«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ خرداد ۹, سه‌شنبه

آن ها «اصلاح طلب» راستین نیستند یا تو چپ راستین نیستی؟ ـ بازانتشار

به بهانه ی پیشگفتار

نوشتارِ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»۱ از آنِ «نامه مردمِ» بیش از سه هفته پیش است. چندین روز پیش، آن را در یکی از گاهنامه های ماهواره ای همسو با این گاهنامه دیدم و برنام پندآمیزش چشمم را گرفت. آن را یکبار با شتاب و بار دیگر باریک تر می خوانم. گونه ای ارزیابی سفسطه آمیز بدیده ام می آید که سرتاپای آن را می توان با دو ویژگی زیر برجسته نمود:
الف. تراز بسیار پیش پا افتاده ی برخوردی غیرطبقاتی و نادانشورانه که ناگزیر به پند و اندرز به این و آن می انجامد؛ و
ب. انباشتگی گفتارهای توتولوژیک۲ که بود و نبودشان در یک نوشتار، نه بر سنگینی ماهیت جُستار در میان نهاده شده می افزاید و نه از آن می کاهد؛ و کاربرد آن ها در یک نوشته، کژدیسگی اندیشه ی خواننده را در پی دارد؛ گفتارهایی که هستی آن ها در هر نوشته ای، نشانه ی روشن بیمایگی نیز هست.

از خود می پرسم:
جنین نوشتاری، دستیابی به کدام آماج یا آماج ها را در دستور کار خویش نهاده و پی می گیرد؟ آیا آماج آن، فشار به «اصلاح طلبان» برای بهبود موضعگیری های "اصلاح طلبانه" شان است یا در پس پند و اندرزها در نوشتاری که آن را اندرزنامه نیز می توان نامید، آماجی دیگر نهفته است؟

از اینکه برای روشن شدن پاسخِ آن پرسش ها ناگزیر به بررسی بند بند چنین نوشته ای شده ام، خشنود نیستم. با این همه، چنین کاری که در برخی موردها از اشاره ای فراتر نمی رود را بیهوده نمی دانم.

***

نوشتار چنین می آغازد:
«مدت‌ها است که ایدهٔ "اصلاح‌طلبی"، به‌مفهوم مبارزهٔ سیاسی و تلاش اجتماعیِ مؤثر با هدف به‌وجود آوردن تغییرهایی ترقی‌خواهانه، در کشور ما از معنا تهی شده و روندِ آن سیر قهقرایی می‌پیماید. یکی از دلایل اصلی تخریب این روند، اصرار بخش‌هایی چشمگیر از "اصلاح‌طلبان" به پناه بردن به خیمه و خرگاه "اعتدال‌گرایان" است و رواج این باور است که "اصلاح‌طلبان" باید به‌هر قیمتی و به‌هر شکلی در درون ساختار قدرت "نظام" حضور داشته باشند.»۳

از همینجا نگرش نادانشورانه و برخورد غیرطبقاتی نوشتار به روندی که «اصلاح طلبی» نام گرفته و از آغاز پیدایش آن تاکنون، جز کوشش هایی کمرنگ برای اصلاحاتی حتا آبکی تر از خواست و آرزوی «بورژوازی لیبرالِ» ایرانِ در آستانه ی انقلاب با جلوداریِ مهدی بازرگان برای نم نم باران (بجای سیل بنیان کن انقلاب!)، خود را به رُخ می کشد؛ اصلاحاتی اقتصادی ـ اجتماعی و تا اندازه ای سیاسی، در چارچوب بسیار تنگ و ناسازگار با آماج های دادخواهانه و وابستگی ستیزانه ی انقلاب سترگ توده ای ایران که بگونه ای سنجش ناپذیر با اصلاحات («رِفُرم»)۴ بورژوازی تازه بدوران رسیده و پیشروی اروپای سده های شانزدهم تا هژدهم در ناهمتایی قرار می گیرد. به این سویه ی تئوریک ـ سیاسی از جُستار که بگونه ای دربرگیرنده در نوشتارهای دیگری به آن پرداخته ام، در اینجا نمی پردازم؛ تنها برای روشن شدن آن چارچوب تنگ اجتماعی ـ اقتصادی و نیز سیاسی که در ناهمتایی کمابیش ۱۸۰ درجه ای با خواست های برآورده نشده ی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ قرار می گیرد و از همان روز نخست پیدایش، ترمز روند انقلابی و کژدیسه نمودن آن را پی گرفت، گفته های «یاحسین، میرحسین» را یادآور می شوم که در هنگامه ی بالاگرفتن جنبشی بگونه ای عمده دربرگیرنده ی لایه های اجتماعی میانی که با شتاب می رفت تا توده های کار و زحمت را نیز دربرگیرد، آب سردی روی آن ریخت و گفت:
«ما جمهوری اسلامی،نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم ...»۵

به این ترتیب با نگاهی دوباره به نخستین بند نوشتار «نامه مردم»، نتیجه های زیر بدست می آید:
الف. چنان باور و کوششی از هر سویه که به آن نگریسته شود از همان نخست به هیچ روی، خواهان پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی به سود توده های مردمی که انقلاب بر روی دوش آن ها به پیروزی سیاسی دست یافت، نبود که هم اکنون از مانش خود تهی شده باشد؛
ب. آن روند از همان نخست، سمت و سوی واگرایانه داشت و بدرازای زمان از آن هنگام تاکنون در همچشمی و همراهی با نیروهای واپسگرای همبودهای کهنه ی اجتماعی، پی گرفته شده و می شود؛
پ. ساز و کار آن روند بویژه برای ترمز جنبش انقلابی، کژدیسه نمودن، کاریزه و تکه تکه نمودن آن با کمک و همکاری کشورهای امپریالیستی و نیز همدستیِ سرراست و ناسرراست، آشکار و پنهان «بورژوازی لیبرال» ایران با آن کشورها و از آن میان، امپریالیست های «یانکی» بکار رفت و با دستیابی نیروهای ضدانقلابی به سراپای دم و دستگاه دیوانسالاری رژیم که خود نیز بخشی از آن هستند، هم اکنون بگونه ای آشکارتر خودنمایی می کند. به این ترتیب، آماج چنان روندی نیز از همان نخست، واپسگرایانه و ضدانقلابی بود و آن آزادیخواهی که گروه پیرامون «نامه مردم»۶ نیز بدرازای سالیان در پی آن روان بود و همچنان با به میخ و به نعل زدن آن را پی می گیرد از چارچوب آزادی بی بند و بار سرمایه و از آن میان، جابجایی آن به بانک های کشورهای امپریالیستی، هیچگاه فراتر نرفته است؛ و
ت. جداسازی «اصلاح طلبان» یا آنگونه که آمده: «بخش‌هایی چشمگیر از "اصلاح‌طلبان"» از آنچه «اعتدال‌گرایان» خوانده شده، افزون بر بزرگنمایی چنین جداگانگی (تفاوت) هایی که بخشی از آن سیاه بازی بال های گوناگون رژیم سزاوار سرنگونی زیر نام های دهان پرکن و میان تهی بیش نیست، دربردارنده ی یاوه گویی ها و گفته هایی توتولوژیک نیز هست. «اصلاح‌طلبان»، همواره درون ساختار رژیم جای داشته اند و ستیزه ی آن ها که از پشتوانه ی نسبی کشورهای امپریالیستی نیز برخوردارند، بر سر دستیابی به جایی بالاتر و بهتر از نشیمنگاه رژیم، درون همین «ساختار قدرت» انجام می پذیرد.

با آنچه آمد، روشن است که آنچه در بند دوم نوشتار، تنها با «سه سال گذشته» هماوند دانسته شده، سخنی چندان باریک نیست:
«در سه سال گذشته شیوهٔ تفکر بخشی از "اصلاح‌طلبان"، حساب‌شده و بی‌پرده‌پوشی، کوشیده است "اعتمادسازی با حاکمیت" را ـ یعنی مدارا و مماشات با "دیکتاتوری ولایی" ـ به سیاستی رسمی در درون نیروهای اصلاح‌طلب تبدیل کند. روشن است که دست یافتن به "رانت"‌های اقتصادی و سیاسی و ضرورت حفظ آن‌ها نیز یکی از دلیل‌های عمدهٔ ایدهٔ "سیاست ورزی"- یا مماشات و راه آمدنِ- "اصلاح‌طلبان" با دیکتاتوری بوده است.»۷ افزون بر آنکه چرایی آن، برجسته تر از بازگویی پدیده ای چشم آشناست که خوشبختانه به برجسته ترین آن: «رانت»های اقتصادی و سیاسی، در واپسین جمله ی بند اشاره شده است.

بند سوم نوشتار که دنباله ی منطقی بند دوم است، بازگویی واقعیتی اینک آشکار شده بر بسیاری از مردم ایران است:
«انتخابات مجلس در اسفندماه ۱۳۹۴، نمونه‌یی بارز از پیامدهای مماشات با حاکمیت ولایت مطلقه بود و نشان داد که چگونه عده‌یی، بر اساس مصلحت‌طلبی، با توافق بر سر "لیست امید"- مرکب از "اصلاح‌طلبان" و هواداران دولت روحانی- کوشیدند با کسب نمایندگیِ مجلس به رانت و جایگاهی در "نظام" دست پیدا کنند.»۸ گرچه، بند پسین (بند چهارم) که در پی به آن اشاره خواهم نمود، نشان می دهد که تا پایان بند سوم، گونه ای به «میخ زدن» و زمینه سازی «به نعل زدن»ی است که از بند چهارم می آغازد و با گسست ها و گاه گداری «به صحرای کربلا زدن» در اینجا و آنجا تا پایان نوشتار پی گرفته می شود:
«شواهد گویای این واقعیت‌اند که همهٔ "اصلاح‌طلبان" با ذوب شدن در جریان "اعتدال‌گرایان" و حمایتِ بی‌چون‌وچرا از دولت "تدبیر و امید" موافق نیستند و محور "روحانی- رفسنجانی" را راهی به پیش در جهت مقصدشان ارزیابی نمی‌کنند. محمدرضا تاجیک، در گفت‌وگو با روزنامهٔ آرمان، ۱ آذرماه، نکته‌یی مهم را دربارهٔ رابطهٔ میان "اصلاح‌طلبان" و شخص "حسن روحانی" عنوان می‌کند: "بله، نقدی را به اصلاح‌طلبان وارد می‌کنم که تأکید خیلی جدی دارند که بدون هیچ شرط و درخواستی همه اندوخته خود را برای حمایت از آقای روحانی می‌گذاریم. این رفتار را هر چه بدانم کنش عقلایی نمی‌دانم."»۹

شیوه ی برخورد نوشتار به جُستار در میان نهاده شده در اینجا، پیش از هر چیز دیگر، برایم یادآور گفته ی کهنه رفیقی باریک بین است که چند سالی پیش برایم گفته بود:
به ما در حوزه های حزبی می گفتند، روزنامه های حکومتی را بخوانید و نقطه نظرات این و آن دست اندرکار رژیم که به گروه های روشن بین، کوته بین و ... بخش می شوند۱۰ را درآورید تا ببینید هر کدام چگونه می اندیشند و چه آماج هایی در سر دارند. بگیر و ببندها که آغاز شد، روشن شد که "دوراندیش" ترین شان که بهترین ها بشمار آمده بودند، کاسه ی داغ تر از آش در سرکوب نیروهای چپ از آب درآمدند ...۱۱

به این ترتیب، باید گفت این ها سخنان هوایی است که بهترین نمونه های آن از دهان «آقا بیشعور نظام» سال ها در آمده و هر بار کالبدی دیگر در کردار یافته اند. روشن است که در اینجا سخن بر سر آدمی جداگانه به نام «محمدرضا تاجیک» نیست که بگونه ای دربرگیرنده تر می گویم. آنچه در کردارِ گروه نامور به «اصلاح طلب» و از آن میان در همین دوره ی کنونی گواه بوده ایم، نمونه ای درخور از ناهمتایی میان گفتار با کردار را به نمایش نهاده و نیازی به راهِ دور رفتن نیست.

بندهای پنجم، ششم و هفتم که جیک جیک های تاجیک را نمودار ناخشنودی گروهی از «اصلاح طلبان» انگاشته و آن را مثبت ارزیابی نموده، پیگیری «به نعل کوبیدن» است:
«سخنان محمدرضا تاجیک حکایت از این دارد که در صف "اصلاح‌طلبان" نارضایتی‌ای عمیق نسبت به تحمیل شدن سیاست "اعتمادسازی با حاکمیت" بر کل بدنهٔ این جریان وجود دارد. او همچنین در گفت‌وگویش با روزنامه آرمان می‌گوید: "تقاضایم از هر اصلاح‌طلبی این است که به‌هر استراتژی‌ای که برای انتخابات می‌اندیشند آن را به‌نام تمام اصلاح‌طلبان مطرح نکنند و آن را به‌نام جریان اصلاحات خرج نکنند."

این‌که اصلاح‌طلب‌هایی چون محمدرضا تاجیک به‌شکست سیاستِ ذوب در جریان اعتدال‌گرایی پی برده‌ و متوجه شده‌اند که جناح نوپای "روحانی-رفسنجانی"، با به‌وجود آوردن انشقاق بین "اصلاح‌طلبان" در هنگام انتخابات مهندسی‌شده، توانسته است برخی از آنان را به ابزاری به‌منظور سهم‌خواهی و رقابت‌های جناحیِ درونِ هرم رژیم ولایی تبدیل کنند، نکته‌یی‌ست مثبت.

محمدرضا تاجیک، سوءِاستفادهٔ ابزاری از پایگاه اجتماعی، نفوذ نظریِ فرایند "اصلاح‌طلبی"، و موقعیت نیروی سیاسی "اصلاح‌طلبان" در سطح جامعه را تائید می‌کند و می‌گوید: "وقتی وارد اجماع می‌شویم این اجماع قواعدی دارد. درباره عمل نشدن به شروط اجماع در سال ۹۲ باید اندیشه‌ای شود".»۱۲

چگونه و با کدام ابزار، نویسنده، ژرفای ناخشنودی در میان «اصلاح طلبان» را سنجیده و دریافته که «اعتمادسازی با حاکمیت» به «اصلاح طلبانِ» مادرمرده گرانبار شده، برایم روشن نیست؛ آنچه روشن است یاوه گویی دنباله ی آن و بازشناخت «جناح نوپای روحانی ـ رفسنجانی» است که روشن نیست با چه آماجی در اینجا بکار برده شده است. بماند که چنین «جناح نوپا»یی، آنچنان نوپا هم نیست و دستِکم از آغاز زد و بندهای رژیم تازه پدید آمده ی «جمهوری اسلامی» از هستی برخوردار بوده است. از این ها که بگذریم، واپسین بند (بند هفتم) درباره ی بهره برداری نابجای ابزاری از از پایگاه اجتماعی «اصلاح طلبان» که با زبانی ناروشن و جویده جویده نیز به میان آمده، شایان درنگ است و این پرسش را به میان می آورد که اگر چنین است که تو میرزابنویس بیمایه درباره آن گزاف می گویی، آیا همین نکته، نشانه ای از سستی و ناکارآیی جریان هایی نازا چون گروه پیرامون شما و آن باشگاه سیاسی «سوته دلان» که هر از گاهی نیز گرد هم می آیند و سبزی خود و دیگران را پاک می کنند، در جامعه ی ایران نیست؟

پس از به میخ و به نعل زدن های بندهای پیشین، بندهای هشتم و نهم به بخشی از واقعیت های رویهمرفته شناخته شده می پردازد و بگمان من، دانسته و آگاهانه، نقش موش های بلغورکش نشیمنگاه نظام را بزرگ تر از آنچه بود و هست، می نمایاند:
«اکنون آن دسته از "اصلاح‌طلبانِ" ذوب‌شده در کاروان "اعتدال‌گرایی" که به‌منظور دستیابی به رانت و "حضور در نظام" در انتخابات مهندسی‌شدهٔ [مجلس دهم] شرکت جستند، عملاً مطیع ولی‌فقیه شده‌اند و نمی‌توانند [اگر بخواهند هم] خلاف خواست‌های علی خامنه‌ای کوچک‌ترین حرکت مؤثری از خود نشان دهند.

مهم‌ترین مسئله‌یی که آقای محمدرضا تاجیک در گفت‌وگویش با روزنامهٔ آرمان بر آن انگشت می‌گذارد، ترکاندن حباب توهم دربارهٔ مشروعیت اجتماعی و جایگاه جریان "اعتدال‌گرایی" در جامعه، به‌ویژه اغراق‌گویی و سوءتعبیر در مورد پیروزی انتخابات ریاست‌جمهوری (۱۳۹۲) حسن روحانی است. او می‌گوید:
"جلوگیری از محو شدنِ اصلاحات به‌واسطهٔ پیروزی آقای روحانی سطحی‌ترین و نامنصفانه‌ترین تحلیل است. بی‌تردید آنچه به‌نام جریان اعتدال‌گرا مطرح شد نه دارای پایگاه گفتمانی و نه دارای گفتمانی بود، هرچند به‌صورت تساهل و تسامح اسمش را می‌گذارند گفتمان اعتدال‌گرا اما هیچ‌چیز از این گفتمان بهره نبرده است و هنوز نتوانسته خودش را در قامت گفتمان عرضه کند و هیچ گرانیگاه و خاستگاه وسیع طبقاتی نداشت و اگر اصلاح‌طلبان این فضا را فراهم نمی‌کردند بی‌تردید شرایط برای این جریان مهیا نمی‌شد و در آینده هم به اعتقاد من، همین‌طور است که اگر بزرگان و کل جریان اصلاح‌طلبی در پشت آقای روحانی فعال نشوند، ایشان فاقد پایگاه طبقاتی است."»۱۳

چون و چرای چنین بزرگنمایی بیجا و گناهکار شناختن جریانی که کاری جز بازیِ نقش راستین خود در نمایش بر دوش نداشته و ندارد را سپس بیش تر روشن خواهم نمود؛ با این همه، نکته ی چشمگیر در اینجا پیشبرد آماجی از دید من، نیرنگبازانه از زبان دیگری یا همانا «گرفتن مار بدست مش رجب» است که بخودی خود، نهادن جای پایی برای فرار، چنانچه مار دست مش رجب را گزید نیز دربردارد. ناگفته نگذارم که آماج سخن از «نقش راستینِ خود» در اینجا راستگویی و راستکرداری آن جریان سیاسی و اجتماعی نیست که همه ی نیرنگبازی ها، نابکاری ها و زد و بندهای پشت یا جلوی پرده ی آن ها که بگونه ای عمده برخاسته از لایه های میانگین به بالای جامعه اند را دربرمی گیرد؛ نقش راستینِ طبقاتی چنین لایه های اجتماعی درگیر میان دو قطب بنیادین جامعه چنین است و بسته به نزدیکی یا دوری شان از طبقه ی فرمانروا بر اندازه ی دورویی، محافظه کاری، چرب زبانی به سود «بالایی ها» یا جا زدن خود بجای «پایینی ها» و بزبانی توده ای: پدرسوختگی شان افزوده یا از آن کاسته می شود.

بندهای دهم تا دوازدهم نوشتار، انباشته از گفتارهای توتولوژیک است که گاه یکی دو تک مضراب چون: «... در چارچوب رژیم ولایی، اصلاحاتِ واقعی در راستای برون‌رفت جامعه از معضل‌ها و بحران‌ها امکان‌پذیر نیست» نیز در میان شان دیده می شود:
«اینکه سیاست‌های رژیم ولایی، از دهه ۱۳۷۰ خورشیدی تا اکنون، جامعه را با بسیاری مشکل‌‌های پیچیده و مخرب روبه‌رو کرده است، آن‌سان که به روندِ متزلزل و سپس متلاشی کردنِ بسیاری از ارزش‌ها و عرف‌های اجتماعی و سیاسی قوام بخشیده، واقعیتی عریان و دردناک در کشورمان است. این معضل‌های در بر دارندهٔ پیامدهای خطرناک سیاسی و اجتماعی برای مردم و جامعهٔ ایران، پایه‌هایی مادی دارند. از منظر تحلیل و همین‌طور تجربه و عمل می‌توان دید در چارچوب رژیم ولایی، اصلاحاتِ واقعی در راستای برون‌رفت جامعه از معضل‌ها و بحران‌ها امکان‌پذیر نیست. زیرا بخش عمدهٔ روبنای سیاسی "نظام" به حفاظت از "اقتصاد سیاسی" موجود گرایش و میل دارد. همان‌گونه که آشکارا می‌توان دید، ناهنجاری‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان به‌طورمستقیم برآمده از عملکرد روبنای سیاسی و "اقتصاد سیاسی"‌ای است که تضمین منافع جناح‌های قدرتمند هدف اصلی آن است.

روشن است که "اقتصاد سیاسی" کشور ما بر پایهٔ منافع کلان "لایه‌های فوقانیِ" بسیار پرنفوذ و قدرتمندی بنا گشته است که "جناح"‌های اصلیِ درون هرم قدرت حکومتی، نمایندگان سیاسی‌شان‌اند. این "جناح‌"های پرنفوذ و قدرتمند، بررغم کنش‌های رقابتی و حتی گاه تقابل سنگین میان‌شان، در تحلیل نهایی، با هدف "تداوم نظام" با یکدیگر وحدتِ عمل دارند. حتی اگر بر آن باشیم که ساختارِ قدرت در رژیم کنونی حاکم بر ایران را به تحلیل‌های ساده‌انگارانهٔ تقابلِ دو جناح "تندرو" و "اعتدال‌گرا" تقلیل دهیم، بازهم واقعیت‌هایی انکارناپذیر گواه آن‌اند ‌که همین "جناح"های "تندرو" و اعتدال‌گرا"، به‌همراهِ رقابتِ گاه بسیار خصمانه‌شان، در اتحادِ عمل با یکدیگر قرار دارند و تضادهای بین‌شان تضادهایی آشتی‌پذیرند. رابطه "تضاد" و "وحدت" میان جناح‌های قدرت درون هرم رژیم و نتیجهٔ عملکردِ این رابطه، هزینه‌های سیاسی و اجتماعی‌ای گزاف به "جنبش اصلاح‌طلبی" و نیروهای منسوب به "اصلاح‌طلبان" تحمیل کرده و بر حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری چنان اثری داشته که می‌تواند عقب‌گردی برای آن دانسته ‌شود.

در سه سال گذشته، دولت "تدبیر و امید" تأثیر بازدارنده‌ای در عمیق‌تر شدن معضل‌های جامعه نداشته است و اتقاقاً در دورهٔ این دولت معضل تحجر دینی دامنهٔ گسترده‌‌تری پیدا کرده است. حتی اگر این بهانه و ادعاهای ساده‌‌انگارانه را هم بپذیریم که "تندروها" نمی‌گذارند دولت "اعتدال‌گرا"ی روحانی تغییری در جامعه به‌وجود آورد، این خود مؤید این واقعیت است که در چارچوب رژیم ولایی تغییر واقعی امکان‌پذیر نیست، زیرا "اعتدال‌گرا"ها هیچ‌گاه چارچوب حاکمیت ولایت‌فقیه را ترک نخواهند کرد و تنها به مانورهای سیاسی اکتفا خواهند کرد. بنابراین، انسداد در مسیر ترقی جامعه به‌دلیلِ "تداوم نظام" بر جا خواهد ماند.»۱۴

برای روشن شدن گفتارهای توتولوژیک به یکی دو تا از آن ها در بندهای بالا اشاره می کنم؛ در نخستین نمونه، چنین آمده است:
«... همان‌گونه که آشکارا می‌توان دید، ناهنجاری‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان به‌طورمستقیم برآمده از عملکرد روبنای سیاسی و "اقتصاد سیاسی"‌ای است که تضمین منافع جناح‌های قدرتمند هدف اصلی آن است.» که سخنی نادرست نیست؛ زیرا در همه رژیم های طبقاتی و دولت های برآمده از آن، همواره چنین بوده، هم اکنون هست و در آینده نیز چنین خواهد بود؛ با این همه، بود و نبود چنین جمله ای در آن بند به جایی برنمی خورد؛ گرچه بر ناروشنی جُستار می افزاید و در بنیاد خویش، چون دیگر گفتارهای توتولوژیک، کلی گویی است.

دومین نمونه از آن هم چشمگیرتر است و پس از بر زبان راندن کلی گویی هایی یادآور زبانزد «از کرامات شیخ ما عجب است ...»۱۵، چنین آورده است:
«... حتی اگر بر آن باشیم که ساختارِ قدرت در رژیم کنونی حاکم بر ایران را به تحلیل‌های ساده‌انگارانهٔ تقابلِ دو جناح "تندرو" و "اعتدال‌گرا" تقلیل دهیم، بازهم واقعیت‌هایی انکارناپذیر گواه آن‌اند ‌که همین "جناح"های "تندرو" و اعتدال‌گرا"، به‌همراهِ رقابتِ گاه بسیار خصمانه‌شان، در اتحادِ عمل با یکدیگر قرار دارند و تضادهای بین‌شان تضادهایی آشتی‌پذیرند.»

این ها نیز واقعیت هایی رویهمرفته شناخته شده اند؛ ولی باید پرسید، آماج چنین کلی گویی هایی چیست؟ زیرا چنانچه آن دو بال ساخته و پرداخته ی رژیم تضادهای آشتی ناپذیر داشتند، چگونه می توانستند بدرازای سالیان با هم یکجا و همسو باشند؟!

این تنها دو نمونه بود و اگر در بیش تر جمله ها و بندها باریک شوید، شمار باز هم بیش تری از آن ها گاه با آغشتگی کم تر و گاه سفسطه آمیزتر خواهید یافت که در خوش بینانه ترین نگرش، نشانه های آشکار تاب برداشتن مغز نویسنده را دربردارد؛ بگونه ای که خنده ام را برمی انگیزد و با خود می گویم:
آن اسب روغن کشی، درون سرِ من در گردش است؛ این ها مخ شان تاب برداشته ...

واپسین جمله ی رویهمرفته توتولوژیکِ بند یازدهم که اندکی به نمکِ تئوری نیز آغشته شده، شایان درنگ بیش تری است:
«رابطه "تضاد" و "وحدت" میان جناح‌های قدرت درون هرم رژیم و نتیجهٔ عملکردِ این رابطه، هزینه‌های سیاسی و اجتماعی‌ای گزاف به "جنبش اصلاح‌طلبی" و نیروهای منسوب به "اصلاح‌طلبان" تحمیل کرده و بر حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری چنان اثری داشته که می‌تواند عقب‌گردی برای آن دانسته ‌شود.»

در اینجا باید رُک و پوست کنده به میرزا بنویس نیرنگباز که تا اینجای کار، همه ی زمینه ها را برای شکاندن کوسه کوزه ها به سر «اصلاح طلبان» فراهم نموده که گویا کاریای خود را درست به انجام نرسانده اند، گفت:
اینکه فلان هماوندی «میان جناح‌های قدرت درون هرم رژیم»، بهمان «هزینه‌های سیاسی و اجتماعی» را به «”جنبش اصلاح‌طلبی“ و نیروهای منسوب به ”اصلاح‌طلبان“» گرانبار نموده، نخست و پیش از همه بر دوش خود همان هاست که زبان به پرخاش گشایند و نه تو که کاسه ی داغ تر از آش شده و بجای اینکه آش خودت را هم بزنی۱۶ یا بزبانی دیگر: کاریای خودت را به انجام برسانی، حلیم مش عباس را هم می زنی! چه نیرنگی در این کار نهفته است؟

از این ها گذشته، این ها چه هماوندی سرراست با حتا ناسرراست به «حرکت "جنبش مردمی" به سمت گذار از دیکتاتوری ...» که گویا «... [آن هزینه ها] چنان اثری داشته که می‌تواند عقب‌گردی برای آن دانسته ‌شود» دارد؟! در همین جمله، آماج سخن از «عقب‌گردی برای آن»، «جنبش مردمی» است یا «جنبش اصلاح‌طلبی»؟ و چرا چنین ناروشن و دوپهلو: «می تواند ... دانسته شود» بکار رفته است؟! آیا چنین زبانی را می توان «زبان سیاسی» یا حتا «زبان دیپلماسیِ» نامید؟ بگمانم، حتا اگر این یکی نیز باشد، کاریکاتوری از کاربرد چنان زبان ناشایستی است.

نیازی به پرسش نیست که «گذار از دیکتاتوری» یا در جای دیگری از همین نوشتار: «گذار از دیکتاتوری ولایی» از دید نویسنده ی «نامه مردم»، گذار به گونه ای از دمکراسی توده ای سازگار با «راه رویش با سمتگیری سوسیالیستی» نیست؛ گواه آن، هم در این نوشتار نیرنگبازانه و هم در بسیاری دیگر از نوشتارهای «نامه مردم»، کاربرد واژه ی ناروشن «مردم» که دربرگیرنده ی همه ی طبقات و لایه های اجتماعی یک جامعه از بالا تا پایین است بجای عبارت با آرش و مانش باریکِ اجتماعی و سیاسی «توده مردم» است. به این ترتیب و بی هیچ گمان و گفتگو، آماج آنچه «گذار از دیکتاتوری» می نامد، «دمکراسی بورژوایی» است؛ ولی «سوسیال دمکرات» از ترس شناخته شدن و انگ خوردن، آن را بر زبان نمی آورد. «سوسیال دمکرات» یا در اینجا بهتر است بگویم: «الف بچه ی سوسیال دمکرات»، حتا این را نیز در نمی یابد که گونه ای از «دمکراسی بورژوازی» سازگار با نیازهای بازرگانان و سوداگران خرد و کلان و بویژه کلان بازرگانان، سال هاست در میهن مان هستی دارد؛ گونه ای «دمکراسی بورژوایی» که آن را در چارچوبی بسته و مشروط می توان با دمکراسی بورژوایی دوره ی «مرکانتیلیسم»۱۷ در اروپا سنجید.

از این ها که بگذریم، چون و چرای بزرگنمایی بیجا و گناهکار شناختن جریان «اصلاح طلبی» که بالاتر به آن اشاره نموده بودم، در اینجا بیش تر روشن می شود. بزبانی دیگر، اگر «حرکت جنبش مردمی» به سوی آنچه در نوشتار، «گذار از دیکتاتوری» خوانده شده با کامیابی همراه نبوده و کار گره خورده، گناه بر دوش جریان مادرمرده ی «اصلاح طلبی» است که کاریای خود را خوب انجام نداده است؛ کاریایی که گویا نوشتار «نامه مردم»، آن را بهتر از خود آن مادرمرده ها می شناسد و همان آن که چشمِ گرفتن مار بدست آن ها را دارد، سنگ شان را نیز به سینه می زند!

خوب! چنین گفتار و رفتاری را چه باید نامید، خودتان بگویید! من اگر بگویم، کار به بی ادبی و کاربرد ناسزاهای چارواداری می کشد.

برای آنکه نادرستی و اکنون باید به آن افزود: «همراه با ناراستیِ» چنین سیاستی که ریشه در گذشته های دورتر دارد را بهتر نشان دهم به بخشی از نوشتارِ «نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“» که در واکنش به درخواست عمومی آن حزب برای بهبود طرح برنامه ی «کنگره ششم» شان در سال ۱۳۹۰ نوشته بودم، اشاره می کنم:
«آنگونه که بروشنی پیداست، سمتگیری عمده ی جنبش توده های مردم، از سوی ”طرح کنندگان برنامه“، در کالبد جنبشی ضد دیکتاتوری، ضد استبدادی و آزادیخواهانه ارزیابی شده و ”ادامه مبارزات ضد استبدادی و آزادی خواهانه دهه های اخیر“ به شمار آمده است! چنین ارزیابی نادرستی در کالبد واژه ها و عبارت هایی همانند در جاهای دیگر نیز به چشم می خورد و ملات ساختار ”طرح برنامه“ را می سازد. گویی ”انقلاب بهمن ۵۷“ با همه ی بزرگی آن در این میان رخ نداده و رژیم جمهوری اسلامی از آسمان فرود آمده و جایگزین رژیم پیشین خود شده است!

این ارزیابی نارسا و سست، همه ی نشیب و فرازهای سه دهه ی گذشته را که بخش عمده ای از نشیب های آن بی گفتگو بر دوش سیاست های نادرست نیروهای چپ ایران و در تارک همه آنها ”حزب توده ایران“ است، نادیده می گیرد و از روی همه ی آنها می پرد. ”طرح کنندگان برنامه“ حتا به این واقعیت ساده توجه نکرده اند که چگونه ”جنبش مردمی نیرومند“ می تواند سه دهه پشت سر هم تاب بیاورد؟! دوره ی جنبش و انقلاب یا دستِ کم هر مرحله از آنها را می توان با دوران بارداری و زایمان مادری سنجید! این دوران، آغاز و انجامی دارد؛ یا کودک پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت و ... زنده و تندرست پا به جهان می گذارد یا جان می سپارد؛ گرچه، گاه نیز با تنی رنجور ـ و شاید دستی شکسته، عمامه ای بر سر و علی گویان ـ به ناف مادر بند شده، جان وی را می ستاند!

ارزیابی یادشده، بر بنیاد ”اصل اینهمانی“ در منطق فراطبیعی و ایستا (متافیزیک)، جوانه های خودکامگی کنونی را که بر خاکستر فروپاشی رژیم پادشاهی و خاورخودکامگی دیرینه پای در همه جای میهن مان سر از خاک برآورده اند با خودکامگی رژیم گذشته یکی می انگارد. چنین همانندی و یکسان نگری، ریشه در واقعیت ندارد و زاییده ی پندار نیروهایی است که نزدیک به سه دهه، توده های مردم را به پیکار برای دستیابی به آزادی های دمکراتیک بورژوایی (و نه فراتر از آن) فراخوانده اند. این ارزیابی به دگرگونی شرایط اجتماعی و وضعیت سیاسی ایران از سامانه ی خودکامه و مرکزگرای پادشاهی به گونه های خودکامگی همریشه با آن بر بنیاد ”ملوک الطوایفی“، کم ترین نگاهی ندارد.
...
در پیکار توده های مردم ایران برای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی به سود همه ی زحمتکشان، می بایست جای دیکتاتوری شاه را سرانجام نه دمکراسی بورژوایی که دیکتاتوری خلقی پر می کرد؛ جلوی چپاول سرمایه داران از همان نخست و بویژه در دوران جنگ گرفته می شد؛ نه آنکه دستِ آنها برای چپاول توده های مردم باز گذاشته می شد؛ چنانکه شد. این دیکتاتوری به همان اندازه که می بایست دست چپاولگران اجتماعی را از ثروت های سرشار مادی و معنوی جامعه و بهره کشی از دیگران کوتاه می نمود، می بایست دست زحمتکشان را در اداره ی امور جامعه باز می گذاشت و آنها را فرمانروای سرنوشت خود می نمود. سیاست عمومی حزب توده ایران در آن دوران، صرف نظر از بزرگنمایی های بیجای نیرو و توانمندی خود، شرکت در کارهای ماجراجویانه به سود حاکمیت بی چشم و رو و ساده لوحی های شگفت انگیز تاریخی، رویهمرفته از سمتگیری درستی برخوردار بود. این سیاست، همه ی کوشش خود را بر آن نهاده بود تا بازرگانی خارجی، ملی شود؛ زمین های ارباب ها و زمینداران بزرگ میان کشاورزان بی زمین و کم زمین بخش شود؛ سندیکاهای کارگری و شوراهای شهر و روستا جان بگیرند؛ و زمینه های راه رشد اقتصادی ـ اجتماعی با سمتگیری سوسیالیستی فراهم شود.

اکنون، حتا این حقیقت ساده نادیده گرفته می شود که جای خاورخودکامگی در سامانه ای با مشخصات اجتماعی ـ تاریخی ایران را نمی توانست (و هرگز نیز نخواهد توانست!) دمکراسی بورژوایی پر نماید. این دمکراسی فرآورده ی شرایط اجتماعی ـ تاریخی دیگری است که از بنیاد با آنچه چندین هزاره در میهن ما استوار بوده، تفاوت بنیادین داشته و دارد؛ از آن گذشته چنان دمکراسی ای که گزینش های دوره ای پارلمانی و ریاست جمهوری و نیز جداسازی و ناوابستگی صوری قوای سه گانه بنیاد آن را می سازند، در بهترین حالت آن در کشورهای اروپای باختری و امریکای شمالی (و نه صورتکی از آن در جمهوری اسلامی ایران!)، تنها نیازهای سامانه ی بورژوازی و سرمایه داران را برآورده می کند و درست به همین دلیل راه پیموده شده در کشورمان در سه دهه ی گذشته که بی چون و چرا بخش عمده ای از نیروی چپ و بویژه حزب توده ایران نیز در آن سهم داشته و دارند، نه به سود توده های کار و زحمت که به سود نیروهای واپسگرا و بورژوازی لیبرال ایران و نیز پیشبرد سیاست امپریالیستی در به شکست کشاندن انقلاب بهمن ۵۷ بوده است؛ درست از همین روست که «حزب توده ایران» در بیش از دو دهه ی گذشته نتوانسته صف خود را در خطوط عمده ی آن از صف نیروهای اهریمنی سلطنت و مزدوران رنگارنگ سرمایه در جامه های دیگر جدا کند؛ نیروهایی پلید که حتا به بهای بمباران اتمی ایران از سوی امپریالیست ها و پذیرش یوغ بردگی و بندگی، خواهان بازگشت به حاکمیت در ایران هستند.»۱۸

در دوازدهمین بند نوشتار با آنکه تک مضراب درستِ «... در چارچوب رژیم ولایی تغییر واقعی امکان‌پذیر نیست.» نیز در میان سایر جمله ها خودنمایی می کند، آمیختگی سایر جمله ها به توتولوژی و منطق سست، ناپیگیر و نارسای کلِّ بند چشمگیر است؛ زیرا از یکسو، «تک مضراب» یاد شده، در هماوندی با واپسین جمله ی بند: «بنابراین، انسداد در مسیر ترقی جامعه به‌دلیلِ "تداوم نظام" بر جا خواهد ماند.»، نشانه ای روشن (افزون بر سایر نمودها و نشانه ها!) از بایستگی سرنگونی رژیم تبهکار و ایران بر بادده و جایگزینی این شعار روشن و نیک دریافتنی از سوی توده های هرچه بزرگ تری از مردم (توده ی مردم!) بجای شعار سردرگم و زیرجُلی «طرد رژیم ولایت فقیه»۱۹ است و از سوی دیگر، سویه ای اندرزگویانه، گرچه کمرنگ و ناروشن به «اصلاح طلبان» دارد تا دست از «اصلاح طلبی» بشویند؛ ولی آشکار و روشن نمی گوید که چکار کنند! شَوَند آن روشن است؛ زیرا سیاست سال ها پی گرفته از سوی خودشان نیز با شکست روبرو شده و اکنون می کوشند تا کاسه کوزه را سر آن مادرمرده ها بشکانند و خود را پاکیزه نشان دهند. آیا باید به پیشانی نیروهای خواهان سرنگونی رژیم بپیوندند؟ کدام پیشانی و کدام نیروها؟! «پادشاهی خواهان» و آن سازمان خیانتکار دوزخی که همچنان تبهکارانه از برنام «سازمان مجاهدین خلق» سود می برد و هر دو در سایه ی کشورهای امپریالیستی و همسو با سیاست آن ها گام برمی دارند؟ آیا جز آن، پیشانی دیگری در کار است؟

آیا در همینجا با یکی از بزرگ ترین نارسایی ها و کژدیسگی های تاریخ کنونی ایران روبرو نیستیم که به عنوان نمونه ای برجسته، شعار «سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه»۲۰ که دستِکم از سال ۱۳۸۸ به این سو، باریک ترین شعار دوربردی سیاسی در میهن مان بوده و همچنان هست را بجای آنکه نیروهای با گرایش چپ راستین و نزدیک به آن۲۱ بر زبان آورند و پیگیرانه در راه به بار نشستن آن بکوشند، چنان نیروهای اهریمنیِ آزمون پس داده ای، سر داده و هنوز سر می دهند؟ آیا نباید چنین شعاری را از چنگ چنان نیروهایی که یکی از همان آغاز انقلاب بهمن ۱۳۵۷ آن را سر می داد و دیگری، آنگاه که رهبر زنباره ی خیانت پیشه ی آن، دست خویش را از دستیابی به بالاترین جایگاه های نیروی سیاسی کشور کوتاه دید، بیرون کشید و آن را در کالبد درست و باریک خویش با سویه ای ضد امپریالیستی و ناوابستگی به بیگانه (استقلال جویانه) گنجاند؟

بند سیزدهم نوشتار در نخستین جمله، همچنان به درد بی درمانِ «توتولوژی» دچار است:
«جامعه ما از جنبه‌های گونه‌گون سیاسی،اقتصادی،اجتماعی- که باید وضعیت بسیار وخیم محیط‌زیست را هم به آن افزود- با خطر روبه‌رو است. ادامهٔ این وضعیت می‌تواند از هم گسیخته شدنِ شیرازهٔ جامعه را به‌همراه داشته باشد. "رژیم ولایت‌فقیه" بی‌تردید عامل وضعیتِ بحرانی کشورمان است و دیگر هیچ‌گونه توجیه و استدلالی از جانب آنانی که به بهانه "اصلاحات" اما درعمل در جهت "تداوم نظام" عمل می‌کنند پذیرفتنی نیست.»۲۲ درباره ی دومین یا واپسین جمله، همین بس که بگویم:
آن ها از گوشه چشمِ طبقاتی خویش به پیرامون خویش می نگرند و همانگونه که در همین نوشتار «نامه مردم» آمده، سهمی هم در «رانت های اقتصادی» دارند. مگر آن ها شاگردان تو هستند که دست ها بر زانو با دهانی باز، گوش تا گوش نشسته اند تا پند و اندرزهای اوستای خود را از یک گوش بشنوند و از گوش دیگر در کنند؟! تو خود به چه کار سرگرمی و چه بار و بری برای توده های مردم ایران داری؟۲۳

بند چهاردهم نوشتار، دو جمله دربردارد:
«برای برون‌رفت کشور از فرایندِ قهقرایی کنونی، به کار عملی سیاسی سازمان‌یافته و بی‌درنگ بین مردم و در سطح ملی احتیاج است. فلسفه‌بافی و انشانویسی از جانب نخبگان سیاسی و تکیه کردن اصلاح‌طلبان به کسانی مانند رفسنجانی‌ها و ناطق نوری‌ها و ‌امید بستن به اینکه آنان ممکن است اینجا و آنجا "اصلاح‌طلبانه" سخنوری کنند، دل‌خوش‌کنک‌هایی بسیار خطرناک‌اند که "اصلاح‌طلب" ها را در سطح جامعه منزوی‌تر خواهد کرد.»۲۴

در پاسخ به آنچه در جمله ی نخست آمده و بگونه ای سخن گفته که گویا خود به کار عملی سیاسی در میان مردم (کدام مردم؟!) سرگرم است، تنها همین بس که از زبان همان «اصلاح طلبان» با تعارف هایی که تهی از نیرنگبازی نیز نیست، پاسخ بدهم:
به روی چشم! هر چه شما بفرمایید! خانه ی خودتان است؛ شما هم قدم رنجه کنید و تشریف بیاورید. قدم تان بروی چشم!

جمله ی دوم، افزون بر پندآمیز بودن آن چون بسیاری دیگر از جمله ها و بندهای نوشتار، "دلسوزانه" نیز هست. نویسنده در اینجا شاید بیش از هرجای دیگر، در نقش دایه مهربان تر از مادر پدیدار شده و نگران گوشه نشین شدن «اصلاح طلبان» است! از این خنده دارتر و همزمان شایان گریستن برای روزنامه ی کانونی حزبی که خود را «حزب طبقه کارگر ایران» می انگارد، نمی توان یافت.

بند پانزدهم نوشتار، شایان درنگ بیش تری است:
«برخلافِ برخی تحلیل‌های ذهن‌گرایانه، بی‌اعتبار شدن و به‌حاشیه رانده شدنِ "اصلاح‌طلبان" به‌نفعِ "جنبش مردمی" نیست، زیرا نهایتاً کفهٔ توازن قدرت را به‌نفعِ "حاکمیت ولایت مطلقه" سنگین‌تر خواهد کرد. تجربهٔ ۱۱ سال گذشته مؤید این واقعیت است. با اینهمه اما، آنچه در سه سال گذشته بر سر "اصلاح‌طلبان" و "اصلاح‌طلبی" آمده است، به‌طور مستقیم و عمده، به‌دلیل اشتباه‌ها در ارزیابی‌ها و موضع‌گیری‌های خود آن‌هاست. "اصلاح‌طلبان" هنوز هم در مشارکت با دیگر نیروهای سیاسی و در راستای گذار از دیکتاتوری ولایی نیرویی بالقوه‌اند. کنش‌گران سیاسی در بدنهٔ حرکت "اصلاح‌طلبی" می‌باید هشدار شخصیت‌هایی مانند محمدرضا تاجیک و ابوالفضل قدیانی را موردتوجه قرار دهند و در راه همکاری با دیگر نیروها به‌منظور به‌وجود آوردن "آلترناتیو"ی مترقی گام‌هایی اساس بردارند.»۲۵

این بند که آن را دنباله ی منطقیِ پند و اندرز "دلسوزانه"۲۶ ی بند پیشین می توان بشمار آورد، افزون بر آنکه رگه هایی نیرومند از نگرشی ایستا و فراطبیعی (متافیزیک) در آن بدیده می آید، برخوردی نادرست به کلِّ جُستار در میان نهاده شده در نوشتار و برخی جُستارهای هماوند با آن را نیز به نمایش می نهد. در اینجا بگونه ای دربرگیرنده به آن نمی پردازم؛ زیرا نیازمند جُستاری جداگانه در چارچوبی دیگر است؛ تنها به یادآوری این نکته بسنده می کنم که سود یا زیان «بی‌اعتبار شدن و به‌حاشیه رانده شدنِ» این یا آن جریان سیاسی و اجتماعی، بستگی همه سویه ای به تراز اندیشگی و آزمون طبقاتی ـ اجتماعی توده های مردم در شرایط تاریخی و زمانی ـ مکانی هر کشور دارد. در اینجا سخن بر سر آش شله قلم کاری به نام «جنبش مردمی» نیست و نمی تواند باشد که سخن بگونه ای باریک بر سرِ «جنبش توده های مردم» و بگونه ای دربرگیرنده، توده ی کار و زحمت در کانون آن است؛ این همان توده ای است که در جنبش بگونه ای عمده دربرگیرنده ی لایه های میانگین اجتماعی در سال ۱۳۸۸، پای به میدان کارزار ننهاد. شَوَند آن نیز روشن است؛ زیرا شعارهای آن جنبش که از سوی بورژوازی لیبرال ایران و همدستان امپریالیست آن با شتاب مورد بهره برداری نابجا قرار گرفت از چارچوب شعارهای «بورژوا دمکراتیک» فراتر نرفت. شَوَند این یکی نیز روشن است: نارسایی و حتا بهتر است بگویم: نبودِ نیروی چپ راستین در میدان کارزار اجتماعی! بیش تر به آن نمی پردازم؛ ولی آیا نقش سیاست های نادرست خود و بازتاب آن در آینه ی آن جنبش اجتماعی را می بینند؟

درست واژگون آنچه در نوشتار «نامه مردم» آمده و من در بالا آن را برجسته نمایش داده ام، آن «بی اعتبار شدن و به حاشیه رانده شدن» از زمینه ای «عینی»، بیرون از خواست یا «تحلیل های ذهن گرایانه»ی این یا آن برخوردار است و نشان از افزایش تراز اندیشه و پخته تر شدن نیروهای کار و زحمت ایران برای پیگیری خواست های ریشه ای تر در پیکار طبقاتی دارد که جریان نامور به «اصلاح طلب» و بگونه ای دربرگیرنده تر، هر گونه «اصلاح جویی» («رفرمیسم») در هر جامه ای از توان به انجام رساندن آن ها برخوردار نبوده و نیست. این به نوبه ی خویش، دستاوردی بزرگ است. نیرنگبازی نهفته در نوشتار نیز در همینجا بیش تر از پیش، خود را به نمایش می نهد و روشن می کند، آن همه صغرا کبراهای انباشته از توتولوژی برای دستیابی به کدام آماج بوده است. سخن تنها بر سر «سه سال گذشته» و یا «اشتباه‌ها در ارزیابی‌ها و موضع‌گیری‌های خود آن‌ها» نیز نیست. چنین ارزیابی و نتیجه گیری، نه تنها از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه»، دربرگیرنده و دانشورانه نبوده و بزبانی دیگر: ارزیابی باریک طبقاتی در آن دیده نمی شود که نقش و کاریای خود را نیز ناجوانمردانه نادیده می گیرد.

از این ها که بگذریم، «اشتباه‌ها در ارزیابی‌ها و موضع‌گیری ها» را از کدام گوشه چشم طبقاتی ـ اجتماعی می نگرید؟ آیا از «اصلاح طلب» چشم آن را داشته و دارید که از گوشه چشمِ «چپ» به جهان پیرامون خویش بنگرد؟! آن هم در شرایطی که از نیروی چپ راستین و شعارهای درست راهبردی (تاکتیکی) در میدان کارزار نشانه ای در میان نبوده و نیست؟! کلاه خود را داور کنید! آیا به این ارزیابی طبقاتی می گویند؟! آیا شیوه ی نگرش و برخورد چشمگیر ایستا و فراطبیعی در همین بند که من به دیگر سویه های آن نیز اشاره نکردم را می بینید؟

«اصلاح طلبان» و بگونه ی دربرگیرنده تر، هر جریان «اصلاح طلب»ی («رِفُرمیست»)، حتا آن هنگام که نیروهای «چپ راستین» میداندار و رهبر پیکار طبقاتی به سود توده های مردم باشند، در کناره ی جنبش اجتماعی گام برداشته و نیروی «بالقوه» شان، آنچنان به «فعل» در نخواهد آمد. آن ها حتا در چنان شرایطی، دست بالا گام هایی با دودلی و بدگمانی به جلو برخواهند داشت. بنابراین، سخن برسر چند و چون رهبری جنبش اجتماعی و بیرون کشیدن نیروهای اجتماعی بسیاری است که در نبود گزینه ی چپ پیشرو با شعارهای دوربردی و راهبردی باریک، درخور و به هنگام، گول خورده زیر پرچم چنان جریان هایی گرد می آیند. در چنان شرایطی، آدم هایی استوار، حقیقت جو و جانبدار بهره مندی های اجتماعی به سود توده های مردم چون ابوالفضل قدیانی، در چارچوب «اصلاح طلبی» در جا نمی زنند و بسوی چپ گرایش خواهند یافت؛ گرچه، نامبرده که برایش ارژ و سپاسی ویژه دارم را هم اکنون نیز بخشی از جریان «اصلاح طلبی» که بگونه ای عمده سر در آخور رژیم دزدان اسلام پیشه دارد و تا در بر همین پاشنه می چرخد، چنین خواهد بود، نمی دانم. به این ترتیب، واپسین جمله ی پندآمیز این بند که کنشگران سیاسیِ «اصلاح طلب» باید چنین و چنان کنند، خواه ناخواه، جمله ای توتولوژیک از آب درآمده است.

بند شانزدهم نوشتار سرتاپا توتولوژیک است و به آن نمی پردازم:
«تجربه نشان داده است که هرگاه شیرازهٔ ارزش‌ها و روابط اجتماعی این‌چنین گسسته می‌شوند و از هر سو به مردم وعده‌هایی بی‌پایه داده می‌شود و نخبگان با چرب‌زبانی وعدهٔ سرخرمن به زحمت‌کشان می‌دهند و توده‌ها را به مرز استیصال می‌کشانند و انسجام اجتماعی از بین می‌رود و تفرقه و ناامیدی مستولی می‌گردد، شرایطی در نبودِ "آلترناتیو"ی مترقی و قوی به‌وجود می‌آید که عرصه را برای جریان‌ها و نیروهایی خطرناک با گرایش‌هایی فاشیستی آماده می‌سازد.»۲۷ تنها به این نکته اشاره ای گذرا می کنم که در کشورمان، زمینه ی اقتصادی ـ اجتماعی برای رویش و گسترش «جریان‌ها و نیروهایی ... با گرایش‌هایی فاشیستی» و مانند آن از هستی برخوردار نیست. در اینجا نیز نوشتار «نامه مردم» بر بنیاد یکی از پایه های شیوه ی نگرش و برخورد «ایستا و فراطبیعی» به نام «اینهمانی»، زمینه و بستر برخی روندهای اقتصادی ـ اجتماعی در ایران با اروپای باختری را یکسان انگاشته است.۲۸

در واپسین بند نوشتار «نامه مردم» (بند هفدهم)، پند و اندرزهای توتولوژیک همچنان پی گرفته شده و واپسین جمله ی آن نیز بار دیگر «از کرامات شیخ ما عجب است ...» را به یاد می آورد؛ این بند را تنها برای آنکه چیزی از نوشتار جا نینداخته باشم، در زیرمی آورم:
«جامعهٔ ما به‌شدت نیازمند بسیج نیروها، کنش‌گران سیاسی و اجتماعی در چارچوب جنبشی مردمی است، جنبشی که مهم‌ترین هدف مشترک آحادش، جلوگیری از روند متلاشی شدن حداقل ارزش‌ها و عرف‌هایی باشد که جامعهٔ انسانی بر اساس آن‌ها بنا شده است. باید دست در دست یکدیگر از رخ دادن فاجعه‌یی ویرانگر در کشورمان جلوگیری کنیم. نخستین گام مهم و مؤثر "اصلاح‌طلبان" در این بسیج، نپذیرفتنِ نقشی است که "ولی‌فقیه" و "کاروان اعتدال‌گرایی" به‌منظور تدارکِ مهندسیِ انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۹۶ بر عهدهٔ آن‌ها گذاشته‌اند. "اصلاح‌طلبان" واقعی می‌توانند- و می‌باید- به‌همراه دیگر نیروهای دموکراتیک- ملی در بسیجِ "جنبش مردمی" در راستای گذار از "دیکتاتوری ولایی" نقشی مؤثر بپذیرند.»۲۹

اکنون به پایان این بررسی فشرده و در برخی جاها اشاره وار رسیده ایم و می پندارم که آماج نهفته در پس اندرزنامه ی «نامه مردم» نیز تا اندازه ای بسیار روشن شده باشد. پرسشی که برجای می ماند، چنین است:
آیا آن ها «اصلاح طلب» راستین نبوده و نیستند یا تو چپ راستین نیستی؟ بگمانم، این پرسشی باریک تر و شایان درنگ بیش تری است ...۳۰

ب. الف. بزرگمهر  چهارم دی ماه ۱۳۹۵

http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/12/blog-post_66.html

دانسته از ویرایش و پارسی نویسی متن های برگرفته شده خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی ها همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت: 
 
۱ ـ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵
۲ ـ «توتولوژیک» («Tautologic») به آرش پرگویی بیمایه (حشو)، واگویی و کش دادن سخن است. در دانش «منطق» امروزی، «حکم توتولوژیک»، حکمی را گویند که با نادیده گرفتن اینکه بخش های دربرگیرنده ی آن حقیقی است یا نه و در کردار درستی آن پایور باشد (به اثبات برسد) یا نه، در سرشت و کالبد خود حقیقت دارد. مانند دو نمونه ی زیر:
«هرکس خودش است و نمی تواند جز خودش باشد.»

«هرکس برای دیدگاه های خود دلیل های چندی دارد و برخی از دیدگاه های ما درست تر از برخی دیگر دیدگاه هاست.»

برگرفته از پی نوشتِ یادداشتِ «منطق توتولوژیک!»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم امرداد ماه ۱۳۹۱

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_1203.html  

۳ ـ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

۴ ـ «رفرم» (Reforme)

«رفرم» که به پارسی آن را اصلاح (و اغلب به صورت جمع ـ اصلاحات) می گویند، کارهایی است که برای دگرگونی و جایگزینی برخی از جنبه های زندگی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی فرجام می یابد؛ بدون آن که بنیاد جامعه را دگرگون سازد. از این نمونه است: «رفرم اراضی»، «رفرم اداری»، «رفرم آموزشی»، «رفرم بازرگانی»، «رفرم انتخاباتی» و غیره.

«رفرم» آن چنان دگرگونی هایی است که از چارچوب سامانه ی اجتماعی معین، فراتر نمی رود و تراز نیروهای سیاسی لحظه موجود را کم و بیش بازمی تاباند. «رفرم» یا اصلاحات، در هر پهنه ای از زندگی جامعه، فرآیند پیکار طبقاتی است؛ ولی طبقه ی حاکمه می کوشد تا برای بازداشتن فشار طبقه کارگر و سایر زحمتکشان، تنها به آن «رفرم» هایی بسنده کند که به هستی و هژمونی اش زیان وارد نشود و آماجش، پایداری وضع و جلوگیری از دگرگونی بنیادیست و البته در جریان کار همیشه می کوشد آنچه را که به زور از دستش گرفته اند، دوباره بازپس گیرد یا به شکل نیمه کاره و سر و دم بریده، کار را فرجام دهد.

... انقلاب و «رفرم» دو آرشی هستند که همیشه در استوانه ی ایدئولوژی و سیاست جنبش کارگری قرار داشته اند. استراتژی و تاکتیک درست و لنینی حزب های کمونیست، دریافتن پیوند دیالکتیکی میان این دو آرش و روش بنیادین در برابر آن ها را ناگزیر می کند. «ولادیمیر ایلیچ لنین» می نویسد:
«آرش ”رفرم“ بی هیچ گفتگو رویاروی آرش انقلاب است. فراموش کردن این رویارویی و توجه نکردن به مرز میان این دو آرش سبب پدیداری ندانمکاری های جدی می شود؛ ولی این رویارویی، مطلق و این مرز جامد نیست که زنده و پویاست. در هر مورد مشخص، باید آن را روشن نمود.
...
کمونیست ها در همان هنگام که برای انجام قاطع و پیگیر «رفرم»ها ، بهبود وضع زندگی زحمتکشان و دگرگونی در وضع اقتصادی و از میان بردن بقایای مناسبات ماقبل سرمایه داری نظیر مناسبات ارباب ـ رعیتی و غیره برای اصلاحات در زندگی اجتماعی وتامین حقوق و آزادی های دموکراتیک و توسعه دموکراسی پیکار میکنند فراموش نمی کنند که این دگرگونیها هر قدر هم مهم باشد سرمایه داری را از میان نمی برد . آنها «رفرم» را فرآورده ی فرعی پیکار انقلابی میدانند و از آن برای بیداری و سازمانیابی توده ها و تسخیر سنگری به منظور یورش به سنگر مقدم تر و پیشبرد آماج انقلابی خود سود می برند.

کمونیست ها نه تسلیم این نظریه می شوند که «رفرم» گره همه دشواری ها را بازمی گشاید و انقلاب و وجود حزب انقلابی دیگر ضرورتی ندارد و نه تسلیم این نظریه که باید با هر «رفرم»ی مخالفت کرد و هرچه وضع بدتر باشد، بهتر است. آن نظریه ایست راست و تسلیم طلبانه و این نظریه ماوراء چپ و ماجراجویانه. مجله « دنیا » ارگان تئوریک و سیاسی حزب ما نوشته است:
«مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف «رفرم» نیست. اصلاحات و «رفرم» هایی را که در کادر سرمایه داری انجام می گیرد، نفی نمی کند. مارکسیسم ـ لنینیسم بر آنست که «رفرم» فرآورده ی فرعی انقلاب است. فشار انقلابی توده ها گاه که پیروز نمی شود، هیات حاکمه را به عقب نشینی و تن دادن به «رفرم» ها وامی دارد. حزب انقلابی باید مردم را به پیکار برای ژرفش این «رفرم» ها و واداشتن هیات حاکمه به عقب نشینی بیشتر سوق دهد و چنانچه لنین می گوید از «رفرم» ها برای گسترش پیکار طبقاتی سود برد.

اگر درون جنبش کارگری، کسی این «رفرم» ها، دگرگونی ها و اصلاحات را چاره ی دردها و راه گشودن گره دشواری ها و دگرگون کننده بنیاد اجتماع بداند، وی را «رفرمیست» (اصلاح جو) می نامیم. «رفرمیسم» عبارتی است درباره ی آن جریان سیاسی درون جنبش کارگری که دشمن مارکسیسم و منافع بنیادین طبقه کارگر است؛ پیکار طبقاتی و لزوم انقلاب را زیرپا می گذارد و تنها به «رفرم» ها و اصلاحاتی که در بنیاد سرمایه داری تاثیری ندارد، دل خوش می کند. پس اگر «رفرم» و اصلاحات با تدابیر و اقدامات هیات حاکمه پیوند دارد، «رفرمیسم» عبارتی است درباره ی «تسلیم طلبان راست» درون جنبش کارگری. حزب های «سوسیال دموکرات راست» و اعضای «انترناسیونال سوسیالیستی» نمونه های آن هستند. (برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی»، زنده یاد امیر نیک آیین ـ همراه با ویرایش ب. الف. بزرگمهر)

۵ ـ بیانیه شماره ی سیزدهم حسین موسوی، هفتم مهر ماه ۱۳۸۸

۶ ـ با همه ی کژی ها، کاستی ها و حتا ناراستی های گروهی که برنام «حزب توده ایران» را همچنان یدک می کشند و سیاستی «سوسیال دمکراتیک» و رویهمرفته همسو با سیاست امپریالیست ها را در کشورمان به پیش برده و می برند، تاکنون با این اندیشه که «از همین که هست با همه ی نارسایی هایش باید پاسداری نمود و به افزایش کانون گریزی (نیروی گریز از مرکز) کمک ننمود»، هم خود تا اندازه ای بسیار از برخورد خوب سمت و سو یافته و ساماندهی شده («سیستماتیک») و پیگیر به چرند و پرندهایی که بیش تر نوشتارهای درج شده در «نامه مردم»، انباشته از آن هاست، خودداری ورزیده ام و هم در برخورد با گروه های رانده شده ی پیرامون که در چشم و همچشمی با «نامه مردم»، رویهمرفته همان سیاست را کژدار و مریز دنبال نموده و می نمایند، چه با قلم و چه در گفتگوهای رسانه ای که به جز یک مورد همین چندی پیش، سایر آن ها به سال های دورتر بازمی گردد، این نکته را یادآوری نموده ام. این دوران و آن شیوه ی برخورد خوددارانه، دستِکم تا جایی که به کار و کردار من هماوند است به پایان رسیده است. با اوضاع بسیار بحرانی که در کشورمان فرمانرواست و فلان دست اندر کار رژیم از افزایش چشمگیر ۷۰ درصدی جنبش ها و خیزش ها و پرخاشجویی های توده های مردم ایران در چهار پنج سال گذشته سخن می گوید و به پندار من با حسابی سرانگشتی، درصد چنان افزایشی به ۳۰۰ درصد سر می زند، میهن مان نیازمند حزبی کارگری ـ کمونیستی با سیاستی پیگیر به سود توده های کار و زحمت است که به برنامه ای روشن و پیوندهای نزدیک با توده های مردم و در درجه ی نخست، طبقه کارگر ایران ساز و برگ یافته باشد و بتواند بحران را به اندازه ی توان خویش، سمت و سو دهد. در شرایطی که رژیم دزدان اسلام پیشه در ایران از همه ی ویژگی های رژیمی نوکرپیشه و کارچاق کن امپریالیست ها برخوردار است و رویکرد آشکار ضد خلقی، ضد میهنی، ضد فرهنگ ایرانی، ضد زن و ضد هر چیز زنده ای دارد، هیچکدام از حزب ها و سازمان های سیاسی که بیش ترشان در بیرون کشور لانه کرده و کمابیش همگی، حتا آن حزب پرمدعای چپ رو که در زیر روزنامه اش سرنگونی رژیم را خواهان است و نوشتارهایش گاه رنگ و بوی جانبداری از همین رژیم را می گیرد، جز فرقه هایی دورافتاده از میدان کارزار، نمایشی و همایشی بیش نیستند و از این دلاوری برخوردار نیستند که شعار سرنگونی چنان رژیمی را سر دهند؛ آن را پیگیرانه دنبال نمایند؛ برای آن برنامه بریزند؛ با همه ی اختلافات کوچک و بزرگی که با هم دارند، گرد این شعار یگانه شوند و یک پیشانی پیشرو درست کرده، پیش پای مردم ایران نهند! همه ی این گروه ها و گروهک ها تا آن اندازه خودخواه، کودن و ناتوانند که هر روز فرورفتن بیش تر ایران در باتلاق را می بینند و با لَختی و کرختی به تماشای تکه تکه شدن جنبشی که بر زمینه ی بحران باید بتواند برخیزد و به شَوَندهای پیشگفته نمی تواند با یگانگی برخیزد، می نشینند؛ همایش و جشنواره می روند و حتا سال ها برای یک پیوند کوچک چُسکی دو سه گروه مادرمرده، توی سر و مغز خرخورده شان می کوبند و باز هم روز از نو، ساز از نو ...

۷ ، ۸ و ۹ ـ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

۱۰ ـ در آن بخش بندی که بگمان بسیار، ساخته و پرداخته ی آن «بلانکسیت» نادان و شیرینکار: نورالدین کیانوری بود و واژه های باریک آن را نیز به یاد نمی آورم، دست اندرکاران رژیمِ تازه روی کار آمده به سه یا چهار گروه بخش می شدند.

۱۱ ـ این کهنه رفیق، در آن سال ها تازه مرز نوجوانی را پشت سر نهاده بود. 

۱۲ ـ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

۱۳ و ۱۴ ـ همانجا

۱۵ ـ «از کرامات شیخ ما عجب است؛ دو انگشت خویش را نهاد و گفت این وجب است!»

۱۶ ـ خواننده ی اندکی باریک بین تر در اینجا این نکته را نیز بدیده می گیرد که اگر این یکی هنوز آشی بار نگذاشته تا آن را هم بزند، آن یکی سال های سال است که هم آش دستپخت خویش را می خورد و هم حلیمِ رژیم اسلام پیشگان تبهکار را هم می زند و نیازی به سرِ خر ندارد!

۱۷ ـ «مرکانتیلیسم» یا دوره ی سوداگری سرمایه که از سده ی شانزدهم ترسایی آغاز شد و تا نیمه ی سده هژدهم ترسایی در کمابیش همه ی کشورهای اروپای باختری گسترش یافت، پیش درآمدی بر دوران پیدایش و گسترش سرمایه ی صنعتی است و مرز میان دوران خاوندی («فئودالیسم») با دوران سرمایه داری به مانش باریک آن («کاپیتالیسم») را دربرمی گیرد؛ ویژگی دوره ی سوداگری سرمایه، «انباشت نخسیتن سرمایه» از راه چپاول دارایی ها و کانسارهای ارزش یافته ی آمریکا، آسیا، آفریقا و اقیانوسیه و بویژه بهره مندی از کار کمابیش رایگان گروه های بزرگ بردگان در همه جاست. از ویژگی های دیگر این دوره، گسترش بیمانند سوداگری و داد و ستد فلزات گرانبها و نیز نابودی گروه های سترگ آدمیان در همه ی آن بزرگ خشکی هاست.

«پیچیدگی روندهای سیاسی و اقتصادی ایران بویژه از این واقعیت برمی خیزد که از سویی با به ثمر رسیدن مرحله سیاسی انقلاب ایران، در شرایطی که سرمایه داری وابسته ضرباتی نسبی دریافت کرده و برای دوره ای ناتوان شده بود، ناسیونالیسم ایرانی که این بار، برپایه گسترش سامانه سرمایه داری نه از ״بالا“ که کم و بیش بگونه ای طبیعی و از پایین، سر بلند کرده است، می خواهد ـ و در کردار خود تاکنون کوشش نموده است ـ تا بر دوش طبقه کارگر و سایر تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه و به بهای نیستی و نابودی آنها، رشد نموده، نیرومند شود و در برابر هماورد بس نیرومند خود: سرمایه داری جهانی، قد علم کرده، راهی مستقل پیموده و جایی درخور، دربازار جهانی برای خود دست و پا کند؛ پنداری نشدنی و بدور از پویه تاریخی. همه انتقادهای این ناسیونالیسم که تا اندازه ای و تنها در چارچوب معینی همانند و یادآور دوره مرکانتیلیسم اقتصادی اروپای سده شانزدهم است و همه جنبه های محافظه کارانه و واپسگرایانه یاد شده در بالا را دربرمی گیرد، از این نبرد نابرابر و از نگاه تاریخی بن بست سرچشمه می گیرد. بازگشت به گذشته پنداری نشدنی است.»

برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!» ، ب. الف. بزرگمهر، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

http://www.behzadbozorgmehr.com/2009/03/blog-post_23.html

۱۸ ـ برگرفته از «نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“»، ب. الف. بزرگمهر، چهارم شهریور ماه ۱۳۹۰

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_25.html

۱۹ ـ زیرجُلی به این شَوَند که شعارِ سر به تو و از همان روز نخست نادرستِ «طرد رژیم ولایت فقیه» که برایم روشن نیست از مغز کدام روشنفکر خشک مغزی ـ از همان ها که لنین درباره شان می گوید: به مغز خود فشار می آورند تا فرمول های پیچیده بیافرینند (بازگویی نزدیک به درونمایه ی گفته ی وی!) ـ بیرون تراویده، همانا شعار دگردیسه شده، از ریخت افتاده و مانش کژ و کوله یافته ی «سرنگونی رژیم ولایت فقیه» است که از سویی دیگر از شعار ضدِّ خودکامگی شاه که رژیم پادشاهی مشروطه را دستکم برای پله ای از پله های دگرگونی سیاسی پذیرا بود، رونویسی شده است:
شعاری در بنیاد خود ناهمتا و ناکارآ که نادرستی آن با پس زدن و کنار نهادن گفتارهای توتولوژیک در همین نوشتار سردرگم «نامه مردم» به چشم می آید.

۲۰ ـ این رژیم، نه «جمهوری» و نه «اسلامی» به آرش و مانشی دادگرانه به سود نیروهای کار و زحمت است که در آغاز انقلاب رخ نمود! رژیم ضدانقلابی و سزاوار سرنگونی کنونی، رژیم دزدان اسلام پیشه ی کلان بازرگانان و سوداگران و بزرگ زمینداران و رشوه خوران و پولشویان وابسته به بیگانه از «یانکی» ها و «انگلیسی» ها گرفته تا حتا رزیم مافیایی ترکیه است؛ رژیمی سر تا پا خیانتکار به بهره مندی های ملی ایران!

۲۱ ـ برداشت نابجا نشود! نه گروه پیرامون «نامه مردم» که همچنان برنام تاریخیِ «حزب توده ایران» را یدک می کشد و نه دیگر گروه های با گرایش «سوسیال دمکراتیک» و رویهمرفته همسو با آن در بیرون کشور را بخشی از «نیروهای با گرایش چپ راستین و نزدیک به آن» بشمار نیاورده ام.

۲۲ ـ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

۲۳ ـ آیا جز آن است که از این همایش به آن نمایش یا جشنواره در اینجا و آنجای اروپا و گاه جاهای دیگر رهسپاری و مَشتی سخنان هوایی بی پشتوانه بار این و آن می کنی؟! آیا جز آن است که «آشغال نویسی»، هرز و دوپهلوگویی و سفسطه بازی را در گاهنامه ات پی گرفته و می گیری و سپس قُمپز در می کنی که:
رفقا، ببینید چندین و چند سال است که گاهنامه را سر پا نگاه داشته ایم!

۲۴ ـ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

۲۵ ـ همانجا

۲۶ ـ در اینجا به شَوَند آنکه دانسته و آگاهانه از ویرایش و پارسی نویسی نوشتار «نامه مردم» خودداری ورزیده ام که بویژه در نشانه گذاری ها چیزی فرای شلختگی است، ناچارم این یک مورد که پیش تر در پی نوشت یکی دو تا از نوشتارهایم، زیر برنام: «پارسی نویسی»، نوشته بودم را برای جلوگیری از سردرگمی خواننده بازگو کنم:

نشانه ی " " در پارسی، تنها برای واژگون نمودن آرش واژه یا عبارت میان آن بکار می رود؛ به عنوان نمونه، هنگامی که می نویسیم: "رهبر"، آرش آن رهبری است که از کارآیی رهبری برخوردار نیست. در نوشته های «نامه مردم» که همچنان یکی از شلخته ترین نوشته ها بزبان پارسی است از شیوه ی نشانه گذاری انگلیسی سود برده می شود که به شَوَندهای گوناگونی بویژه از دیدگاه جداگانگی شیوه ی گویش زبان های پارسی و انگلیسی و نیز جُستار «پیوستگی ـ ناپیوستگی» بسیار ناشایست و نارواست. بماند که گاه حرف های پیوند و گسستگی را نیز در پیِ یکدیگر و در برخی موردها بسیار زننده بکار می برند. با آنکه در این باره، یکی دو بار حتا بگونه ای سرراست یادآوری نموده ام، بر نادانی خویش همچنان پامی فشارند. این خود زننده تر از هر چیز دیگری است.

۲۷ ـ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

۲۸ ـ با شناخت نسبی که از تراز اندیشه ی برخی از چنین آدم هایی دارم، برایم جای شگفتی نیست که آن ها گاه ساده ترین بنیادهای «سوسیالیسم دانشورانه» را نیز نمی شناسند و درنمی یابند. آنچه هنوز تا اندازه ای شگفت انگیز می نماید، سرنوشت چنان حزبی است که قهرمانان بزرگ و کوچک، نامدار یا بی نام و نشانی که همه ی هستی خویش را برای بهبود زندگی توده های مردم ایران گذاشتند و برخلاف تبلیغات پردامنه و نیرنگبازانه ی رژیم تبهکار، بسیاری از آن ها این واپسین بار نیز چون گذشته، داغ و درفش و دار را بجان ارژمند خویش خریدند، ولی تا پایان استوار و سرفراز ماندند، جای خود را به موریانه های «سوسیال دمکرات»، «بیزینس مَن» ها و گاه کسانی سپردند که برخی از آن ها را سزاوار نام آدمی نمی دانم؛ چه برسد به واژه های بزرگی چون «کمونیست» یا «توده ای» به آرش کلاسیک یا آنگونه که آن بخت برگشته گفته بود: «دایناسوری» آن!

۲۹ ـ «سخنی با اصلاح‌طلبان: مسیر مهندسیِ انتخابات را برای حفظ استبداد هموار نکنید!»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۱۳، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

۳۰ ـ در پایان این بررسی بر آن بودم با بدیده گرفتن نکته های اشاره شده، فشرده ای از کاریای یک حزب چپ راستین در شرایط کنونی را یادآور شوم: شاید گونه ای جمعبندی! ولی کو آن حزب چپ راستین؟! جای آن براستی در میهن نگونبخت مان تهی است؛ آنهم درست هنگامی که سخت به هستی چنان حزبی نیازمندیم.

۱۳۹۶ خرداد ۸, دوشنبه

اگر حزب بلشویک روسیه و رهبر فرزانه و انقلابی آن نیز همینگونه می اندیشیدند ... ـ بازانتشار

می پندارم ماجرا به اندازه ای بسنده روشن باشد؛ داوری شتابزده در کار نبود!


به یادِ رفیقِ فروتن، پرکار و اندیشمند توده ای، قهرمان شکنجه گاه های رژیم تبهکار جمهوری اسلامی: زنده یاد هوشنگ ناظمی نامور به «امیر نیک آیین» که در برابر همه ی فشارهای رژیم فرومایه و ضدانقلابی، پایمردانه ایستاد و لام تا کام چیزی به سود این رژیم پلید بر زبان نیاورد؛ لب فروبست و برای رهایی گرانمایه جانِ خویش، منش و باورهای خویش را زیرِ پا ننهاد و خاک بر چشم حقیقت نپاشید. یادش، جاودان باد! 

در گزارشی کوتاه که به تازه ترین پیامدهای بحران اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی جهانِ سرمایه در یونان و بازتاب آن در حاکمیت آن کشور پرداخته از آن میان، چنین آمده است:
«پس از مخالفت بسیاری از اعضای کابینه ی دولت یونان با طرح پیشنهادی نخست وزیر این کشور درباره ی پیگیری سیاست‌های ریاضت اقتصادی، اکنون «الکسیس سیپراس» برخی از آن ها از آن میان، وزیران انرژی، کار و دفاع را از کار برکنار کرد. افزون بر آن ها، دو معاون وزیر دارایی که از اعضای برجسته ی ”حزب سیریزا“ و از مخالفان سرسخت ریاضت اقتصادی هستند نیز از کابینه دولت بیرون رانده شده اند.
...
توافق تازه میان این کشور و رهبران اروپا، یونان را به انجام اصلاحات تند اقتصادی، چون افزایش ۲۳ درصدی مالیات، اصلاح قانون کار، افزایش سن بازنشستگی و خصوصی سازی بنادر و فرودگاه‌ها وامی دارد.۱ 

چند روز پیش، تصویری از نخست وزیر یونان، همراه با نوشته ی زیر در تارنگاشت حود و نیز «گوگل پلاس» درج کرده بودم:
«خوب! این یک پفیوزی تمام عیار بود! می پنداشتم قهرمان ملی از آب درخواهم آمد ...»۲ 

بانویی از یکی از گرایش های رنگ و وارنگ چپ ایران، برگردانِ نوشته ای با برنام «برای قضاوت در مورد سیریزا عجله نکنیم» از کسی به نام «مایکل آلبرت» را برایم فرستاد («گوگل پلاس»، ۲۴ تیر ماه ۱۳۹۴) که درونمایه ی آن در برنام بخوبی بازتابیده و پیام آن را می توان در یک جمله، اینچنین فشرد و چکاند:
مردم یونان هنوز آماده ی آنچنان نبردی که بتوانند پیامدهای بیرون رفتن از «حوزه ی یورو» را تاب بیاورند، نیستند!

همان هنگام که با شتاب و گذرا، چند بند نخستین آن نوشتار را خوانده بودم، برای وی نوشتم:
سپاس از نظر شما و نوشتار فرستاده شده. چند سطری از آن را خواندم و امشب دنباله ی آن را خواهم خواند. نوشته ای که زیر تصویر نهاده ام تا اندازه ای گویاست:
ناهمتایی میان «قهرمان ملی شدن» از یکسو و پفیوزی تمام عیار از آب درآمدن از سویی دیگر حتا به شَوَند ساده ای چون:
«اشتباه محاسبه» در تراز نیروهای سیاسی درون و برون آن کشور، میان خواست ها و آرزوها و چگونگی دستیابی به آن، میان «در سوی طبقه کارگر و زحمتکشان ایستادن و از آن موضع به پیرامون نگریستن و رفتار کردن» با «نقشی میانجی گرانه بازی کردن و کوشش برای پیوند دو چیز ناهمتا با یکدیگر، شاید به عنوان نمونه ای «کاراکتریستیک»، سنجش پذیر با کوشش جانکاهانه ی ارستو برای آشتی دادن ماده گرایی (ماتریالیسم) با پندارگرایی (ایده آلیسم) به هنگام خود! 

در همین چند سطری که خوانده ام و به گفته ی شما نباید در داوری شتاب کرد با این جمله ناهمداستانم:
«... سیریزا برای یک همه‌پرسی به مردم یونان مراجعه کرده است. این نشانه‌ی پرقدرتی از یک رفتار دموکراتیک بود.» (مایکل آلبرت) 

از دید من، نشانه ی چیزی بسان در دست داشتن نیرو و «فشار از پایین برای چانه زنی در بالا» بود.

یادداشتی کوتاه در این باره در پیوند زیر نوشته ام (و پیش از آن نیز یادداشتی کوتاه تر):
«وقت کشی به سود امپریالیست ها و هارترین نیروهای واپسگرا از سوی دولت یونان!»۳
... و این یکی که کم تر مهم است و یک ارزیابی کوتاه درباره ی پیروزی سیریزا بود:
یادداشتی کوتاه درباره ی نوشتار «چپ‌گرایان و افسانه سیریزای یونانی»۴ 
...
«گوگل پلاس»، ۲۴ تیر ماه ۱۳۹۴ 

فردای آن روز، نوشتار برگردان شده به پارسی که از خواندن همان چند بند نخستین آن، نوشتاری کم مایه و سردرگم به چشمم آمده بود را خواندم. نویسنده با در میان نهادن چندین گزینه و بهتر است بگویم: «گمانه»۵ که خود، پاسخ و پیشنهادی روشن برای آن ها ندارد و در جاهایی نیز به نعل و به میخ زده، می نویسد:
«فرض کنید که سؤال کنیم چه می‌شد اگر سیپراس با پذیرش همه‌پرسی به سروران اروپایی مراجعه می‌کرد و می‌گفت: بدهی‌ها را لغو کنید یا حداقل بخش اعظم آن را و برنامه‌ی ما برای یونان را تأیید کنید چون اگر نکنید ما از یورو می‌رویم بیرون. چه می‌شد اگر سروران اروپایی در را نشان داده، می‌گفتند بفرمایید بروید بیرون. آیا این پی آمد، پیروزی علیه سیاست ریاضت اقتصادی بود؟ 

شاید بود، به شرطی که فردایش میلیون‌ها نفر در خیابانها بودند، با انرژی و نه فقط حضور برای یک روز بلکه آماده برای رزمیدن برای ماه‌ها در پی ماه‌ها، و اگر دولت برنامه‌ی عملی و ابزارهای سازمانی لازم را داشت تا اقتصاد کاملاً فرونپاشد، وقتی که تجدیدساختار می‌شد با ابداعات و نوآوری، از جمله ملی‌کردن، کنترل مزد و قیمت‌ها، سیاست‌های لازم برای بازتوزیع و اجرای هر سیاست ارزی که لازم بود و هم‌چنین تهیه و تدارک کالاهای یومیه و درواقع هر چیز دیگری که لازم بود نه فقط برای برآوردن نیازهای آنی بلکه برای این که در درازمدت بتواند با خرابکاری سرمایه‌ی مالی اروپایی و امریکایی که بی‌تردید حتی بیش‌تر از حفظ سیاست ریاضت اقتصادی می‌خواهند و می‌کوشند تا یک یونان جداشده شکست بخورد و موفق نشود مقابله کند. و اما اگر این مشارکت عظیم غیرمحتمل بود و یا قرار نبود اتفاق بیفتد چه می‌شد؟ و بعد اگر ـ همان‌طور که همه‌پرسی نشان داد ـ در عین حال که حمایت زیادی برای مقابله با ریاضت اقتصادی و برای یک توافق بهتر وجود داشت، برای خروج از یورو و یا مبارزه‌ای که پس از خروج لازم است حمایت چندانی وجود نداشت، چه می‌شد ؟» (مایکل آلبرت؛ برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر) و در جای دیگر می افزاید:
«حالا اگر ارزیابی سیپراس این بوده باشد که پی‌آمد احتمالی پس از همه‌پرسی و خروج از یورو فاجعه‌بار خواهد بود، با این وصف طرح تازه‌ی او به‌عنوان آخرین کوشش چه دست‌آوردی خواهد داشت؟ اگر مورد پذیرش قرار بگیرد ـ که به نظر چنین می‌آید ـ او مقداری زمان خواهد گرفت و بعید نیست در بعضی جبهه‌ها امتیازاتی هم بگیرد درحالی که با اجرای ریاضت اقتصادی که ممکن است لطماتی به دیگران بزند توافق کرده است. اگرچه دراین جا مثل گدایی مغلوب به نظر می‌آید؛ ولی اگر این کار به او امکان بدهد که حمایت توده‌ای را عمیق‌تر کند نه این که این حمایت رفته‌رفته کش برود ـ به خاطر رکودی که پس از خروج از یورو نتیجه خواهد شد ـ مبارزه احتمالاً می‌تواند ادامه یابد و حتی شدت گیرد.» (همانجا) و سرانجام چنین نتیجه می گیرد:
«... برای این که بفهمیم کی راست می‌گوید و درست عمل می‌کند به زمان نیاز داریم.» (همانجا) 

با نادیده گرفتن برگردان نارسایی که اگر در آن دست می بردم، می بایستی بسیاری جمله ها را می شکاندم و بازمی نوشتم۶ و بیم نادرستی و کژدیسگی در نوشته ی کسی دیگر را در پی داشت، نتیجه گیری نویسنده که بگمان بسیار در یکی از دامنه های گسترده ی «سوسیال دمکراسی اروپایی» (زنهارخواه) جای می گیرد، همین جمله ی بالاست که در جاهای دیگری از نوشته اش نیز بازتاب یافته است. وی، چون بسیاری از قلم بمزدان سرمایه در کالبد چپی دروغین، دستِکم این را نیک می داند که بحران فرارسیده ی اجتماعی، برای همیشه در چنان ترازی درجا نمی زند که نیروی چپ۷ به آسودگی بختی ارزنده و شاید برای همیشه بی بازگشت را به امید آنکه شاید «حمایت توده‌ای را عمیق‌تر کند ...» از دست بدهد و با چنان دودلی نهفته و پرورانده در سرتاپای آن نوشتار، چون آن شکارچی شیر با خود بیندیشد که:
اگر تیر انداختم و تنها زخمی شد، چه خاکی به سر کنم؟! شیر زخمی، خطرنک تر است و ممکن است سر در پی ام نهاده، درسته قورتم بدهد!

جانمایه نوشته ی حضرت آقای «سوسیال دمکرات» (و بگونه ای دربرگیرنده تر، سیاست بازی همه ی دامنه ی سوسیال دمکراسی زنهارخواه که رگ و ریشه ی آن در کهن ترین حزب سیاسی ایران نیز ریشه های ژرفی دوانده)، درست وضعیت آن شکارچی بُزدل است؛ گرچه باید بی هیچ گمان و گفتگو این را نیز یادآور شوم که تنها سویه ای از آن وضعیت؛ سویه ی دیگر آن، مزدوری و کارچاق کنی سرمایه است که برای چنین چپ های دروغینی در هیچ جا بی پاداش نمی ماند؛ اگر هنوز چون دوره ی زندگی دشوار مارکس که با آن همه دانش از همه جا رانده می شد و سرانجام نیز ناچار بود با کمک های مالی دوست دانشمند و ارژمندش: فریدریک انگلس، زندگی بخور و نمیر و رویهمرفته شکننده ای با دشواری های فراوان برای خود و خانواده اش را بچرخاند و در دوران کنونی نیز چپ های راستین را اگر حتا در کار خود با فرنام «پیشگام» و «نوآور» نیز از آن ها یاد شده باشد، تنها به "بزهِ" پایداری و استواری در باورهای شان و از آن برجسته تر به شَوَند اثرگذاری در پیرامون خود از کار بیکار کرده و ده ها دشواری در هر گام زندگی سرِ راه شان بچینند، چنان "چپ" های که کم و بیش همگی، دیپلماسی را نیک آموخته و به چَم و خَم امور برای یک زندگی فراخور و برازنده زیر سایه و در پناه امپریالیست ها آگاهی یافته اند را در گوشه ی دانشگاهی یا بنیادی «حقوق بشری» جایی درخور می بخشند تا هر اندازه دل تنگ شان خواست در سالن ها و همایش ها درباره ی «مارکسیسم»ی سترون که «لنینیسم» آن آب رفته یا نم کشیده به سر و مغز هم بکوبند؛ داد سخن دهند یا کتاب بنویسند؛ حتا اگر از کشور اسلام زده ای چون ایران گریخته باشند!

در یکی از نوشتارهای یادشده در بالا از آن میان، نوشته بودم:
«... گفتگوها و بده بستان های سیاسی پیرامون بدهی های گرانبار شده به گردن توده های مردم یونان، برخلاف نیرنگبازی آشکار وی [نخست وزیر یونان] در وانمودن چشم اندازی تازه برای گره گشایی چالش، این بار و پس از این نیز تا هنگامی که کار بدست داد و ستدگران سیاسی و کارچاق کن های سرمایه است، همچنان زیر میز پی گرفته شده و خواهد شد؛ زیرا اگر همه چیز، آنگونه که براستی رخ داده و می دهد، بروی میز گفتگو و جلوی دیدگان توده های مردم نهاده شود، آشکارا نشان خواهد داد که سیاه بازی پی گرفته شده تاکنون که همچنان آن را پی می گیرند، جز گرفتن حق حساب چاق تر برای پیشکاری سرمایه ی بزرگ امپریالیستی در آن کشور بیش نیست؛ و بیم برهم خوردن سیاه بازی و بزیر کشیدن چنان رژیمی از سوی توده هایی که روزبروز آگاهی بیش تری می یابند به این یا آن شیوه ی انقلابی در ماهیت خود، افزایش چشمگیری خواهد یافت. اینکه «صندوق جهانی پول» می گوید: یونان به ۵۰ میلیارد یوروی دیگر نیاز دارد به اندازه ای بسنده گویای چانه زنی های زیرمیزی و نشاندهنده ی وقت کشی به سود سرمایه امپریالیستی و به زانو درآوردن توده های مردم یونان در فرجامِ کار است؛ نکته ای که بیگمان از چشم حزب کمونیست هوشمند و کارآی آن کشور دور نخواهد ماند. 

درنگی بیش تر در روند چالش از گذشته تاکنون و پیش بینی آنچه پیش روست، همچنین تراز برتر آگاهی و نیرومندی نسبی و سازمان یافته ی توده های مردم یونان و نیز کار پربار حزب کمونیست و دیگر نیروهای پیشرو آن کشور را به نمایش می نهد که برخلاف کشور ما، سرمایه داران بزرگ انحصارها و دولت های گوش به فرمان شان در کشورهای اروپایی به سردمداری آلمان را واداشته تا برای پاسداری از منافع پرسود خویش در یونان، هر بار بیش از پیش، سبیلِ پیشکاران و کارچاق کن های خود در آن کشور را چرب نمایند. با این همه، این تنها سویه ی امیدبخشِ روندی چالش برانگیز را بازمی تاباند؛ سویه ی برجسته تر که به پندار من در آینده ای نزدیک به چالشی درنگ ناپذیر فراخواهد رویید، بیم گسترش هرج و مرج (آنارشیسم) و از هم پاشیدگی شیرازه ی اقتصادی ـ اجتماعی و پیدایش دوگانگی سردرگم در رهبری سیاسی آن کشور است. نشانه های این دوگانگی در رهبری سیاسی یونان و سردرگمی پیامد آن از هم اکنون بروشنی دیده می شود که نمونه ی چشمگیر آن، برگزاری همه پرسی درباره ی جُستار و چالشی است که نخست وزیر به نمایندگی از سوی دولت و مردم آن کشور خود با آن همداستان است! و بی درنگ، این پرسش ها را به میان می آورد که:
الف.  همه پرسی به چه انگیزه و شَوَندی؟! و
ب. آیا سخن براستی بر سرِ سردرگمی سیاسی است یا سردرگم نمودن دانسته و آگاهانه ی توده های مردم، حزب ها و سازمان های پیشروی یونان به همراه وقت کُشی و ارزیابی نیرو برای پیشبرد «سناریو»های پسین در میان است؟
این ها، نکته هایی است که اگر به هنگام از سوی حزب کمونیست و نیروهای پیشروی یونان دریافته نشود، سود سرراست آن به جیب سرمایه داری بزرگ امپریالیستی و بیش از همه، امپریالیست های اروپای باختری رفته، نومیدی و سرگشتگی توده های مردم آن کشور را در پی خواهد داشت»۸ 

در این باره، برخورد سردرگم و دوپهلوی «بیانیه ی کمیته مرکزی حزب توده ایران»، چشمگیر و شایان درنگ است؛ سه بند آن را که ترازی درخور و نمایان از آن نوشتار را دربردارد، برگزیده ام:
«بسیج شدن رسانه‌های پرشمار و پرقدرت جهان سرمایه‌داری را برای نشان دادن تصویر مخدوشی از اوضاع و خواست‌های مردم یونان، و تلاش این رسانه‌ها برای هراساندن توده‌ها  نسبت به پیامدهای ادامه ی سیاست‌های دولت چپگرای حاکم و تصویر کردن آن دولت به مثابه نیرویی خام، ساده‌اندیش و ساده‌لوح، و حتّیٰ برانداز و خرابکار و اینکه سیاست‌های ”غیرمسوولانه و ماجراجویانه“ی آن وضعیتی بحرانی در کشور به وجود خواهد آورد باید اقدامی برای تدارک کودتای سیاسی در یونان قلمداد کرد.
...
ما نتیجه ی همه‌پرسی روز ۱۴ تیرماه یونان را تجلّی موفقیت مبارزه ی زحمتکشان و نیروهای چپ اروپا علیه نولیبرالیسم ارزیابی می‌کنیم که برای نمایش اقتدار و سلطه ی خود مصمّم به شکست دادن دولت ائتلافی چپ‌گرای یونان و به زانو در آوردن مردم یونان بود. مبارزه ی مصمّمانه و هوشمندانه ی مردم از یک سو و هدایت شطرنج سیاسی بغرنج یونان و اروپا توسط نیروهای چپ یونان از سوی دیگر، ساختارهای رهبری قطب قدرتمند سرمایه‌داری در ”اتحادیه اروپا“ را به‌سختی تکان داده و با بحران سیاسی بی‌سابقه‌ای روبرو کرده است. حزب توده ی ایران با در نظر گرفتن پیامدهای مهم و دامنه‌دار این همه‌پرسی حسّاس و تاریخی، به‌ویژه در ارتباط با امیدبخشی به دیگر ملّت‌های اروپا و به پیکارهای پیشِ رو در اسپانیا و پرتغال و ایرلند، این همه‌پرسی را حاوی درس‌های مشخص و مهم و قابل تعمیمی می‌داند. به باور ما، هر رأی «نه» در همه‌پرسی روز یکشنبه تیری کارساز به سوی جبهه ی‌ متّحد حامیان نولیبرالیسم و ارتجاع یونان بود و نشان از خواست و اراده ی مردم زحمتکش یونان در پیشبُرد مبارزه‌شان برای داشتن یک زندگی شایسته داشت.
...
به باور ما، جنبش مردمی در یونان و اتحاد نیروهای مردمی در این کشور پیرامون شعار محوری مبارزه با ریاضت اقتصادی و سیاست‌های نولیبرالی شکل گرفته است که امکان تولید و رشد اقتصادی سالم را غیرممکن کرده است. به باور ما، مبارزه جاری در یونان مبارزه‌ای مهم و تعیین کننده است امّآ در مقطع کنونی هنوز هدف سرنگونی سرمایه‌داری را در دستور کار خود قرار نداده است.»۹  (برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر) 

از سه بند یاد شده در بالا، تنها بند میانی با نادیده گرفتن پارسی نویسی نادرست در جایی از آن۱۰ از دید من درست است؛ گرچه از کلی گویی هایی آغشته به گزافه نیز تهی نیست

در بند نخست، گرچه آمیزه ای است از راست و ناراست و در نتیجه سفسطه آمیز، چشمگیرتر از همه، چپگرا بشمار آوردن دولت فرمانروا بر یونان است که بگمانم رویدادهای تازه در دولت آن کشور که در آغاز همین نوشتار از آن ها یاد شد، آب پاکی روی دست اینگونه تحلیل های آبکی، پرگویانه و سیاست بازانه ریخته باشد!

جمله ی نخستِ بند سوم که در نتیجه گیری بیانیه ی «کمیته مرکزی» آن حزب آمده با همه ی درستی آن، گفته ای رویهمرفته «توتولوژیک»۱۱ بیش نیست؛ بسیاری از مردم جهان و حتا خواب آلوده ترین و کرخت ترین لایه های اجتماعی مردم اروپا که پیش از این در یکی دو نوشتار از آن ها با برنام «هپی ویو پیپل»۱۲ («Happy View People»)  یاد نموده ام نیز اکنون دریافته اند که:
«ریاضت اقتصادی و سیاست‌های نولیبرالی ... امکان تولید و رشد اقتصادی سالم را غیرممکن کرده است»!

سخن به آرش باریک واژه، بر سرِ چگونگی «تولید و رشد اقتصادی سالم» است که بیانیه با این کلی گویی از کنار آن رد شده و پس از آن همه بزرگداشت های ستایش آمیزِ درباره ی «مبارزه ی زحمتکشان و نیروهای چپ اروپا علیه نولیبرالیسم»، «مبارزه ی مصمّمانه و هوشمندانه ی مردم  ... و هدایت شطرنج سیاسی بغرنج یونان و اروپا توسط نیروهای چپ یونان» و «امیدبخشی به دیگر ملّت‌های اروپا و به پیکارهای پیشِ رو» به این نتیجه می رسد که:
«...امّا در مقطع کنونی هنوز هدف سرنگونی سرمایه‌داری را در دستور کار خود قرار نداده است.» 

به این ترتیب، پس از آن همه، «تکریم و تعظیم و روضه خوانی»، آنچه برجای می ماند، پیشبرد «تولید و رشد اقتصادی سالم» در چارچوب سامانه ی زمینگیرشده ی سرمایه داری امپریالیستی است که چاره ای جز پیگیری الگوهای اقتصادی ـ اجتماعی نولیبرالیسم سرمایه داری ندارد و درهای بازگشت به الگوهای اقتصادی ـ اجتماعی گذشته چون «کینزیانیسم» نیز به رویش بسته است!۱۳  

چشم بندی را می بینید؟! یادآور دو لنگه از یک ترانه یا سروده:
دلبر جانان من، برده دل و جانِ من! برده دل و جانِ من، دلبرِ جانانِ من ...

با خود می اندیشم:
اگر حزب بلشویک روسیه و رهبر فرزانه و انقلابی آن: و. ای. لنین نیز همانگونه می اندیشیدند که حضرت آقای «سوسیال دمکرات» یادشده در بالا می اندیشد و واماندگان نشسته در آن «کمیته مرکزی» حتا پا را از آن هم فراتر نهاده با سفسطه گری آشکار می گویند: «... اما در مقطع کنونی، هنوز هدف سرنگونی سرمایه‌داری را در دستور کار خود قرار نداده است»، هرگز پس از انقلاب «بورژوا دمکراتیک» آن کشور در فوریه سال ۱۹۱۷ توده های مردم روسیه را به سوی انقلاب سوسیالیستی در اکتبر همان سال، رهنمون نمی شدند! می شکیبیدند تا با پیشرفتِ بیش تر سرمایه داری، دیکتاتوری تزاری، چون «دیکتاتوری ولایی»، فرازی دیگر یافته به دمکراسی بورژوازی فراروید و شاید خودِ دیکتاتور، تاج یا دستار خود را به پیشگاه توده های مردم روسیه ی آن هنگام یا ایران کنونی پیشکش نموده و با پوزش از کارهای بدِ گذشته از مقام خود کناره گیری نماید؛ یا چشم براه چنگ اندازی بیش تر ارتش آلمان به روسیه یا هم اکنون نیروهای نظامی «یانکی» ها به ایران شده تا پس از آن، راه برای دمکراسی و تشریف فرمایی «کمونیست های سالنی» گشوده شود! گرچه بیگمان از چگونگی «دمکراسی» آن نیز بسان گونه ی «رشد اقتصادی سالم» سخنی بر زبان آورده نمی شد:
رفقا! اجازه بدهید به ریز و شپش آن نپردازیم! سرنگونی سرمایه‌داری که هنوز در دستور کار نیست ...

اکنون، چند پرسش و در میان نهادن نکته هایی گذرا برای روشن تر شدن جُستار:
الف. یونان و سایر کشورهای حوزه ی جنوبی اروپا از چه تراز رویش اقتصادی ـ اجتماعی برخوردارند؟ آیا این کشورها، بر بنیاد بخش بندی تاریخی جهان سرمایه داری، در شمار «کشورهای مادر سرمایه داری» جای می گیرند یا آنکه در «کشورهای پیرامونی» می گنجند؟
ب. آیا آن کشورها ناچارند همچنان به سود کشورهایی دیگر در چارچوب «اتحادیه سرمایه داری اروپا»، دور بیهوده ی سامانه ای زمینگیرشده و بی سر و سامان را بشکیبند و پی گیرند؛ و هر روز بار بیش تری بر دوش گیرند تا چرخ سرمایه اندکی هم شده به سود خداوندان سرمایه ی امپریالیستی بچرخد؟
پ. آیا بسان روسیه سال ۱۹۱۷ که سست ترین حلقه ی جهان سرمایه داری آن هنگام بود، کشورهای حوزه ی جنوبی اروپا، هم اکنون، سست ترین حلقه ی جهان سرمایه داری در اتحادیه ی یادشده، نیستند؟ و آیا از همین رو، امکان شکسته شدن حلقه در همین بخش آن فراهم نیست؟
ت. آیا برخلاف روسیه سال ۱۹۱۷ که ناچار شد بار سترگ سده ها واماندگی اقتصادی ـ اجتماعی را نه تنها در بخش بزرگی از آن کشور که در بخش پهناوری از منطقه ی آسیای میانی و قفقاز به تنهایی بر دوش بکشد و از میان آتش و خون، در فرجامِ کار، پیروزمند میدان پیکاری نابرابر با همه ی کشورهای امپریالیستی اروپای آن هنگام و نیز ضدانقلاب درونی از آب درآمد، چرخشی انقلابی در سست ترین جاهای حلقه سرمایه داری اروپایی، واکنش زنجیره ای در سایر بخش های آن و نیز برخی «کشورهای پیرامونی» در پی نخواهد داشت؟ و آیا درست به همین شَوَند نیست که کلان سرمایه داران اروپایی و «یانکی» و نیز دیگران، همه ی نیروی خود را برای کژدیسه نمودن چنین روندی در یونان بکار گرفته اند؟
ث. آیا با دست روی دست گذاشتن و چشم امید به آینده بستن، بحران بزرگ انقلابی پدید آمده در یونان که در برخی دیگر از کشورهای «حوزه یورو» و پیرامون آن نیز از زمینه های کم و بیش نیرومندی برخوردار است را پیشاپیش به شکست محکوم نکرده ایم؟  

در اینجا می کوشم، هر یک از پرسش های بالا را فشرده و اشاره وار پاسخ دهم؛ گرچه، در برخی از نوشتارهای پیشین خود که دربردارنده ی پیش بینی های درست و به هنگامی نیز بود و پس از آن، بویژه از سوی گروه های با گرایش چپ و از آن میان حزب «سوسیال دمکرات» یادشده در بالا بی یادآوری خاستگاه آن مورد بهره برداری قرار گرفت۱۴ به سویه هایی از برخی پرسش های بالا پرداخته و به آن ها پاسخ گفته ام. در زیر بخش هایی از دو نوشته در این باره را یادآور می شوم که کار پاسخگویی را سبک تر می کند:
«... درباره ی چرایی و چگونگی ریسک سنگینی که کشورهای امپریالیستی با یورش به کشور لیبی وادار به انجام آن شدند و نیز نقش دو بازیگر دیگر در پهنه ی جهانی: چین و روسیه در این میان، چندان سخن نخواهم گفت ... تنها به چند نکته اشاره می کنم:
ـ فرجام کار، با آنکه امپریالیست ها یکبار دیگر، خاک کشوری را به توبره کشیدند، می تواند فروپاشی سامانه ی نابسامان امپریالیستی را شتاب بیشتری بخشد؛
ـ چنین یورش تبهکارانه و "پیروزی" پیامد آن، نه تنها نشانه ی نیرومندی این سامانه نیست که ناتوانی آن در برخورد به واقعیت سرسخت بن بست ناگزیر و فراگیر اقتصادی ـ اجتماعی آن و گریز به جلو در رویارویی با جنبش های بزرگ آینده و از آن میان در جنوب اروپا را به نمایش می گذارد؛ و
ـ ریسک سنگین یورش به لیبی، نشانه های دیوانه سری سامانه ی امپریالیستی را به نمایش گذاشته است. این دیوانه سری در شرایطی که هنوز جایگزین های درخور و نیرومند سوسیالیستی در زمینه های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی، سیاسی پدید نیامده اند، می تواند بهای سنگینی برای هستی آدمیان و ”بوم زیست“ به همراه آورد.
...
انباشت بی پیشینه ی ناخشنودی توده های مردم از بینوایی گسترش یابنده در کشورهای اروپایی حوزه ی ”یورو“، برآمدهای گوناگونی از اعتصاب های کارگری و سندیکایی گسترده در فرانسه، یونان و جاهای دیگر گرفته تا خشم لگام گسیخته و هرج و مرج جویانه ی جوانان در انگلیس را به نمایش گذاشته است. این ناخشنودی های اجتماعی که دم به دم افزایش می یابد، افزون بر یونان، دربرگیرنده ی کشورهای اسپانیا، ایتالیا، پرتغال و فرانسه (بخش جنوبی حوزه ”یورو“) است که در آنها زمینه های انقلاب های اجتماعی فراروینده به سوسیالیسم از هرباره فراهم شده و می شود. نگرانی عمده ی امپریالیست ها نیز بویژه از رویدادها و دگرگونی های چندسال کنونی در این بخش از جهان سرچشمه می گیرد که خط نخست خاکریز جبهه ی کشورهای "جهان نخست" در سست ترین حلقه ی کشورهای امپریالیستی را دربر می گیرد. شکسته شدن و فروریختن این خاکریز به معنای فروپاشی سامانه ی کم و بیش یگانه ی مالی و پولی اروپایی در نخستین مرحله و ازهم پاشی سست ترین حلقه ی سامانه ی امپریالیستی خواهد بود که به نوبه ی خود شکسته شدن اردوگاه کشورهای امپریالیستی و مرگ پرشتاب تر این سامانه ی تبهکار را نزدیک تر می کند. 

رودررویی های (تضادهای) بسیار گوناگون، پیچیده و شکننده ای در این سست ترین حلقه به هم بافته و تنیده شده اند که پیش بینی چگونگی روندهای دگرگونی های اجتماعی ـ اقتصادی و نیز سیاسی آینده را در آنجا بسی دشوار می کند. با این همه، نشانه های بسیاری از امکان گسترش و فرارویی جنگ امپریالیستی از کشورهای پیرامونی (افعانستان، عراق، سومالی، لیبی و ...) و کرانه های این حوزه (فروپاشی یوگسلاوی) به مرکز و بویژه خاکریز جنوبی آن از هم اکنون در افق پیداست. یکی از مهم ترین این رودررویی ها، رودررویی منافع کوتاه برد (تاکتیکی) و آنی امپریالیست های ”اتحادیه کشورهای اروپایی“ دربرگیرنده ی ”حوزه یورو“ و پیرامون آن با منافع امپریالیست های ”ایالات متحد“ در این منطقه و سایر منطقه های جهان و بویژه چین و آسیای جنوب خاوری است. این منافع، افزون بر رودروریی های عمده، دربسیاری جاها به یکدیگر سخت گره خورده و به هم تنیده است؛ دلیل شکننده بودن آن نیز همین است. در اینجا، همه جانبه به این جُستار نمی پردازم و تنها به یک جنبه ی مهم آن در پیوند با چارچوب این نوشتار اشاره می کنم: از دست رفتن سروری امپریالیست های ”ایالات متحد“! 

از دست رفتن سروری امپریالیست های ”ایالات متحد“ که از دوران ”جنگ جهانی دوم“ و بویژه پس از برقراری ”قانون برتون وودز“ (جایگزینی واحد پولی دلار بجای طلا) به کشورهای شکست خورده در جنگ اروپای باختری و دیگر کشورهای وابسته به این سامانه انگل، تاکنون گرانبار شده، بر گرایش آن کشور در کشاندن جنگ به خاک اروپا و تکه تکه نمودن همچشم (رقیب) خود: ”اتحادیه کشورهای اروپایی“ می افزاید. قانون همچشمی میان انحصارات بزرگ سرمایه داری و کشورهای پشتیبان آنها برای از چنگ یکدیگر بیرون آوردن بازارهای جهان، بیرون از اراده این یا آن کشور، هراندازه نیرومند نیز که باشند، این گرایش را هرچه بیش تر دامن زده و نیرو می بخشد. ”دلار“ و همه ی نیروی اهریمنی پشتوانه ی آن، همچشم تازه، ”یورو“ را برنمی تابد و همزمان، تکه تکه شدن ”همچشم“، خطر ازهم پاشی سامانه ی سرمایه داری در هریک از این تکه ها را بگونه ای چشمگیر دربردارد. این یکی از دشواری ها و چالش های بزرگ سامانه سرمایه داری امپریالیستی، هم اکنون و در آینده ی نزدیک است. چالشی که می تواند سرنوشت این سامانه ی تبهکار را یکبار و برای همیشه روشن کند و آدمیت و فرهنگ آن را از چنگال اهریمنی آن برهاند:
چالشی دورانساز که بخشی از رودررویی دیالکتیکی درون ساختاری و بن بست تاریخی آن را بازمی تاباند!»۱۵ 

در نوشتار دوم از گوشه ای دیگر به جُستار و چالشی که از مدتی پیش به این سو بالا گرفته و گام بگام به ترازی سرنوشت ساز می رسد، نگریسته شده و در بخشی از آن، چنین آمده است:
«چرخِ اقتصادِ سرمایه داری یونان، آنچنان پنچر شده و سوراخ های کوچک و بزرگ پیدا کرده که هرچه از سوی سرمایه داران ”اتحادیه اروپا“ باد می شود، باز هم باد آن در می رود و نیازمند باد زدن بیش تر از سوی اتحادیه ی سرمایه دارانی است که همزمان، کالاهای بازهم بیش تری به روی آن بار می کنند! همین کار، سبب دشوار شدن باد زدن و به پهلو خوابیدن ”چرخ“ شده است؛ بگونه ای که بیم چپّه شدن آن می رود! از سوی دیگر، سرپا نگه داشتن و گرانبارتر نمودن آن نیز همان بیم را دربر دارد؛ زیرا درهم شکسته شدن ”چرخ“ در چنین وضعیتی بی برو برگرد است. همین وضعیت، کم و بیش در اقتصاد دیگر کشورهای بخش جنوبی ”اتحادیه سرمایه داران اروپا“ دربرگیرنده ی اسپانیا، ایتالیا، پرتقال و تا اندازه ی بسیاری فرانسه، دیده می شود؛ در آن کشورها نیز ”زنجیر چرخ“ هر از گاهی از جای خود در می رود، رویهم می افتد و چرخه ی اقتصادی از گردش بازمی ایستد. پدیده ی همزمانی تورم و رکود که تا همین چندی پیش تنها ٤ ـ ۵ کشور جهان سرمایه داری را دربرمی گرفت، اکنون دیگر همه گیر شده و کم و بیش همه ی کشورها را فرا گرفته است. اوضاع سرمایه داران کشورهای بخش شمالی این ”اتحادیه“ نیز چندان بهتر نیست. تنها برتری آنها هنوز این است که با صادر کردن کالاهای خود به کشورهای جنوبی ”اتحادیه“، همچشمان (و هم پیمانان؟!) خود را در شرایط بدتری می نهند و در واقع تورم خود را به آنها زورچپان می کنند. آشکار است که چنین وضعیتی، ناخشنودی همه را در پی داشته و شرایط فروپاشی ”اتحادیه اروپا“ را از هرباره فراهم می نماید؛ اتحادیه ای که تا همین چندی پیش، یکی از گوشه های «سه سوک» (مُثلّث) بزرگ سرمایه داری بشمار می رفت؛ ”سه سوکی“ که با ”جهانی شدن“ (و نه جهانی سازی!) ... زمین، زیر پای سرمایه داری امپریالیستی در ”گوشه“ اروپایی آن با شتاب بیش تری نسبت به سایر گوشه ها و گره های تازه سربرآورده، می لرزد و فرو می نشیند. این فرونشست، بویژه در بخش جنوبی اروپا، هر آن شتاب بیش تری می بابد؛ بگونه ای که مانند در آب فرو رفتن قاره ی پندارآمیز ”آتلانتیک“ (یا آتلانتیس)، بیم از دست رفتن همه چیز و سرنگونی سامانه ی نابسامان سرمایه داری، تن همه ی سرمایه داران بزرگ جهان را می لرزاند. این فرونشست، زمینه ساز و نشانه ی نابودی همه ی آنهاست؛ چشم اندازی که گرچه چشم دیدن آن را ندارند، ولی نزدیک شدن آن را نیک دریافته، راه چاره ای بنیادین نمی یابند.»۱۶ 

در نوشتار برگرفته ی بالا، نکته ای برجسته نیز از قلم افتاده بود: یک فراموشکاری نابخشودنی! باید می نوشتم:
«... صادر کردن سرمایه ها و کالاهای خود به کشورهای جنوبی ”اتحادیه“»! زیرا سخن تنها بر سرِ صدور کالا (یکی از ویژگی های سرمایه داری پیش از پیدایش انحصارات) نیست که بویژه و برجسته تر از آن، بر سرِ صدور سرمایه نیز هست که این یک، برجسته ترین ویژگی و شناسه ی دوره ی سرمایه داری انحصاری (امپریالیستی) از پایان سده ی نوزده ی ترسایی به این سوست.۱۷  

می پندارم با آنچه از دو نوشتار برگرفته، یادآور شدم، بخشی از پاسخ بندهای «الف» و «ب» در بالا، دستِکم در چارچوب یک ترازبندی کلی داده شده است؛ روشن است که پاسخ باریک بینانه تر بر بنیاد و با بهره وری از «دیالکتیک ماتریالیستی» و نمونه های تاریخی، نیازمند کاری گسترده تر و پاسخی جداگانه به هر یک از آن پرسش هاست که به نوبه ی خود، پرسش هایی دیگر نیز به میان می آورد که در اینجا به آن ها نمی پردازم؛ گرچه به هر رو و در یک ارزیابی عمومی، پاسخ ها بگمان نیرومند، همراستا با آنچه در آن دو نوشتار به میان آمده، خواهد بود؛ پاسخ هایی بر بنیاد منطقی باریک بینانه تر و گواهمندی های تاریخی.

با این همه، در پاسخ به پرسش های بند «الف» و «ب»، نکته های زیر را یادآور می شوم و در هماوندی با آن، پیشاپیش این را نیز می افزایم که با گروه بندی کشورهای جهان بر بنیاد «کشورهای ”جهان نخست“، ”جهان دوم“ و ”جهان سوم“»۱۸ و نیز دیگر مانش های ساخته و پرداخته ای اینچنین، همداستان نبوده و کاربردشان از سوی اینجانب در اینجا و دیگر نوشتارهایم، همواره مشروط، نمادین و به شَوَندِ جاافتادگی آن ها در فرهنگ سیاسی و اجتماعی بوده و هست:
روشن است که نه تنها یونان که کشورهایی چون اسپانیا، پرتغال، ایرلند و حتا تا اندازه ای ایتالیا، گهواره ی سامانه ی سرمایه داری در اروپا را نمی توان در شمار «کشورهای مادر سرمایه داری»۱۹ جای داد که جُستاری تاریخی (دگرشونده) و مانشی دگردیسنده است. «قانون رویش ناهماهنگ اقتصادی ـ اجتماعی» در سامانه ی سرمایه داری، همواره تاکنون، زمینه ساز جابجایی گرانیگاه سرمایه از جایی به جای دیگر بوده و همچنان هست؛ چنانکه به عنوان نمونه ای نزدیک و دمِ دست از چند دهه پیش به این سو، گواه جابجایی بخش سترگی از گرانیگاه سرمایه به کشورهای آسیای خاوری، جنوب و جنوب خاوری این بزرگ ترین خشکی روی زمین، بویژه چین و هند بوده و هستیم. گرچه، چنین جابجایی هایی به هیچ رو به این آرش نیست که سامانه ی سرمایه داری زمینگیر شده از توان آفرینش کشور یا گروه کشورهای امپریالیستی تازه در جایی دیگر از کره زمین و نوزایی پیگیر برخوردار است. در اینجا با «قانون» دیگری نیز سر و کار می یابیم که در بسیاری پهنه های زندگی و دانش و فن و از آن میان چگونگی فرگشت زیستی و اجتماعی آدمی، کارکرد آن شناخته شده است:
«قانونِ دگردیسیِ دگرگونی های کمّی (چندی) به فرازی نو (دگرگونی کیفی یا چونی)» که در روندِ آن، درونمایه ای یکسان، برونزدی دیگر یافته و گاه چیزی به چیز دیگر دگردیسه می شود. بر بنیاد قانون یادشده، چه در فرگشت طبیعت بگونه ای دربرگیرنده و چه در فرگشت زیستی و اجتماعی آدمی، بجای سطح شیبداری رو به فراز با پلکان هایی فرازمند و بی بازگشت۲۰ روبروییم؛ پلکان هایی که در نمونه ی فرگشت زیستی و اجتماعی آدمی از بزرگ ترین پله ها در پایین آغاز شده و در فرآیندی شتاب گیرنده بر بنیاد تصاعدی هندسی، هر پله ی بالاتر، در سنجش با پله ی پایین تر از خود، هر بار کوچک تر و کوجک تر می شود. در چنین فرآیندی به پدیده و «قانون» دیگری که آن را «مرز ردنشدنی» یا «دیوار حدّ» می توان نام نهاد نیز برمی خوریم که درباره ی آن در یکی از نوشتارهای پیشین از آن میان، چنین آمده است:
«ما در طبیعت که اجتماع آدمی نیز بخشی از آن را دربر می گیرد با دیواری به نام ”حدّ“ یا مرزهایِ عبورناپذیرِ (ردنشدنی) طبیعی در چارچوب زمانی ـ مکانی آن سر و کار داریم؛ ”در چارچوب زمانی ـ مکانی“ به این آرش که از مرزی یکبار رد شده در طبیعت، دوباره نمی توان رد شد؛ همانگونه که نمی توان به گذشته بازگشت و یا به گفته ی بسیار زیبا و پرآرش هراکلیت:
”از یک رودخانه نمی توان بیش از یکبار گذشت“!»۲۱ 

در همان نوشتار، در واکنش به نوشته ی رفیقی که روسیه را در «مرحله گذار به امپریالیسم» پنداشته بود یا شاید همچنان می پندارد از آن میان، آورده بودم:
« چنین مرحله ای در تاریخ گذشته است؛ حتا کشور چین نیز که شرایط بهتری دارد به این مرحله نخواهد رسید. روسیه، دست بالا همان روندی را خواهد پیمود و در بهترین شرایط به همان جایگاهی دست خواهد یافت که روسیه تزاری داشت:
خرده امپریالیستی پیرو و دنباله ی سامانه ی امپریالیستیِ جاافتاده ی باخترزمین. رشد ناموزون اقتصادی چنان امکانی برای پدیداری انحصارات بزرگ تازه در سایر منطقه های چهان نخواهد داد و کاربرد ”خرده امپریالیسم“، آمیخته واژه ای نمادین و کم و بیش به همان آرشی است که نقش و جایگاه روسیه تزاری به عنوان وامانده ترین کشور دنباله رو حلقه کشورهای امپریالیستی باخترزمین تا پیش از ”جنگ جهانی نخست“ را بازمی تاباند ...

... هیچکدام از دو کشور یادشده و نیز کشورهای دیگری چون برزیل، هیچگاه به آستانه ی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی نیز نخواهند رسید. این مرزی یکبار رد شده در تاریخ جامعه ی آدمی است و دوباره پیمودنی نیست؛ به این دلیل ساده که ”سامانه ی سرمایه داریِ پیش از انحصارات“ با پیدایش انحصارات بزرگ سرمایه داری که از همان آغاز، همه ی نشانه های انباشتگی آن سامانه به مرزهای گنجایش و اندکی پس از آن، گندیدگی و انگلوارگی خود را به نمایش نهاد، دیگر جایی برای پی گرفتن چنین روندی تاریخی برجای ننهاده است و کلید دریافت بهتر جُستار که تنها به آن اشاره نموده ام نیز از آن میان و مهم تر از همه، ”قانون رشد ناموزون اقتصادی ـ اجتماعی“ در این سامانه است ... سامانه ی سرمایه داری به مرزهای خود رسیده، درجا می زند و می لنگد؛ گویی با لگد کوبیدن به دیواری رد نشدنی، پای خود را می شکند و هربار بیش تر زمینگیر می شود؛ حتا کشور چین با آنکه در سنجش با روسیه از امکانات گسترده تری برای امپریالیست شدن برخوردار است و برخی رهبران گذشته و کنونی آن نیز چنین پندارهای خامی در سر می پرورانده و می پرورانند، هرگز امپریالیست نخواهد شد. آن سوی دیوار، سوسیالیسم است که باید بتوان به آن رسید.»۲۲ 

به این ترتیب از دید من، آنچه از «کشورهای مادر سرمایه داری» یا «متروپل» ها، همچنان برجای مانده، تنها دو کشور آلمان در اروپا و «ایالات متحد» در آمریکای شمالی هستند که این یکی را با اندک چشم پوشی تاریخی و بدیده گرفتن پدیده ی جابجایی گرانیگاه سرمایه از جایی به جای دیگر، می توان «کشور مادر سرمایه داری» بشمار آورد؛ دو کشوری که گرچه هنوز نیروی جنبشی سامانه ای فرسوده در جهان بشمار می روند از حال و روز خوشی برخوردار نیستند و همه ی نشانه های فروپاشی سامانه ای زمینگیر شده و ناهمتایی های چشمگیر درون سامانه ای را در خود به نمایش می نهند؛ با این همه و بر بنیاد برخوردی دانشورانه، چنان نشانه ها و ناهمتایی هایی به آرشِ فروپاشی خودکار این سامانه ی تبهکار و زایش سامانه ی سوسیالیسم از درون آن نیست. برای چنان زایشی، کارکرد آگاهانه و هوشمندانه ی توده های سترگ آدمی از هر ملیت و نژاد و زبان و کیش و آیینی زیر رهبری آماجمند نیروهایی پیشرو که براستی خواهانِ سرنگونی سامانه ی بی سر و سامان سرمایه داری و جایگزینی آن با سامانه ی سوسیالیستی فراگیر باشند، بایسته است.۲۳ به ویژگی ها و چگونگی جایگزینی آن در اینجا نمی پردازم.

درباره ی مانش «کشورهای پیرامونی» نیز باید برخوردی دانشورانه و تاریخی نمود. در این باره، بخش کوتاهی از یک نوشتار کهنه را یادآور می شوم:
«مفهوم ”کشورهای پیرامونی“ در برابر ”کشورهای مادر سرمایه داری“ یا ”متروپل“ ها بکار می رود و تا چندی پیش بخش عمده ای از کشورهای آسیا، آفریقا، آمریکای مرکزی و لاتین را دربرمی گرفت. با رشد و گسترش پرشتاب سامانه ی سرمایه داری در کشورهایی چون چین، هند، برزیل و برخی دیگر از کشورهای پیش تر کم رشد، این مفهوم های کم و بیش نمادین که در گذشته برای رویارویی با مفهوم های ”سوسیالیسم علمی“ و سرپوش نهادن به چپاول سرمایه ساخته و پرداخته شده بودند، بیش از پیش بیمایه بودن خود را به نمایش نهاده اندو با این همه، چنین مفهوم هایی را همچنان به شکل نمادین می توان بکار برد.»۲۴ به این ترتیب، کاربرد آن مانش ها در کالبد «کشورهای بهره کش» (یا بزبان توده ی مردم: «شیردوش») در برابر «کشورهای بهره ده» (یا «شیرده») از آرش باریک تری برخوردار خواهد بود؛ گرچه، حتا چنین کاربردی به شوند «جهانی شدن» هرچه بیش تر سرمایه۲۵ (سنجش ناپذیر با حتا ۴۰ سال پیش از این) و درهم تنیدگی چندی (کمّی)و چونی (کیفی) بسیار پیچیده ی سرمایه های کوچک و بزرگ این یا آن کشور در گروهبندی های غول پیکر سرمایه امپریالیستی، کاربرد چنان مانش های ساخته و پرداخته ی نهادهای اندیشه پردازی امپریالیستی را بیش از پیش نمادین نموده و آن ها را از آرش و مانشی درخور و دانشورانه تهی می کند؛ زیرا به همان اندازه که سرمایه، جهانی تر شده و می شود، نیروی کار و طبقه کارگر در هر کشور و منطقه ای نیز خود را رویاروی پیشانی (جبهه) سرمایه ای درهم تنیده و جهانی شده می یابد و به همبستگی جهانی با دیگر رنجبران و بهره دهان نه تنها کشور خود که سایر کشورهای جهان وامی دارد. نمونه هایی از چنین رویارویی را در میهن خودمان گواه بوده ایم که کارگران کشورمان، نه تنها با رزیم تبهکار جمهوری اسلامی رودررو بودند که با سرمایه امپریالیستی نیز سرراست، سرشاخ شدند: نبردی بس نابرابر و با از جان گذشتگی بیمانند!

از دیدگاه دانشورانه به همان اندازه که «کارگرهمبستگی جهانی»۲۶ از سرشتی پویا و فرازیابنده برخوردار است، همبستگی جهانی سرمایه داران در کالبد سرمایه داری انحصاری (امپریالیستی) با ناهمتایی های درونی هرچه بیش تری روبرو شده و همزمان با گسترش خویش در کالبد «جهانی شدن سرمایه» (گلوبالیزاسیون)، شکاف های ژرف تری برداشته، پوست می اندازد و رو به نابودی می رود.

در یک ارزیابی عمومی و نیازمند به کار پژوهشی گسترده تر و ویژه در آن باره، کشورهای جنوبی «حوزه یورو» از دیدگاه تراز رویش اقتصادی ـ اجتماعی، نه در چارچوب کشورهای «جهان نخست» و «کشورهای مادر سرمایه داری» می گنجند و نه در کشورهای «جهان سوم» و «کشورهای پیرامونی»؛ جایگاه آن ها کشورهای نامور به «جهان دوم» نیز که در بخش بندیِ مانشِ «سه جهان»، «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» و کشورهای خاور اروپا را دربرمی گرفت نیز نیست! گرچه با اندک چشم پوشی هایی درباره ی دو کشور ایتالیا و فرانسه (بویژه از دیدگاه تاریخی)، تراز رویش اقتصادی ـ اجتماعی در کشورهای جنوبی «حوزه یورو» را در یک ارزیابی کلی و دربرگیرنده، ترازی میان "پویا"ترین اقتصاد سرمایه داری اروپایی در بخش های شمال و مرکزِ اروپای باختری و موتور جنبشی آن: آلمان در یکسو با گروه کمابیش بزرگی از «کشورهای پیرامونی» پراکنده در سراسر جهان در سوی دیگر، می توان بشمار آورد؛ کشورهایی که در پی جهانی تر شدن پرشتاب سرمایه، بویژه پس از فروپاشی نخستین کشور زحمتکشان جهان و «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» در خاور اروپا و قطب بندی (polarisation) هرچه بیش تر در سامانه ی سرمایه داری، جایگاه پیشین خود را از دست داده و به کشورهای بهره ده دگردیسه شده و می شوند. حوزه ای که آن را گونه ای "حاشیه ی امن" (buffer) آلمان و دیگر کشورهای مرکز و شمال اروپای باختری نیز می توان بشمار آورد. آنچه در این حوزه، بویژه چشمگیر است، رویش گونه هایی از «سرمایه داری وابسته» (کمپرادور) و از میان رفتنِ بنیان های اقتصاد ملی است که همزمان، گسترش بیمانند اقتصادهایی انگلی بر بنیاد «بورس بازی» و آنچه «سرمایه داری قمارخانه ای» نامگذاری شده را در کشورهای آن حوزه به همراه داشته است؛ کشورهایی که در گذشته ی دور و نزدیک، کم و بیش همگی در شمار کشورهای بهره کش بوده و برخی از آن ها بویژه فرانسه، هنوز ناخنی در آفریقا و یکی دو جای دیگر جهان دارند، گام بگام و هر روز بیش از پیش به اقتصاد و سرمایه مالی کشور آلمان در «حوزه یورو» وابسته می شوند:
روندی ناگزیر که چشمگیرترین نمونه ی آن در یونان روی داده و توده های مردم آن کشور را به جان آورده است.

به این ترتیب، پرسش در میان نهاده شده در بند «ب» را با روشنی بیش تر و دربرگیرنده تر می توان چنین پاسخ داد:
نه تنها کشورهای جنوبی «حوزه یورو» که بسیاری دیگر از کشورهای کمابیش همتراز با آن ها از دیدگاه رویش اقتصادی ـ اجتماعی در خاور اروپا به هیچ رو ناچار نیستند تا همچنان به سود کشورهایی دیگر در چارچوب «اتحادیه سرمایه داری اروپا»، دور بیهوده ی سامانه ای زمینگیرشده و بی سر و سامان را بشکیبند و هر روز بار بیش تری به سود خداوندان سرمایه ی امپریالیستی بر دوش گیرند! 

برخلاف پندار آن حزب به «سوسیال دمکراسی» گراییده، سرنگونی سرمایه داری در یونان و سایر کشورهای جنوبی «حوزه یورو» و برخی کشورهای دیگر همتراز با آن ها در دستور کار روز است و  در شرایطی که سرمایه داری امپریالیستی راهی برای بازگشت به گذشته ندارد و راه به "جلو" نیز جز با بارکردن هرچه بیش تر بحران اقتصادی کمرشکن به دوش کشورهای دیگر یا جنگ افروزی گشوده نمی شود، «مبارزه با ریاضت اقتصادی و سیاست‌های نولیبرالی»، آرشی جز سرنگونی سرمایه داری ندارد و نمی تواند داشته باشد. 

چشم بندی را باید کنار نهاد و از سفسطه جویی نیز هر اندازه پیچیده و تودرهم، خودداری ورزید!۲۷ 

آنچه در زمینه ی سرنگونی سرمایه داری از برجستگی ویژه ای برخوردار است، هستی حزب کارگری ـ کمونیستی راستین (به آرش لنینی آن!) و کارآزموده در پیکار طبقاتی است که بتواند «طبقه کارگر» و توده های مردم را به سوی پیروزی رهنمون شود؛ هم اکنون، همه ی این ها در یونان کنونی از هستی برخوردار است:
هم «عامل عینی» و هم «عامل ذهنی»!۲۸ جایی نیز برای برخوردی «بیشینه خواه»۲۹ (maximalism) و شکیبیدن تا هنگامی که گسترش بحران اقتصادی ـ اجتماعی و نبود چشم اندازی رهگشا به سرخوردگی و نومیدی توده های مردم بینجامد، نیست.

در چنین شرایطی است که اگر کار به دست روی دست گذاشتن و چشم امید بستن به جریان های سیاسی و حزب های همدست سرمایه ای چون «حزب سیریزا» در یونان بکشد و پیشنهاد روشن و سنجیده ی حضرت آقای «سوسیال دمکرات» نامبرده در بالا به سود سرمایه داری که:
«... برای این که بفهمیم کی راست می‌گوید و درست عمل می‌کند به زمان نیاز داریم.»، بکار بسته شود، تنها و تنها زمان گرانبها را از دست داده ایم! و همه ی این ها نیز به این آرش نیست که حزب کمونیست یونان و دیگر نیروهای پیشروی آن کشور، همین فردا پس فردا یا تا سررسیدِ «مقطع کنونی» یادشده در بیانیه ی یادشده از آن حزب در بالا که روشن نیست تا چه هنگامی بدرازا خواهد کشید، سرمایه داری را سرنگون خواهند نمود! در اینچا سخن بویژه بر سر سمتگیری های درست و باریک دوربردی (استراتژیک) و کاربست باریک تر از آنِ سیاست های راهبردی (تاکتیکی) است.

آن هنگام که «حزب سیریزا» تازه در یونان بر سرِ کار آمده بود، در واکنش به نوشته ی کسی در «گوگل پلاس» از آن میان، نوشتم:
«... پیروزی ”حزب سیریزا“ در یونان را می توان از سویی عقب نشینی ناگزیر نیروهای راست نه تنها در یونان که در بخش بزرگی از اروپا و شاید جهان بشمار آورد و از سوی دیگر گشودن سوپاپ اطمینان مخزنی که اگر باز نمی شد، ترکش آن بسی دورتر از یونان و پیش از همه جنوب اروپا را درمی نوردید! 

امپریالیست ها ناچار به گردن نهادن به واقعیت سرسختی شده اند و با گامی به واپس، کمی جا گشوده اند تا ببینند چگونه آن را مهار خواهند نمود. ”حزب سیریزا“، چپ رادیکال به آرش حزب کمونیستی راستین نیست. برنامه ی آن ها را اگر نیک بنگرید، برنامه ای رفرمیستی با مایه هایی از شعارهای چپ راستین است. باید دید که شعارهای شان در کردار تا چه اندازه جامه ی عمل به خود خواهد پوشید. از هم اکنون می توانم با قاطعیت بگویم که بسیاری از برنامه های اعلام شده ی خود را درست به دلیل سرشت اصلاح طلبانه ی آن ها (رفرمیسم بورژوایی) نخواهند توانست اجرا کنند؛ گرچه، با  همه ی این ها و با آنکه امپریالیست ها و بویژه امپریالیست های اروپایی چنین حزبی را در برابر حزب کمونیست یونان بالا برده و از هرباره و نیز دربرگیرنده ی تبلیغات رسانه ای، کمکش نموده اند تا کار را بدست گیرد، روند پیش رو را مثبت می دانم؛ درست به همان دلیلی که در بالا گفتم:
این یک عقب نشینی در برابر موج انقلابی در یونان، کشورهای جنوب اروپا و جاهای دیگر است؛ وگرنه با انقلابی ناگزیر رودررو می شدند. 

کوشش امپریالیست ها از وانمودن و جازدن ”حزب سیریزا“ به عنوان ”حزب رادیکال چپ“ به جز عقب راندن و کاهش نفوذ ”حزب کمونیست یونان“ در میان توده های مردم آن کشور، آماجی مهم تر را نیز نشانه گرفته است:
شکستن اعتماد توده های مردم به نیروی چپ بگونه ای کلی و از میان بردن امید به کارآیی نیروی چپ راستین در آن کشور که بیگمان بازتاب جهانی نیز خواهد یافت. 

به این ترتیب، زین پس چگونگی سیاست های راهبردی (تاکتیکی) حزب کمونیست یونان و این نکته که در کجا و تا چه اندازه با روندی باید همگامی نماید و کجا به هنگام پای پس بکشد تا آنچه می گذرد سپس به پای آن حزب نیز گذاشته نشود، اهمیتی دوچندان می یابد.»۳۰ 

هنر پیکار سیاسی دانشورانه به سود توده های بزرگ اجتماعی، در میان نهادن و کاربرد شعارهای راهبردی درست و بجا در برآمدهای اجتماعی و به هنگام جنبیدن (نه زودتر و نه دیرتر از آن!) و سمت و سو دادن و رهبری با چشمی باریک به شعار دوربردی داشتن است؛ آنگاه توده ها کار را خواهند ساخت و به فرجام نیک خواهند رساند. در این باره، در یکی از نوشتارهای پیشین از آن میان، چنین نوشته بودم:
«سوء استفاده نیروهای امپریالیستی و لایه های واپسگرای اجتماعی در به کژراهه کشاندن جنبش ها و انقلاب ها برپایه دشواری ها و نارسایی ها ... با آفرینش و دامن زدن به هرج و مرج اجتماعی و در دوره کنونی بویژه با رهبری علمی هرچه بیشتر بحران ها و مهار نمودن نیروی توده ها در چارچوب "جنبش" هایی پرهیاهو، به ساز و برگ رسانه های امپریالیستی آراسته و همزمان نازا و بی سرانجام شکل گرفته و فرجام می یابد. در دو دهه گذشته، چندین نمونه از این سوء استفاده های کامیابانه امپریالیست ها در به کژراهه کشاندن جنبش ها و انقلاب های اجتماعی را در کشورهای گوناگون دیده ایم. با این همه، بیمایه شمردن این جنبش ها و انقلابها و وابسته دانستن آنها به سامانه امپریالیستی بر این پایه که گویا خود آنها چنین انقلاب ها و جنبش هایی را راه انداخته اند، سخنی نسنجیده، نادرست و غیرعلمی است؛ زیرا برانگیزاننده بحران های اقتصادی ـ اجتماعی، ... تضادهای درونی ساختارها و همجوش هاست و همواره، چالش بنیادین بر سر این جُستار است که چه نیروی عمده ی اجتماعی، چپ یا راست، بهتر توانسته اند یا می توانند بحران را به سود این یا آن طبقات و لایه های اجتماعی رهبری نمایند ... دشواری بزرگ در شکست و از میان برداشتن سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی نیست که در یافتن راهکارها و الگوهای شایسته و درخور برای سمتگیری به سوی سوسیالیسم در اینجا و هرجای دیگری است. پابرجا ماندن سامانه سرمایه داری امپریالیستی نه به دلیل پویایی آن که به دلیل نبود گزینه ها و الگوهای سوسیالیستی درخور و شایسته برای جایگزینی این سامانه ی تبهکار است. باید همواره به این نکته توجه داشت که فرارویی جامعه آدمیان به سامانه ای دادگر و بی طبقات بهره کش، فرآیندی خودکار و ناگزیر نیست. سامانه ی ”سوسیالیسم“ به شکلی خودپو از درون سامانه ی سرمایه داری بیرون نخواهد آمد. برای دستیابی به این آرزوی دیرینه آدمی، کار و پیکار جانانه ی همه نیروهای خواهان پیشرفت اجتماعی بویژه در پهنه ی نظری برای یافتن الگوهایی پاسخگوی نیازهای جامعه که کاستی ها و نارسایی های گذشته در ساختمان سوسیالیسم را از میان برداشته باشد، بایسته و شایسته است.»۳۱ 

تنها نکته ای که شاید هنوز تا اندازه ای نقشی بازدارنده دارد، نقش کشورهای امپریالیستی برهبری امپریالیست های «یانکی» در کژدیسه نمودن جنبش های اجتماعی و به خاک و خون کشیدن انقلاب های توده ای در همه جای جهان و از آن میان، یونان است؛ ولی باید بی درنگ این نکته را بدیده گرفت که نقش بازدارنده ی کشورهای امپریالیستی به همان اندازه که در «کشورهای پیرامونی» به شَوَندهای گوناگون و از آن میان، واماندگی های تاریخی و هستیِ خرده فرهنگ هایی خوگرفته به خودکامگی در بیش تر آن کشورها، هنوز از توانمندی نسبی برخوردار است، در کشورهای اروپایی و از آن میان «حوزه جنوبی» آن به شَوَندهایی که جلوتر درباره ی آنها سخن رفت و از آن میان، تراز رویش اقتصادی ـ اجتماعی بالاتر در سنجش با «کشورهای پیرامونی»، سازمان یافتگی نسبی توده ها و نیز آزمون های تلخ تاریخی دو جنگ جهانی و برخی جنگ های درونی (نمونه: اسپانیا) از دستی گشاده در کژدیسه نمودن روندهای سیاسی و اجتماعی ـ اقتصادی یا جنگ افروزی برخوردار نیست. در این کشورها، «عامل درونی» و «عامل بیرونی»۳۲، بویژه  در سی چهل سال کنونی، بسیار بیش تر از «کشورهای پیرامونی» درهم تنیده اند؛ همین درهم تنیدگی است که چنان قطب بندی های طبقاتی آشکار و رویارویی های تند «نیروی کار» با «سرمایه» در یونان را پدید آورده و «ناهمتایی (تضاد) دیالکتیک ماتریالیستی» نمونه واری را به نمایش نهاده است. در کشورهای دیگر حوزه یادشده نیز زمینه های آن از هرباره فراهم شده و ترس خداوندان سرمایه و سوپرمیلیاردرهای جهان سرمایه داری را برانگیخته است. در چنین شرایطی است که آن ها، حزب ها و جریان های «سوسیال دمکرات» زنهارخواه (خائن) را بکار می گیرند تا از لبه ی تیز برخورد طبقاتی «طبقه کارگر» و زحمتکشان همراه یا آن، هرچه بیش تر کاسته و از دستیابی شان به قدرت سیاسی جلو گیرند.

با آنچه آمد، پاسخ به پرسش های در میان نهاده شده در بند «پ» آسان تر است و می توان آن پرسش را در شرایط کنونی، اینگونه کالبد گرفت:
آیا سرنگونی سرمایه داری و در پیش گرفتن راه رویش سوسیالیستی در یونان، واکنشی زنجیره ای در دیگر کشورهای جنوبی اروپا در پی خواهد داشت؟

از دید من، بله! و شرط بسیار برجسته ی آن، هستی حزب های کمونیست ـ کارگری کارآ و رهبرانی کارآمد و هُشیار چون زنده یاد «آلوارو کونیال»، رهبر تراز لنینیِ حزب کمونیست پرتغال در گذشته است. در چنان شرایطی، توده های مردم بر بنیاد غریزه ی طبقاتی خویش و آزمون های تاریخی پشت سرنهاده در پی آن ها خواهند رفت و کاری خواهند کرد کارستان؛ کاری شاید سترگ تر از «انقلاب سترگ اکتبر ۱۹۱۷». به این ترتیب، همه ی نیرو برای شکست سرمایه داری در سست ترین حلقه های آن را باید بکار گرفت و پیش بینی تاریخی مارکس درباره ی پیروزی همزمان سوسیالیسم در گروهی از کشورهای سرمایه داری را این بار، در شرایطی دیگر به بوته ی آزمون نهاده، جامه ی عمل پوشاند.

این نکته را نیز در رویارویی با سیاست های زنهارخواهانه ی حزب های «سوسیال دمکرات» و بویژه آن گروه از چنین حزب ها و جریان هایی که در نمایش های سالنی، همچنان دم از «مارکسیسم ـ لنینیسم» می زنند و در کردار، داد و ستدهای سیاسی در چارچوب سرمایه را پی می گیرند۳۳، یادآور شده و بر آن پامی فشارم:
حتا در «کشورهای پیرامونی» که توده های مردم با چالش های بس بزرگ تری برای رویارویی با سیاست های کمرشکن سرمایه امپریالیستی روبرو بوده و بجای «راه رویش سوسیالیستی» ناچار به در پیش گرفتن «راه رویش با سمتگیری سوسیالیستی»۳۴ هستند، بزرگ ترین دشواری و چالش، هستی حزب های راستین چپِ کارآزموده و کوشش برای سرکردگی «طبقه کارگر» در جنبش های اجتماعی برای پیشبرد پیکار به سود توده های مردم و پایور نمودن پیروزی های بدست آمده است. در کشور خودمان نیز که در گذشته ای نزدیک، در شمار یکی از بالاترین ترازهای رویش اقتصادی ـ اجتماعی میان «کشورهای پیرامونی» می گنجید، همچنان با چنین دشواری و چالشی روبروییم؛ چالش هایی که در نبود رهبری آگاه و انقلابی نیروهای چپ، نیروهای ضدانقلابی، بویژه در کالبد «بورژوا لیبرالیسم» هر بار "پیروزِ" میدان از کار درآمده و میهن مان را بسوی هرج و مرج و تکه تکه شدن برده و می برند. بخشی از یکی از نوشته های گذشته ام در این باره را گواه می گیرم:
«همه نشانه ها حاکی است که تضاد رو برشد لیبرالیسم در کشور ما با پیشرفت و توسعه اقتصادی بسود طبقه کارگر و زحمتکشان، در شرایط نبود رهبری آگاه و انقلابی نیروهای چپ، سرانجام سبب از هم پاشیدگی اقتصادی ـ اجتماعی کشور خواهد شد. ادامه پیشرفت در جهت انقلابی و بسود زحمتکشان بدون رهبری طبقه کارگر و نیروهای پیگیر انقلابی یعنی کمونیست ها کم کم ناممکن می شود. دلیل هرج و مرج پیوسته سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی در کشور نیز در همین مساله است. انقلاب ایران بدون درپیش گرفتن راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی، در خون غرق خواهد شد. همین مساله مهم ترین نکته ای است که با آگاهی از آن باید جلوی توافق های پشت پرده بورژوا ـ لیبرالها با امپریالیستها را گرفت. گرچه، برخی از آنها با شم طبقاتی خود نیک درک می کنند که امپریالیستها درصورت دستیابی به اولین دستاوردها آنها را زیر خواهند گرفت. آنها بخویی به کمک غریزه طبفاتی خود، شمشیر داموکلسی را که برفراز سرشان قرار گرفته است، حس می کنند و به همین دلیل از شتاب بیش از اندازه برای همدستی با امپریالیست ها خودداری می ورزند و ار آنها تضمین های پایدار و استوار می خواهند. اگر چنین وضعیتی  ـ که ناشی از ارتجاعی تر شدن و طفیلی گری بیش از پیش سرمایه امپریالیستی و هار شدن آن برای گوارش همه سرمایه های ملی و منطقه ای است ـ  نبود، بورژوا ـ لیبرال های میهن ما که بنا بر ماهیت  جهان ـ وطنی شان، "میهن شان" در چمدان هایشان جای دارد، بسی زودتر با سرمایه امپریالیستی پیوند یافته بودند. این نکته ای است که کموننیست ها و نیروهای چپ راستین بخوبی می توانند از آن به عنوان عاملی مثبت در جهت پیشبرد آماج های انقلابی سود ببرند؛ کاری که تاکنون صورت نگرفته است.»۳۵ 

به این ترتیب، پاسخ سایر پرسش های در میان نهاده شده در بندهای یادشده در بالا نیز کمابیش داده شده و روشن می شود که نباید با ندانمکاری، دست روی دست نهادن و امیدهای بیهوده به «سیریزا» و جریان های سوسیال دمکراسی، رهبری بحران اجتماعی را در دست نیروهای راست و فراراست یونان نهاد! جایی برای درنگ بیجا نیست و به گاه بایسته باید طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان را برای سرنگونی سرمایه داری به میدان کارزار فراخواند.

با اینکه آنچه می بایستی گفته می شد رویهمرفته به میان آمد، پایان سخن را به فرزانه ی انقلابی: «و. ای. لنین» می سپارم. وی در یکی از یادداشت های خود از آن میان، می نویسد:
«... می گویند ما هنوز برای سوسیالیسم پختگی نیافته ایم. «کاربرد» سوسیالیسم هنوز زود است؛ انقلاب ما بورژوایی است و از این رو باید چاکر بورزوازی بود (در حالیکه انقلابی های سترگ بورژوایی فرانسه در ۱۲۵ سال پیش، انقلاب خود را از راه کاربرد ترور بر ضد ستمگران، خواه زمینداران و خواه سرمایه داران با انقلاب سترگ فرارویاندند!)

نامارکسیست های خدمتگزار بورژوازی ... بگونه ای که در بالا آمد استدلال می کنند، درنمی یابند (اگر پایه های نظری باورهای آنان را بررسی کنیم) که امپریالیسم به چه آرشی است؛ دولت به چه آرشی است؛ دمکراسی انقلابی به چه آرشی است. زیرا اگر کسی این ها را دریابد، ممکن نیست به این جُستار معترف نشود که بدون گام برداشتن به سوی سوسیالیسم نمی توان به پیش رفت. از امپریالیسم همه سخن می رانند؛ ولی امپریالیسم چیزی نیست جز سرمایه داری انحصاری.
...
اگر بزرگ ترین بنگاه سرمایه داری، انحصاری شود به آرش آن است که به مردم خدمت می کند. اگر این بنگاه انحصار دولتی باشد، آنگاه به این آرش است که دولت (در صورت هستی دمکراتیسم انقلابی، سازمان به جنگ ابزار ساز و برگ یافته ی توده ها و پیش از همه کارگران و دهگانان) همه ی بنگاه را اداره می کند؛ ولی به سود چه کسانی؟
ـ یا به سود زمینداران و سرمایه داران که در این صورت ما با دولت واپسگرای اداری و جمهوری امپریالیستی روبروییم؛ نه با دولت انقلابی ـ دمکراتیک؛
ـ یا به سود دمکراسی انقلابی که در این صورت، همان گام به سوی سوسیالیسم است؛ زیرا سوسیالیسم چیزی نیست جز گامی بی میانجی (بلاواسطه) که از انحصار  سرمایه داری دولتی به پیش برداشته می شود؛ یا به زبانی دیگر:
سوسیالیسم چیزی نیست جز انحصار سرمایه داری دولتی که به حدمت خلق گذارده شود و از این نگاه دیگر سویه ی انحصار سرمایه داری خود را از دست داده است.

اینجا حد وسط هستی ندارد. روند عینی فرگشت بگونه ای است که بدون گام برداشتن به سوی سوسیالیسم نمی توان گامی از انحصارها (که جنگ شمار و نقش و اهمیت آن ها را ده برابر نموده است) فراتر نهاد.

یا باید دمکرات انقلابی در کردار بود و در این صورت از گام برداشتن به سوی سوسیالیسم نهراسید؛ یا باید از گام برداشتن به سوی سوسیالیسم  هراسید و  ... با شَوَندهایی چون «انقلاب ما انقلاب بورژوایی است» و «کاربرد» سوسیالیسم ممکن نیست و غیره و غیره این کار را زشت شمرد و در این صورت ناگزیر به سوی کرنسکی و میلیوکف و کورنیلوف درغلتید ... حد وسط هستی ندارد.
...
در تاریخ بگونه ای دربرگیرنده و در دوران جنگ بگونه ای ویژه نمی توان در یک جا ایستاد؛ یا باید به پیش رفت یا به پس ...»۳۶ 

لنین در برجسته ترین کتاب خود: «امپریالیسم ـ بالاترین مرحله سرمایه داری» از آن میان، چنین آورده است:
«... هماوندی های بر بنیاد اقتصاد خصوصی و مالکیت خصوصی، پوسته ای است که دیگر با درونمایه ی خود سازگاری ندارد و اگر به دور انداختن آن، بگونه ای ساختگی (مصنوعا) به عقب بیفتد، ناگزیر خواهد پوسید. ضمن آنکه این پوسته در حالت پوسیدگی هم می تواند مدتی دراز (در بدترین حالت یعنی چنانچه درمان دُمل اپورتونیستی بدرازا بکشد) برجا بماند؛ ولی به هر رو دور افکنده خواهد شد.»۳۷ 

ب. الف. بزرگمهر     ششم اَمرداد ماه ۱۳۹۴

 http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/07/blog-post_738.html 

پی نوشت:

۱ ـ «برکناری مخالفان ریاضت اقتصادی از کابینه یونان»، ۲۷ تیر ماه ۱۳۹۴
برگرفته از «رادیو زمانه» (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از سوی اینجانب؛ برجسته نمایی های متن و برنام گزارش از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

۲ ـ «می پنداشتم قهرمان ملی از آب درخواهم آمد ...»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۴ تیر ماه ۱۳۹۴
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/07/blog-post_87.html 

۳ ـ «وقت کشی به سود امپریالیست ها و هارترین نیروهای واپسگرا از سوی دولت یونان!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۶ تیر ماه ۱۳۹۴
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/07/blog-post_83.html 

۴ ـ یادداشتی کوتاه درباره ی نوشتار «چپ‌گرایان و افسانه سیریزای یونانی»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۴
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/05/blog-post_61.html 

۵ ـ گمانه زنی درباره ی این یا آن مورد در یک نوشتار تحلیلی نادرست نیست؛ ولی اگر، شمار گمانه ها تا آنجا افزایش یابد که نوشتار را از سمتگیری و نتیجه گیری کم و بیش روشن انداخته و سردرگمی خواننده را در پی داشته باشد، نباید دست به قلم شد و آشی شلم شوربا به خواننده پیشکش نمود. در اینجا، سخن بر سرِ درستی یا نادرستی نوشته به آرش ویژه ی آن، جایگاه طبقاتی نویسنده و شیوه ی نگرش اجتماعی وی نیست؛ گفتار یا نوشته ای از دیدگاه نویسنده ای «راست رو» می تواند از دیدگاه «چپ» نادرستی هایی دربر داشته باشد؛ ولی، رویهمرفته از سمتگیری و نتیجه گیری روشن برخوردار. 

۶ ـ به تیزبینی چندانی نیاز نیست که برگردان نوشته دچار نارسایی ها و کاستی های بسیار است؛ برگرداندن متنی از یک زبان به زبانی دیگر، نیازمند دانشی همه سویه، پیرامون هر دو زبان و از آن میان دگرگونی های تاریخی آن ها و هماوندی های هر یک از دو زبان با ریشه ها، رشته ها و پیوندهای تاریخی آن ها با زبان های نزدیک تر به آن هاست. به عنوان نمونه، نکته ای را در میان می گذارم که به دشواری برگرداندن مانش (مفهوم) یک نوشته از زبان های اروپایی به زبان پارسی بازمی گردد:
منطق درونی زبان های اروپایی با منطق درونی زبان پارسی، تفاوت های گاه بسیار برجسته ای دارد. درباره ی اینکه ریشه های این تفاوت ها از کجاها سرچشمه می گیرند، در اینجا چیزی نمی گویم و گرچه در آن باره، چیزهایی می دانم به آن نمی پردازم؛ زیرا در آن زمینه، ویژه کار نیستم. به هر رو، همین تفاوت و سویه های دیگری ریشه گرفته از تاریخ هر زبان که آن را نه تنها به عنوان ابزاری برای گفتگو و هماوندی میان آدمیان که بخشی از «خرده فرهنگِ»* هر جایی از جهان باید بشمار آورد، کارِ برگردان درخور متنی از یک زبان به زبانی دیگر را دشوار می کند؛ بویژه، اگر آن دو زبان، چه از دیدگاهِ جغرافیای سیاسی و ریشه های تاریخی شان و چه از دیدگاهِ هماوندی آن ها با سازندهای اجتماعی (social formation) که می تواند تفاوت های گاه بزرگی با یکدیگر در تراز فرگشت اجتماعی داشته باشند از یکدیگر دور و دورتر باشند. به این ترتیب، برگردان زبانی به زبان دیگر، هم فن و هم دانش است؛ بویژه آنکه نیازمند اندک زمینه ی هنری نیز هست؛ هنری ویژه کارانه که کار هر کس نیست! باید برای آن آموزشی خوب دید و بویژه پرکار بود تا آن را فراگرفت. به عنوان نمونه ای که بگمانم تنها در کشورهای بلبشویی چون ایران اسلام زده ی خودمان می تواند رخ بدهد، یکی دو نفر از هم میهنان خودمان را می شناسم که به زبان مادری خود: پارسی نیز چندان چیرگی ندارند و با این همه، کتاب هایی به زبان پارسی برگردانده اند؛ یا آن عارفِ دروغینِ «گوش بَلبَلِ» بیمایه، حتا سروده هایی از زبانی بیگانه به پارسی برگردانده به چاپ نیز داده است! گرچه، کار و کاسبی خوبی نیز برای اینگونه آدم هاست به خود حق می دهی تا گفته ی زیبای اسکاروایلد را که تنها کودن ها شگفت زده می شوند، زیر پا بگذاری و دو شاخ هم بالای کله ات سبز شود!

 خودم با انکه بسیار اندک، شاید به شمار کم تر از انگشتان دو دست، گاهی ناچار به برگردان متنی از زبان انگلیسی به پارسی شده ام، همه ی کوششم را بکار برده ام تا «منطق درونی» متن تا آنجا که ممکن است، کم تر آسیب ببیند و از همین روست که به این کار، چندان گرایشی نیز ندارم. 

* دانسته، از کاربرد واژه ی «فرهنگ» خودداری می کنم؛ زیرا بسیار دربرگیرنده تر از حتا به عنوان نمونه آن چیزی است که زیر برنام «فرهنگ ایرانی»، فرهنگ اروپایی» و ... از آن ها یاد می شود؛ همه ی آن ها از دید من، گزافه گویی است؛ زیرا فرهنگ، «همه بشری» و دربرگیرنده «خرده فرهنگ» های همه ی ملت ها و خلق های روی این کره ی خاکی است! 

۷ ـ در اینجا بگونه ای روشن، چپ راستین را می گویم و نه هر «چپ چُسی»! 

۸ ـ «وقت کشی به سود امپریالیست ها و هارترین نیروهای واپسگرا از سوی دولت یونان!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۶ تیر ماه ۱۳۹۴
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/07/blog-post_83.html 

۹ ـ «بیانیه حزب توده ایران: در بزرگداشت پیروزی بزرگ مردم یونان در مقابله با نولیبرالیسم اتحادیه اروپا!»، «کمیته مرکزی حزب توده ایران»، ۱۵ تیرماه ۱۳۹۴
http://www.tudehpartyiran.org/2013-12-03-22-37-25/2907-2015-07-07-19-40-53 

۱۰ ـ در جمله بندیِ «ما نتیجه ی همه‌پرسی روز ۱۴ تیرماه یونان را تجلّی موفقیت مبارزه ی زحمتکشان و نیروهای چپ اروپا علیه نولیبرالیسم ارزیابی می‌کنیم که برای نمایش اقتدار و سلطه ی خود مصمّم به شکست دادن دولت ائتلافی چپ‌گرای یونان و به زانو در آوردن مردم یونان بود.»، جمله ای که پس از واژه ی هماوندی «که» آمده، هم از دیدگاه دستور زبان پارسی و هم از دیدگاه مانش آن به گزاره ی «ما نتیجه ی همه‌پرسی روز ۱۴ تیرماه یونان را تجلّی موفقیت مبارزه ی زحمتکشان و نیروهای چپ اروپا ...» یا باریک تر از آن، عبارت برجسته نمایش داده بازمی گردد؛ در حالیکه آماج نویسنده، «نولیبرالیسم» بوده است؛ گونه ای پارسی نویسی شکسته بسته و ناروشن! 

۱۱ ـ «توتولوژیک» («Tautologic») به آرش پرگویی بیمایه (حشو)، واگویی و کش دادن سخن است. در دانش «منطق» امروزی، «حکم توتولوژیک»، حکمی را گویند که با نادیده گرفتن اینکه بخش های دربرگیرنده ی آن حقیقی است یا نه و در کردار درستی آن پایور باشد (به اثبات برسد) یا نه، در سرشت و کالبد خود حقیقت دارد. مانند دو نمونه ی زیر:
«هرکس خودش است و نمی تواند جز خودش باشد.»
«هرکس برای دیدگاه های خود دلیل های چندی دارد و برخی از دیدگاه های ما درست تر از برخی دیگر دیدگاه هاست.»
برگرفته از «منطق توتولوژیک!»:
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_1203.html 

۱۲ ـ در جامعه ی اروپایی، به این گروه از آدم ها را که از دیدگاه طبقاتی درست بسان کشور خودمان، لایه های میانگین به بالای اجتماع را دربر می گیرند، «هپی ویو پیپل» («Happy View People») می گویند. می توانیم برای آن هم فشرده ای از سه حرف نخست درست کنیم:
هوپ!

برگرفته از نوشتار «برای همین است که برخی کون شان را با شاخ گاو درنمی اندازند ...»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم تیر ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_1005.html 

۱۳ ـ به چون و چرای بازگشت ناپذیری به الگوی کهنه تر «کینزیانیسم»* در برخی دیگر از نوشتارهایم اشاره هایی نموده ام؛ در اینجا به آن نمی پردازم؛ گرچه، شَوَند (دلیل) ساده و روشن آن، جهانی شدن بیش از پیش سرمایه داری در پی تازه ترین دگرگونی های «پایه» ای (زیربنایی) دانش و فن آوری های های پیشرفته، بویژه در زمینه ی هماوندی های راه دور از نزدیک (گسترش اینترنت، فن آوری های رسانه ای و ... از آن میان، پیامدهای سترگ در زمینه ی شتاب روزافزون گردش مالی سرمایه در ترازی سنجش ناپذیر با حتا ۴۰ سال پیش) و جابجایی آسان تر از گذشته ی سرمایه و بویژه، بخش یادشده ی ان در همه جای کره زمین به عنوان حلقه ی میانجی میان «پایه» و «روبنا»ی دگرگونی های سترگ و دربرگیرنده ساختارهای اجتماعی در مقیاس کره زمین است. ناگفته نگذارم که فروپاشی نخستین کشور زحمتکشان جهان و «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» (نه به عنوان عاملی بنیادین یا باریک تر بگویم: «پایه» ای!) به گسترش و ژرفش روند جهانی شدن سرمایه، شتاب بازهم بیش تری بخشید. 

* «واژه کینزیانیسم، برگرفته از نام اقتصاددان انگلیسی سده بیستم ترسایی جان ماینارد کینز و برپایه نظریه نامبرده درباره نقش دولت برای بهره وری جامعه از راه تامین مالیاتی و ترازمندی نرخ بهره برای انگیزش رشد اقتصادی و پیشرفت و ثبات بخش خصوصی، ساخته شده است. کینزیانیسم، از دید تاریخی دوره پیش از نولیبرالیسم را دربرگرفته و بازتاب منافع طبقاتی سرمایه داری انحصاری (امپریالیستی) در دورانی است که هنوز پیشرفت های فن آوری، رایانه ای و رسانه ای اندازه ها و گستره ای مانند امروز بخود نگرفته بود و رقابت های امپریالیستی، بویژه با توجه به وجود اردوگاه سوسیالیستی و «جنگ سرد» در چارچوبی بسته تر از امروز جریان داشت.» 

برگرفته از پانوشتِ نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»،
ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_09.html 

۱۴ ـ در این باره، ناچارم بار دیگر این نکته را اشاره نمایم که ذره ای جوانمردی در کسانی که چپ و راست از «شیشک» و «گوزک» و حتا فلان میرزابنویس بیمایه در رسانه ای ایرانی، نوشته هایی برمی گیرند و به نام آن ها در نوشتارهای خود درج می کنند، نیست که از نوشته ها و پیش بینی های درست و به هنگام اینجانب بارها سود جسته (نه تنها دزدی ادبی که دزدی اندیشه!) و نه تنها نام مرا نیاورده اند که نیک می دانم، مرا و هر کس دیگری چون مرا چون همچشمی برای خود و حزب یا سازمان فرقه گرای خود می بینند و شمارشان نیز کم نیست.

اینچنین است وضعیت برخی از روشنفکران ایرانی، بویژه وامانده ترین آن ها که شمار و سنگینی شان در نیروهای با گرایش چپ، افزونی نیز یافته است؛ روشنفکرانی که به عنوان نمونه، یکی از آن ها زمانی مرا بگونه ای بسیار بیجا با لنین می سنجد و "بزرگ" می دارد تا خویشتن را به یاری من برکشد و زمانی پس از آن با «خروشچف» می سنجد که در آن مورد، نه تنها برآشفتگی ام را برنیانگیخت که به خنده ام واداشت و جلوی آینه که ایستاده بودم، چهره ی «خروشچف» با سری تهی از مو که مگس نیز روی آن بند نمی شود و غیغبی بزرگ و آویزان به پندار آورده، بازهم بیش تر خندیدم و با خود گفتم:
... من که هنوز چون نیکیتا جان، کچل نشده ام ... غبغب هم ندارم!

داستان غم انگیز و همزمان خنده داری است؛ گرچه در کشوری که رهبرش یک نانوایی را نیز نمی تواند بچرخاند و هم اکنون نیز گندِ کارش، روشن تر از همیشه جلوی دیدگان همه است، شگفت زده نباید شد؛ زیرا کم و بیش، هیچ آدمی در جایگاه راستین خود نیست؛ نمونه ی آن، رفتگران شهرداری خرم آباد با داشتن گواهی کارشناسی یا کارشناسی ارشد از دانشگاه های کشورند! 

۱۵ ـ «آیا خواهیم توانست ابتکار عمل را از دست شان درآوریم؟»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۴ شهریور ماه ۱۳۹۰
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/09/blog-post_9065.html 

۱۶ ـ «شرایط انقلابی در یونان از هرباره فراهم می شود!»، ب. الف. بزرگمهر   چهارم اسپند ماه ١٣٩٠
 http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/02/blog-post_2245.html 

۱۷ ـ بخش های برگرفته از آن دو نوشتار، همچنین واماندگی آن حزب «سوسیال دمکرات» را بهتر به نمایش می نهد؛ حزبی که در دوره هایی دور و نزدیک، ستارگان و پاره آتش هایی چون روزبه، سیامک، وکیلی، نوشین، نیک آیین، کی منش، حجری، سیمین و رحمان را در دامن خویش پرورده و از بیش از سه دهه پیش تاکنون، لنگ لنگان در پی رویدادها گام برداشته و برمی دارد.* گویی هستی آن ستارگان و پاره آتش ها، تنها برای هر از گاهیِ روشنی بخشیدن آسمان تیره و تار میهن مان و زنده نگاه داشتنِ آتش پیکار در دل توده هاست بوده و مرده ریگ برجای مانده، دستِ دیپلمات هایی کارکشته و تشنه برای نشستن بر کرسی هایی برتر را می گیرد تا کی دوباره ستارگانی نو و پاره آتش هایی امیدبخش بر آسمان پدیدار شوند و واماندگی های دهه ها را اندکی هم شده جبران کنند؛ آبروی برباد رفته را بخرند ...

به هر رو، کارکرد این حزب در دوره ی کوتاه مدت آغاز انقلاب بهمن تا دستگیری رهبران و بخش سترگی از کادرهای آن و نیز دوران کوچ به اتحاد شوروی و کشورهای دیگر پس از کودتای ننگین ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ تا بازگشت دوباره به ایران نیز نیازمند بررسی و پژوهش دانشورانه است؛ نیازی که نمی توان و نباید ساده از کنار آن گذشت. 

* «... ما نمی توانیم راضی باشیم از این که شعارهای تاکتیکی لنگ لنگان دنبال حوادث بروند و پس از وقوع واقعه خود را با آن دمساز کنند. ما باید بکوشیم تا این شعارها ما را به پیش برند، روشنی بخش راه بعدی ما باشند و ما را از سطح وظایف مستقیم لحظه، بالاتر برند. حزب پرولتاریا اگر بخواهد پیگیر و پایدار پیکار کند، نمی تواند تاکتیک خود را از یک واقعه به واقعه دیگر تعیین کند. حزب پرولتاریا باید در تصمیمات تاکتیکی خود وفاداری به اصول مارکسیسم را با ارزیابی صحیح وظایف مترقی طبقه انقلابی درآمیزد.» 

«انقلاب می آموزد، و. ای. لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ١١»

۱۸ ـ بخش بندی جهان به سه گروه از کشورها با برنام های «جهان نخست»، «جهان دوم» و «جهان سوم»، بر بنیاد دیدگاه های «سودمندگرایی» (Utilitarianism) و «فرجام گرایی»* (Pragmatism)، نخستین بار از سوی نهادهای دانشگاهی و مغزشویی کشورهای سرمایه داری امپریالیستی جهان ساخته و پرداخته شد و سپس از سوی دیگرانی چون «مائو تسه تونگ»، رهبر انقلاب خلقی چین، هر یک با آماج هایی دیگر و گوشه دار با بنیاد ساخته و پرداخته ی آن بکار رفت.

«زبانزد ”جهان سوم“ تا آنجا که دانش نگارنده اجازه می دهد، نخستین بار بوسیله یکی از پروفسورهای جهان سرمایه داری، تنها به منظور بخش بندی اقتصادی کشورهای جهان از نظر میزان رفاه و توسعه اقتصادی بکار رفت. مائو، با وام گرفتن این زبانزد از آنجا، آن را به منظور تازه ای برای پیشبرد سیاست های ملی گرایی افراطی (شووینیسم) چینی زیر پوشش اندیشه های انقلابی چپ بکار برد. امروزه، این زبانزد نادرست و غیرعلمی، گرچه به زبان عامه مردم نیز راه یافته، دیگر آن وزن و اعتبار پیشین خود را از دست داده است» 

بازانتشار نوشتاری کهنه درباره چین: «چند نکته در مورد چین»، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۵ مهر ۱۳۸۷ / ۱۶ اکتبر ۲۰۰۸ 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/09/blog-post_6416.html 

«... انگاره ی نادانشورانه ی ”سه جهان“ مائو، رهبر انقلاب خلقی چین در سال ۱۹۴۹ ... سپس در پراتیک اجتماعی، نادرستی و نازایی خود را همه سویه به نمایش نهاد. بر بنیاد چنین انگاره ای که ساخت و پرداخت آن از آنِ مائو نیز نیست و نخستین بار از یکی از "کارخانه" های اندیشه پردازی** امپریالیستی بیرون آمد و سپس از سوی مائو برای آماجی بلندپروازانه و فرصت جویانه مورد بهره برداری نابجا قرار گرفت، کشورهای جهان بر پایه ی اندازه ی رویش اقتصادی ـ اجتماعی خود که بیش تر سویه ی کمّی (چندی) آن را بدیده می گیرد تا سویه ی کیفی (چونی) و با نیرنگبازی از برخورد با جُستار بسیار مهم چگونگی سازند اجتماعی ـ اقتصادی سر باز زده، آن را نادیده می گیرد به سه گروه کلی بخش می شوند:
گروه نخست که دانسته و فریبکارانه «جهان نخست» نامیده شده، دربرگیرنده ی رویش یافته ترین کشورهای جهان سرمایه داری، کشورهای مادر (متروپل) سرمایه داری و برخی کشورهای کوچک تر در اروپای باختری و آمریکای شمالی آن هنگام بود؛
گروه دوم یا همانا «جهان دوم»، کشورهای با رشد پایین تر و بویژه کشورهای «اردوگاه سوسیالیستی خاور اروپا» همراه با «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» را دربر می گرفت؛ و
گروه سوم یا همانا «جهان سوم» که بیش از همه به گوش همه مان آشناست، دربرگیرنده ی سایر کشورهای کم رویش اقتصادی ـ اجتماعی جهان است. 

بنیاد چنین بخش بندی دانش ستیزانه و نیرنگبازانه ای، چگونگی بخش شدن (توزیع) دارایی ها در جامعه های گروه های یادشده در بالا، آنهم همانگونه که پیش تر یادآور شدم، بخش شدنی کمیّ (چندی) است که در آن، دانسته و آگاهانه، سازندهای اجتماعی ـ اقتصادی از بنیاد ناهمگونی چون سوسیالیسم و سرمایه داری و جُستار بسیار مهم چگونگی مالکیت ابزارهای فرآوری (تولید) در این یا آن سازند، نادیده گرفته می شود!» 

«دیدگاهی نادرست، نارسا و ناکارآ از پیکار طبقاتی و اجتماعی»، ب. الف. بزرگمهر، یکم اردی بهشت ماه ۱۳۹۴
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/04/blog-post_86.html 

* آمیخته واژه ی «فرجام گرایی» را همتراز با واژه ی از ریشه لاتینی پراگماتیسم (pragmatism) که در زبان پارسی نیز راه یافته و کاربرد دارد، ساخته ام؛ واژه ی «فرجام» در آن آمیزه را به آرش و بجای «مصلحت» که به گوش بیش تر ایرانیان آشناتر است، بکار برده ام. این «فرجام گرایی» در چارچوب سامانه ی سرمایه داری که سود هرچه بیش تر و زودتر دسترس پذیر، بنیاد اقتصادی آن را می سازد، ناگزیر آرش و مانشی کوته بینانه، سودجویانه و فرصت جویانه به خود می گیرد؛ می توان «پراگماتیسم» را «فرجام گرایی کوته بینانه» نیز نامید؛ گرچه از دید من، همان «فرجام گرایی» برگردان خوبی برای آن است؛ زیرا چنین دیدگاهی، تنها در چارچوب سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی از آرش و مانشی درخور در همان چارچوب، برخوردار بوده و با از میان رفتن این سامانه ی تبهکار، همه ی چنین مانش ها و دیدگاه های ساخته و پرداخته ی نهادهای مغزشویی سرمایه داری نیز از پهنه ی گیتی رخت برخواهند بست.   ب. الف. بزرگمهر    یکم امرداد ماه ۱۳۹۴ 

** «امروزه، چنان نهادهایی سویه ای عمومی تر یافته و نامی اینچنین یافته اند: ”تینک تانک“ (think tank) ! با آنکه همه ی اینگونه نهادها را نمی توان در چارچوب چنان "کارخانه" های اندیشه پردازی گذشته ای دورتر رده بندی نمود، ولی هنوز بخش سترگی از آن ها به ساخت و پرداخت مانش های دانش ستیزانه در زمینه های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی سرگرمند و از همین روست که به عنوان نمونه، بحران های ساختاری و نهادینه ی سرمایه داری، یکبار ”بحران مسکن“ نام می گیرند؛ بار دیگر ”بحران دلار“ و  ...» برگرفته از پی نوشتِ «دیدگاهی نادرست، نارسا و ناکارآ از پیکار طبقاتی و اجتماعی»، ب. الف. بزرگمهر، یکم اردی بهشت ماه ۱۳۹۴
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/04/blog-post_86.html 

۱۹ ـ «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_09.html 

«بکار نبردن مفهوم های نادرست جاافتاده و ریشه دار در فرهنگ سیاسی ـ اجتماعی و جایگزینی آنها با واژه هایی گویاتر، گاه نشدنی است. واژه هایی مانند «جهانی شدن»، «کشورهای پیرامونی» و «جهان سوم» از این گونه اند که برخی از آنها حتا به فرهنگ عامه نیز وارد شده اند. عادت نموده ایم، یا بهتر است بگویم عادتمان داده اند که این واژه ها را بکار بریم و اغلب نمی دانیم که سازندگان این واژه ها چه آماج هایی از این نامگذاری ها داشته اند. برای نمونه به کشور اتازونی می گوییم: ”ایالات متحده آمریکا“.» 

«نقش نولیبرالیسم در فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی ایران زمین»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۵ اگوست ۲۰۰۸
درج شده در چندین تارنگاشت و از ان میان «فرهنگ توسعه» که سپس چفت و بست شد. خوشبختانه، نسخه ای از این نوشتار در تارنگاشت های زیر دست یافتنی است:
۲۹ شهریور ماه ۱۳۸۷، برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ توسعه، www.aftabir.com ، http://vista.ir/  و بازانتشار در پیوند زیر:
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/05/blog-post_21.html  

۲۰ ـ در اینجا سخن از پیمایش روندی طبیعی در میان است؛ نه بازسازی و بازآفرینی هوشمندانه ی آن از سوی آدمی!
«... حتا بازآفرينی پديده‌های طبيعی که در مقام مقايسه با پديده‌های اجتماعی در پلۀ تکاملی بسيار پايين‌تری قرار دارند، به طور طبيعی و آنگونه که يک‌بار پيش آمده است، ديگر شدنی نيست. برای نمونه، ديگر نمی‌توان اقيانوس‌ها را به شرايطی برگرداند که در آن نخستين موجودات زنده (کواسروات‌ها) به خوردن باقی‌ماندۀ اسيدهای آمينه اشباع شده يا به عبارتی ديگر «آبگوشت اوليه» پرداختند و آن را تقريباً به طور کامل پاک کردند.» 

برگرفته از نوشتار «کدامین گزینه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر، گاهنامه اینترنتی «عدالت»، ۲۵ مهر ماه ١٣۸۵
http://www.edalat.org/sys/content/view/470/5/ 

۲۱ ـ «دیواری به نام «حدّ» و برخی چشم اندازهای آینده»، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۳ شهریور ماه ۱۳۹۳
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/09/blog-post_65.html 

۲۲ ـ همانجا 

۲۳ ـ با آنچه در سال های زندگی در اروپای باختری از نزدیک به چشم دیده، پژوهیده و آموخته ام، کمابیش هیچکدام از حزب های کمونیست شناخته شده در این کشورها را حزب های راستین کمونیستی بشمار نمی آورم؛ از یکی دو حزب، چون «حزب کمونیست یونان» و شاید «حزب کمونیست پرتغال» و حزب های کوچک و کم جان دیگری که بگذریم، سایرین با اندک دگرگونی هایی، همان حزب های سالیان پیش از فروپاشی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» و «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» هستند و همچنان در چارچوب گونه هایی کمونیسم دگردیسه شده، نمایشی و جاافتاده در دامن سرمایه داری امپریالیستی، نامور به «یوروکمونیسم»، می گنجند. چنین حزب هایی، همواره  یادآور نوشته ی ژرف اندیشانه ی «ایگناتسیو سیلونه»، نویسنده ای که بسیار از نوشته هایش آموخته ام را به یادم می آورد
«حزب های دمکراتیک و بطور کلی سازمان های کارگری، ساختارهایی هستند که برای هنگام صلح و برای آماج های صلح آمیز ساخته شده اند. تنها پیکارهایی که این ساختارها توانایی و ابزار شرکت در آن را دارند، پیکارهای انتخاباتی است.»

از کتاب «مکتب دیکتاتورها» نوشته ی «ایگناتسیو سیلونه» نویسنده ی تیزبین و توانای ایتالیایی (با اندک ویرایش اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)، درج شده در نوشتار و پیوند زیر:

«ما حتا این ها را نیز نداریم!»، هشتم خرداد ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/05/blog-post_4457.html  

۲۴ ـ «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!» ، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_09.html 

۲۵ ـ «سامانه سرمایه داری از همان پیدایش خود، ”جهانی شدن“ را در سرشت خود داشته است. این سامانه در هر مرحله ای از رشد خود و بویژه از هنگامی که دیگر به سامانه ای واپسگرا (مرحله ی امپریالیستی) دگردیسه یافته، به ناچار به ”جهانی شدن“ هرچه بیش تر تن در داده و می دهد. سبب این ناچاری، تضادی دیالکتیکی است که به آن دچار است:
از سویی به علت واپسگرایی خود گرایش به نگهداری همه همبودهای کهنه ی اجتماعی و اقتصادی در همه جای جهان دارد و از سوی دیگر، سیر فروکاستی (نزولی) سود سرمایه ها، آن را به صدور سرمایه بازهم بیش تری به مناطق کم تر رشدیافته ی درون و پیرامون ساختار آن وامی دارد و بر تضادهای درون ساختاری آن بازهم می افزاید. دوره ی پیدایش نولیبرالیسم (سال های میانی دهه ۱۹۷۰) را می توان مرحله ی تازه ای از رشد جهشی ”جهانی شدن“ به شمار آورد و نه آغاز آن.
...
پیش از این دیگرانی پا را از این فراتر نهاده و مدعی تکه تکه شدن طبقه کارگر و مفهوم آن شده بودند. باید توجه داشت که با روند جهانی شدن سرمایه، طبقه کارگر نیز هرچه بیش تر سرشت جهانی خود را نمایان می کند. بر این پایه، دیگر نمی توان دگرگونی هایی که در ترکیب و کیفیت طبقه کارگر یک منطقه از جهان رخ می دهد را به پای محموع طبقه کارگر جهان نهاد (رابطه کل و جزء). باید به این نکته مهم توجه داشت که یکی از پیامدهای جهانی شدن سرمایه، جابجایی گرانیگاه طبقه کارگر از اروپای باختری و تا اندازه ای دیگر قطب های سرمایه داری به جاهای دیگر جهان و بویژه چین و آسیای جنوب خاوری بوده است. به این ترتیب، فرآیندها و روندهای سرمایه داری کم و بیش مانند پیش است؛ گرچه بر شتاب آنها بسی افزوده شده است.» 

برگرفته از نوشتار «نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“»، ب. الف. بزرگمهر، سوم شهریور ماه ۱۳۹۰
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_25.html 

«بسیاری از ما روند عینی ”جهانی شدن“ سرمایه را اراده گرایانه ”جهانی سازی“ نام می نهیم؛ بی توجه به آنکه تا جایگزین های عینی و بخوبی قابل درک از سوی زحمتکشان از الگوهای سوسیالیستی پیش روی شان نگذاریم، نخواهیم توانست سرمایه را با همه ی اُفت و خیز آن شکست دهیم.» 

برگرفته از نوشتار «گفت و گپی فشرده و شاید نارسا؛ ولی تا اندازه ای سودمند»، ب. الف. بزرگمهر، ١٦ دی ماه ١٣٩٠ 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post_06.html 

۲۶ ـ آمیخته واژه ی «کارگرهمبستگی جهان» را چند سال پیش با آرش آمیخته واژه ی از ریشه لاتینی «انترناسیونالیسم پرولتری» ساخته و در واژه نامه ی اینترنتی «دهخدا» افزودم.  

۲۷ ـ سفسطه جویی کمابیش پیچیده و از دید من، آگاهانه بکار رفته ای در نوشته ی زیر هست:
«... مبارزه جاری در یونان مبارزه‌ای مهم و تعیین کننده است؛ امّآ در مقطع کنونی، هنوز هدف سرنگونی سرمایه‌داری را در دستور کار خود قرار نداده است.» 

«بیانیه حزب توده ایران: در بزرگداشت پیروزی بزرگ مردم یونان در مقابله با نولیبرالیسم اتحادیه اروپا!»، «کمیته مرکزی حزب توده ایران»، ۱۵ تیرماه ۱۳۹۴

دانسته نخواستم در متن نوشتارم به آن بپردازم و سفسطه گری آن را بشکافم. در اینجا نیز تنها به این نکته اشاره می کنم که در چنان عبارتی، پس از برزبان راندن «مهم و تعیین کننده» بودن پیکاری که سرتاپای جامعه ی یونان را فراگرفته و دامنه ی آن به دورترها نیز می رسد، آوردن عبارت «در مقطع کنونی، هنوز هدف سرنگونی سرمایه‌داری ... در دستور کار» نیست، در هم آمیختگی سیاست های دوربردی (استراتژیک) و راهبردی (تاکتیک)، یکسان پنداری شان و در نتیجه، نادیده گرفتن یا به هیچ گرفتن هر دو را دربردارد. به زبان عرب: «العاقل فی الاشاره»! 

۲۸ ـ «عینی» و «ذهنی» بر بنیاد دیالکتیک ماتریالیستی
«عینی» (Objective) به آرش هر چیزی است که بیرون از خِرَد و احساس آدمی، بی هیچ وابستگی به آن ها از هستی برخوردار است.

«ذهنی» (Subjective) به آرش همه ی آن چیزهایی است که از جهان پیرامون («عینی») در خِرَد و احساس آدمی بازتاب می یابد.
برگرفته از کتاب «واژه نامه سیاسی و اجتماعی»، اثر رفیق فروتن، پرکار و اندیشمند توده ای، قهرمان شکنجه گاه های رژیم تبهکار جمهوری اسلامی: زنده یاد هوشنگ ناظمی نامور به «امیر نیک آیین» که در برابر همه ی فشارهای رژیم فرومایه و ضدانقلابی، پایمردانه ایستاد و لام تا کام چیزی به سود این رژیم پلید بر زبان نیاورد؛ لب فروبست و برای رهایی گرانمایه جانِ خویش، منش و باورهای خویش را زیرِپاننهاد و خاک بر چشم حقیقت نپاشید. یادش، جاودان باد! 

ناگفته نگذارم که آنچه فراخور این نوشتار برگرفته ام، تنها دو بندِ کوتاه نخستِ تعریف دو صفحه ای «عینی» و «ذهنی» از کتاب یادشده را دربردارد و از سوی اینجانب ویرایش و پارسی نویسی همه سویه شده است. بخشی از تعریف «ذهنی» را نیز نادرست یافته و بهبود بخشیده ام. 

 ب. الف. بزرگمهر  پنجم اَمرداد ماه ۱۳۹۴ 

۲۹ ـ آمیخته واژه ی «بیشینه خواه» (maximalist) را به آرش «حداکثر طلب» ساخته و آن را زیر برنام «بیشینه خواهی» (maximalism) به واژه نامه ی اینترنتی «دهخدا» افزودم.  ب. الف. بزرگمهر، چهارم اَمرداد ماه ۱۳۹۴ 

۳۰ ـ «پیروزی «حزب سیریزا» در گزینش مجلس یونان؛ بیم ها و امیدها!»، ب. الف. بزرگمهر، ششم بهمن ماه ۱۳۹۳
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/01/blog-post_244.html  

۳۱ ـ «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_09.html


۳۲ ـ «عامل درونی» و «عامل بیرونی» 

«عامل درونی»، «پایه» و «روبنا»ی روندهای سیاسی و اجتماعی ـ اقتصادی درون هر کشور و «عامل بیرونی» همان روندها را پیرامون هر کشور دربرمی گیرند. در دوران ما با پیشرفت هرچه بیش تر روند «جهانی شدن سرمایه»، «عامل بیرونی» نیز از گستره ای پردامنه تر برخوردار شده و «عامل درونی» را هرچه بیش تر دربرمی گیرد (گلوبالیزاسیون). به این ترتیب، در روندی پیچیده از همگرایی های اقتصادی ـ اجتماعی و واگرایی های زیگزاگ وار آن، «عامل درونی» و «عامل درونی» با نسبت های گوناگون در جاهای گوناگون جهان، هرچه بیش تر در هم تنیده شده و همزمان آرش و مانشِ (پیشین) خود را گام بگام از دست می دهند.

۳۳ ـ  در سنجش با حزب های جاافتاده و تاریخی «سوسیال دمکرات» در اروپای باختری و آمریکای شمالی، چنان حزب ها و سازمان های وامانده ای در میهن مان، بیش تر کاریکاتوری از آن ها را به نمایش می گذارند 

۳۴ ـ «راه رویش با سمتگیری سوسیالیستی» 

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را گاه «راه رشد غیر سرمایه داری» نیز نامیده اند که از دید من، بسیار بیجا و نادرست است. «راه رشد غیر سرمایه داری» به جز ابهامی که در صورت خود دارد، از نظر ماهیت آن نیز نامفهوم و نادرست است؛ زیرا به هیچ سویی رهسپار نیست و تنها می گوید که چیزی غیر از سرمایه داری است. چه چیزی؟ آن را روشن نمی کند؛ اگر به سوی سوسیالیسم سمتگیری ندارد، پس چیست؟ آیا راهی در میان آن دو است؟! که در آن صورت نادرست بودن آن بیشتر آشکار می شود. زیرا هر دانش آموز ساده ی آموزش سوسیالیسم نیز می داند که لایه های میانی جامعه سرمایه داری از دورنما و افقی برخوردار نیستند. افزون بر آن، جامعه نیز مانند کالبدی زنده حرکت دارد و این حرکت حتا در ساده ترین شکل های آن مانند حرکت یک آمیب، همواره سمت و سوی مشخصی دارد و باید داشته باشد؛ در غیر این صورت آمیب به دونیم بخش می شود یا هریک از اندام های کالبد به سمتی حرکت می کنند که با مجموعه کالبد هماهنگ نیست که معنای آن ازهم پاشیدن کالبد است.
«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را با «راه رشد سوسیالیستی» نیز نباید یکسان پنداشت. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» برای کشورهایی بکار می رود که از سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی پایینی برخوردارند یا اگر حتا رشد اقتصادی ـ اجتماعی در آنجا در حال افزایش پرشتابی است هنوز از بنیان های مادی و معنوی بایسته و شایسته برای پیگیری استوار «راه رشد» خود برخوردار نیستند. در این باره، جمهوری توده ای خلق چین، با وجود رشد غول آسای اقتصادی ـ اجتماعی خود در سال های کنونی نمونه ی بسیار خوبی از کشورهایی است که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را برگزیده اند. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، افزون بر این آشکارا می گوید که به سوی سوسیالیسم سمتگیری نموده است و به درجات مشخصی که از این کشور تا کشور دیگر تفاوت های گاه عمده دارد، از «راه رشد سرمایه داری کم رشد و گسترش نیافته» روی برتافته است. در اینجا، دانسته به ویژگیها و خطوط عمده «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» نپرداخته ام.

از پانوشت «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_09.html  

۳۵ ـ «رفقا، به وظیفه خود عمل کنیم!»، ب. الف. بزرگمهر، تارنگاشت «عدالت»، آذرماه ۱۳۸۶
بازانتشار:
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/05/blog-post_9002.html 

۳۶ ـ «آیا در صورت ترس از گام برداشتن به سوی سوسیالیسم می توان به پیش رفت؟»، جلد سوم از مجموعه آثار سه جلدی و. ای. لنین، برگردان رفیقِ زنده یاد محمد پورهرمزان، انتشارات فردوس، چاپ نخست، تهران، ۱۳۸۴ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور در برخی جاها از سوی اینجانب؛ یادآور می شوم که هر سه جلد این مجموعه از ویرایشی نارسا و گاه بسیار نادرست که از  سوی کسی به نام عزیزالله علیزاده انجام یافته، برخوردار است.  ب. الف. بزرگمهر)

۳۷ ـ «امپریالیسم ـ بالاترین مرحله سرمایه داری»، و. ای. لنین، برگردان از رفیقِ زنده یاد محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۷

پارسی نویسی:
 
در متنِ برگردان نوشته ی «مایکل آلبرت»، آمیخته واژه ی «پیامد»، «پی آمد» نوشته شده که نادرست است. برخی از اینگونه آمیخته واژه ها را تنها به شَوَند زیبانویسی، جدا می نویسند و از دید من، در آن صورت بهتر است آن ها را درون نشانه ی «» نهاد؛ مانند: «دست نوشت» که درستِ آن، دستنوشت است؛ وگرنه واژه ی دستاورد را که در متن یادشده بسان آن یکی، «دست آورد» نوشته شده نیز از هر سویه نادرست است. ب. الف. بزرگمهر ششم اَمرداد ماه ۱۳۹۴  
 
افزوده:

گلچینی از کتاب «ده روزی که دنیا را لرزاند»، اثر بسیار ارزنده ی «جان رید»، روزنامه نگار پیشروی امریکایی  که از نزدیک، گواه روزهای انقلاب سترگ اکتبر سال ۱۹۱۷روسیه بود. 

«ویلیام انگلیش والینگ» در كتاب خویش به نام "پیام روسیه" كه شرح مختصری است از انقلاب ۱۹۰۵، روحیه كارگران روسی را كه بعدها تقریبا همگی در صف بلشویسم قرار گرفتند، بدین گونه تشریح می كند:
«آن ها (كارگران) می دیدند كه حتی آزادترین حكومت ها، اگر به دست طبقات دیگر باشد، احتمالا ناچارند مانند گذشته، گرسنه باشند ... كارگر روسیه انقلابی است؛ ولی زورگو نیست. دگماتیك نیست؛ از خرد محروم نیست. او حاضراست پشت باریكادها بجنگد ـ و می داند كه یعنی چه ـ او در بین كارگران سراسر جهان یگانه كارگری است كه این را از روی تجربه شخصی خویش می داند. او آماده است و می خواهد علیه ستم گران ـ طبقه سرمایه داران ـ مبارزه كند و تا پایان مبارزه كند؛ ولی موجودیت طبقات دیگر را از یاد نمی برد. تنها چیزی كه از آن ها می خواهد این است كه به هنگام در گرفتن توفانی كه فرا می رسد، آن ها در این سو و در آن سو قرار گیرند ... آن ها (كارگران) تایید می كنند كه سازمان های سیاسی آمریكا از سازمان های سیاسی آن ها بهتر است؛ ولی آن ها به هیچ روی نمی خواهند به جای مستبدی، مستبد دیگر را (طبقه سرمایه دار را) بنشانند ... كارگرا ن روسیه را در گروه های چند نفری در مسكو، در ریگا، در اودسا، تیرباران و اعدام كردند؛ آن ها را هزار هزار به زندان افكندند؛ به كویرها و مناطق قطبی تبعید كردند و آن ها همه ی این ها را به جان خریدند؛ نه به خاطر چیزی مانند امتیازات مشكوك كارگران ”گلُدفیلد“ یا ”كریپل كریك“ ...» 

بدین سبب است كه درروسیه، در بحبوبه جنگ، انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی تكامل پیدا كرد و سرانجامِ عالی خود را در پیروزی بلشویسم یافت.
...
بیگانگان و به ویژه امریکایی ها غالبا بر روی "جهل" كارگران روسیه تكیه می كنند. راست است كه آن ها به قدر مردم غرب تجربه سیاسی ندارند، در عوض، آن ها در سازمان های داوطلبانه خویش مكتبی عالی را گذرانیده اند. در سال ۱۹۱۷ كئوپراتیوهای مصرف در روسیه بیش از ۱۲ میلیون عضو داشت و شوراها به خودی خود تجسم معجز نمون نبوغ سازماندهی زحمت كشان روسیه است. علاوه بر این، شاید در سراسر جهان خلقی را نتوان یافت كه به این خوبی تئوری سوسیالیستی و شیوه های به كار بستن آن را آموخته باشد. ببینید «ویلیام انگلیش والینگ» خصائص این مردم را چگونه شرح می دهد:
«اكثر كارگران روسی می توانند بخوانند و بنویسند. كشور طی سال های بسیار در حال آن چنان غلیان شدیدی است كه در رأس مبارزه آن ها نه فقط نمایندگان پیشرو طبقه آن ها بلكه هم چنین عناصر انقلابی بسیاری از اقشار تحصیل كرده جامعه قرار گرفتند كه با اندیشه های سیاسی و اجتماعی رستاخیز روسیه به كارگران روح دمیدند ...»

*** 

در اواخر سپتامبر ۱۹۱۷ یك پرفسور علوم اجتماعی، كه ازخارج برای مشاهده وضع روسیه آمده بود، در شهر پتروگراد از من دیدن كرد. سوداگران و روشنفكران به او گفته بودند كه انقلاب، قوس نزولی خود را طی می كند؛ و او نیز در این زمینه مقاله ای نوشته بود. پس آنگاه به مسافرت خود در نقاط محتلف كشور ادامه داد؛ شهرهای صنعتی را دیدن كرد؛ با كمیته های دهقانی تماس گرفت و با نهایت حیرت دریافت كه انقلاب در حال اعتلاء وگسترش است. در بین مزدبگیران و زحمت كشان ده معمولا این صدا به گوش می رسد:
«تمام زمین ها ازآن كشاورزان»، «تمام كارخانه ها ازآن كارگران.» و اگر این پرفسور سری به جبهه می زد از زبان تمام افراد ارتش، سخن از صلح می شد. پروفسور متحیر ماند. اما تحیر او موردی نداشت. هر دو این ملاحظات صحیح بود . طبقات صاحب مكنت محافظه كارتر و توده های مردم رادیكال تر می شدند. 
محافل سوداگری و روشن فكری روسیه به طور كلی دارای این نظریه بودند كه انقلاب به قدر كافی جلو رفته و بیش از حد معمول به طول كشیده است و اینك هنگام آن است كه سر و صورتی به كارها داده شود ـ گروه مسلط سوسیالیست های «اعتدالی» و منشویك های آبورونتسی و سوسیالیست های انقلابی نیز كه پشتیبانان حكومت كرنسكی بودند، چنین می اندیشیدند.

*** 

«كمیته انقلابی نظامی» 

شورای پتروگراد در «اسمولنی» كه مركز توفان بود، بلاانقطاع جلسه داشت. نمایندگان در همان جا روی زمین کفِ اتاق می خوابیدند و سپس بیدار می شدند تا فورا در مذاكرات جلسه شركت جویند.
...
با فرارسیدن شب، جمعیت انبوهی از سربازان و كارگران، تالار بزرگ را كه همهمه مبهم آن با دود آبی رنگ توتون به هم می آمیخت، پركرد ...

شب از نیمه گذشته بود ... «دان» در میان سكوتی سنگین كه به نظر بسیار تهدید كننده می نمود، پشت میز خطابه رفت. وی گفت:
«لحظه ای كه ما از سر می گذرانیم با فاجعه انگیز ترین رنگ ها مُلوّن است. دشمن در راه به سوی پتروگراد قرار دارد. نیروهای دمكراسی برای تشكیل مقاومت می كوشند؛ و در چنین حالی ما در انتظار خونریزی در خیابان های پایتخت نشسته ایم و گرسنگی نه فقط دولت، بلكه انقلاب را تهدید به نابودی می كند. توده های رنج كشیده و عذاب دیده اند و به روحیه بیمارگونه ای مبتلا گشته اند. آن ها علاقه خود را به انقلاب از دست داده اند. اگر بلشویك ها، به هر ترتیب كه باشد، شروع كنند، این نابودی انقلاب خواهد بود ...» (صداها: «دروغ است»). «ضدانقلابیون فقط منتظر بلشویك ها هستند تا به غارت و كشتار دست بزنند . اگر هر گونه خروجی رخ دهد جلسه موسسان دیگر نخواهد بود. (فریادها دروغ است، افتضاح!»). «به هیچ وجه قابل قبول نیست كه پادگان پتروگراد در منطقه عملیات نظامی از اجرای فرامین ستاد سر باز زند ... شما بایستی از ستاد و از كمیته اجرائیه مركزی منتخب خودتان تبعیت كنید . «تمام حاكمیت به شوراها» یعنی مرگ. راهزنان و تازجگران تنها در انتظار لحظه ای هستند كه به چپاول گری و آتش سوزی دست بزنند ... وقتی شعارهایی داده می شود از این قبیل كه «به خانه ها بریزید، لباس و كفش بورژواها را از تن شان در آورید ...» («همیشه، چنین شعارهایی نبوده است! دروغ! دروغ!») «فرق نمی كند. هر چیزی ممكن است شروع بشود، ولی به همین جا خاتمه خواهد یافت! كمیته اجرائیه مركزی قدرت حاكمه دارد؛ حق دارد عمل كند ... و همگی موظفند از آن اطاعت كنند ... ما از سرنیزه نمی ترسیم ... كمیته اجرائیه مركزی با تن خویش انقلاب را در پناه خواهد گرفت ...» (فریادها: این تن مدت هاست كه مرده است.»)

«دان» كه در میان سروصدای وحشتناك بدون انقطاع، صدایش به زحمت به گوش می رسید، در عین این كه با مشت به كنار كرسی خطابه می كوبید. با تمام نیرویش فریاد می كشید:
«هركس به چنین كاری تحریك كند، این چنین كسی مرتكب جنایت شده است ...» صدایی: «شما مدت هاست مرتكب جنایت شده اید؛ شما حكومت را گرفتید و آن را به بورژوازی دادید!» 

برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!