به مناسبت روز جهانی زن
گویند تو به طبیعت نزدیک تری. این سخنی درست است؛ زیرا به همان اندازه از تاریخ پر از درشتی و جنگ آدم دور بوده ای؛ نه آنکه از آن برکنار بوده ای که سختی های آن را بیش تر نیز به دوش کشیده ای؛ گاه با بچه ای در شکم و کم و بیش همیشه با کودکانی دور و برت که شیره ی جانت را مکیده اند؛ با او یا بی او! آری، تو زیبایی و شکیب طبیعت را بیش تر بازمی تابانی!
تو دودمان خانه را برپا داشتی و هر کس خویشتن خود را که از آنِ وی نیز نبود، در تو بازمی شناخت؛ چون می دانست از تو ریشه گرفته است؛ و هزاره ها چنین گذشت.
نخست تو دانه را شناختی؛ آن را کاشتی و برداشتی در حالی که او آن دیگری را می کُشت! با آنچه دریافتی، زندگی رونق دیگری گرفت؛ اکنون دیگر می توانستی اندکی هم شده، انباشت کنی. دوران ریزه چینی را اینچنین پشت سر نهادی و دیگر، سالخوردگان و زمینگیرشدگان ناچار نبودند پشتِ سر رها شوند.
سده ها گذشت و تو بازهم بیش تر از زمین آموختی. اکنون، انباشتت آنچنان چشمگیر شده بود که بر سر آن جنگ درمی گرفت و او باز هم آن دیگری را می کشت تا انباشت او را از آنِ خود کند. اینچنین با کشف خود، گام به گام موقعیت پیشین را از دست دادی. دیگر دودمان به نام تو نبود و بزرگی خود را نیز از دست دادی. اکنون به کنیزی بُرده می شدی و در بازار برده فروشان همراه او و فرزندانت به فروش می رسیدی!
تو را جنس دوم نام نهادند؛ زیرا از دنده ی «آدم» آفریده شده بودی و کتاب های "مقدس" بر آن مُهرِ راستی زدند؛ اکنون دیگر آدم نیز نبودی!
برایت یک تکلیف دینی مُقرّر کردند: زاییدن «نرّه شیر»انی برای میدان نبرد؛ در حالی که این تنها تکلیف تو نبود. همان زمان که دستی در آمایش خوراک خانواده و دست دیگر بر گهواره داشتی، اندیشه ی کودکانت و بیم آن بزغاله ی چموش و نیز یافتن وقتی برای ریسیدن یا بافتن پشم تو را بخود سرگرم می نمود. اینگونه آموختی که چگونه چند کار را با هم انجام دهی و زمان را از آنِ خود کنی؛ در حالی که او تکلیفی جز زد و خورد با ایل و تبار همسایه و دزدیدن گاو و گوسپند و دختران وی نداشت و البته ترا هم گاهی با چوب هایی که خود از جنگل یا کوه پیرامون برای اجاق دودمان فراهم می نمودی، نوازش می کرد. مرگ را آرزو می کردی و گاه زنی دیگر در بستر او و هَوویی در کنار و همراه خود تا سختی کار میانتان بخش شود ... و خدا نیز پروانه ی آن را به نام او صادر کرد؛ زیرا از جنس خود او بود!
با آنکه خداوند تو را برای جنگیدن نیافریده بود، آنگاه که سرزمینت را درخطر دیدی در کنار او شمشیر زدی و تا جان در بدن داشتی، نگذاشتی دودمانت را بر باد دهند. در نبردهای رهایی بخش بردگان و دهگانان بی چیز نیز گاه الهام بخش او و شمارگانی از ایشان بودی؛ بی باکانه از دین و مذهب زمانه سرپیچیدی و از فرجام کار نهراسیدی.
با آنکه تو را سخت در چادر و چاخچور پیچیده بودند و روبنده بر چهره داشتی، آنگاه که در او توانی درخور برای جلوگیری از پیمانی ننگین ندیدی، سخت شوریدی؛ روبنده از رو برگرفته، چادر بر کمر بسته خروشیدی و او را نیز به چستی و چالاکی واداشتی تا آن پیمان ننگین نافرجام بماند!
دگربار، چاردیواری خانه و کُنج آشپزخانه را نشانت دادند. افق دیدت تا هاون گوشه ی آشپزخانه فروکاست؛ ولی سبزی پاک کنی روی پله های بیرونی خانه را بهانه پیوند و دوستی با دیگرانی از جنس خودت کردی و جهانت را اندکی هم شده، گسترش دادی؛ نگذاشتی تو را دربست به بند کشند!
در جنبش ها و انقلاب ها با همه ی اماها و اگرها، پایبندی ها و بیم هایت، همراه شدی و گاه نقشی برانگیزاننده و پیشگامانه داشتی. کینه ی واپسگرایان رنگارنگ را به جان خریدی تا در شکست ها، خونخواهی منافع لگدمال شده شان را نخست از تو بگیرند. اینگونه، تاوان کار نافرجام را پیش و بیش از او پرداختی.
در واپسین سده، بیش از پیش با او تن به تن ساییدی و ستیزیدی؛ پژواک آوای دادخواهانه ات در همه جای جهان پیچید؛ گرچه هنوز تا برابریت راه همچنان سختی در پیش داری، نه تنها توانستی واپسماندگی تاریخی ات را با شتاب پشت سر بگذاری که توانایی هایت را به رخ خود و او بکشی؛ توانمندی هایی که در بسیاری از زمینه ها نه تنها کمتر از او نیست که از آن سر می زند.
با آنکه رنجشی تاریخی از او به دل داری، ناچاری همچنان در کنار او برای دستیابی به حقوق برابر و یکسان برزمی. گرچه می دانی که او هنوز در تمامیت خود، خودخواهانه چنین برابری و یکسانی را برنمی تابد، نمی گذاری که بهره کشان و انگل های اجتماعی، تو را در برابر او نهاده به رویارویی وادارند؛ زیرا با آنچه به درازای تاریخ بر تو گذشته، نیک می دانی که سرانجام چنین ستیز نافرخنده ای، شکست برای هر دوتان است!
فرخنده روز جهانی زن را به همه ی زنان آزاده و رزمنده ی ایران، افغانستان و جهان شادباش می گویم.
ب. الف. بزرگمهر ١٨ اسپند ماه ١٣٩٠
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/03/blog-post_5620.html
گویند تو به طبیعت نزدیک تری. این سخنی درست است؛ زیرا به همان اندازه از تاریخ پر از درشتی و جنگ آدم دور بوده ای؛ نه آنکه از آن برکنار بوده ای که سختی های آن را بیش تر نیز به دوش کشیده ای؛ گاه با بچه ای در شکم و کم و بیش همیشه با کودکانی دور و برت که شیره ی جانت را مکیده اند؛ با او یا بی او! آری، تو زیبایی و شکیب طبیعت را بیش تر بازمی تابانی!
***
تو دودمان خانه را برپا داشتی و هر کس خویشتن خود را که از آنِ وی نیز نبود، در تو بازمی شناخت؛ چون می دانست از تو ریشه گرفته است؛ و هزاره ها چنین گذشت.
نخست تو دانه را شناختی؛ آن را کاشتی و برداشتی در حالی که او آن دیگری را می کُشت! با آنچه دریافتی، زندگی رونق دیگری گرفت؛ اکنون دیگر می توانستی اندکی هم شده، انباشت کنی. دوران ریزه چینی را اینچنین پشت سر نهادی و دیگر، سالخوردگان و زمینگیرشدگان ناچار نبودند پشتِ سر رها شوند.
سده ها گذشت و تو بازهم بیش تر از زمین آموختی. اکنون، انباشتت آنچنان چشمگیر شده بود که بر سر آن جنگ درمی گرفت و او باز هم آن دیگری را می کشت تا انباشت او را از آنِ خود کند. اینچنین با کشف خود، گام به گام موقعیت پیشین را از دست دادی. دیگر دودمان به نام تو نبود و بزرگی خود را نیز از دست دادی. اکنون به کنیزی بُرده می شدی و در بازار برده فروشان همراه او و فرزندانت به فروش می رسیدی!
تو را جنس دوم نام نهادند؛ زیرا از دنده ی «آدم» آفریده شده بودی و کتاب های "مقدس" بر آن مُهرِ راستی زدند؛ اکنون دیگر آدم نیز نبودی!
برایت یک تکلیف دینی مُقرّر کردند: زاییدن «نرّه شیر»انی برای میدان نبرد؛ در حالی که این تنها تکلیف تو نبود. همان زمان که دستی در آمایش خوراک خانواده و دست دیگر بر گهواره داشتی، اندیشه ی کودکانت و بیم آن بزغاله ی چموش و نیز یافتن وقتی برای ریسیدن یا بافتن پشم تو را بخود سرگرم می نمود. اینگونه آموختی که چگونه چند کار را با هم انجام دهی و زمان را از آنِ خود کنی؛ در حالی که او تکلیفی جز زد و خورد با ایل و تبار همسایه و دزدیدن گاو و گوسپند و دختران وی نداشت و البته ترا هم گاهی با چوب هایی که خود از جنگل یا کوه پیرامون برای اجاق دودمان فراهم می نمودی، نوازش می کرد. مرگ را آرزو می کردی و گاه زنی دیگر در بستر او و هَوویی در کنار و همراه خود تا سختی کار میانتان بخش شود ... و خدا نیز پروانه ی آن را به نام او صادر کرد؛ زیرا از جنس خود او بود!
با آنکه خداوند تو را برای جنگیدن نیافریده بود، آنگاه که سرزمینت را درخطر دیدی در کنار او شمشیر زدی و تا جان در بدن داشتی، نگذاشتی دودمانت را بر باد دهند. در نبردهای رهایی بخش بردگان و دهگانان بی چیز نیز گاه الهام بخش او و شمارگانی از ایشان بودی؛ بی باکانه از دین و مذهب زمانه سرپیچیدی و از فرجام کار نهراسیدی.
با آنکه تو را سخت در چادر و چاخچور پیچیده بودند و روبنده بر چهره داشتی، آنگاه که در او توانی درخور برای جلوگیری از پیمانی ننگین ندیدی، سخت شوریدی؛ روبنده از رو برگرفته، چادر بر کمر بسته خروشیدی و او را نیز به چستی و چالاکی واداشتی تا آن پیمان ننگین نافرجام بماند!
دگربار، چاردیواری خانه و کُنج آشپزخانه را نشانت دادند. افق دیدت تا هاون گوشه ی آشپزخانه فروکاست؛ ولی سبزی پاک کنی روی پله های بیرونی خانه را بهانه پیوند و دوستی با دیگرانی از جنس خودت کردی و جهانت را اندکی هم شده، گسترش دادی؛ نگذاشتی تو را دربست به بند کشند!
در جنبش ها و انقلاب ها با همه ی اماها و اگرها، پایبندی ها و بیم هایت، همراه شدی و گاه نقشی برانگیزاننده و پیشگامانه داشتی. کینه ی واپسگرایان رنگارنگ را به جان خریدی تا در شکست ها، خونخواهی منافع لگدمال شده شان را نخست از تو بگیرند. اینگونه، تاوان کار نافرجام را پیش و بیش از او پرداختی.
در واپسین سده، بیش از پیش با او تن به تن ساییدی و ستیزیدی؛ پژواک آوای دادخواهانه ات در همه جای جهان پیچید؛ گرچه هنوز تا برابریت راه همچنان سختی در پیش داری، نه تنها توانستی واپسماندگی تاریخی ات را با شتاب پشت سر بگذاری که توانایی هایت را به رخ خود و او بکشی؛ توانمندی هایی که در بسیاری از زمینه ها نه تنها کمتر از او نیست که از آن سر می زند.
با آنکه رنجشی تاریخی از او به دل داری، ناچاری همچنان در کنار او برای دستیابی به حقوق برابر و یکسان برزمی. گرچه می دانی که او هنوز در تمامیت خود، خودخواهانه چنین برابری و یکسانی را برنمی تابد، نمی گذاری که بهره کشان و انگل های اجتماعی، تو را در برابر او نهاده به رویارویی وادارند؛ زیرا با آنچه به درازای تاریخ بر تو گذشته، نیک می دانی که سرانجام چنین ستیز نافرخنده ای، شکست برای هر دوتان است!
فرخنده روز جهانی زن را به همه ی زنان آزاده و رزمنده ی ایران، افغانستان و جهان شادباش می گویم.
ب. الف. بزرگمهر ١٨ اسپند ماه ١٣٩٠
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/03/blog-post_5620.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر