به بهانه ی تندیس کسی که در کژراهه کشاندن و نابودی انقلاب ایران سهمی بسزا داشت!
دوره و زمانه ی دگری است؛ گرچه نه چندان دگر که باید و شاید. دوله ها و سلطنه ها جای خود را به نوکران و مجیزگویانشان داده اند؛ نوکران و مجیزگویانی از قماش خودشان و صدها بار پست تر و نیرنگبازتر. یکبار دیگر توده ی مردم ایران «به ناخن خاره ی بیداد سنبیدند». از کوشش شان دیگر ملت ها و خلق های جهان بهره مند شدند؛ گرچه خود هنوز با دستان تهی رو به آسمان دارند ...
ب. الف. بزرگمهر ١٢ فروردین ماه ١٣٩١
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/04/blog-post.html
ماسمالی*
این هم تندیس ساخته شده از سوی دزدی که بسیار خورد و بسیار با خود نیز برد.**
پانوشت:
* عنوان این سروده در دیوان هزلیات سروده سرای برجسته و پیشرو کشورمان: زنده یاد میرزاده ی عشقی، «ماست مالی» آمده است. آنگونه که برمی آید، خود وی چنین عبارتی را بکار برده و در متن سروده نیز همینگونه نوشته شده است. در یکی از تارنگاشت ها، تاریخ بر زبان افتادن این زبانزد به دوره ی پهلوی و هنگام «عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه» (http://hrstories.persianblog.ir/post/4829/) نسبت داده شده که بسیار نادرست است.
گویش و نگارش درست این زبانزد، «ماسمالی کردن» و هنگام پیدایش آن بسی کهن تر از دوره ی پادشاهی پهلوی است. افزون بر آن آرش «ماسمالی کردن»، زیبا تر و ژرف تر از زمینه ای است که در رویداد یاد شده در آن تارنگاشت، اشاره شده است. در این باره یادداشتی جداگانه خواهم نوشت.
ب. الف. بزرگمهر
** تندیس ساخته شده به سپارش کرباسچی شهردار تهران در سال ١٣۷٦ در «موزه ریاست جمهوری» شهر رفسنجان
دوره و زمانه ی دگری است؛ گرچه نه چندان دگر که باید و شاید. دوله ها و سلطنه ها جای خود را به نوکران و مجیزگویانشان داده اند؛ نوکران و مجیزگویانی از قماش خودشان و صدها بار پست تر و نیرنگبازتر. یکبار دیگر توده ی مردم ایران «به ناخن خاره ی بیداد سنبیدند». از کوشش شان دیگر ملت ها و خلق های جهان بهره مند شدند؛ گرچه خود هنوز با دستان تهی رو به آسمان دارند ...
ب. الف. بزرگمهر ١٢ فروردین ماه ١٣٩١
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/04/blog-post.html
***
هر آنکه بی خبر از فن خایه مالی شد
|
دچار زندگی پست و نان خالی شد!
|
بهل بمیرند، آن صاحبان عزت نفس
|
که پشتشان همه از بار غم هلالی شد!
|
سعادت و خوشی و روزگار بهبودی
|
بر این گروه، در این مملکت محالی شد
|
مگوی از شرف و علم و معرفت حرفی
|
که هر گفت خداوند زشت حالی شد
|
خدای را مفرستید، کس دگر بفرنگ
|
که «لاله زار» بهین مکتب مرالی شد
|
«قوام دوله» ازین مکتب آمدست برون
|
که حکمران لرستان و آن حوالی شد
|
صبا بگو به «تقیخان آصف الدوله»
|
جهان بکام جناب اجل عالی شد
|
تو صدر اعظم آینده ای ز بس دادی
|
«قوام سلطنه» نصف تو داد و والی شد
|
«نظام سلطان» سوسیال انقلابی بود
|
به یک حکومت از اشراف اعتدالی شد
|
ز «عین دوله» بیاموز مسلک اندر دهر
|
شد انقلابی و در خرج اعتدالی شد
|
جزای حسن عمل بین که میر موسی خان
|
نرفته «خوار» نماینده ی اهالی شد
|
من از سفیدی عمامه ی «ملک» دانم
|
که بی کلاه سرش ماند و ماستمالی شد
|
ز کودکی «ماژر فضل الله» نما تقلید
|
که او طریق ترقی چه خوب حالی شد
|
هر آنکه دوسیه ی خدمتش بود در پشت
|
بنام سلیقه دارای پست عالی شد!
|
«ظهیر الدوله» کسی را که زیر خرقه
کشید
|
پرفسور به دبستان بی خیالی شد
|
پناه بر خدا از «طباطبایی کور»
|
کز اعتدالی به یکدفعه رادکالی شد
|
دگر به خانه ی «نرمان» نه پوست ماند و
نه مو
|
ز بس بدست همین کور دستمالی شد
|
وزیر جنگ خیال مقام بالاتر
|
فتاد و غوطه در افکار ایدآلی شد
|
تو از اداره ی مالیه مالیات مخواه
|
که صرف ساختن پارک های عالی شد
|
خزانه رفت همه خانه ی «فهیم الملک»
|
بدل به پارک و دکاکین و مبل و قالی شد
|
دخانیات ز نفتی چنان گرفت آتش
|
که آن اداره در و پیکرش ذغالی شد
|
وه از ذکاوت توله سگان والی فارس
|
که میخ سابقه هر یک بخورد، والی شد
|
شد ار وکیل به تبریز «مـد ولی میرزا»
|
بدست حزب طرفدار بی خیالی شد
|
بخوان ز «نصرت دوله» تو تعزیت بر ترک
|
که خاک بر سر دربار «بابعالی» شد
|
«وثوق الدوله» بر اسبیل خویش می بالد
|
ز حد گذشت چو بالیدنش، مبالی شد
|
در این دو ساله که مسوولیت به ریش
گرفت
|
به گه کشید جهانی و انفصالی شد
|
ز دشت ماریه «دشتی» بانتخاب «هوارد»
|
وکیل ملت و ذوالمجد و المعالی شد
|
ز اَکل شیر شتر، سوسمار و موش دوپا
|
بفکر شغل وزارت، پی تعالی شد
|
در این دیار هشلف عجب نه گر «حلاج»
|
قرین مرتبه ی فضلی و کمالی شد
|
ببین به سابقه ی «رهنما» که افلاتون
|
ز همقطاری او پست و انفصالی شد
|
مکن تو عیب که او از فشار خصم جنوب
|
به زیر سایه ی همسایه ی شمالی شد
|
«نصیر دوله» که سالون ضد مافوقش
|
هزار مرتبه پر شد، دوباره خالی شد
|
بود یکی ز رجال بزرگ امروزی
|
از آن سبب که زن خلق در لیالی شد
|
چو صحن مملکت، از «مرد کار» خالی ماند
|
دوباره نوبه ی مردان لاابالی شد
|
گمان مدار که آمد، سیاستی از نو
|
همان سیاست دیرینه، ماست مالی شد!
|
جهان عدوی تو شد زین قصیده «عشقی» لیک
|
قصیده یی که توانی بدان ببالی شد
|
اگر که قافیه تکرار گشته یا غلط است
|
مگیر خرده که منظومه ارتجالی شد
|
میرزاده عشقی
این هم تندیس ساخته شده از سوی دزدی که بسیار خورد و بسیار با خود نیز برد.**
* عنوان این سروده در دیوان هزلیات سروده سرای برجسته و پیشرو کشورمان: زنده یاد میرزاده ی عشقی، «ماست مالی» آمده است. آنگونه که برمی آید، خود وی چنین عبارتی را بکار برده و در متن سروده نیز همینگونه نوشته شده است. در یکی از تارنگاشت ها، تاریخ بر زبان افتادن این زبانزد به دوره ی پهلوی و هنگام «عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه» (http://hrstories.persianblog.ir/post/4829/) نسبت داده شده که بسیار نادرست است.
گویش و نگارش درست این زبانزد، «ماسمالی کردن» و هنگام پیدایش آن بسی کهن تر از دوره ی پادشاهی پهلوی است. افزون بر آن آرش «ماسمالی کردن»، زیبا تر و ژرف تر از زمینه ای است که در رویداد یاد شده در آن تارنگاشت، اشاره شده است. در این باره یادداشتی جداگانه خواهم نوشت.
ب. الف. بزرگمهر
** تندیس ساخته شده به سپارش کرباسچی شهردار تهران در سال ١٣۷٦ در «موزه ریاست جمهوری» شهر رفسنجان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر