او نمی داند علف بسیار خوشمزه تر از گوشت است ...
نوشته ی از روی سادگی بیش از اندازه* نگاشته شده ی زیر را که می خواندم، تصویر زیبای پیوست، ناخودآگاه جلوی دیدگانم جان گرفت و یادداشت کوتاه زیر را با الهام از داستان بسیار زیبای دوران کودکی: شنگول و منگول که در دوره ی کنونی اگر دوباره نوشته شود، چیزی دیگر از آب درخواهد آمد و در آن، مادرِ کُرّه بزها بجای رفتن به جنگ گرگ و رها نمودن جگرگوشه هایش: «شنگول و منگول» از شکمش به «نرمش قهرمانانه» و خم و راست شدن های پی در پی در برابر آقا گرگه و گذشتی خداپسندانه بسنده خواهد نمود، نوشتم:
حال ننه مان خوب نیست؛ چانه اش درد می کند و نمی تواند خوب علف بچّرد. دلواپس بود مبادا در را باز کنیم؛ ولی من و شنگول و منگول و حبّه ی انگور، کارمان از دلواپسی گذشته ... برای همین در را باز کرده و همینجا چشم براه آقا گرگه ایستاده ایم تا با او گفتگو کنیم. می خواهیم به او بگوییم که علف بسیار خوشمزه تر از گوشت است و بهتر است دست از گوشتخواری برداشته، مانند ما بزها و کُرّه بزها علف بچّرد! ...
امیدوارم نه برای آن بز نابخرد، ترسو و ناکارآمد که رفتنی است که برای دستِکم برخی از «کُرّه بز»هایی از این دست، سودمند باشد.
ب. الف. بزرگمهر ۱۶ بهمن ماه ۱۳۹۵
* نخواستم واژه ای نازیبا بکار برم! این نیز بماند که واژگونِ آنچه با ساده انگاریِ بیش از اندازه نوشته شده و سر به خودفریبی می زند، پایان هر جنگ و ستیزی به گفتگو فرجام نمی یابد؛ و همانگونه که تاریخِ پر از درد و رنج آدمی گواه آن است، گاه به نابودی یکسره ی مردمان و فرهنگ هایی کهن که تنها گواریده های آن در فرهنگ های پسین نشان از هستی آن ها در گذشته ای دورتر دارد، انجامیده است. نکته ی دوم و برجسته تر آنکه بر بنیاد هیچ "کتاب آسمانی" و در اینجا بویژه کتابی «آسمانی ریسمانی» نمی توان به بررسی و تجزیه و تحلیل رخدادها و پدیده های اجتماعی و تاریخی و از آن بدتر، نتیچه گیری درباره شان پرداخت؛ رخدادها و پدیده هایی که بی چشمی به آن ها از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» و در کانون آن: «نبرد طبقاتی» به عنوان نیروی جنبشی بخشِ پسینِ تاریخ آدمی (جز دوران دراز نخستین همبودهای آدمیان، نامور به «مادرشاهی» یا «سوسیالیسم نخستین» که به شَوَند چیرگی اقتصادِ ریزه چینی، نبود فرآوری بسنده برای انباشت بیش از نیاز آدمی، هنوز طبقات اجتماعی پدیدار نشده بودند!) به برداشت ها و آروین های نادرست و کژ و کوله می انجامد.
درباره ی آن واپسین سوره ی قرآن نیز چنانچه ترتیب از دید من، دانسته و آگاهانه بهم ریخته و پس و پیش شده ی تاریخی آن که نشانه های بسیاری از دستکاری های عُمر پورخَطّاب و پس از آن، بویژه دوره ی فرمانروایی اُمویان در آن هست ـ و بسیاری از آخوندها نیز از آن آگاهی دارند و دَم نمی زنند ـ از سوی نویسنده بدیده گرفته شده، گویای چیزی چندان برجسته نیست؛ ولی اگر بر بنیادِ ترتیب تاریخی آن که از سوره های مَکّی آغاز و با سوره های گویا بر زبان آن پیامبر تازی رانده شده در مدینه و جاهای دیگر پی گرفته شده، باشد، شاید به واپسین جنگ شان با سپاه روم هماوند باشد که به شکست سنگین سپاه تازیان و محرومیت شان از حوریان زرّین موی زمینی (این بار بجای حوریان بهشت هوایی!) انجامید؛ و روشن است که در چنان شرایطی، نه تنها از تندی گفتار و «اولدورم، دولدورم» های آن پیامبر یا الله نشانی در کار نمی تواند باشد که کار به «لَکُم دینکُم ولی الدّین» و اینا می کشد! رفتار کنونی نمودارترین پیروان کنونی شان از «بچه ی خوب رویش نیافته یا حتا در زهدان مادر، مرده ی اسلام» (ثقه الاسلام) و «نمودار اسلام» (حجت الاسلام) گرفته تا «بزرگ نشانه های خدا» («آیت الله العظمی») بخوبی گواه است.
با گفتگو از رخداد جنگ جلوگیری کنیم!
کتاب آسمانی ما مسلمانان یعنی قرآن، پر است از ذستورات و فرمان های گوناگون درباره ی جنگ با کُفّار و مُشرکین؛ ولی جالب اینجاست که وقتی همین تندی و دمای سوزاننده به واپسین سوره های قرآن: «کافرون» می رسد از تندی آن کاسته شده تا جایی که خداوند به پیامبر مُکُرّم اسلام (ص) امر می کند که ای پیامبر به کفار بگو:
«لکم دینکم ولی دین»!
دین و روش زندگی من برای من؛ و دین و روش زندگی شما برای شما!
شاید آماج سخن این آیه پس از این همه جنگ و کشتار با کُفّار و مُشرکین این باشد که پایان هر جنگ و ستیزی تنها به گفتگو فرجام می یابد؛ نه چیز دیگر! پس، پیش از هر جنگیدنی با گفتگو هر دو سو را به آرامش فراخوانیم!
از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ از ویرایش برخی واژه ها دانسته خودداری ورزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
نوشته ی از روی سادگی بیش از اندازه* نگاشته شده ی زیر را که می خواندم، تصویر زیبای پیوست، ناخودآگاه جلوی دیدگانم جان گرفت و یادداشت کوتاه زیر را با الهام از داستان بسیار زیبای دوران کودکی: شنگول و منگول که در دوره ی کنونی اگر دوباره نوشته شود، چیزی دیگر از آب درخواهد آمد و در آن، مادرِ کُرّه بزها بجای رفتن به جنگ گرگ و رها نمودن جگرگوشه هایش: «شنگول و منگول» از شکمش به «نرمش قهرمانانه» و خم و راست شدن های پی در پی در برابر آقا گرگه و گذشتی خداپسندانه بسنده خواهد نمود، نوشتم:
حال ننه مان خوب نیست؛ چانه اش درد می کند و نمی تواند خوب علف بچّرد. دلواپس بود مبادا در را باز کنیم؛ ولی من و شنگول و منگول و حبّه ی انگور، کارمان از دلواپسی گذشته ... برای همین در را باز کرده و همینجا چشم براه آقا گرگه ایستاده ایم تا با او گفتگو کنیم. می خواهیم به او بگوییم که علف بسیار خوشمزه تر از گوشت است و بهتر است دست از گوشتخواری برداشته، مانند ما بزها و کُرّه بزها علف بچّرد! ...
امیدوارم نه برای آن بز نابخرد، ترسو و ناکارآمد که رفتنی است که برای دستِکم برخی از «کُرّه بز»هایی از این دست، سودمند باشد.
ب. الف. بزرگمهر ۱۶ بهمن ماه ۱۳۹۵
* نخواستم واژه ای نازیبا بکار برم! این نیز بماند که واژگونِ آنچه با ساده انگاریِ بیش از اندازه نوشته شده و سر به خودفریبی می زند، پایان هر جنگ و ستیزی به گفتگو فرجام نمی یابد؛ و همانگونه که تاریخِ پر از درد و رنج آدمی گواه آن است، گاه به نابودی یکسره ی مردمان و فرهنگ هایی کهن که تنها گواریده های آن در فرهنگ های پسین نشان از هستی آن ها در گذشته ای دورتر دارد، انجامیده است. نکته ی دوم و برجسته تر آنکه بر بنیاد هیچ "کتاب آسمانی" و در اینجا بویژه کتابی «آسمانی ریسمانی» نمی توان به بررسی و تجزیه و تحلیل رخدادها و پدیده های اجتماعی و تاریخی و از آن بدتر، نتیچه گیری درباره شان پرداخت؛ رخدادها و پدیده هایی که بی چشمی به آن ها از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» و در کانون آن: «نبرد طبقاتی» به عنوان نیروی جنبشی بخشِ پسینِ تاریخ آدمی (جز دوران دراز نخستین همبودهای آدمیان، نامور به «مادرشاهی» یا «سوسیالیسم نخستین» که به شَوَند چیرگی اقتصادِ ریزه چینی، نبود فرآوری بسنده برای انباشت بیش از نیاز آدمی، هنوز طبقات اجتماعی پدیدار نشده بودند!) به برداشت ها و آروین های نادرست و کژ و کوله می انجامد.
درباره ی آن واپسین سوره ی قرآن نیز چنانچه ترتیب از دید من، دانسته و آگاهانه بهم ریخته و پس و پیش شده ی تاریخی آن که نشانه های بسیاری از دستکاری های عُمر پورخَطّاب و پس از آن، بویژه دوره ی فرمانروایی اُمویان در آن هست ـ و بسیاری از آخوندها نیز از آن آگاهی دارند و دَم نمی زنند ـ از سوی نویسنده بدیده گرفته شده، گویای چیزی چندان برجسته نیست؛ ولی اگر بر بنیادِ ترتیب تاریخی آن که از سوره های مَکّی آغاز و با سوره های گویا بر زبان آن پیامبر تازی رانده شده در مدینه و جاهای دیگر پی گرفته شده، باشد، شاید به واپسین جنگ شان با سپاه روم هماوند باشد که به شکست سنگین سپاه تازیان و محرومیت شان از حوریان زرّین موی زمینی (این بار بجای حوریان بهشت هوایی!) انجامید؛ و روشن است که در چنان شرایطی، نه تنها از تندی گفتار و «اولدورم، دولدورم» های آن پیامبر یا الله نشانی در کار نمی تواند باشد که کار به «لَکُم دینکُم ولی الدّین» و اینا می کشد! رفتار کنونی نمودارترین پیروان کنونی شان از «بچه ی خوب رویش نیافته یا حتا در زهدان مادر، مرده ی اسلام» (ثقه الاسلام) و «نمودار اسلام» (حجت الاسلام) گرفته تا «بزرگ نشانه های خدا» («آیت الله العظمی») بخوبی گواه است.
***
با گفتگو از رخداد جنگ جلوگیری کنیم!
کتاب آسمانی ما مسلمانان یعنی قرآن، پر است از ذستورات و فرمان های گوناگون درباره ی جنگ با کُفّار و مُشرکین؛ ولی جالب اینجاست که وقتی همین تندی و دمای سوزاننده به واپسین سوره های قرآن: «کافرون» می رسد از تندی آن کاسته شده تا جایی که خداوند به پیامبر مُکُرّم اسلام (ص) امر می کند که ای پیامبر به کفار بگو:
«لکم دینکم ولی دین»!
دین و روش زندگی من برای من؛ و دین و روش زندگی شما برای شما!
شاید آماج سخن این آیه پس از این همه جنگ و کشتار با کُفّار و مُشرکین این باشد که پایان هر جنگ و ستیزی تنها به گفتگو فرجام می یابد؛ نه چیز دیگر! پس، پیش از هر جنگیدنی با گفتگو هر دو سو را به آرامش فراخوانیم!
از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ از ویرایش برخی واژه ها دانسته خودداری ورزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر