اینگونه رژیم حرامزاده جوان ها را جان به سر و از زندگی سیر می کند ...
دیروز جوانی نوشته بود:
مرگ بر زندگی! و دیگران و دیگرانی که هر یک بگونه ای از اوضاعی که دزدان و تبهکاران فرمانروا برای مردم پدید آورده اند، جان به سر و درمانده شده اند. امشب، متن زیر را می بینم و من هم داغ می کنم و سرسام می گیرم:
«دیگه نمیدونم چی خوبه چی بده. دیگه نمیدونم چکار باید بکنم. دیگه نمیدونم باید چه حرفی رو بزنم و چه حرفی رو نه. دیگه نمیدونم چه واکنشی در مقابل حرف و رفتار دیگران باید انجام بدم. دیگه قدرت تشخیص ندارم. فقط میدونم باید صبر کنم؛ اما اونم نمیدونم چطوری. دیگه چیزی شاد یا ناراحتم نمی کنه. هرروز و شب رو تکرار می کنم. اصلن، تهی شدم؛ تهی ...» از «گوگل پلاس»
با خود می اندیشم:
آن مردک الدنگ، درست همین را می خواهد. از یکسو گروهی منگ که هاژ و واژ و با دهانی باز به بیانات* ملوکانه گوش فرا می دهند و از سوی دیگر، گروه بسیار بزرگ تر و میلیونی جوانانی که همه ی درها را بروی خویش بسته می یابند؛ آنهم در شرایطی که جلوی دیدگان شان، بوزینه های منگ و کودن به هر چیزی دست درازی می کنند؛ هر جا دست شان رسید، می ربایند و همزمان با هر پدرسوختگی، نمایش اسلام پیشگی شان نیز براه است. خوب! هر کس که باشد به سرش می زند؛ دیوانه می شود یا بسان نمونه ی بالا، نیروی بازشناخت خوب و بد و اینکه چکار باید بکند یا نکند را از دست می دهد.
خوب! همین را می خواستی الدنگ؟! یک بابصیرت در آن بالا که بجای همه می اندیشد و تصمیم می گیرد و هرگاه که گندِ کار در آمد نیز به گردن این و آن بی بصیرت می اندازد ...
ب. الف. بزرگمهر هفتم اسپند ماه ۱۳۹۵
* این «بیانات» را با صدای بم و زنگدار خری بخوانید! صفایش بیش تر است.
دیروز جوانی نوشته بود:
مرگ بر زندگی! و دیگران و دیگرانی که هر یک بگونه ای از اوضاعی که دزدان و تبهکاران فرمانروا برای مردم پدید آورده اند، جان به سر و درمانده شده اند. امشب، متن زیر را می بینم و من هم داغ می کنم و سرسام می گیرم:
«دیگه نمیدونم چی خوبه چی بده. دیگه نمیدونم چکار باید بکنم. دیگه نمیدونم باید چه حرفی رو بزنم و چه حرفی رو نه. دیگه نمیدونم چه واکنشی در مقابل حرف و رفتار دیگران باید انجام بدم. دیگه قدرت تشخیص ندارم. فقط میدونم باید صبر کنم؛ اما اونم نمیدونم چطوری. دیگه چیزی شاد یا ناراحتم نمی کنه. هرروز و شب رو تکرار می کنم. اصلن، تهی شدم؛ تهی ...» از «گوگل پلاس»
با خود می اندیشم:
آن مردک الدنگ، درست همین را می خواهد. از یکسو گروهی منگ که هاژ و واژ و با دهانی باز به بیانات* ملوکانه گوش فرا می دهند و از سوی دیگر، گروه بسیار بزرگ تر و میلیونی جوانانی که همه ی درها را بروی خویش بسته می یابند؛ آنهم در شرایطی که جلوی دیدگان شان، بوزینه های منگ و کودن به هر چیزی دست درازی می کنند؛ هر جا دست شان رسید، می ربایند و همزمان با هر پدرسوختگی، نمایش اسلام پیشگی شان نیز براه است. خوب! هر کس که باشد به سرش می زند؛ دیوانه می شود یا بسان نمونه ی بالا، نیروی بازشناخت خوب و بد و اینکه چکار باید بکند یا نکند را از دست می دهد.
خوب! همین را می خواستی الدنگ؟! یک بابصیرت در آن بالا که بجای همه می اندیشد و تصمیم می گیرد و هرگاه که گندِ کار در آمد نیز به گردن این و آن بی بصیرت می اندازد ...
ب. الف. بزرگمهر هفتم اسپند ماه ۱۳۹۵
* این «بیانات» را با صدای بم و زنگدار خری بخوانید! صفایش بیش تر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر