«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ بهمن ۲۴, یکشنبه

انقلابی شکوهمند که مُلّاخور شد!

می خواستم تصویر میانی را بردارم و چیزی دیگر جایگزینش کنم؛ ولی، نه! همینگونه گواهمندتر است:
امام آمد! امام سوار بر موج های انقلابی توده ای با «ایرفرانس» آمد؛ پیش تر چک و چانه هایش را با خداوندان بزرگ سرمایه ی جهان زده بود و کارچاق کن ها و پادوها کارها را راست و ریس کرده بودند تا امام بیاید؛ وگرنه، امام نمی آمد. آفتابه اش را پیش از آنکه فرانسه برود، در عراق جا گذاشته بود. در اینجا دیگر، برای وضو یا دست به آب، نیازی نبود تا هر بار بسوی حوضی کهنه در میان خانه ای رنگ و رو رفته برود و آن را با سر و صدا از آب پر کند. به هر رو، امام آمد بی هیچگونه احساسی!۱

مردم، امام را روی چشم شان نشاندند و او خود را گم کرد. راست می گفت که حتا بیابانگردان عربستان نیز هیچگاه تا این اندازه برای آن پیامبر تازی، حتا پس از نیرو گرفتن و شناخته شدنش به عنوان پیامبر کیش نوپدید اسلام، دست و دلبازی نکرده بودند. خوب! این هم یکی از جداگانگی های میان تازیان۲ با ما ایرانی هاست که آن ها سیلی نقد را به از حلوای نسیه می دانند و اگر گرسنه بمانند، نخسیتن کارشان شبیخون به تبار همسایه و چپاول است؛ هر چیزی که بدست شان بیفتد از گاو و گوسپند گرفته تا زن! اسلام آوردن شان به آن ها کمک کرد تا این بار بجای به جان هم افتادن، دست در دست هم به جاهای دوردست تری یورش برند و شبیخون بزنند؛ همین و بس! خوی و سرشت باستانی بیابانگردی همچنان بر جای ماند؛ خوی و سرشتی تند که بگاه بایسته، الله با جدّ و آبادش را نیز ناسزاگویان از آسمان به زمین می کشد و مادرش را به عزایش می نشاند:
یک جداگانگی بزرگ فرهنگی میان آن ها با مردمانی که از دیرباز همواره در کارِ سازندگی و نوآوری بوده اند؛ مردمانی آفریننده و یکی از دو سه گهواره ی فرهنگ آدمی بر روی زمین و از دیدگاه آفرینندگی و آنچه به جهانیان پیشکش نموده اند، شاید برجسته ترین گهواره ی فرهنگی! مردمانی همچنین خیره سر و سربلند که به گاه نداری و گرسنگی از همان دیرباز، سنگ بر شکم بسته و گرسنگی را برمی تابیده اند؛ بی آنکه به باغ همسایه ی خویش دست دراز کنند؛ مردمی که با سیلی چهره ی خویش را سرخ نگاه می داشتند تا سربلندی شان پایمال نشود. در داستانی تاریخی و بسیار زیبا، سناتوری رومی که به ایران دوره ی بحرانی قُباد ساسانی پا نهاده و همراه با راهنمای ایرانی خود در کوچه پس کوچه های تیسفون اسب می راند به هنگام برخورد با مردگانی در پای دیواری رسی با شاخه های شاه توت و دیگر میوه های درشت آبدار آویخته از آن با شگفتی می اندیشد:
«... اگر در بیزانس بود، نیازی به قحطی نبود تا مردم این درخت ها را یک روزه تاراج کنند؛ ایرانی ها نمی دانند دزدی چیست.»۳ از آن دوران، بیش از ۱۶ سده می گذرد؛ گرچه، نمودها و نشانه هایی از چنین خوی و سرشت و رفتاری را خود تا پیش از انقلاب بهمن ۵۷ و حتا یکی دو سال پس از روی کار آمدن رژیمِ سگ مذهبِ اسلام پیشگان که آن را شاخه ای دیر روییده از فرمانروایی تازیان بر ایران باید بشمار آورد، در برخی شهرهای کوچک و بزرگ ایران گواه بوده ام؛ کسانی که مرگ را پذیرا می شدند؛ ولی دست به دزدی نمی یازیدند.

اکنون، "فرهنگ" دستار به سرها نزدیک به چهار دهه در میهن مان فرمانرواست:
دزدی، دروغگویی، کژدستی، هیزی و هزار پلشتی و پلیدی دیگر، همگی زیر نام الله، کاربرد فراوان یافته و تار و پود اجتماع ایران را آلوده است. بدرازای اندکی بیش از زندگی یک نسل (سی سال)، خوی و سرشت ایرانیان بویژه در لایه های میان به بالای اجتماعی، دگرسانی هایی ناخوشایند از خود نشان می دهد. «ایلیا ارنبورگ»، یکی از نویسندگان پیشروی شوروی، دیرزمانی پیش، سخنانی کمابیش در این مایه گفته بود: تنها بدرازای یک نسل می توان از کمونیسم به فاشیسم گرایید! درستی سخن وی را هم اکنون در بسیاری از کشورهای جهان و از آن میان بویژه کشورهای اروپای باختری بروشنی می توان دید؛ گرچه با همه ی این ها و باید افزود: خوشبختانه، اندازه و چگالی چنین دگرسانی های ناخوشایندی در میان لایه های فرودست جامعه در همه جای جهان و از آن میان ایران خودمان آنچنان نیرومند نیست؛ نمونه ی فداکاری بزرگ آتش نشان ها که تنها نمونه در اوضاع بس نابسامان و ناگوار اقتصادی ـ اجتماعی کنونی نیز نبوده و در آینده نیز نخواهد بود، گواه آن خوی و سرشت برجای مانده از نیاکان ایرانیان و نشانه ای از پابرجایی «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک» است که گوهر خود را یکبار دیگر در گستره ای بزرگ تر دیر یا زود به نمایش خواهد نهاد. از جان گذشتگی ها و پایمردی های بزرگِ رادمردان و رادزنان ایرانی که به هر بهانه ی کوچک و بزرگی از سوی رژیم ضد ایران و ایرانی فرمانروا بر میهن مان به زندان افکنده می شوند، نمونه های دیگری از راستی و درستی ایرانی است؛ سرزمینی که بدرستی «بنگاه مزدک ها و بابک ها»۴ نام گرفته است.

دیر یا زود، هرچند بگمانم با رنج و خون بسیار، این دوره ی ناسزاوار بدرازا کشیده شده نیز سپری شده و رژیم دزدان سگ مذهب به تاریخ خواهد پیوست. با این همه، امیدوارم این روند چندان بدرازا نکشد؛ زیرا هر روز پابرجایی رژیم از درون پوسیده و بی سر و سامان ایلخانی فرمانروا بر ایران، کشور را بیش از پیش بسوی گسستگی پیوندهای چندهزار ساله ی خلق های ایران و فروپاشی ایران زمین می کشاند. چنین مباد!

ب. الف. بزرگمهر ۲۴ بهمن ماه ۱۳۹۵

پی نوشت: 

۱ ـ روح الله خمینی و «امام» آینده، هنگام بازگشت به ایران پس از سالیانی دراز در پاسخ به پرسش خبرنگاری که پرسیده بود «چه احساسی از بازگشت به ایران دارد» به همین بسنده نمود که بگوید:
«هیچی»! 

۲ ـ واژه «تازی» در بنیاد خود به معنای «چادرنشین» است. ایرانیان در دوران کهن به بیگانگان (بگونه ای عمده چادرنشین) پیرامون ایران، تازی می گفته اند. واژه های «تاچیک» یا «تاژیک» نیز از همین ریشه است. این واژه را می توان همتراز واژه «بربر» برای یونانیان کهن بشمار آورد. برای آگاهی بیشتر به «واژه نامه ی دهخدا» نگاه کنید.

برگرفته از پی نوشتِ «پیروزی تازیان بر ایران از دیدگاه فردوسی»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۷ بهمن ماه ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_06.html 

۳ ـ «مزدک»، نوشته ی «موریس سیماشکو» با برگردان بسیار خوبِ سهراب دهخدا، چاپ دوم، سال ۱۳۶۲ خورشیدی

۴ ـ «قهرمان خیزد از این خاک کهن بنگاه مزدک ها و بابک ها»

از سروده ی زیبای زنده یاد احسان تبری به نام: «چه اشباحی است در گردش بر این کهسار آبی رنگ»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!