«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ اردیبهشت ۸, جمعه

من حزب را به ميان کارگران بردم و با کارگران به حزب آمدم

رفيق جانباخته علی شناسايی از پيشگامان جنبش کارگری ايران
جانباختن در زير شکنجه، آبان ماه ۱۳۶۳

رفيق جانباخته، علی شناسايی از پيشکسوتان جنبش کارگری و توده ای کشور بود که پس از ۴۳ سال پيکار خستگی ناپذير زير شکنجه جان سپرد. وی در سال ۱۲۹۲ در يک خانواده ی کوچیده ی ايرانی به باکو چشم به جهان گشود. پس از دوره ی آموزش مقدماتی در سال ۱۳۱۰ به ايران بازگشت. به سربازی برده شد و سپس در کارخانه دخانيات به کارگری پرداخت.

در سال ۱۳۲۰ همزمان با بنیانگزاری حزب توده ايران به آن پيوست و همراه او ده ها تن از کنشگران سنديکايی که هر کدام نماينده ی صدها کارگر بودند به حزب پيوستند. وی که در دوره های گوناگون، نقش برجسته ای در سازماندهی پیکار کارگری و اعتصابات بر دوش داشت، همواره زیر پیگرد رژيم ستمشاهی بود.

در بهمن ماه ۱۳۲۷ به اتهام همدستی در «توطئه ترور شاه» دستگير و به يک سال زندان محکوم شد. پس از کودتای ننگين ۲۸ اَمرداد به دستور حزب به تبريز رفت و در شرايط سخت زندگی پنهانی توانست به سازمان های کارگری و سنديکايی در آذربايجان، سروسامانی بخشد.

در اسفند ماه ۱۳۳۳ به نمايندگی از سوی سنديکاهای کارگری ايران برای شرکت در همایش سنديکای جهانی کارگران، پنهانی به بیرون از کشور رهسپار شد؛ ولی، هنگام بازگشت با تنی چند از يارانش از آن میان، رفيق جانباخته، حسن حسين پور تبريزی در بيروت دستگير و به رژیم شاه سپرده شد. رژيم، رفيق شناسايی را ديگر بار به ۵ سال زندان محکوم کرد. وی ۲ سال از دوران زندان را در تبريز و سه سال را در تهران گذراند؛ سپس به شَوَند روحيه ی پایدار و سرسختی که داشت، يک سال نیز بر سال های محکوميت وی افزوده شد و اين يک سال را در شرايط بسيار دشوارِ تبعيدگاه زندانيان سياسی در زندان برازجان سپری کرد.

پس از رهايی از زندان با حزب تماس گرفت و همچنان بويژه در زمينه ی کارگری و سنديکايی، کار انقلابی خویش را پی گرفت. در اين سال ها خانه ی او پناهگاه چهره های درخشان رزمندگان توده ای و کارگری از آن میان، رفيق علی اميد بود.

با پيروزی انقلاب بهمن ۵۷ ، پیکار آشکار خویش را از سر گرفت و تمام توان خود را در اختيار حزب نهاد. اين رفيق کهنسال، برای خدمت به کارگران و حزب پرافتخارشان هميشه آماده بود. در کنار کارهای حزبی و سنديکايی، او کودکان رنجديده ميهن مان را نيز فراموش نمی کرد و در ساعت های کوتاه آرامش خود، برای کودکان و نوجوانان کتاب به پارسی برمی گرداند. از وی به خاطر احساس مسووليت، کوشش و ازخودگذشتگی در راه انجام کاریای خویش بارها قدردانی شد.

رفيق شناسايی در نخستين يورش رژیم جمهوری اسلامی به حزب (۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۱) دستگير شد و پس از ۱۸ ماه شکنجه و آنچه سگ مذهبان «تعزیر» نام نهاده اند، در آبان۱۳۶۳ جان باخت. به هنگام مرگ، درست ۴۳ سال از پیکار سازمان يافته او به عنوان هموند وفادار حزب توده ايران سپری شده بود. به دستورِ «حاکمان شرع»، رفيق شناسايی در گورستان دورافتاده ای به خاک سپرده شد؛ ولی، دوستداران جنبش انقلابی و کارگری کشور، آرامگاهش را در گل غوته ور نمودند و در مراسم يادبود و سالگردش به سوگ نشستند.

پيش از جانباختن، هنگامی که دژخيمان رژيم به بهانه های گوناگون، داروهای او را بریده بودند و گردن و پاهايش باد کرده بود و تاب ايستادن نداشت، گفت:
آنها چيزی را از من می خواهند که اگر کشته شوم، زير بار نمی روم. فشار زياد روی من آوردند که توبه کنم؛ تعهد بسپارم و انزجارنامه بنويسم؛ يعنی به اصطلاح به «اتاق آزادی» بروم؛ ولی اين محال است. من هيچ گناهی جز دفاع از انقلاب ندارم.

***

رفيق علی شناسايی در دهم آبان ماه ۱۳۲۰ همراه با گروهی از کارگران دخانيات با دستینه نمودن ”آنکت“ حزب به رده های حزب توده ايران پيوست. در مراسمی که در دهم آبان ماه ۱۳۶۰ به مناسبت چهلمين سال هموندی وی در حزب و برای بزرگداشت کار و پیکار خستگی ناپذيرش در پشتیبانی از بهره مندی های طبقاتی کارگران برپا شده بود، رفيقی از وی پرسيد:
«چرا يک ماه پس از بنيانگذاری حزب به آن پيوستنيد؟»

رفيق شناسايی بگونه ای برافروخته و جدی پاسخ داد:
«نه، من از همان دهم مهر ۱۳۲۰ عضو حزب بودم؛ يک ماه تاخير در پر کردن آنکت حزبی به خاطر فعاليت شبانه روزی در سازماندهی کارگران بود. وقتی به حزب آمدم تا ”آنکت“ پرکنم، ده ها تن از فعالین سنديکايی را نيز با خود همراه داشتم که هر يک نماينده ی صدها کارگر بودند. من دير به حزب نيامدم؛ من حزب را به ميان کارگران بردم و با کارگران به حزب آمدم.»

برگرفته از «کازیوه»، شماره دوّم، آبان ماه ۱۳۸۹ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)

پی افزوده:

برای جلوگیری از هرگونه سردرگمی، ناگزیرم این نکته را بیفزایم که هیچگونه هماوندی میان کار و پیکار دلاورانی چون علی امید، علی شناسایی، حسن حسين پور تبريزی و صدها پیکارگر توده ای از جان گذشته در راه دستیابی به آماج های دادگرانه بسود نیروهای کار و زحمت در گذشته ی دور و نزدیک با گروهبندی هایی که جز دیپلماسی و باندبازی چیزی نیاموخته و سال های سال، سیاستی نادرست و نابکارانه بزیان طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان ایران را بر بنیاد «سوسیال دمکراسی» پی گرفته و همچنان زیرجُلی آن را دنبال می کنند، نمی بینم.

از دید اینجانب، هر اندازه کار و پیکار آن دلاوران از جان گذشته بسود جنبش کارگری ـ سندیکایی و نیز جنبش سراسری خلق های ایران برای دستیابی به آماج های دادگرانه بود و هست، نابکاری های انجام یافته در آفرینش سردرگمی طبقاتی میان توده های کار و زحمت، دنباله روی از این و آن و پیگیری سیاستی نابخردانه و نابکارانه بسود «بورژوازی لیبرال» و همسویی با سیاست های امپریالیستی از سوی گروهبندی های رویهمرفته نابکار یادشده که افزون بر همه ی این ها از خرد سیاسی بسنده نیز برخوردار نبوده، همواره لنگ لنگان در پی رویدادها روانند، بزیان جنبش کارگری ـ سندیکایی و جنبش سراسری توده های مردم ایران بوده و به هستی ننگین رژیم ایران بربادده دزدان اسلام پیشه که آن را در آشغالنامه های شان، گاه ارژمندانه، «جمهوری اسلامی ایران» می نامند، یاری رسانده است.

ب. الف. بزرگمهر هفتم اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!