیفرخواست (مجازات) های سخت و سنگین برای افرادی که به زمین ها و دارایی شان دست درازی می کردند، دل بسته بودند.

بنا به فرمان کلوویس، آیین های کهن و فرمان های تازه ی پادشاه گردآوری و ترازبندی شد؛ بدین ترتیب، نخستین گردآمده (مجموعه) از کانون های فرانک ها، آماده شد. این کانون ها که برای فرار دادن بردگان، دزدیدن چهارپایان، آتش زدن انبارها و استبل (اصطبل) ها، تاوان ها و کیفرخواست (پادافره) های سنگین، نموده بود (تعیین کرده بود)، نابرابری میان فرانک ها را افزایش بخشید.

با این همه، کانون های برنوشته (مکتوب) بسنده نبود. بزرگان می خواستند که مردم خرده پا به فرمانبری و گردن نهادن در برابر خواسته های آن ها باور داشته و آن را کاری بایسته و ناگزیر بشمار آورند. در حالیکه، فرانک ها تا آن هنگام چنین باورهایی نداشتند. آیین باستانی ژرمن ها در جامعه ی دودمانی که در آن مردم با هم برابر بودند و ستم آدمی بر آدمی مانش (مفهوم) نداشت، پدید آمده بود. از آنجایی که آیین کهن، گردن نهادن و فرمانبری بی چون و چرا را نمی رساند (تبلیغ نمی کرد)، نمی توانست مورد پذیرش فرمانروایان و ستمگران باشد؛ در حالیکه، کیش تازه ی ترسایی (مسیحی) که در امپراتوری روم ـ در جامعه ی برده داران و بردگان ـ رسیده و پخته شده بود، با آیین کهن ژرمن ها ناسازگار بود.

کیش ترسایی به مردم خرده پا اندرز می داد که فروتن باشند و شکیبا؛ و برای اربابان شان از جان و دل کار کنند. کلوویس و بزرگان فرانک، بسیار زود دریافتند که می توانند از این کیش، بهره های فراوان برگیرند؛ آن ها کیش ترسایی گرویدند و همه ی فرانک ها را وادار به پذیرش آن نمودند.

کلیسا، نیروی کلوویس را بهبود بخشید؛ همه ی تبهکاری های وی را بخشید و اعلام کرد که:
«خداوند، کلوویس را بر دشمنانش پیروز می گرداند.» کلوویس نیز در برابر آن، اجازه داد تا همه ی دارایی کلیسا از آن دم و دستگاه کلیسایی باشد و با گشاده دستی، زمین های تازه ای نیز به کلیسا بخشید.

فرمانروا به یاری سربازان خود، دادگاه های دادگستری و کلیسا از جان و مال زمینداران بزرگ پشتیبانی می نمود. بدین ترتیب، نابرابری در میان فرانک ها به پیدایش دولت انجامید.

برگرفته از کتاب «تاریخ سده های میانه»، «ا. و. آگیبالووا»، «گ. م. دنسکوی»، برگردان رحیم رییس نیا، چاپ دوم، انتشارات پیام، ۱۳۵۷ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور و نیز آرایشی تازه در برخی جاها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

پانوشت

۱ ـ ژرمن ها (German: Deutsche) گروه دودمانی بومی اروپای مرکزی هستند که در فرهنگ و تاریخ و زبان آلمانی کهن از ریشه ی مشترک برخوردارند.

۲ ـ فرانک ها (Franks) بخشی از یکی از تبارهای ژرمن هستند که در دوره ی نخستین گسترش کیش ترسایی در پهنه ی میانی و پایینی رودخانه راین (Rhine) می زیسته و در تاریخ به عنوان جنگجویان و راهزنان دریایی ژرمن آوازه یافته اند. فرانک ها سرزمین گُل را به چنگ آوردند و پیرامون سال ۵۰۰ ترسایی، امپراتوری پهناوری را بنیاد نهادند که در سده ی نهم ترسایی به بیش ترین نیروی خود دست یافت.

۳ ـ سرزمین گُل یا گال (Gaul)، منطقه‌ای در باختر اروپا دربرگیرنده ی فرانسه، بلژیک، باختر سوییس و بخش‌هایی از هلند و آلمان بوده است.

۴ ـ ژرمن ها در سده های نخستین ترسایی به صورت گروه های دودمانی زندگی می کردند؛ هر خاندان برای خود کشتزارهایی داشت که همه ی اعضای خاندان در آن کار می کردند و فرآورده بگونه ای اشتراکی (سوسیالیسم نخستین) از آنِ همه بود. با پیشرفت ابزارهای فرآوری (تولید)، هر خانواده توانست تکه زمینی ویژه ی خویش داشته باشد، آن را شخم بزند و بکارد و از آن چندان فرآورده بدست آورد که نیازمندی هایش را برطرف نماید. بنابراین، خانواده ها جداگانه در زمین های کشت پذیر به کشت و کار پرداختند. اردوکشی ها به سرزمین های دوردست، بیشتر مردم را از خاندان های خود جدا می کرد و آن ها در جاهای دیگری در کنار اعضای خاندان های دیگر جای می گرفتند. به این ترتیب، دهکده هایی پدید آمد که در آن، خانواده هایی از خاندان های گوناگون زندگی می کردند. ساکنان چنین دهکده هایی، «جماعت های همجوار» را پدید آوردند. بردگان آزاد شدند و کُلن ها هم به چنین جماعت هایی پیوستند. هرخانواده ای در «جماعت همجوار»، بخشی از زمین کشت پذیر را از آنِ خود نموده بود؛ گرچه، حق فروش و واگذاری یا داد و ستد آن را نداشت.

۵ ـ واژه ی «قانون» در زبان عربی از واژه ی «کانون» پارسی ریشه گرفته و چون برخی دیگر از واژه های عربی، چون هندسه (اندازه) و الماس («ال» + «ماس» از ماسیدن) دوباره به زبان پارسی زورچپان شده است. دانسته و آگاهانه، «زورچپان» را بکار می برم؛ زیرا برخلاف روند بده بستان شناخته شده میان تبارها و خلق های جهان از دوره های کهن تر تاکنون و پذیرش واژه های بیگانه و گوارش آن ها در زبان بومی که بویژه با گسترش داد و ستدهای بازرگانی میان آنان هماوند است، بسیاری از واژه های عربی در دوره ی چیرگی دویست ساله ی تازیان بیابانگرد بر ایران زمین که از سخن گفتن و نوشتن پارسی زبانان به زبان پارسی با درشتی هرچه بیش تر جلوگیری می نمودند، با زور به زبان پارسی گرانبار شده و پس از آن با فراز و نشیب هایی در دوره های گوناگون و کاربرد بیش تر زبان عربی به بهانه ی قرآن از سوی آخوندها و ملاهای نادان در زبان زیبا و روان پارسی جا انداخته شده اند؛ واژه هایی که به همین دلیل و چنانچه اندکی در فرهنگ پارسی زبانان کشورهایی چون افغانستان، تاجیکستان و جاهای دیگر باریک شویم، بروشنی به آن پی خواهیم برد، می توانند آسان تر از زبان پارسی زدوده شوند.
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!