بامداد امروز، ۳۰ دی ماه ۱۳۹۵، ساختمان پلاسکو در تهران فروریخت و آنگونه که تاکنون روشن شده، دستکم ۲۰ تن از آتش نشانان فداکار که به یاری گرفتار شدگان در میان آتش و دود شتافته بودند نیز جان خود را از دست داده اند. هنوز شمار همه ی جانباختگان و از آن میان، شمار باریک آتش نشانان جانباخته در این رخداد سخت ناگوار، روشن نیست. این گمانه که در میان تلی از آوار فروریخته هنوز کسانی زنده مانده باشند، همچنان برجای می ماند؛ کسانی که شهردار بیشرم تهران، در نخستین گفته های خویش در این باره، آن ها را پیشاپیش مرده انگاشت! رسانه های مزدور نیز با بزرگنمایی جُستارِ کهنگی ساختمان که به تنهایی، شَوَندی گواهمند برای فروریختن آن ساختمان و هیچ سازه ی دیگری نیست و نمی تواند باشد، کوشیدند تا از ژرفای بلایی که به سر شماری از هم میهنان مان آمده، خانواده هایی را بی سرپرست یا بی فرزند نموده و مردم ایران در سرتاسر جهان را سوگوار نموده، بکاهند و خودِ ساختمان را گناهکار وانمود کنند؛ ساختمانی فروریخته که اگر فرو نریخته بود نیز زبانی برای پاسخگویی نداشت.
درباره ی چرایی چنین رخداد ناگواری از خداوندان آن ساختمان گرفته تا نهادهای بازرسی و استاندارد در شهرداری و جاهای دیگر، بی هیچ گمان و گفتگو، هر کدام فراخور مسوولیت خویش باید پاسخگو باشند. با این همه، پاسخگوی بنیادین همه ی اینگونه نابسامانی ها که یکی دو تا نیز نیست، رژیم ایلخانی بی در و پیکر و دولت «زهدان احاره ای» آن است که اندیشه ای جز بده بستان های نان و آبدار و بازی «خورد و برد» با کشورهای امپریالیستی باختر زمین و هر سوداگر خرد و کلان فرومایه ای که پولی به جیب آن ها بریزد، ندارند. به همین شَوَند منطقی است که گمانه ای بدبینانه تر را نیز باید بدیده گرفت:
خرابکاری دانسته و آگاهانه که بستری برای طرح های نان و آبدار تازه فراهم کند؛ درست بسان آنچه در ماجرای ۱۱ سپتامبر روی داد و فروریزی از پیش برنامه ریزی شده آن دو برج بلند در نیویورک بجز آماج های سیاسی و بهانه ای برای لشگرکشی های امپریالیستی به افغانستان و عراق از آماجی اقتصادی نیز برخوردار بود؛ قرار بود بجای آن ساختمان های کهنه با همه ی استواری و پایداری شان، ساحتمان های نو و سازگار با نیازهای کلان سرمایه داران مالی با سودرسانی بس بیش تر برپا شوند؛ ساختمان هایی که به گفته ی سرمهندس آن ساختمان که به هنگام گفتگو با وی درپیِ آن ماجرای ساخته و پرداخته از سوی «سازمان سیا»، نزدیک به ۹۰ سال سن داشت، در برابر زمین لرزه ی ۹ ریشتری نیز پایدار می ماندند. این ها را با آماج سنجش با آنچه بر سر ساختمان پلاسکوی تهران آمد و کشته و زخمی شدن شماری از کارگران و آتش نشانان و مردم پیرامون آن را در پی داشت، نمی گویم. ارزش بدیده گرفتن چنین واقعیتی به تاریخ سپرده شده، در برانگیختن اندیشه درباره ی چرایی فروریختن آن ساختمان بلند و شَوَندِ چندمنظوره ی آن است. بسان همه ی آنچه در جنگ های خونین تاریخی برای گرقتن سرزمین دیگران، گرفتن برده یا آماج های سودمند دیگر رخ داده، جایی که سودهای کلان در کار باشد، جان آدمیان از کم ترین ارزش برخوردار است؛ باریک تر بگویم: ارزش آن در تبلیغ و بهره برداری نابجا برای دستیابی به آماج هایی سودمندتر در بلندمدت نهفته است. به عنوان نمونه ای روشن تر و آن هم به نوبه ی خود بس ناگوار، برخورد دو قطار مسافربری پیرامون سمنان و کشته و زخمی شدن شمار بسیاری از سرنشینان را گواه می گیرم که پژوهش پیرامون چرایی و چگونگی آن بسیار زود پایان یافت و از رسانه ها ناپدید شد. آنچه در آن باره در رسانه ها آمد و با به گردن این و آن انداختن یا یکدیگر را پاسخگو شناساندن بجای آنکه پرتوی بر چرایی و چگونگی آن رخداد ناگوار بیفکند، جُستار را هرچه بیش تر سردرگم نمود؛ گویی همگی در همدستی با یکدیگر در گم وگور نمودن سرِ نخ ها می کوشیدند. درست همزمان یا اندکی پس از آن، جُستار گفتگوی «دولت زهدان اجاره ای» با شرکت های فرانسوی و ایتالیایی و چینی و ... برای سرمایه گذاری در راه آهن ایران و نوسازی سامانه ی خودکار آن و برخی سخنان گوشنواز دیگر به میان آمد؛ گویی صنایع راه آهن نیز بسان برخی صنایع بسیار پیشرفته نیازمند سرمایه گذاری کشورهای امپریالیستی و ریزه خواران آنهاست و به آنچنان کارشناسانی ویژه کار نیاز دارد که ایران از آن برخوردار نیست! این ها در حالی است که ویژه کاران ایرانی، چه درون و چه برون ایران، هنوز هم در ردیف سرآمدترین و کارآمدترین ویژه کاران جهان جای دارند؛ آنهم در کشوری که سده ها از واماندگی های اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی و از همه برجسته تر، نبود سامانه های کارآمد رهبری از بالا تا پایین رنج برده و می برد.
نیک می دانم که آنچه در بالا آوردم بدبینانه ترین گزینه را در بردارد؛ ولی درست به همان شوندها و زمینه هایی که یادآور شدم، بگمانم ارزش اندیشیدن در آن باره و بدیده گرفته شدن شان از سوی نیروهای روشنفکری پیشرو و آگاه ایران را دارد. رُک و پوست کنده، من به چگونگی برخورد آن دو قطار بسیار بدگمانم. سخن بر سر زمینه سازی برای داد و ستدهای کلان و سودهای کلان «برد ـ برد» آقایان تبهکار و همتایان خود در جاهای دیگر است. به همان اندازه که آن آتش نشان های فداکار و از جان گذشته، برای همه ی ما ایرانیان با بُغضی ترکیده یا بزور فروداده، سربلندی ببار می آورند، این مادربخظاهای دزد که جز نمازهای پر و پیمان خواندن با شکم های پر و آروغ های یک در میان که بحمدلله، الله و پیامبر تازی اش آن ها را چون گوزیدن، سبب باطل شدن نماز نمی داند و نیز دله دزدی و پول درآوردن از هر کار نابکارانه ای هنری دیگر ندارند، مایه ی شرم و سرافکندگی مان در همه جای جهان هستند. مرگ بر آنها که کشوری باستانی با پیشینه ای سترگ از دانش و فن و هنر را به چنین روزی نشانده اند!
به نوبه ی خود و به عنوان هموندی کوچک از همبود ایرانی در برابر رفتار پاسخگویانه و همراه با فداکاری آن آتش نشان ها سر فرود می آورم و به خانواده ی همه ی آن ها که عزیزان خود را در این رویداد ناگوار از دست دادند، تسلیت می گویم.
ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۹۵
درباره ی چرایی چنین رخداد ناگواری از خداوندان آن ساختمان گرفته تا نهادهای بازرسی و استاندارد در شهرداری و جاهای دیگر، بی هیچ گمان و گفتگو، هر کدام فراخور مسوولیت خویش باید پاسخگو باشند. با این همه، پاسخگوی بنیادین همه ی اینگونه نابسامانی ها که یکی دو تا نیز نیست، رژیم ایلخانی بی در و پیکر و دولت «زهدان احاره ای» آن است که اندیشه ای جز بده بستان های نان و آبدار و بازی «خورد و برد» با کشورهای امپریالیستی باختر زمین و هر سوداگر خرد و کلان فرومایه ای که پولی به جیب آن ها بریزد، ندارند. به همین شَوَند منطقی است که گمانه ای بدبینانه تر را نیز باید بدیده گرفت:
خرابکاری دانسته و آگاهانه که بستری برای طرح های نان و آبدار تازه فراهم کند؛ درست بسان آنچه در ماجرای ۱۱ سپتامبر روی داد و فروریزی از پیش برنامه ریزی شده آن دو برج بلند در نیویورک بجز آماج های سیاسی و بهانه ای برای لشگرکشی های امپریالیستی به افغانستان و عراق از آماجی اقتصادی نیز برخوردار بود؛ قرار بود بجای آن ساختمان های کهنه با همه ی استواری و پایداری شان، ساحتمان های نو و سازگار با نیازهای کلان سرمایه داران مالی با سودرسانی بس بیش تر برپا شوند؛ ساختمان هایی که به گفته ی سرمهندس آن ساختمان که به هنگام گفتگو با وی درپیِ آن ماجرای ساخته و پرداخته از سوی «سازمان سیا»، نزدیک به ۹۰ سال سن داشت، در برابر زمین لرزه ی ۹ ریشتری نیز پایدار می ماندند. این ها را با آماج سنجش با آنچه بر سر ساختمان پلاسکوی تهران آمد و کشته و زخمی شدن شماری از کارگران و آتش نشانان و مردم پیرامون آن را در پی داشت، نمی گویم. ارزش بدیده گرفتن چنین واقعیتی به تاریخ سپرده شده، در برانگیختن اندیشه درباره ی چرایی فروریختن آن ساختمان بلند و شَوَندِ چندمنظوره ی آن است. بسان همه ی آنچه در جنگ های خونین تاریخی برای گرقتن سرزمین دیگران، گرفتن برده یا آماج های سودمند دیگر رخ داده، جایی که سودهای کلان در کار باشد، جان آدمیان از کم ترین ارزش برخوردار است؛ باریک تر بگویم: ارزش آن در تبلیغ و بهره برداری نابجا برای دستیابی به آماج هایی سودمندتر در بلندمدت نهفته است. به عنوان نمونه ای روشن تر و آن هم به نوبه ی خود بس ناگوار، برخورد دو قطار مسافربری پیرامون سمنان و کشته و زخمی شدن شمار بسیاری از سرنشینان را گواه می گیرم که پژوهش پیرامون چرایی و چگونگی آن بسیار زود پایان یافت و از رسانه ها ناپدید شد. آنچه در آن باره در رسانه ها آمد و با به گردن این و آن انداختن یا یکدیگر را پاسخگو شناساندن بجای آنکه پرتوی بر چرایی و چگونگی آن رخداد ناگوار بیفکند، جُستار را هرچه بیش تر سردرگم نمود؛ گویی همگی در همدستی با یکدیگر در گم وگور نمودن سرِ نخ ها می کوشیدند. درست همزمان یا اندکی پس از آن، جُستار گفتگوی «دولت زهدان اجاره ای» با شرکت های فرانسوی و ایتالیایی و چینی و ... برای سرمایه گذاری در راه آهن ایران و نوسازی سامانه ی خودکار آن و برخی سخنان گوشنواز دیگر به میان آمد؛ گویی صنایع راه آهن نیز بسان برخی صنایع بسیار پیشرفته نیازمند سرمایه گذاری کشورهای امپریالیستی و ریزه خواران آنهاست و به آنچنان کارشناسانی ویژه کار نیاز دارد که ایران از آن برخوردار نیست! این ها در حالی است که ویژه کاران ایرانی، چه درون و چه برون ایران، هنوز هم در ردیف سرآمدترین و کارآمدترین ویژه کاران جهان جای دارند؛ آنهم در کشوری که سده ها از واماندگی های اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی و از همه برجسته تر، نبود سامانه های کارآمد رهبری از بالا تا پایین رنج برده و می برد.
نیک می دانم که آنچه در بالا آوردم بدبینانه ترین گزینه را در بردارد؛ ولی درست به همان شوندها و زمینه هایی که یادآور شدم، بگمانم ارزش اندیشیدن در آن باره و بدیده گرفته شدن شان از سوی نیروهای روشنفکری پیشرو و آگاه ایران را دارد. رُک و پوست کنده، من به چگونگی برخورد آن دو قطار بسیار بدگمانم. سخن بر سر زمینه سازی برای داد و ستدهای کلان و سودهای کلان «برد ـ برد» آقایان تبهکار و همتایان خود در جاهای دیگر است. به همان اندازه که آن آتش نشان های فداکار و از جان گذشته، برای همه ی ما ایرانیان با بُغضی ترکیده یا بزور فروداده، سربلندی ببار می آورند، این مادربخظاهای دزد که جز نمازهای پر و پیمان خواندن با شکم های پر و آروغ های یک در میان که بحمدلله، الله و پیامبر تازی اش آن ها را چون گوزیدن، سبب باطل شدن نماز نمی داند و نیز دله دزدی و پول درآوردن از هر کار نابکارانه ای هنری دیگر ندارند، مایه ی شرم و سرافکندگی مان در همه جای جهان هستند. مرگ بر آنها که کشوری باستانی با پیشینه ای سترگ از دانش و فن و هنر را به چنین روزی نشانده اند!
به نوبه ی خود و به عنوان هموندی کوچک از همبود ایرانی در برابر رفتار پاسخگویانه و همراه با فداکاری آن آتش نشان ها سر فرود می آورم و به خانواده ی همه ی آن ها که عزیزان خود را در این رویداد ناگوار از دست دادند، تسلیت می گویم.
ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۹۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر