دلمان را به این و آن خوش نکنیم؛ در برابر مرگ افشین اسانلو که دنباله ی مرگ ستار بهشتی و دیگران است، خاموش ننشینیم. باور می کنید یا نه؟! در پشت پرده، بزرگ ترین داد و ستدها با «شیطان بزرگ» و همدستانش در جریان است تا پشت رژیم تبهکار را به پندار خود استوارتر نمایند؛ چنانچه کار به پندارشان به خوبی و خوشی فرجام یابد، ایران نه بهتر از این که دوزخی خواهد شد بدتر از دوزخ پروردگار! حق گرفتنی است؛ آن را گدایی نمی توان نمود. نه این مرگ حق وی، خانواده اش و مردم ایران بود، نه مرگ آن دیگران و نه پای استوار کردن رژیمی تبهکار و ددمنش به درازای سی و پنج سال؛ رژیمی که برای بیمه نمودن یکپارچگی سرزمین ایران و همبستگی خلق های آن باید هرچه زودتر به گور سپرده شود. این، فرمانِ تاریخ است!
مرگ بر جمهوری تبهکار اسلامی!
ب. الف. بزرگمهر پنجم تیر ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_26.html
مرگ مشکوک افشین اسانلو در زندان فوق امنیتی گوهردشت
زندان گوهردشت را هیچ گاه از خاطر نمی برم. زندانی که دو برادرم و هزاران زندانی سیاسی دیگر را که حکم زندان داشتند، به صورت گروهی کشتند و در خاوران و دیگر گورستان های بی نام و نشان دفن شان کردند و تا به امروز هیچ مقام مسوولی پاسخی به ما خانواده ها نداده است که «چرا و چگونه آنها را کشتند؟»
حاکمان گمان می کنند توانسته اند این زندانیان را به گور بسپارند و دفن شان کنند، غافل از آنکه آنها دفن نشده اند و هم چنان با ما زنده اند تا روز دادخواهی شهادت دهیم که چه بر سرمان آورده اند. شاید بدین وسیله بتوانیم جلوی تکرار جنایت های بعدی را بگیریم و هشدار دهیم روز پاسخ گویی در همین دنیاست، ما را به آن دنیا حواله ندهید.
تا به امروز نیز قتل ها و مرگ های مشکوک بسیاری داشته ایم و افشین آخرین نخواهد بود، مگر اینکه ما هشیار باشیم و اجازه ندهیم که در سکوت، هر بلایی دلشان خواست بر سرمان بیاورند، همان کاری که در دهه شصت با ما کردند و هم چنان ادامه دارد.
افشین اسانلو نیز در همان زندان و با مرگی مشکوک می میرد. به چه دلیل؟ نامعلوم.
او راننده بین شهری بود و دو فرزند دارد و طبق اظهار خانواده اش خیلی هم مانند برادرش منصور به سیاست کاری نداشت. او را در بهمن ۱۳۸۸ در محل کارش بازداشت می کنند و مدت طولانی او را زیر بازجویی و شکنجه می گیرند. به چه دلیل؟ نامعلوم.
او را به پنج سال زندان محکوم می کنند. به چه دلیل؟ نامعلوم.
پس از مدتی او را به سالن ۱۲ بند ۴ زندان فوق امنیتی گوهردشت تبعید می کنند، به چه دلیل؟ نامعلوم.
مدتی وضعیت روحی اش به هم می ریزد ولی با ورزش تلاش می کند سلامتی اش را باز یابد و هفته قبل از مرگ اش در ملاقات حضوری، شانه های محکم و سینه ستبرش، خیال مادر را راحت می کند و با این امید به خانه می رود که این دوری به زودی پایان می پذیرد و آزاد می شود، غافل از آنکه چند روز بعد جنازه اش را تحویل خانواده خواهند داد.
بر فرض که مسوولان زندان درست بگویند و افشین سکته کرده باشد، هر انسانی، حتی یک انسان سالم هم امکان دارد در تبعیدگاه زندان گوهردشت سکته کند، به چه دلیل به او رسیدگی نکردند تا جان اش را نجات دهند؟ نامعلوم.
به چه دلیل وقتی سکته کرد خانواده اش را در جریان نگذاشتند؟ نامعلوم
به چه دلیل مرده اش را به بیمارستان رساندند؟ نامعلوم.
به چه دلیل وقتی مرد به خانواده اش اطلاع ندادند؟ نامعلوم.
به چه دلیل اجازه دفن آزادنه به آنها ندادند؟ نامعلوم.
و به چه دلیل اجاره برگزاری مراسم آزادانه به آنها نمی دهند و مسجد را لغو می کنند؟ نامعلوم.
تمامی این ابهام ها و محدودیت ها و تحمل درد جانکاه نازنین پسرشان یک طرف، حالا خانواده مانده است چگونه می تواند با آپارتمانی کوچک در شرق تهران و مهمان هایی بسیار که از نقاط مختلف برای همدردی می آیند، مراسمی در خور برگزار کند. مادر می گفت:
«باشد مراسم را چهارشنبه عصر پنجم تیر در همین خانه برگزار می کنیم، مهم نیست، مهمان ها می دانند خانه ما کوچک است؛ فوق اش در راهرو و کوچه می ایستند».
یادش گرامی باد!
منصوره بهکیش چهارم تیرماه ۱۳۹۲
برگرفته از تارنگاشت «مادران پارک لاله ایران»:
http://www.mpliran.org/2013/06/blog-post_25.html
برنام از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
مرگ بر جمهوری تبهکار اسلامی!
ب. الف. بزرگمهر پنجم تیر ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_26.html
***
مرگ مشکوک افشین اسانلو در زندان فوق امنیتی گوهردشت
زندان گوهردشت را هیچ گاه از خاطر نمی برم. زندانی که دو برادرم و هزاران زندانی سیاسی دیگر را که حکم زندان داشتند، به صورت گروهی کشتند و در خاوران و دیگر گورستان های بی نام و نشان دفن شان کردند و تا به امروز هیچ مقام مسوولی پاسخی به ما خانواده ها نداده است که «چرا و چگونه آنها را کشتند؟»
حاکمان گمان می کنند توانسته اند این زندانیان را به گور بسپارند و دفن شان کنند، غافل از آنکه آنها دفن نشده اند و هم چنان با ما زنده اند تا روز دادخواهی شهادت دهیم که چه بر سرمان آورده اند. شاید بدین وسیله بتوانیم جلوی تکرار جنایت های بعدی را بگیریم و هشدار دهیم روز پاسخ گویی در همین دنیاست، ما را به آن دنیا حواله ندهید.
تا به امروز نیز قتل ها و مرگ های مشکوک بسیاری داشته ایم و افشین آخرین نخواهد بود، مگر اینکه ما هشیار باشیم و اجازه ندهیم که در سکوت، هر بلایی دلشان خواست بر سرمان بیاورند، همان کاری که در دهه شصت با ما کردند و هم چنان ادامه دارد.
افشین اسانلو نیز در همان زندان و با مرگی مشکوک می میرد. به چه دلیل؟ نامعلوم.
او راننده بین شهری بود و دو فرزند دارد و طبق اظهار خانواده اش خیلی هم مانند برادرش منصور به سیاست کاری نداشت. او را در بهمن ۱۳۸۸ در محل کارش بازداشت می کنند و مدت طولانی او را زیر بازجویی و شکنجه می گیرند. به چه دلیل؟ نامعلوم.
او را به پنج سال زندان محکوم می کنند. به چه دلیل؟ نامعلوم.
پس از مدتی او را به سالن ۱۲ بند ۴ زندان فوق امنیتی گوهردشت تبعید می کنند، به چه دلیل؟ نامعلوم.
مدتی وضعیت روحی اش به هم می ریزد ولی با ورزش تلاش می کند سلامتی اش را باز یابد و هفته قبل از مرگ اش در ملاقات حضوری، شانه های محکم و سینه ستبرش، خیال مادر را راحت می کند و با این امید به خانه می رود که این دوری به زودی پایان می پذیرد و آزاد می شود، غافل از آنکه چند روز بعد جنازه اش را تحویل خانواده خواهند داد.
بر فرض که مسوولان زندان درست بگویند و افشین سکته کرده باشد، هر انسانی، حتی یک انسان سالم هم امکان دارد در تبعیدگاه زندان گوهردشت سکته کند، به چه دلیل به او رسیدگی نکردند تا جان اش را نجات دهند؟ نامعلوم.
به چه دلیل وقتی سکته کرد خانواده اش را در جریان نگذاشتند؟ نامعلوم
به چه دلیل مرده اش را به بیمارستان رساندند؟ نامعلوم.
به چه دلیل وقتی مرد به خانواده اش اطلاع ندادند؟ نامعلوم.
به چه دلیل اجازه دفن آزادنه به آنها ندادند؟ نامعلوم.
و به چه دلیل اجاره برگزاری مراسم آزادانه به آنها نمی دهند و مسجد را لغو می کنند؟ نامعلوم.
تمامی این ابهام ها و محدودیت ها و تحمل درد جانکاه نازنین پسرشان یک طرف، حالا خانواده مانده است چگونه می تواند با آپارتمانی کوچک در شرق تهران و مهمان هایی بسیار که از نقاط مختلف برای همدردی می آیند، مراسمی در خور برگزار کند. مادر می گفت:
«باشد مراسم را چهارشنبه عصر پنجم تیر در همین خانه برگزار می کنیم، مهم نیست، مهمان ها می دانند خانه ما کوچک است؛ فوق اش در راهرو و کوچه می ایستند».
یادش گرامی باد!
منصوره بهکیش چهارم تیرماه ۱۳۹۲
برگرفته از تارنگاشت «مادران پارک لاله ایران»:
http://www.mpliran.org/2013/06/blog-post_25.html
برنام از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر