پنداربافی های "استراتژیک" موشی پلشت را در زیر
آورده ام؛ موشی فرصت جو و بلغورکش از ک.ن رهبری که اگر از سوی ولایت درد بی درمانش
به میدان فرستاده نشده بود، هرگز به آن نمی پرداختم.
پی نوشت:
یادداشت مصطفی تاجزاده درباره ی نوار آیتالله منتظری
چند شب پیش، در یک گفتگوی تلفنی از کهنه رفیقی رویهمرفته
آگاه از بالا و پایین و ریز و شپش بسیاری از عروسکان صحنه ی نمایش از چپ و راست،
جویای چگونگی رفتار این موش در دوره ی زندانی بودنش شدم؛ موشکی که از دید من، یکی
از بهترین نمونه های نمودارِ (index) همه ی گروه های کوچک و بزرگ نامور به
«اصلاح طلب» است؛ و هنگامی که گفت:
همه ی دوران زندانش را در «انفرادی» بسر برده، بسیار به
چند و چون زندانی بودنش بدگمان شدم؛ با آنکه کوچک ترین گواهی در زمینه ی درستی
سخنی که می گویم در دست ندارم، ندای نیرومند درونی می گوید:
این یکی نیز چون آن آقازاده ی رشوه خوار و خیانت پیشه ی
«اُم الفساد والمفسدین» بگونه ای نمایشی در زندان بوده است؛ باریک تر بگویم:
بخش سترگی از دوران "زندان" را جایی بسیار دور
از چشم حتا «خودی» ها، شاید حتا در یکی از بیشمار آبخُست های اقیانوس اَتلس بسر
برده و تنها بگاه نمایش های چندش آور از رژیمی «دمکراسی آورده»،۱ «گربه ای عابد که دیگر پنج پنج نمی گیرد» و
زندان هایی که گویا «انفرادی» هایش نیز به «جعبه شیطان»۲ و «اینترنت» ساز و برگ یافته، موش بلغورکش را نیز
به نمایش فرامی خوانده اند.۳
موشک با اشاره به یادداشتی که گویا پیش تر آن را نوشته۴ و در آن «نقش و سهم سازمان مجاهدین خلق
را در سوق دادن جمهوری اسلامی به کاربرد خشونت، استراتژیک ...»۵ دانسته بود، گزافه گویی خود را چنین پی می
گیرد:
«... رجوی با توهم کسب
انحصاری و خشونت بار قدرت، تروریسم گسترده و بی سابقهای بر میهن و مردم تحمیل کرد
و با قتل هزاران انسان بیگناه، از دولتمردان آزادیخواه و قانونگرا مانند دکتر
بهشتی و باهنر تا شهروندان عادی در حد کاسبان محل، آن هم تنها به دلیل اعتقاد به
جمهوری اسلامی و رهبری فقید آن، سیاستورزی قانونی را تا حدود زیادی به
محاق برد.»۶
وی انگیزش های بخوبی سازماندهی و رهبری شده از سوی
نیروهای راست و فراراست اجتماعی و از آن میان، «انجمن حجتیّه» ی وابسته به سیاست
های بیگانه که به گفته ی رهبرش «شیخ حلبی» در پیام به روح الله خمینی در همان آغاز
انقلاب از سی هزار نیروی سازمان یافته برخوردار بود را دانسته و آگاهانه
بدست فراموشی می سپارد که چگونه در بجان یکدیگر انداختن نیروهای انقلابی کوشیدند و
در این راه کامیاب نیز شدند. مگر در کوران انقلاب و راهپیمایی های آن، «ساواکی» ها
یا دیگر مزدوران امپریالیست ها از پشت بام خانه ها یا هر گوشه ی تاریک دیگری به
سوی مردم شلیک نمی کردند و آدم نمی کشتند؟ تیرهایی که روشن نبود از کجا و کدام سو
شلیک می شوند. مگر در دیگر ماجراهای ناگوار پس از انقلاب، چنین مزدورانی که روشن
نیست سر در کدام آخور یا کاهدان داشته اند، ترورها، بمب گذاری ها و ده ها تبهکاری
دیگر را سازمان ندادند؟ بر کدام بنیاد، می توان همه ی این ها را به گردن آن سازمان
و رهبر زنباره اش نهاد؟ حتا اگر از روی خریّت و برای بزرگنمایی خویش، برخی از آن
ها را بریش گرفته باشند!
«موش گنداب ولایت»، نقش «بازار» که با شتاب در پی پر
نمودن جای تهی شده ی سرمایه داری وابسته بود را در سمت و سو و ساز و برگ دادن
نابکاران و بگونه ای کلی تر، آن گروه های اجتماعی که در ادبیات سیاسی، «لُمپن
پرولتاریا» نامیده می شود، نادیده می گیرد و تنها یکسوی ماجراها را آن هم بگونه ای
کودنوار «استراتزیک»، برجسته می بیند تا شاید خوشایند همان حُجتّیه ای شود که هم
اکنون همه ی خیمه و خرگاه ولایت از بالا تا پایین آن را پر نموده است. هشدار و پیش
بینی روح الله خمینی درباره ی نقش «انجمن حجتیّه»، هنوز پس از گذشت سال ها شایان
درنگ است و از شناخت باریک وی سرچشمه می گرفت.
موشک که چون سایر فرصت طلبان، سال ها درباره ی تبهکاری
بزرگِ کشتار زندانیان سیاسی خاموشی گزیده با سخنی کنایه آمیز که روح الله خمینی را
نشانه می رود۷ و بی کم ترین دریافتی
دانشورانه از مانش دادگری (عدالت) که از سویه ای طبقاتی و جانبدارانه برخوردار
است، دروغی خوشایند ولایتش سرِ هم می کند:
«معیار سنجش ما در مورد
هر موضوع و اقدامی حقیقت و عدالت است نه شخصیت افراد هر قدر هم که بزرگ و تاریخساز
باشند. شاید به همین دلیل مهندس موسوی میگوید هم خود او در همان زمان نخستوزیری
و هم رییس جمهور وقت ـ آیتالله خامنهای ـ با این
روش اعدام به شدت مخالفت کردند اگر چه وقتی متوجه ابعاد فاجعه شدند که کار از کار
گذشته بود.»۸
اینکه رییس جمهوری آن هنگام و "رهبر" کنونی که
از آن هنگام تاکنون در ریز و شپشِ جُستارهای امنیتی دست داشته و همچنان یکی از بزرگ
ترین سرگرمی ها و چالش های روزانه ی زندگی اش بشمار می رود از این کشتارها آگاهی
نداشته، دروغی بس بزرگ و نگنجیدنی است؛ در این باره در پی نوشتِ شماره ی چهار همین
یادداشت نیز اشاره ای نموده ام. چنانچه درباره ی «یا حسین، میرحسین» به عنوان
یک انگاره و نه بیش از آن، بتوان گفت که وی در آن کشتارها دست نداشته، درباره
ی "رهبر" دروغگو و نابکار کنونی نمی توان چنین چیزی را پذیرفت. افزون بر
بدپیشینگی وی از آن میان، در زمینه ی دست داشتن در آتش سوزی سینما رکس آبادان،
نمودها و نشانه هایی درباره ی دست اندر کار بودنش در کشتار زندانیان سیاسی در سال
۱۳۶۷ هست؛ یک گواهی در این باره، پاسخ وی اندکی پس از تیرباران ها و بدار آویختن
ها به پرسشی است که در آن با گستاخی ویژه ی خویش، چنین گفته است:
«مگر ما مجازات اعدام را
لغو کردیم؟ نه! ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام را داریم برای کسانی که مستحق
اعدامند… این آدمی که توی زندان، از داخل زندان با حرکات منافقین که حملهٔ
مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی … ارتباط دارد، او را به نظر
شما باید برایش نقل و نبات ببرند؟ اگر ارتباطش با آن دستگاه مشخص شده، باید چه
کارش کرد؟ او محکوم به اعدام است و اعدامش هم میکنیم. با این مسئله شوخی که نمیکنیم.»۹
اینکه «ارتباط داشتن با حرکات منافقین» زندانیانی که بخش
سترگی از آن ها نوجوانانی ناآگاه بیش نبودند را گواهِ «مجازات اعدام» می گیرد، نه
تنها آگاهی وی از ماجرا را آشکار می کند که نشان می دهد در چنان تبهکاری بزرگی
دستی دراز نیز داشته است. «یا حسین، میرحسین» نیز در جایگاه نخست وزیر آن هنگام،
بی هیچ گمان و گفتگو از آن تبهکاری بزرگ آگاه بوده است؛ گفته ای که «موش آلوده به
گنداب» از زبان وی بازگفته، افزون بر دربرداشتن دروغگویی به نیرنگ شناخته شده ی
روانی۱۰ نیز ساز و برگ یافته
که برای گواهمند شدن سخن، دروغگویی دیگر را نیز به دم خویش بسته است! با همه ی این
ها، انگار که «هم خود او در همان زمان نخستوزیری و هم رییس جمهور وقت ... وقتی
متوجه ابعاد فاجعه شدند که کار از کار گذشته بود.» با پذیرش چنین انگاره ای، بیگمان، هر دوی آن به عنوان رییس
جمهور و نخست وزیر آن هنگامِ یک کشور، پیشاپیش پذیرفته اند که تنها به درد لای جِرزِ
دیوار می خورند و نه بیش از آن! گرچه آن دَبَنگ با گند و گه کاری های خود،
بویژه در کارگردانی نابخردانه و نابکارانه ی گفتگوهای نامور به «هسته ای» و پذیرش فراقانونیِ
ننگین ترین قراردادهای تاریخ ایران، این نکته را بارها بروشنی نشان داده و پایور
نموده است.
با این همه، شاهکار «موش خوش خیال» در این بخش از
یادداشتش نهفته است:
«حاکمیت میتواند با عذرخواهی از ملت، حلالیتطلبی از
بازماندگان و اصلاح ساز و کار قضائی میهن به گونهای که تکرار چنین فجایعی را
ناممکن کند، زخم ناشی از این اعدامها را التیام بخشد.
من به سهم خود از خانوادههای اعدام شدگان آن فاجعه از جمله بازماندگان قربانیانی
که عضو مجاهدین خلق نبودند، پوزش میطلبم. و متواضعانه آنان را فرامیخوانم
تا با تأسی به ماندلا «ببخشند اما فراموش نکنند» تا ایران و ایرانی از چرخه شوم
نفرت و کینه و انتقام رها شوند. از رهبر هم میخواهم که پیش از آن که دیر
شود، پرچم دوستی و مهر و آشتی ملی برافرازد و با پایان دادن به حصرها، زندانها،
پناهندگیها و مهاجرتهای سیاسی، تلخکامی این روزها را به شیرینی هم زیستی مسالمتآمیز
آحاد هموطنان تبدیل کند تا قطار انقلاب در ریل اصلی خود که «همه با هم بودن» است،
قرار گیرد.»۱۱
«موش بلغورکش ...»، پس از
"آشتی دادنِ" «بازماندگان قربانیان» با حاکمیت و رهبری ولایتش که برای
محکم کاری «بازماندگان قربانیانی که عضو مجاهدین خلق» بودند را نیز دربرنمی گیرد (؟!)،
باری دیگر، جایگاه خویش را فراموش می کند
و با اندرزگویی به «شهروندان ایران زمین»، هشدار می دهد: «شهروندان
ایران زمین در این باب میتوانند نقش بسیار مهم و به باور من تعیین کنندهای ایفا
کنند. آنان نه تنها نباید اجازه دهند هیچ فرد یا گروهی با استناد به سخنان آیتالله
منتظری به ایجاد دوگانهسازیهای غیرضرور، تفرقه افکن و فرصتسوز بپردازد و
آگاه یا ناآگاه جبهه بزرگ دموکراسیخواهان و عدالتطلبان را در مصاف با
انسدادطلبان داخلی و سلطهجویان خارجی تضعیف یا خدای ناکرده دو پاره کند، به عکس
باید از توجه عمومی به این سخنان کمال استفاده را به سود استقرار دموکراسی، نفی
خشونتورزی و حاکمیت قانون در ایران ببریم و به آرمان طرفین که
خواهان سربلندی ایران و بهروزی ایرانیان بودهاند، اگرچه
به نظر ما مسیر را اشتباه پیمودهاند، جامه عمل بپوشانیم.
ما شهروندان میتوانیم و باید خودمان را، رهبر و نهادهای
منصوبش را، خانوادههای قربانیان را و نیروهای سیاسی اعم از مخالف و موافق را به
نماندن درگذشته، در عین درس گرفتن از آن و نگاه به آینده و تلاش برای اجرای بدون
تنازل قانون اساسی دعوت کنیم و با تبدیل آشتی ملی و مهر و دوستی به خواستی عمومی،
فردایی بهتر را برای خود و فرزندانمان رقم زنیم.»۱۲
بگمانم، این خوش خیالی ها و یاوه بافی ها با نگاهی به
آنچه در این نزدیک به چهل سال آزگار بر توده های مردم ایران گذشته، آنچنان روشن
است که به موشکافی نیازمند نیست؛ ولی برای آنکه آب پاکی روی دست این موش پلید و
دیگر فرصت جویان و گمراه کنندگان مردم بریزم، یکی از واپسین گفته های «آقا بیشعور
نظام» درباره ی کسانی که وی «سران فتنه» می نامد و بی هیچ دادرسی قانونی به دستور
خود وی به زندان خانگی افکنده شده اند را گواه می گیرم:
«برخی میگویند یک حرفی
آن موقع زده شده، بگذریم؛ اما باید توجه داشت که اگر در طرفداری از کسی حرفی
زده میشود که مخالف سخنان و مواضع اوست، آن شخص باید اعلام مخالفت کند؛ وگرنه به
حساب او گذاشته میشود.»۱۳
می بینی موش یاوه گو؟! با نادیده گرفتن اندازه ی درستی یا
نادرستی گفته های رهبر دبنگِ کینه جو، وی به همین شَوَندِ ساده از سر گناه کرده یا
ناکرده ی آن ها نمی گذرد؛ و تو موش پندارباف با بیشرمی از «بازماندگان قربانیان» و
توده های میلیونی مردم ایران می خواهی که از گناهانی بس بزرگ و نابخشودنی بگذرند و
دهان شان را با «شیرینی همزیستی مسالمتآمیز» پر می کنی؟!
می بینی موش بلغورکش؟! همه ی آن رشته ها که بافته بودی با
همین برگرفته ی یادشده از آن مردک الدنگ، پنبه شد! یادت نرود که پوزش خواهی به آرش
پادافره همه ی دست اندرکاران آن تبهکاری ها که همچنان و بویژه بر ضد خلق های
ستمدیده ی ایران پی گرفته می شود و تو موش آلوده بر همه ی آن ها چشم فرومی بندی،
در دادگاهی شایسته است ؛ و نه کم تر از آن! چنان دادگاه شایسته ای، نه در چارچوب
این رژیم تبهکار و سزاوار سرنگونی که پس از سرنگونی آن در دادگاهی خلقی شدنی است.
به امید آن روز!
بگذار من نیز سپارشی درخور به تو و نمونه هایی چون تو که
سال ها «سوسیال دمکرات» های نابخردِ این کشور را نیز گمراه نموده و به امیدِ کلاهی
از نمدی پوسیده با شیرین زبانی در پی خود کشاندید، بکنم:
تا آن روز، همانجا که تمرگیده ای، بتمرگ و بلغورت را نوش
جان کن!
ب. الف. بزرگمهر
پنجم شهریور ماه ۱۳۹۵
برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.
۱ ـ بیگمان،
دمکراسی آوردن شان نیز بسان اسلام آوردن شان است:
«اَشْهَدُ اَنَّ لا دمکراسی الّا الدمکراسی»، «اَشْهَدُ اَنَّ
دمکراسی رسول الله» و برای محکم کاری و آنچه «تَقیّه» می نامند نیز گواهی بدهند: «اَشْهَدُ
اَنَّ دمکراسی وَلِیُّ اللّٰه»! دمکراسی به شرط چاقو، ریسمان گره دار الهی و مرگ
برای همسایه!
۲ ـ
رایانه بزبان کژدم گزیده ی برخی نمودارهای اسلام و نشانه های خدا، آنگاه که تازه
با آن آشنا شده بودند.
۳ ـ تا
آنجا که به یاد دارم، همین موش پلشت که در یادداشت خویش از بیهوده بودن «استانداردهای
دوگانه» سخن به میان آورده، چندین بار در "دوران زندان" خویش با سود
بردن از اینترنت به اینجا و آنجا پیام فرستاده بود؛ امکاناتی که زندانیان سیاسی با
گرایش چپ و کنشگران اجتماعی و سندیکایی چون زنده یاد شاهرخ زمانی، هرگز از درصد
ناچیزی از آن ها نیز برخوردار نبوده و نیستند.
۴ ـ در
یادداشت وی به اینکه به گفته ی وی، آن «مقاله» کِی نوشته شده و در کجا درج و منتشر
شده، کوچک ترین اشاره ای نشده و تنها نام آن را «حصر در دهه ۶۰ و ۹۰» یادآور می شود. در یک جستجوی اینترنتی به چنین
یادداشتی در هیچ جا برنخوردم. این هم بر دوش این موش پلید که ادعای خود را با
یادآوری تاریخ و جای درج آن یادداشت گواهی نماید؛ بویژه به این شَوَند که در همه ی
این سال ها هم وی و هم بسیاری دیگر از میان دامنه ی گسترده ی نامور به «اصلاح
طلبان» که بهتر است همگی شان را همراه با گروه های دیگر درون و پیرامون خیمه و
خرگاه رژیم تبهکار دزدان اسلام پیشه، «فرصت طلبان سیاسی» یا «فرصت جویان سیاسی» («اپورتونیست»
ها) نامید، درباره ی این کشتار گروهی لالمونی گرفته بودند و این بار نیز تنها تنی چند
از آنان به همراه این موش پلشت سراسیمه به میدان دویدند تا برای آن تبهکاری
بیمانند تاریخی، بهانه بتراشند و دستِکم با گواهی گرفتن های دروغ اندر دروغ
از این و آن، دستِ رهبر تبهکار، ورشکسته و پفیوز «نظامِ» بی سر و سامان را همراه
با دیگرانی چون «یا حسن، میرحسین» از آن تبهکاری ها بشویند و آن ها را پاک و
بیگناه وانمایند؛ کسانی که بی برو برگرد و بی هیچ گمان و گفتگو در آن تبهکاری ها
دست داشته و یا دستکم کوشیده اند تا با مُهر خاموشی بر لب زدن، آن را به فراموشی
بسپارند.
۵ ـ گویا در نوشته ای با برنام «حصر در دهه ۶۰ و ۹۰» که هنوز
تاریخ و جای درج و انتشار آن روشن نیست!
۶ ـ برگرفته از یادداشت مصطفی تاجزاده درباره نوار گفتگوی آیتالله منتظری با گماشتگان تبهکار
رژیم جمهوری اسلامی در یکی از "رسانه های گروهی"
۷ ـ پیش تر، شاید یکی دو بار و در واپسین مورد،
در پی نوشتِ نوشتار «نیرنگبازی نیروهای ضدانقلابی در افکندن بار گناهان خویش بر
دوش خمینی را رسوا کنیم!»* آورده بودم که
هنوز واقعیت آنچه بر روح الله خمینی در واپسین چند سالِ زندگی اش گذشته، در پرده ای
از دروغ و نیرنگ و تاریکی پنهان است. هنوز روشن نیست که بسیاری از دستینه های وی،
براستی از آنِ خود وی باشد و اشاره ی کمابیش پوشیده ولی هشدار دهنده ی زنده یاد
حسینعلی منتظری در گفت و گوی تند وی با گماشتگان کشتار گروهی سال ۱۳۶۷ درباره ی
نقش فرزند نابخرد خمینی به نام احمد تا اندازه ای بسیار گواه آن است. اینکه برخی و
از آن میان، «موش گنداب ولایت» و «سوسیال دمکرات» های تمرگیده در رهبری این یا آن
سازمان سیاسی بر نقش روح الله خمینی که گویا همه ی نابکاری ها زیر سر وی بوده و از
آنجا سرچشمه گرفته، پامی فشارند، جُستاری دیگر و شایان درنگ است؛ بیگمان هم این
موشک، هم آن ها و دیگر «الف بچه های سیاسی»، هر یک شَوَندهای ویژه و "استراتزیک"
خود را دارند؛ گرچه، هم از دیدگاه تاریخی و هم با دیدی منطقی به رویدادها و سایه روشن
های گذشته، حتا اگر در آینده روشن شود که همه ی آن دستینه ها از آنِ خود خمینی
بوده و کسانی دیگر چون «اُم الفساد والمفسدین»، رهبر الدنگ کنونی و «یادگار نابخرد
امام» در آفرینش فضای بدبینانه میان وی با زنده یاد منتظری، گواهی های نادرست از
اوضاع کشور و پیشانی های جنگ و از همه برجسته تر، دستینه سازی از سوی وی، نقشی
نداشته اند، همگی شان، برخی آگاهانه و برخی ناآگاهانه در تاریکی شیرجه رفته و
می روند.
* «نیرنگبازی نیروهای ضدانقلابی در افکندن
بار گناهان خویش بر دوش خمینی را رسوا کنیم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۸ امرداد ماه
۱۳۹۵
۸ ـ برگرفته از یادداشت مصطفی تاجزاده درباره نوار گفتگوی آیتالله منتظری با گماشتگان تبهکار
رژیم جمهوری اسلامی در یکی از "رسانه های گروهی"
۹ ـ «روزنامه رسالت»، ۱۶ آذرماه ۶۷
۱۰ ـ درباره ی این نیرنگ روانی تا جایی که به
یاد می آورم، واژه یا آمیخته واژه ای لاتین نیز ساخته شده و در کتاب های روانشناسی
شاید بتوان آن را یافت.
۱۱ ـ برگرفته از یادداشت مصطفی تاجزاده درباره نوار گفتگوی آیتالله منتظری با گماشتگان تبهکار
رژیم جمهوری اسلامی در یکی از "رسانه های گروهی"
۱۲ ـ
همانجا
۱۳ ـ در دیدار با
«امامان جماعت» مژگت های استان تهران، ۳۱ امرداد ماه ۱۳۹۵
***
۱ ـ انتشار
نوار سخنان آیتالله منتظری حقایق تلخی را درباره اعدامهای گروهی سال ۶۷ برملا کرد. من
بدون آن که از جزئیات آن فاجعه آگاه باشم در مقاله «حصر در دهه ۶۰ و ۹۰» نوشتم: «آن چه
پس از عملیات مرصاد انجام شد غیرقانونی بود. پذیرفته نیست برای زندانیانی که محاکمه
و محکوم شدهاند، بدون ارتکاب جرم جدید حکم جدیدی صادر و اجرا شود. به باور من
جمهوری اسلامی یک پوزشخواهی و حلالیتطلبی به خانوادههای آنان بدهکار است که
گذشت زمان آن را منتفی نمیکند ... من اندیشه، راهبرد و روشهای تشکیلاتی فرقه رجوی
را چنان فاشیستی و غیرانسانی میبینم که فقط با داعش قابل مقایسه است. با وجود این
وقتی اعضای همین سازمان مخوف بازداشت، محاکمه و زندانی میشوند، حقوقی دارند که با
هیچ توجیهی نمیتوان و نباید آنها را نادیده گرفت یا نقض کرد.»
۲ ـ من
همچنین نقش و سهم سازمان مجاهدین خلق را در سوق دادن جمهوری اسلامی به کاربرد
خشونت استراتژیک میدانم. رجوی با توهم کسب انحصاری و خشونت بار قدرت، تروریسم
گسترده و بی سابقهای بر میهن و مردم تحمیل کرد و با قتل هزاران انسان بیگناه، از
دولتمردان آزادیخواه و قانونگرا مانند دکتر بهشتی و باهنر تا شهروندان عادی در حد
کاسبان محل، آن هم تنها به دلیل اعتقاد به جمهوری اسلامی و رهبری فقید آن، سیاستورزی
قانونی را تا حدود زیادی به محاق برد.
همچنین از وطنفروشی سازمان مزبور و مزدوری و خبرچینی برای
صدام، آنهم در زمان جنگ و اشغال بخشی از خاک ایران توسط ارتش بعث و بویژه از اوضاع
و احوال کشور و مدیریت آن در ماههای منتهی به پایان جنگ خبر دارم و میدانم که
رجوی پس از پذیرش قطعنامه ٥٩٨ توسط ایران با لشگر کشی ناموجه جنایت بزرگ دیگری
مرتکب شد و هزاران عضو ساده دل را با نام آزادسازی ایران به کام مرگ فرستاد تاهم
بر تحلیل غلط خود از خاتمه جنگ سرپوش گذارد و هم با جاری کردن شطی از خون چرخهى
خشونتورزی را استمرار بخشد.
با وجود همه این مسائل محاکمه مجدد زندانیان را در سال۶۷ و اعدام گروهی
آنان را نقض موازین حقوقی و قانونی کشور به شمار میآورم. ما حق نداریم با
استانداردهای دوگانه با پدیدهها و رخدادها مواجه شویم. کار اشتباه از سوی هرکس که
سر زند اشتباه است. هنگامی که ما درباره خداوند میگوییم او جز عدل عملی انجام نمیدهد
(در برابر اشعریان که شعارشان این بود: هرکار که خداوند انجام میدهد عدل است) تکلیف
بندگان خدا روشن است. معیار سنجش ما در مورد هر موضوع و اقدامی حقیقت و عدالت است
نه شخصیت افراد هر قدر هم که بزرگ و تاریخساز باشند. شاید به همین دلیل مهندس
موسوی میگوید هم خود او در همان زمان نخستوزیری و هم رییس جمهور وقت ـ آیتالله خامنهای ـ با این
روش اعدام به شدت مخالفت کردند اگر چه وقتی متوجه ابعاد فاجعه شدند، که کار از کار
گذشته بود.
۳ ـ یکی از دلنشینترین اخباری که پس از آزادی شنیدهام سخنان پدر یکی از
قربانیان سال ۶۷ در جمع گروه دیگری از والدین اعدام شدگان همان سال بود، که برخلاف
روال سالیان گذشته و برخلاف مضامین سرودهای رایج مجاهدین خلق که دعوت به کینهورزی
و انتقامگیری میکند، وی خواهان آن شد که به کینه و نفرت پایان داده شود و به جای
آن دعوت به مهر و دوستی کرد. مهمتر آن که این پیام با استقبال و تشویق بعضی دیگر
از خانوادهها مواجه شد.
۴ ـ حاکمیت
میتواند با عذرخواهی از ملت، حلالیتطلبی از بازماندگان و اصلاح سازوکار قضائی میهن
به گونهای که تکرار چنین فجایعی را ناممکن کند، زخم ناشی از این اعدامها را التیام
بخشد. من به سهم خود از خانوادههای اعدام شدگان آن فاجعه از جمله بازماندگان
قربانیانی که عضو مجاهدین خلق نبودند، پوزش میطلبم. و متواضعانه آنان را فرامیخوانم
تا با تأسی به ماندلا «ببخشند اما فراموش نکنند» تا ایران و ایرانی از چرخه شوم
نفرت و کینه و انتقام رها شوند. از رهبر هم میخواهم که پیش از آن که دیر شود پرچم
دوستی و مهر و آشتی ملی برافرازد و با پایان دادن به حصرها، زندانها، پناهندگیها
و مهاجرتهای سیاسی، تلخکامی این روزها را به شیرینی هم زیستی مسالمتآمیز آحاد
هموطنان تبدیل کند تا قطار انقلاب در ریل اصلی خود که «همه با هم بودن» است، قرار
گیرد.
۵ ـ شهروندان
ایران زمین در این باب میتوانند نقش بسیار مهم و به باور من تعیین کنندهای ایفا
کنند. آنان نه تنها نباید اجازه دهند هیچ فرد یا گروهی با استناد به سخنان آیتالله
منتظری به ایجاد دوگانهسازیهای غیرضرور، تفرقه افکن و فرصتسوز بپردازد و آگاه یا
ناآگاه جبهه بزرگ دموکراسیخواهان و عدالتطلبان را در مصاف با انسدادطلبان داخلی
و سلطهجویان خارجی تضعیف یا خدای ناکرده دو پاره کند، به عکس باید از توجه عمومی
به این سخنان کمال استفاده را به سود استقرار دموکراسی، نفی خشونتورزی و حاکمیت
قانون در ایران ببریم و به آرمان طرفین، که خواهان سربلندی ایران و بهروزی ایرانیان
بودهاند، اگرچه به نظر ما مسیر را اشتباه پیمودهاند، جامه عمل بپوشانیم.
ما شهروندان میتوانیم و باید خودمان را، رهبر و نهادهای
منصوبش را، خانوادههای قربانیان را و نیروهای سیاسی اعم از مخالف و موافق را به
نماندن درگذشته، در عین درس گرفتن از آن، و نگاه به آینده و تلاش برای اجرای بدون
تنازل قانون اساسی دعوت کنیم و با تبدیل آشتی ملی و مهر و دوستی به خواستی عمومی،
فردایی بهتر را برای خود و فرزندانمان رقم زنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر