شما چپ به آرشِ راستین آن نیستید؛ این کلاه را از سر بردارید تا توده های مردم و روشنفکران خلقی ایران، شما را آنگونه که هستید، ببینند!
به بهانه ی پیشگفتار
پس از مدت ها سری به گاهنامه ای زدم که نام ارژمند یکی از قهرمانان توده های مردم ایران را بر خود نهاده است؛ گاهنامه ای که از دید من، سزاوار چنان نامی نیست. بگمانم باید روشن باشد که در موردهایی اینچنین، حتا اگر سمتگیری تارنگاشتی که چنان تاژی بر سر خویش نهاده از سویه ای نیز با کار و پیکار این یا آن قهرمان، ناهمسو و ناهماهنگ باشد، بخودی خود از ارزش نام وی می کاهد؛ افزون بر آن و بگونه ای دربرگیرنده تر، کاربرد نام قهرمانان ملی، تنها بدرد شناساندن تاریخچه ی کار و پیکار آن ها می خورد؛ و نه تارنگاشتی که می تواند و بهتر است نامی سازگار با آماج های سیاسی و اجتماعی خود برگزیند. بگذریم؛ تنها اشاره ای بود و بس!
در میان نوشتارها و بیانیه های درج شده در گاهنامه، بیانیه ای با برنامِ «نامه ی گروهی از فعالان چپ و آزادیخواه» که باره۱ ی نامه در آن گنجانده نشده، چشمم را می گیرد. با خواندن آن، روشن می شود که سخن بر سر آمادگی نشان دادن «دولت ایالات متحد» برای «سرنگونی مسالمت آمیز جمهوری اسلامی» است که آن گروه با نوشتن چنین نامه یا بیانیه ای به آن واکنش نشان داده است؛ بیانیه ای که درونمایه ی آن، چیزی جز درخواست هایی آمیخته با پند و اندرز به دولت و رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان دربر ندارد و از دید من، دانسته و آگاهانه به پشتیبانی از رژیمی تبهکار، ضد ملی و ایران بربادده برخاسته است. به نکته هایی از آن در زیر اشاره خواهم نمود؛ ولی پیش از آن، ناگفته نگذارم که چنانچه عبارت «فعالان چپ» در برنام آن بیانیه گنجانده نشده بود، آن را نمی خواندم؛ چه برسد به آنکه درباره ی آن بخواهم یادداشتی بنویسم. بگفته ی کهنه رفیقی که گفتگویی از راه دور در این باره با وی داشتم، بسیارند پرت و پلاهایی از این دست که هر روز و از آن میان با برافراشتن پرچم "چپ" نگاشته و با شتاب بدست فراموشی سپرده می شوند؛ چپی که دیگر چپ به آرش راستین آن نیست و شاید پیش از آن نیز هرگز نبوده است؛ چپی با مرزهای درهم ریخته ی طبقاتی و بی بنیادِ استوار «سوسیالیسم دانشورانه»!
چنانچه بر برخی سویه های آشکارا جانبدارانه ی بیانیه از رژیم تبهکار دزدان اسلام پیشه چشم می پوشیدم، شاید می شد چنین بیانیه ای را در خوش بینانه ترین برخورد، آرزوها و و پنداربافی های نیک بر زبان رانده و به نوشتار درآمده از سوی گروهی روشنفکر با گرایش های رنگ باخته ی چپ و آزادیخواهانه (آزادی بر کدام پایه و در کدام چارچوب اجتماعی ـ اقتصادی؟!) بشمار آورد که از سرِ دلسوزی چیزکی یا آنگونه که در تارنگاشت یاد شده، آمده: «نامه» نوشته اند؛ این نیز بماند که نامه را برای کسی یا نهادی می نویسند و روشن نیست آن را برای کدام نهاد یا "بلندپایه" ای سیاسی نوشته و فرستاده اند. از همین رو، بهتر است آن را «بیانیه» بنامیم.
از این ها که بگذریم، آیا می توان بر چنان جانبداری آشکاری چشم پوشید و از کنار آن گذشت؟ بگمانم از گوشه چشم «سوسیالیسم دانشورانه» و نگاهی طبقاتی، چنین کاری نارواست و مرز خوش بینی را بسوی خوش باوری و گاگول شدن درمی نوردد. روشن است که در همین چارچوب، خاستگاه و جایگاه طبقاتی و اجتماعی دستینه کنندگان بیانیه نیز به نوبه ی خود برجستگی می یابد. تا آنجا که تنی چند از آن ها را از روی نوشته های شان می شناسم، یکی از آن ها بی هیچ برو برگرد، بُرخورده ای از دار و دسته ی مزدبگیران بال بورزوا لیبرال رژیم و بگونه ای باریک تر: «دولت زهدان اجاره ای» است. درباره ی یکی دو نوشته ی وی که در «اخبار .وز» درج شده بود، چند باری بسرم زد که زرورق های نیرنگبازانه و مردم خر کن نوشته اش که از روی مزدوری نگاشته شده بود را کنار بزنم و ماهیت پلید و دورویانه ی آن را نشان بدهم و تنها با این پندار که جُستار آن از چندان برجستگی برخوردار نیست از کنار آن گذشتم. دیگری وامانده ای بسیار کم مایه از هر سویه است که به همین شَوَند، درباره ی هر جُستاری از نقد ادبی گرفته تا چگونگی کمک به دیگران در جایگاه ریش سپید برزن، یاوه سر هم کرده و دیگر از اینکه زمانی دورتر گویا «پرولتر» شده بود، نمی نالد. یکی دیگر، میرزابنویسی دزد ادب و اندیشه است که اندیشه های نوی نوشتارهای دیگران را از اینجا و آنجا برمی چیند و در آرایشی تازه می ترازد: ترازبندی (بر وزن ماست بند!) کارکشته! از یکی دو تای دیگر که در این یا آن گوشه ی دانشگاه های رژیم جا خوش کرده و زیر سایه ی سنگین «ولایت» نانی می خورند که بگذریم، می ماند محمدعلی عمویی، زندانی سالیان دراز ستمشاهی و سپس داغ و درفش رژیم تبهکار کنونی که گویا عاقبت به خیر شده و دیگر کم تر جایی برای پرسش های بیهوده و آزاردهنده برجای می نهد! خوشا به سعادتش! چنانچه نام آن را خوشبختی بتوان نهاد و ارژ و سپاس همه ی آن سال ها پایداری نیز بجای خود. به هر رو، هیچکدام از این ها تا جایی که می شناسم را «چپ» به آرش راستین آن، نمی توان نامید؛ خود بیانیه ای که بیرون داده اند بهترین گواه آن است.
بیانیه پس از اشاره به آمادگی «دولت ایالات متحده» برای «سرنگونی مسالمت آمیز جمهوری اسلامی»، نقش تاریخی آن کشور در کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ در ایران و برخی دیگر کشورها را یادآور شده و در هماوندی با رویدادهای کنونی ایران، از آن میان چنین آورده است:
«این دولت [دولت کنونی «یانکی» ها] با نقض خشن و گسترده اقدامات قانونی کابینه پیش ازخود ... و با تهدید به فسخ و پاره کردن موافقتنامه بین المللی برجام علیه بخش بزرگی از جهان برخاسته و ... با وقاحتی حیرت انگیز، یک دولت مستقل عضو سازمان ملل متحد را به سرنگونی تهدید می کند ...»
در همین برگرفته، جانبداری نسبی و تا اندازه ای پوشیده از ننگین ترین قراردادهای تاریخ ایران و همچنان در بخشی پوشیده از ترس توده های مردم، زیر برنامِ «برجام» چشم را می آزارد؛ در این باره به اندازه ای بسنده، پیش از بسته شده چنین قراردادی، یادداشت ها و نوشتارهایی با پیش بینی های بجا و باریک که سپس درستی خود را نشان دادند، نوشته ام و در اینجا به آن نمی پردازم؛ تنها این نکته را بگونه ای فشرده و رُک و پوست کنده یادآور می شوم که هر کسی از چنین قراردادهای پایمال کننده ی هوده و ناوابستگی کشورمان و یکی از ارزشمندترین دستاوردهای دانشورانه ـ فنی ایران به هر بهانه ای پشتیبانی نماید از دو سه گزینه بیرون نیست:
ـ یا آدمی بسیار کودن (گاگول) است؛ و یا
ـ آدمی مزدبگیر، خودفروخته و به این یا آنگونه وابسته به رژیم اسلام پیشگان دزد و یا کشورهای امپریالیستی است.
به این ترتیب، پس از بسته شدن چنان قراردادی که پیامدهای ناگوار و تلخ آن را نیز تاکنون گواه بوده و هستیم از «دولت مستقل» سخن به میان آوردن، شایان درنگ و گمان برانگیز است؛ دولت و رژیمی که حتا برای کوچک ترین کارهای خود، چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی سیاسی، نیازمند همداستانی کشورهای امپریالیستی و در برخی موردها ریزه خواران روسی و چینی آنهاست و نه تنها از پایگاه طبقاتی پر و پیمانی در میان توده های مردم، دربرگیرنده ی کارگران، دهگانان و لایه های میانی نزدیک به آن ها، برخوردار نیست که پشتوانه ی درونی آن، لایه ای بسیار نازک و شکننده از «بورژوازی وابسته» («کمپرادورِ») ی سوداگر و بازرگان پیشه همراه با لایه های اجتماعی باز هم نازکِ میان به بالاست. این را تنها برای کسانی که خود را هنوز چپ می پندارند، یادآور شدم؛ کار و بارِ چپ نماهای شان بحای خود! نمونه ی روشن و دَمِ دست وابستگی همه سویه و به بند پیچیده شده ی رژیم دزدان اسلام پیشه نیز قرارداد بسته شده با «کارتل» یا «تراست» بزرگ نفتی «توتال» و بگمان نیرومند، دیگر «کارتل» های نفتی از کشورهای انگلیس، «ایالات متحد» و نفتخواران کوجک تر دیگری، پنهان در پشت آن است؛ نمونه ای برای به هوش آمدن و شیرفهم شدن:
«شرکت توتال با ۵۰.۱ درصد سهم، اپراتور پروژه خواهد بود و شرکت «سی ان پی سی» چین و پتروپارس ایران هر کدام با ۳۰ درصد و ۱۹.۹ درصد سهم عضو کنسرسیوم توسعه فاز ۱۱ پارس جنوبی هستند.» (از رسانه های گروهی ایران و جهان)
خوب! چنانچه ۸۰ درصد بر بادرفته را کنار بگذاریم از آن نزدیک به ۲۰ درصد «پتروپارس ایران» که «ایرانِ» آن نیز توی مغزش بخورد، کجایش به ایران و باریک تر بگویم: به توده های مردم ایران، می رسد؟! شرکتی پوشالی، نمادین و سوداگر که بی هیچ گمان و گفتگو، کلان دزدان تمرگیده در «دولت زهدان اجاره ای» سهامداران بنیادین آن هستند و بخش سترگی از سرمایه و سود در گردش آن نیز یکراست روانه ی بانک های کشورهای امپریالیستی می شود؛ تنها چیزی که برای توده ی کارگرِ هست و نیست از دست داده ی ایرانی می ماند، بهره دهی بی پیشینه و ده ها برابری در سنجش با کارگر اروپایی در میدان های نفتی است که نیروی کار آن به پشیزی گرفته شده و همواره بیم بیرون رانده شدن از کار تهدیدش می کند. این، تنها "بهره" ای است که دستِ توده های مردم ایران را می گیرد. سایر جنگ و ستیزه ها میانِ «دولت زهدان اجاره ای» در جایگاه قوه ی نامور به «اجراییه» با از آن میان، قوه ی نامور به «قضاییه» بر سر کندن مویی از خرس از سوی این یکی به بهانه ی تامین امنیت سرمایه گذاری است!
دزدِ نامدارِ زنگوله پا در نشست ۲۰ تیر ماه مجلس فرمایشی با اشاره به ۲۰ ساله بودن قرارداد و به بهانه ی اینکه سرمایه گذاری باید به فرجام خوش برسد، گفته است:
«برای دوره بازپرداخت سرمایه گذاری ما حتی یک سنت هم پرداخت نمیشود ...» (از رسانه های گروهی ایران و جهان)
این هم نمونه ای پرآرشِ از گفته های آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده در واپس راندن همچشمان و وادار نمودن شان به برخورداری از سهمی کم تر:
«با تلاش و خواهش و التماس یک آقایی را میآوریم که اینجا سرمایهگذاری کند؛ سر یک چیز جزئی یک دفعه یک آقایی هوس میکند این طرف را احضار کند. نمیشود کار کرد ... سال تولید و اشتغال باید سال مچگیری نباشد، بلکه سال دستگیری و یاری رساندن باشد ... قوه قضائیه [باید] در مورد اقداماتی که در بحث حمایت از تولید و سرمایهگذاری انجام داده به مردم آمار بدهد ...» (از رسانه های گروهی ایران و جهان)
خوب! از میان گروه دستینه کننده ی بیانیه تا آنجا که شناختی نسبی از برخی شان دارم، چنانچه از آن وامانده ی کم مایه که درباره ی هر جُستاری، یاوه سر هم می کند و می ریسد، بگذریم، کسی چون محمدعلی عمویی یا دیگرانی چون وی را نمی توان گاگول بشمار آورد. به این ترتیب، این پرسش آزاردهنده برجای می ماند که آنچه نوشته اند، چنانچه خوش رقصی برای رژیمی از درون پوسیده و سزاوار سرنگونی نیست از کجا مایه می گیرد و کدام نیاز این گروه یا توده های مردم ایران را برمی آورد؟
بیانیه نویسان پا در جای پای پیامبران نهاده و نوشته اند:
«پیشبرد تهدیدات آمریکا علیه ایران منوط به یک دسته زمینه های داخلی است که به گمان ما پیشبرد سیاست های نولیبرالی کنونی و تقلیل حقوق ملت، مصرحه در قانون اساسی، بخشی از زمینه های یاد شده را تشکیل می دهد. از این رو برای کاستن از خطر تهدیدات آمریکا باید در سطح ملی حمایت های هرچه بیشتری از اقتصاد ملی صورت گیرد و سطح رفاه عمومی ارتقاء یابد و منافع زحمتکشان و طبقات میانه تامین گردد وحقوق و آزادی های مردم تضمین شود و با فساد لجام گسیخته موجود مبارزه گردد. در سطح بین المللی نیز دیپلماسی عاقلانه ای اتخاذ شود و التزام به میثاق ها و تعهدات و اخلاق بین المللی خود را نشان دهند و دوستان از دشمنان تشخیص داده شوند.»
از چه کسانی و از کدام دولت یا نهاد، این ها خواسته می شود؟ آیا رژیم دزدان اسلام پیشه و «دولت زهدان اجاره ای» از توان پیگیری سیاستی ملی برخوردار است؟!
آیا این نکته بدیده گرفته شده که بخش سترگی از نابکاران تمرگیده در بالاترین جایگاه ها و بدنه ی هرمِ رژیم، در کردار، دستیار «یانکی» ها و سایر کشورهای امپریالیستی بوده و همچنان هستند؟ آیا مانشِ «زهدان اجاره ای» برای بیانیه نویسان به اندازه ای بسنده، روشن نیست؟!
مگر رژیم تبهکار فرمانروا بر ایران که برای دستیابی به سودهای دوسره ی داد و ستدهای خورد و برد خود، تیشه به ریشه ی اقتصاد ملی۲ زده، تاکنون از چنین اقتصادی پشتیبانی نموده که از آن «حمایت های هرچه بیشتر» را خواستارید؟! و مگر چنین رژیمی زنهارخواه که سال های آزگار، دستورهای بنگاه های جهانی سرمایه داری امپریالیستی چون «بانک جهانی» و «صندوق جهانی پول» را موبمو در ایران بکار بسته و بدترین نمونه های آن را از دوره ی ریاست جمهوری آن مرک پیزُری: احمدی نژاد تاکنون گواه بوده و هستیم، می تواند «رفاه عمومی» را بالا برده و «منافع زحمتکشان و طبقات میانی» را بهبود بخشد؟!
آیا دستیابی رژیم به جایگاه نخست یا دوم جهان در شمار بدارآویختن ها در دوره ی کارپردازی آخوندپفیوز امنیتی به اندازه ای بسنده گویا نیست که چنین پند و اندرزی داده اید:
«حقوق و آزادی های مردم تضمین شود»؟!
یاد دوره ی دبستان یا دبیرستان تان افتاده و برای مشتی دزد و تبهکار، انشاءِ می نویسید؟!
از مشتی دزدِ سوداگرِ هست و نیست مردم که حتا از فروشِ دخترکان ایرانی به شیخک ها و خرسک های عرب و از آن میان، تازیان عربستان کم ترین شرمی ندارند، می خواهید «با فساد لجام گسیخته ی موجود مبارزه گردد»؟! نمونه ای از آن را در زیر می آورم که هماوند با دله دزدی های دزدان درجه ی سه و پایین تر «نظام» است:
«دادستانی کل کشور در سال ۹۵ بهدلیل مسائل مختلف بیش از ۳۶ هزار نفر را ممنوعالخروج و معامله و شماره حساب افزون بر ۴۵هزار نفر را مسدود کرد.» («خبرگزاری تسنیم»، ۲۱ تیر ماه ۱۳۹۶)
شماری از آن ها دزدانی گردن کُلفت اند که به پشتوانه ی پایوری (تضمین) بانک مرکزی و رییس دزد بی همه چیزش، میلیاردها میلیارد تومان، اندوخته مردم را چاپیده و سرمایه ی بادآورده و به جیب زده را با شتاب از ایران می برند و در بانک های کانادا، «ایالات متحد»، کشورهای یکی از دیگری بیشرم تر اروپایی و هر جا که دست شان برسد، می انبایند؛ درها همه جا به روی چنین کلان دزدانی باز است؛ کلان دزدانی که شاید بزرگ ترین هنرشان، نمازها و نیایش های پر آب و تاب در جلوی دیدگان دیگران بوده و هست. آیا رژیم، «دولت زهدان اجاره ای» یا نهاد والارتبه ی دیگری می تواند با چنان بگفته ی شما «فساد لجام گسیخته ی موجود» به ستیز برخیزد و آن را ریشه کن نماید؟ روشن است که نمی تواند؛ زیرا دزدان درجه یک نظام، خود به رویش و پرورش چنان دزدبازاری برای پوشش دزدی های خویش، سخت نیازمندند. بابک زنجانی که بگفته ی باریک خویش، «تابلویی بیش نبود» و محمود خاوری که هنوز هم با برخی از سران درجه یک «نظام» بی آبرو سَر و سِرّ دارد و به یاری همان ها نیز سرمایه ای گزاف از ایران دزدید و به کانادا، بهشت کنونی دزدان جهان بار زد و برد، تنها دو نمونه از چنین دزدانی هستند.
از آن ها می خواهید که «در سطح بین المللی ... التزام به میثاق ها و تعهدات و اخلاق بین المللی خود را نشان دهند و دوستان از دشمنان تشخیص داده شوند»؟! آیا آن ها دوستان و دشمنان خود را نمی شناسند؟! آیا پیش از نوشتن چنین یاوه های اندرزآمیزی، اندکی با خود اندیشیدید که چنانچه یکی از کلّه گنده های خرپولِ تمرگیده در بالای هرم نامور به «نظام»، این ها را بخواند به ریش تان خواهد خندید؟ حتا نابخردی چون «آقا بیشعور نظام» نیز با خواندن آن از خنده روده بُر شده و با خود خواهد گفت:
ما سال ها پیش، جای دوست و دشمن را نشان شان داده ایم؛ مسوولین ما بلدند ...
در پایان بیانیه نوشته اند:
«برای مقابله با توطئه های امپریالیسم آمریکا و متحدانش به مردم خود و مردم جهان تکیه کنیم و از قدرت و نیروی آنان برخوردار شویم.»
به رژیمی که نه تنها دولت نامور به «زهدان اجاره ای» اش در دوره ی کنونی که کمابیش سر تا پای آن از سالیان سال پیش به این سو، همدستِ امپریالیست ها بویژه امپریالیست های «یانکی» در آفرینش بسیاری از رخدادهای ناگوار و تلخ در افغانستان و عراق و یوگسلاوی پیشین بوده و از همان روزهای نخست انقلابِ بهمن به خواست های توده ی مردم انقلابی پشت نمود و آن ها را به بهانه ی «خودی» و «ناخودی» بجان یکدیگر انداخت، چنین اندرزهایی می دهید؟!
با آنچه فشرده و همچنان نارسا در میان نهاده شد، آیا به بیمایگی و پوچی شعاری که سر داده اید، پی می برید؟ مگر کارِ جهان با پند و اندرز پیش می رود؟! آیا همان «آقا بیشعور اندرزگوی نظام» برای هفت پشت مان بس نیست؟! به «آزادیخواهان» بیانیه نویس کاری ندارم؛ ولی از آن دسته که هنوز خود را چپ می پندارند، می پرسم:
آیا کارِ نیروی چپ، پند و اندرزگویی است و با چنین کاری، کاریای خویش را به پایان رسانده و از دوش خود می افکند؟!
روشن است که چنین نیست؛ و روشن تر از آن، چپ نمایی تان است؛ شما چپ به آرشِ راستین آن نیستید؛ این کلاه را از سر بردارید تا توده های مردم و روشنفکران خلقی ایران، شما را آنگونه که هستید، ببینند! آنگاه می توانید هرچه دل تنگ تان خواست، بگویید و زبان تلخ و تندِ کسی چو من نیز کوچک ترین رنجشی برای تان فراهم نخواهد کرد.
نکته ی پایانی که ناگزیر به بازگویی آنم و بی آن، این یادداشت نارساتر از آنچه هست، خواهد شد، روند عینی سرنگونی رژیمی است که می تواند آنگونه که بیانیه نویسان نوشته اند و آن را به پای نارسایی در نوشتار می نهم، چندان «مسالمت آمیز» نیز نباشد. به هر رو، هر روز بیش از پیش برای دامنه ی گسترده تری از نیروهای اجتماعی ایران روشن می شود که:
«... دگرگونی های بنیادین، نه تنها دیگر ”در چارچوب رژیم ولایت فقیه امکان پذیر نیست“ که تنها راه برجای مانده، سرنگونی رژیم تبهکاری است که چون میوه ای پوسیده افتاده از درخت، هر روز بیش تر می گندد و میهن مان را به تباهی بیش از پیش می کشاند!»۳
«سخن [تنها] بر سر سرنگونی رژیمی تبهکار ... [نیز] نیست؛ سخن بر سر چگونگیِ سرنگونی آن بگونه ای است که بدست توانای توده های مردم ایران با کم ترین زیان پیامدهای چنگ اندازانه ی امپریالیستی انجام گیرد و بدست مشتی روشنفکر نادان یا خودفروخته، کلاه گشادی چون نمونه ی آنچه در کشور باستانی لیبی رخ داد به سر ایرانیان نهاده نشود. این نیز بماند ... که چنان کلاهی با گرانبار نمودنِ ننگین ترین قراردادهای تاریخ ایران با دستینه ی فراقانونی رژیم ورشکسته ی دزدان اسلام پیشه، بگونه ای دیگر به سر مردم ایران رفته است ...»۴ به این ترتیب، «آنچه برجای می ماند، همچشمی میان کشورهای امپریالیستی و نوکرانش چون ترکیه و عربستان برای سرنگونی رژیم یا جایگزینی آن با رژیمی سراپا گوش به فرمان، چون رژیم سرسپرده ی افغانستان از یکسو با توده های مردم ایران به رهبری پیشانی نیرومندی از نیروهای پیشرو، میهن دوست و خلق های میهن مان به رهبری نیروهای چپ راستین از دیگرسو خواهد بود ...»۵
«سرنگونی این رژیم تبهکار در دستور روز و مستقیم تاریخ میهن مان قرار گرفته و هر روز دیرکرد، فرورفتن در باتلاق جنگ های برادرکشی آینده و تکه تکه شدن ایران است؛ به عبارتی دیگر و روشن تر، گونه ای همچشمی (رقابت) میان نیروهای میهن پرست ایرانی با برنامه ای مشخص و روشن برای سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی یادشده در بالا و درنظر گرفتن منافع تک تک خلق های این سرزمین از سویی با امپریالیست ها به سرکردگی یانکی ها که عمده نیروی خود را برای سست و نارسا نمودن هرچه بیش تر نیروهای میهنی کشورمان از یکسو و رژیم خوار و سرافکنده و تبهکار جمهوری اسلامی که هم اکنون نیز در آن قرارداد ژنو به چیزهایی از دید من بدتر از قراردادهای گلستان و ترکمانچای تن داده و به همین دلیل کوشش در پنهان نگاه داشتن آن ها دارد از سوی دیگر بکار می برند تا کار را در فرجام خود هرچه کم هزینه تر با ریسک بسیار پایین و نتیجه ی پایور (تضمین) شده به پیش ببرند.»۶
آیا باید کودنوار چشم بر روندی عینی بست و با برخوردی ایستا از گوشه چشمی تنگ نگرانه و واپسگرایانه آن را نادیده گرفت یا آنکه بر بنیاد آن و در روندی پیوسته، سیاست های دوربردی و راهبردی چپ را بازشناخت، بهبود بخشید و بکار بست؟ آیا باید به فرمان تاریخ گردن نهاد و چنان روندی را شتاب بخشید یا در برابر آن ایستاد و گردن خویش را شکاند؟ آیا باید این نکته که کند نمودن چنان روندی، زیان های باز هم سنگین تر برای توده های مردم میهن مان بهمراه آورده، باری بس سنگین تر روی گرده شان و سنگلاخ هایی بس دشوارتر در پیش پای شان می نهد را بدیده گرفت یا همه ی آزمون ها و آروین های تاکنون از سر گذرانده را نادیده گرفت و سردرگم و کورمال کورمال در پی رخدادها روان شد؟ آیا نباید به این نکته ی نه چندان پیچیده باریک شد که هرگونه همراهی و همسویی با رژیمی که به هر دستاویزی چنگ می زند تا چشم اندازِ تیره و تار و بی دورنمای خود را به سرنوشت توده های مردم و خلق های ایران گره بزند، در کردار و خواسته یا ناخواسته، آب به آسیاب امپریالیست ها می ریزد؟ آیا نمی بینید که میهن مان در کردار از درون چنگ اندازی شده و بهترین بخت ها برای چپاول کشور و نیروی کاری به مرگ گرفته و بسیار ارزان شده از سوی نیروهای امپریالیستی و مزدوران و نوکران اسلام پیشه شان از هرباره فراهم شده است؟!
«با آنچه آمد، جز همسویی و یگانگی همه ی نیروهای میهن پرست و خواهان برونرفت ایران از منجلاب کنونی در چارچوب یک پیشانی و کمینه برنامه ای دربرگیرنده برای سرنگونی رژیمی خیانتکار به بهره مندی های ملی و نوکر و مزدور کشورهای امپریالیستی در کردار، راهی دیگر بر جای نمانده و نمی ماند. از دید من، پیشبرد چنین سیاستی که از سال ۱۳۸۸ به این سو، نه تنها سیاستی دوربردی (استراتژیک) بشمار می آید که سویه های برجسته ای از سیاست های راهبردی (تاکتیکی) بویژه در پیوند جنبش های خلقی با جنبش سراسری ایران را نیز دربرمی گیرد، درنگ ناپذیرترین کاریای در دستور روز نیروهای میهن پرست و خواهان پیشرفت ایران است. نباید دیدگان خود را بر این واقعیت بسیار آشکار و حتا می توان گفت: «پیش پا افتاده» بست که میهن مان کمابیش از همه ی ویژگی ها و نشانه های کشوری چنگ اندازی شده از سوی نیروهای بیگانه برخوردار است. از دید من، کارد تا آنجا به استخوان رسیده است که هر نیروی سیاسی ناهمداستان با چنین رژیمی به هر بهانه ای از شعار سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه دوری گزیند، خواه ناخواه در کردار اجتماعی خویش به این یا آنگونه، همدست رژیم تبهکار فرمانروا بر میهن مان و کشورهای امپریالیستی هم اکنون پشتیبان آن خواهد بود. چنین نیروهایی، چنانچه آن ها را براستی نیرو بتوان شمرد به هنگام بحران فراگیر اجتماعی که بگمانم در آستانه ی آن هستیم، در خوش بینانه ترین برخورد به دنباله روی از رویدادها کشیده خواهند شد. روشن است که در اینجا، سخن بر سر آن گروه از سازمان ها و حزب های سیاسی پرگو نیست که نبودشان به از بودن شان است و تا آنجا که به نگارنده ی این یادداشت بازمی گردد، می خواهم سر به تن شان نباشد!»۷
ب. الف. بزرگمهر ۲۹ تیر ماه ۱۳۹۶
برجسته نمایی های متن و افزوده های درون [ ]، همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
۱ ـ پارسی نویسی:
واژه ی «باره» را نه همتراز با واژه ی «جُستار» که در ترازی پایین تر از آن، می توان بجای واژه ی از ریشه عربی «موضوع» بکار برد. نمونه:
چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست مرا بر دل اندیشه زین باره نیست. فردوسی توسی
۲ ـ بسیاری چیزها ... در زمینه ی اقتصاد ملی می توان افزود که من از کنار آن ها به دو دلیل می گذرم:
الف ـ چنین کارهایی از دست رژیم ضدانقلابی، ضدخلقی و ضدکارگری جمهوری اسلامی و رویهمرفته تبهکار در همه ی زمینه ها برنمی آید! بنابراین، نخستین کار و وظیفه ی ملی، سرنگونی چنین رژیم پلیدی است که کشورمان را به سوی نیستی می کشاند؛ و
ب ـ برنامه ریزی «اقتصاد ملی» در چارچوب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» بسته به درجه ی رشد اقتصادی و توانمندی های اقتصادی ـ اجتماعی هر کشوری، نیازمند کار گروهی ویژه کاران (متخصصین) رشته های گوناگونی است که بر پایه ی سیاست های کلان اقتصادی و الگوهای رویش و شکوفایی اقتصادی، طرح های آمایش سرزمین را فراهم نمایند. گرجه، اینجانب از ورزیدگی هایی در برخی سویه های سیاستگذاری های اقتصاد کلان و نیز برنامه ریزی طرح های آمایش سرزمین برخوردارم به دلیل یادشده، هیچگاه به ریزه کاری های آن نپرداخته و نمی پردازم؛ زیرا چنان طرح هایی باید بر پایه ی داده هایی فراگیر و نگرشی همه سویه سامان یابد؛ نه اندیشه ی آدمی دورافتاده از همه ی این کارها!
به هر رو، چنانچه خواست و اراده ی ملی در کار باشد، برپایی اقتصادی ملی و شکوفا در ایران زمین بیگمان شدنی است؛ شدنی تر از بسیاری جاهای دیگر روی کره زمین که با امکاناتی به مراتب کم تر از کشور ما، کار را با کامیابی پیش برده و می برند. در چنان شرایطی، همه ی خلق های ایران دست در دست هم، یگانگی باستانی خود را پی خواهند گرفت و آن را استوارتر و گسست ناپذیرتر خواهند نمود! در چنان شرایطی، همه ی مردم ایران، بسان روزهای انقلاب شکوهمند خلقی بهمن ۱۳۵۷، مشتی یکپارچه بر ضد هرگونه زورگویی و چنگ اندازی اهریمنان خواهند شد؛ تنها در چنان شرایطی است که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!»
برگرفته از نوشتار « نخستین گام در برونرفت از شرایط ناگوار کنونی، سرنگونی رژیم تبهکار ایران است!»، ب. الف. بزرگمهر، نهم دی ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_6364.html
۳ ـ برگرفته از نوشتار «ساختارها و ساز و کارهای سیاسی و اجتماعی درخور انقلابی ملی ـ دمکراتیک»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/05/blog-post_2699.html
۴ ـ «سخن بر سر سرنگونی رژیمی تبهکار که چون میوه ای از درخت افتاده و گندیده، هر روز بیش از پیش می گندد و کشورمان را به پلشتی بیش تر می آلاید، نیست؛ سخن بر سر چگونگیِ سرنگونی آن بگونه ای است که بدست توانای توده های مردم ایران با کم ترین زیان پیامدهای چنگ اندازانه ی امپریالیستی انجام گیرد و بدست مشتی روشنفکر نادان یا خودفروخته، کلاه گشادی چون نمونه ی آنچه در کشور باستانی لیبی رخ داد به سر ایرانیان نهاده نشود. این نیز بماند ... که چنان کلاهی با گرانبار نمودنِ ننگین ترین قراردادهای تاریخ ایران با دستینه ی فراقانونی رژیم ورشکسته ی دزدان اسلام پیشه، بگونه ای دیگر به سر مردم ایران رفته است ... امپریالیست ها به یاری مزدوران کارکشته شان در رژیم تبهکار اسلام پیشه، کشورمان را به چنین تنگنا و بن بستی کشانده اند:
ـ یا گشایش بی در و پیکر اقتصادی به سود کلان سرمایه داری امپریالیستی در کالبد سیاست نولیبرالیستی و در پی آن، گشایش سیاسی برای چنگ اندازی هایی بیش از گذشته در رژیم شاه گوربگور شده از ساخت پایگاه های نظامی گرفته تا بهره وری از بهشتی زمینی برای سربازان «یانکی» و جهانگردانی از همه سو به بهای نابودی گسترده ی اقتصاد ملی، بیکاری گسترده، کوچ جوانان و نیروی کار ورزیده و کارآمد و به روسپیگری کشاندن هرچه بیش تر زنان ایرانی زیر چادرِ اسلامی دست آموز، نوکرپیشه و زن بمزد؛
ـ و یا پذیرش گرانباری هرچه بیش تر رژیمی تیره اندیش با گُرزی خاردار در دست، بی هیچگونه چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی با ژستی انقلابی در کالبد اسلامی دروغین و در نهان و آشکار: انگلیسی ـ «یانکی» و دزدانی آزموده در رهبری آن که بگونه ای دیگر کشتی را به گل می نشانند؛ و باید افزود: نشانده اند!
برگرفته از نوشتار «سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه از راه جداسری و تکه تکه نمودن پیکار جنبش انقلابی، شدنی نیست!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۵ تیر ماه ۱۳۹۵
http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/07/blog-post_15.html
۵ ـ «آنچه برجای می ماند، همچشمی میان کشورهای امپریالیستی و نوکرانش چون ترکیه و عربستان برای سرنگونی رژیم یا جایگزینی آن با رژیمی سراپا گوش به فرمان، چون رژیم سرسپرده ی افغانستان از یکسو با توده های مردم ایران به رهبری پیشانی نیرومندی از نیروهای پیشرو، میهن دوست و خلق های میهن مان به رهبری نیروهای چپ راستین از دیگرسو خواهد بود.
...
باید برای آفرینش پیشانی نیروهای چپ و چپ رو در همکاری نزدیک با نیروهای خلقی ایران، بویژه در آذربایجان قهرمان و کردستان دلاورخیز به عنوان کانون پیشانی گسترده تری که در بالا از آن یاد شد به آب و آتش زد و بر سر کمینه برنامه ای دربرگیرنده، همداستان و همسو شد؛ وگرنه، فرمان و رهبری دگرگونی های گریزناپذیر آینده، باز هم بیش تر از امروز بدست کشورهای امپریالیستی خواهد افتاد و آنگاه که همه کاره ی میدان کارزار شوند، کار، زارتر از آن خواهد بود که به پندار آید.»
برگرفته از نوشتار «سیاست یک بام و دو هوای ”یانکی“ ها و چشم انداز رژیمی سزاوار سرنگونی»، ب. الف. بزرگمهر هشتم اردی بهشت ماه ۱۳۹۵
http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/04/blog-post_255.html
۶ ـ برگرفته از نوشتار «مردمسالاری در چارچوب کدام سامانه ی اجتماعی و با کدام سمتگیری اقتصادی؟»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۲ دی ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/01/blog-post_9152.html
۷ ـ برگرفته از نوشتار «درنگ ناپذیرترین کاریای نیروهای میهن پرست ایران، همسویی و یگانگی برای سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه است!»، ب. الف. بزرگمهر ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۵
http://www.behzadbozorgmehr.com/2017/02/blog-post_15.html
به بهانه ی پیشگفتار
پس از مدت ها سری به گاهنامه ای زدم که نام ارژمند یکی از قهرمانان توده های مردم ایران را بر خود نهاده است؛ گاهنامه ای که از دید من، سزاوار چنان نامی نیست. بگمانم باید روشن باشد که در موردهایی اینچنین، حتا اگر سمتگیری تارنگاشتی که چنان تاژی بر سر خویش نهاده از سویه ای نیز با کار و پیکار این یا آن قهرمان، ناهمسو و ناهماهنگ باشد، بخودی خود از ارزش نام وی می کاهد؛ افزون بر آن و بگونه ای دربرگیرنده تر، کاربرد نام قهرمانان ملی، تنها بدرد شناساندن تاریخچه ی کار و پیکار آن ها می خورد؛ و نه تارنگاشتی که می تواند و بهتر است نامی سازگار با آماج های سیاسی و اجتماعی خود برگزیند. بگذریم؛ تنها اشاره ای بود و بس!
در میان نوشتارها و بیانیه های درج شده در گاهنامه، بیانیه ای با برنامِ «نامه ی گروهی از فعالان چپ و آزادیخواه» که باره۱ ی نامه در آن گنجانده نشده، چشمم را می گیرد. با خواندن آن، روشن می شود که سخن بر سر آمادگی نشان دادن «دولت ایالات متحد» برای «سرنگونی مسالمت آمیز جمهوری اسلامی» است که آن گروه با نوشتن چنین نامه یا بیانیه ای به آن واکنش نشان داده است؛ بیانیه ای که درونمایه ی آن، چیزی جز درخواست هایی آمیخته با پند و اندرز به دولت و رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان دربر ندارد و از دید من، دانسته و آگاهانه به پشتیبانی از رژیمی تبهکار، ضد ملی و ایران بربادده برخاسته است. به نکته هایی از آن در زیر اشاره خواهم نمود؛ ولی پیش از آن، ناگفته نگذارم که چنانچه عبارت «فعالان چپ» در برنام آن بیانیه گنجانده نشده بود، آن را نمی خواندم؛ چه برسد به آنکه درباره ی آن بخواهم یادداشتی بنویسم. بگفته ی کهنه رفیقی که گفتگویی از راه دور در این باره با وی داشتم، بسیارند پرت و پلاهایی از این دست که هر روز و از آن میان با برافراشتن پرچم "چپ" نگاشته و با شتاب بدست فراموشی سپرده می شوند؛ چپی که دیگر چپ به آرش راستین آن نیست و شاید پیش از آن نیز هرگز نبوده است؛ چپی با مرزهای درهم ریخته ی طبقاتی و بی بنیادِ استوار «سوسیالیسم دانشورانه»!
چنانچه بر برخی سویه های آشکارا جانبدارانه ی بیانیه از رژیم تبهکار دزدان اسلام پیشه چشم می پوشیدم، شاید می شد چنین بیانیه ای را در خوش بینانه ترین برخورد، آرزوها و و پنداربافی های نیک بر زبان رانده و به نوشتار درآمده از سوی گروهی روشنفکر با گرایش های رنگ باخته ی چپ و آزادیخواهانه (آزادی بر کدام پایه و در کدام چارچوب اجتماعی ـ اقتصادی؟!) بشمار آورد که از سرِ دلسوزی چیزکی یا آنگونه که در تارنگاشت یاد شده، آمده: «نامه» نوشته اند؛ این نیز بماند که نامه را برای کسی یا نهادی می نویسند و روشن نیست آن را برای کدام نهاد یا "بلندپایه" ای سیاسی نوشته و فرستاده اند. از همین رو، بهتر است آن را «بیانیه» بنامیم.
از این ها که بگذریم، آیا می توان بر چنان جانبداری آشکاری چشم پوشید و از کنار آن گذشت؟ بگمانم از گوشه چشم «سوسیالیسم دانشورانه» و نگاهی طبقاتی، چنین کاری نارواست و مرز خوش بینی را بسوی خوش باوری و گاگول شدن درمی نوردد. روشن است که در همین چارچوب، خاستگاه و جایگاه طبقاتی و اجتماعی دستینه کنندگان بیانیه نیز به نوبه ی خود برجستگی می یابد. تا آنجا که تنی چند از آن ها را از روی نوشته های شان می شناسم، یکی از آن ها بی هیچ برو برگرد، بُرخورده ای از دار و دسته ی مزدبگیران بال بورزوا لیبرال رژیم و بگونه ای باریک تر: «دولت زهدان اجاره ای» است. درباره ی یکی دو نوشته ی وی که در «اخبار .وز» درج شده بود، چند باری بسرم زد که زرورق های نیرنگبازانه و مردم خر کن نوشته اش که از روی مزدوری نگاشته شده بود را کنار بزنم و ماهیت پلید و دورویانه ی آن را نشان بدهم و تنها با این پندار که جُستار آن از چندان برجستگی برخوردار نیست از کنار آن گذشتم. دیگری وامانده ای بسیار کم مایه از هر سویه است که به همین شَوَند، درباره ی هر جُستاری از نقد ادبی گرفته تا چگونگی کمک به دیگران در جایگاه ریش سپید برزن، یاوه سر هم کرده و دیگر از اینکه زمانی دورتر گویا «پرولتر» شده بود، نمی نالد. یکی دیگر، میرزابنویسی دزد ادب و اندیشه است که اندیشه های نوی نوشتارهای دیگران را از اینجا و آنجا برمی چیند و در آرایشی تازه می ترازد: ترازبندی (بر وزن ماست بند!) کارکشته! از یکی دو تای دیگر که در این یا آن گوشه ی دانشگاه های رژیم جا خوش کرده و زیر سایه ی سنگین «ولایت» نانی می خورند که بگذریم، می ماند محمدعلی عمویی، زندانی سالیان دراز ستمشاهی و سپس داغ و درفش رژیم تبهکار کنونی که گویا عاقبت به خیر شده و دیگر کم تر جایی برای پرسش های بیهوده و آزاردهنده برجای می نهد! خوشا به سعادتش! چنانچه نام آن را خوشبختی بتوان نهاد و ارژ و سپاس همه ی آن سال ها پایداری نیز بجای خود. به هر رو، هیچکدام از این ها تا جایی که می شناسم را «چپ» به آرش راستین آن، نمی توان نامید؛ خود بیانیه ای که بیرون داده اند بهترین گواه آن است.
***
بیانیه پس از اشاره به آمادگی «دولت ایالات متحده» برای «سرنگونی مسالمت آمیز جمهوری اسلامی»، نقش تاریخی آن کشور در کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ در ایران و برخی دیگر کشورها را یادآور شده و در هماوندی با رویدادهای کنونی ایران، از آن میان چنین آورده است:
«این دولت [دولت کنونی «یانکی» ها] با نقض خشن و گسترده اقدامات قانونی کابینه پیش ازخود ... و با تهدید به فسخ و پاره کردن موافقتنامه بین المللی برجام علیه بخش بزرگی از جهان برخاسته و ... با وقاحتی حیرت انگیز، یک دولت مستقل عضو سازمان ملل متحد را به سرنگونی تهدید می کند ...»
در همین برگرفته، جانبداری نسبی و تا اندازه ای پوشیده از ننگین ترین قراردادهای تاریخ ایران و همچنان در بخشی پوشیده از ترس توده های مردم، زیر برنامِ «برجام» چشم را می آزارد؛ در این باره به اندازه ای بسنده، پیش از بسته شده چنین قراردادی، یادداشت ها و نوشتارهایی با پیش بینی های بجا و باریک که سپس درستی خود را نشان دادند، نوشته ام و در اینجا به آن نمی پردازم؛ تنها این نکته را بگونه ای فشرده و رُک و پوست کنده یادآور می شوم که هر کسی از چنین قراردادهای پایمال کننده ی هوده و ناوابستگی کشورمان و یکی از ارزشمندترین دستاوردهای دانشورانه ـ فنی ایران به هر بهانه ای پشتیبانی نماید از دو سه گزینه بیرون نیست:
ـ یا آدمی بسیار کودن (گاگول) است؛ و یا
ـ آدمی مزدبگیر، خودفروخته و به این یا آنگونه وابسته به رژیم اسلام پیشگان دزد و یا کشورهای امپریالیستی است.
به این ترتیب، پس از بسته شدن چنان قراردادی که پیامدهای ناگوار و تلخ آن را نیز تاکنون گواه بوده و هستیم از «دولت مستقل» سخن به میان آوردن، شایان درنگ و گمان برانگیز است؛ دولت و رژیمی که حتا برای کوچک ترین کارهای خود، چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی سیاسی، نیازمند همداستانی کشورهای امپریالیستی و در برخی موردها ریزه خواران روسی و چینی آنهاست و نه تنها از پایگاه طبقاتی پر و پیمانی در میان توده های مردم، دربرگیرنده ی کارگران، دهگانان و لایه های میانی نزدیک به آن ها، برخوردار نیست که پشتوانه ی درونی آن، لایه ای بسیار نازک و شکننده از «بورژوازی وابسته» («کمپرادورِ») ی سوداگر و بازرگان پیشه همراه با لایه های اجتماعی باز هم نازکِ میان به بالاست. این را تنها برای کسانی که خود را هنوز چپ می پندارند، یادآور شدم؛ کار و بارِ چپ نماهای شان بحای خود! نمونه ی روشن و دَمِ دست وابستگی همه سویه و به بند پیچیده شده ی رژیم دزدان اسلام پیشه نیز قرارداد بسته شده با «کارتل» یا «تراست» بزرگ نفتی «توتال» و بگمان نیرومند، دیگر «کارتل» های نفتی از کشورهای انگلیس، «ایالات متحد» و نفتخواران کوجک تر دیگری، پنهان در پشت آن است؛ نمونه ای برای به هوش آمدن و شیرفهم شدن:
«شرکت توتال با ۵۰.۱ درصد سهم، اپراتور پروژه خواهد بود و شرکت «سی ان پی سی» چین و پتروپارس ایران هر کدام با ۳۰ درصد و ۱۹.۹ درصد سهم عضو کنسرسیوم توسعه فاز ۱۱ پارس جنوبی هستند.» (از رسانه های گروهی ایران و جهان)
خوب! چنانچه ۸۰ درصد بر بادرفته را کنار بگذاریم از آن نزدیک به ۲۰ درصد «پتروپارس ایران» که «ایرانِ» آن نیز توی مغزش بخورد، کجایش به ایران و باریک تر بگویم: به توده های مردم ایران، می رسد؟! شرکتی پوشالی، نمادین و سوداگر که بی هیچ گمان و گفتگو، کلان دزدان تمرگیده در «دولت زهدان اجاره ای» سهامداران بنیادین آن هستند و بخش سترگی از سرمایه و سود در گردش آن نیز یکراست روانه ی بانک های کشورهای امپریالیستی می شود؛ تنها چیزی که برای توده ی کارگرِ هست و نیست از دست داده ی ایرانی می ماند، بهره دهی بی پیشینه و ده ها برابری در سنجش با کارگر اروپایی در میدان های نفتی است که نیروی کار آن به پشیزی گرفته شده و همواره بیم بیرون رانده شدن از کار تهدیدش می کند. این، تنها "بهره" ای است که دستِ توده های مردم ایران را می گیرد. سایر جنگ و ستیزه ها میانِ «دولت زهدان اجاره ای» در جایگاه قوه ی نامور به «اجراییه» با از آن میان، قوه ی نامور به «قضاییه» بر سر کندن مویی از خرس از سوی این یکی به بهانه ی تامین امنیت سرمایه گذاری است!
دزدِ نامدارِ زنگوله پا در نشست ۲۰ تیر ماه مجلس فرمایشی با اشاره به ۲۰ ساله بودن قرارداد و به بهانه ی اینکه سرمایه گذاری باید به فرجام خوش برسد، گفته است:
«برای دوره بازپرداخت سرمایه گذاری ما حتی یک سنت هم پرداخت نمیشود ...» (از رسانه های گروهی ایران و جهان)
این هم نمونه ای پرآرشِ از گفته های آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده در واپس راندن همچشمان و وادار نمودن شان به برخورداری از سهمی کم تر:
«با تلاش و خواهش و التماس یک آقایی را میآوریم که اینجا سرمایهگذاری کند؛ سر یک چیز جزئی یک دفعه یک آقایی هوس میکند این طرف را احضار کند. نمیشود کار کرد ... سال تولید و اشتغال باید سال مچگیری نباشد، بلکه سال دستگیری و یاری رساندن باشد ... قوه قضائیه [باید] در مورد اقداماتی که در بحث حمایت از تولید و سرمایهگذاری انجام داده به مردم آمار بدهد ...» (از رسانه های گروهی ایران و جهان)
خوب! از میان گروه دستینه کننده ی بیانیه تا آنجا که شناختی نسبی از برخی شان دارم، چنانچه از آن وامانده ی کم مایه که درباره ی هر جُستاری، یاوه سر هم می کند و می ریسد، بگذریم، کسی چون محمدعلی عمویی یا دیگرانی چون وی را نمی توان گاگول بشمار آورد. به این ترتیب، این پرسش آزاردهنده برجای می ماند که آنچه نوشته اند، چنانچه خوش رقصی برای رژیمی از درون پوسیده و سزاوار سرنگونی نیست از کجا مایه می گیرد و کدام نیاز این گروه یا توده های مردم ایران را برمی آورد؟
بیانیه نویسان پا در جای پای پیامبران نهاده و نوشته اند:
«پیشبرد تهدیدات آمریکا علیه ایران منوط به یک دسته زمینه های داخلی است که به گمان ما پیشبرد سیاست های نولیبرالی کنونی و تقلیل حقوق ملت، مصرحه در قانون اساسی، بخشی از زمینه های یاد شده را تشکیل می دهد. از این رو برای کاستن از خطر تهدیدات آمریکا باید در سطح ملی حمایت های هرچه بیشتری از اقتصاد ملی صورت گیرد و سطح رفاه عمومی ارتقاء یابد و منافع زحمتکشان و طبقات میانه تامین گردد وحقوق و آزادی های مردم تضمین شود و با فساد لجام گسیخته موجود مبارزه گردد. در سطح بین المللی نیز دیپلماسی عاقلانه ای اتخاذ شود و التزام به میثاق ها و تعهدات و اخلاق بین المللی خود را نشان دهند و دوستان از دشمنان تشخیص داده شوند.»
از چه کسانی و از کدام دولت یا نهاد، این ها خواسته می شود؟ آیا رژیم دزدان اسلام پیشه و «دولت زهدان اجاره ای» از توان پیگیری سیاستی ملی برخوردار است؟!
آیا این نکته بدیده گرفته شده که بخش سترگی از نابکاران تمرگیده در بالاترین جایگاه ها و بدنه ی هرمِ رژیم، در کردار، دستیار «یانکی» ها و سایر کشورهای امپریالیستی بوده و همچنان هستند؟ آیا مانشِ «زهدان اجاره ای» برای بیانیه نویسان به اندازه ای بسنده، روشن نیست؟!
مگر رژیم تبهکار فرمانروا بر ایران که برای دستیابی به سودهای دوسره ی داد و ستدهای خورد و برد خود، تیشه به ریشه ی اقتصاد ملی۲ زده، تاکنون از چنین اقتصادی پشتیبانی نموده که از آن «حمایت های هرچه بیشتر» را خواستارید؟! و مگر چنین رژیمی زنهارخواه که سال های آزگار، دستورهای بنگاه های جهانی سرمایه داری امپریالیستی چون «بانک جهانی» و «صندوق جهانی پول» را موبمو در ایران بکار بسته و بدترین نمونه های آن را از دوره ی ریاست جمهوری آن مرک پیزُری: احمدی نژاد تاکنون گواه بوده و هستیم، می تواند «رفاه عمومی» را بالا برده و «منافع زحمتکشان و طبقات میانی» را بهبود بخشد؟!
آیا دستیابی رژیم به جایگاه نخست یا دوم جهان در شمار بدارآویختن ها در دوره ی کارپردازی آخوندپفیوز امنیتی به اندازه ای بسنده گویا نیست که چنین پند و اندرزی داده اید:
«حقوق و آزادی های مردم تضمین شود»؟!
یاد دوره ی دبستان یا دبیرستان تان افتاده و برای مشتی دزد و تبهکار، انشاءِ می نویسید؟!
از مشتی دزدِ سوداگرِ هست و نیست مردم که حتا از فروشِ دخترکان ایرانی به شیخک ها و خرسک های عرب و از آن میان، تازیان عربستان کم ترین شرمی ندارند، می خواهید «با فساد لجام گسیخته ی موجود مبارزه گردد»؟! نمونه ای از آن را در زیر می آورم که هماوند با دله دزدی های دزدان درجه ی سه و پایین تر «نظام» است:
«دادستانی کل کشور در سال ۹۵ بهدلیل مسائل مختلف بیش از ۳۶ هزار نفر را ممنوعالخروج و معامله و شماره حساب افزون بر ۴۵هزار نفر را مسدود کرد.» («خبرگزاری تسنیم»، ۲۱ تیر ماه ۱۳۹۶)
شماری از آن ها دزدانی گردن کُلفت اند که به پشتوانه ی پایوری (تضمین) بانک مرکزی و رییس دزد بی همه چیزش، میلیاردها میلیارد تومان، اندوخته مردم را چاپیده و سرمایه ی بادآورده و به جیب زده را با شتاب از ایران می برند و در بانک های کانادا، «ایالات متحد»، کشورهای یکی از دیگری بیشرم تر اروپایی و هر جا که دست شان برسد، می انبایند؛ درها همه جا به روی چنین کلان دزدانی باز است؛ کلان دزدانی که شاید بزرگ ترین هنرشان، نمازها و نیایش های پر آب و تاب در جلوی دیدگان دیگران بوده و هست. آیا رژیم، «دولت زهدان اجاره ای» یا نهاد والارتبه ی دیگری می تواند با چنان بگفته ی شما «فساد لجام گسیخته ی موجود» به ستیز برخیزد و آن را ریشه کن نماید؟ روشن است که نمی تواند؛ زیرا دزدان درجه یک نظام، خود به رویش و پرورش چنان دزدبازاری برای پوشش دزدی های خویش، سخت نیازمندند. بابک زنجانی که بگفته ی باریک خویش، «تابلویی بیش نبود» و محمود خاوری که هنوز هم با برخی از سران درجه یک «نظام» بی آبرو سَر و سِرّ دارد و به یاری همان ها نیز سرمایه ای گزاف از ایران دزدید و به کانادا، بهشت کنونی دزدان جهان بار زد و برد، تنها دو نمونه از چنین دزدانی هستند.
از آن ها می خواهید که «در سطح بین المللی ... التزام به میثاق ها و تعهدات و اخلاق بین المللی خود را نشان دهند و دوستان از دشمنان تشخیص داده شوند»؟! آیا آن ها دوستان و دشمنان خود را نمی شناسند؟! آیا پیش از نوشتن چنین یاوه های اندرزآمیزی، اندکی با خود اندیشیدید که چنانچه یکی از کلّه گنده های خرپولِ تمرگیده در بالای هرم نامور به «نظام»، این ها را بخواند به ریش تان خواهد خندید؟ حتا نابخردی چون «آقا بیشعور نظام» نیز با خواندن آن از خنده روده بُر شده و با خود خواهد گفت:
ما سال ها پیش، جای دوست و دشمن را نشان شان داده ایم؛ مسوولین ما بلدند ...
در پایان بیانیه نوشته اند:
«برای مقابله با توطئه های امپریالیسم آمریکا و متحدانش به مردم خود و مردم جهان تکیه کنیم و از قدرت و نیروی آنان برخوردار شویم.»
به رژیمی که نه تنها دولت نامور به «زهدان اجاره ای» اش در دوره ی کنونی که کمابیش سر تا پای آن از سالیان سال پیش به این سو، همدستِ امپریالیست ها بویژه امپریالیست های «یانکی» در آفرینش بسیاری از رخدادهای ناگوار و تلخ در افغانستان و عراق و یوگسلاوی پیشین بوده و از همان روزهای نخست انقلابِ بهمن به خواست های توده ی مردم انقلابی پشت نمود و آن ها را به بهانه ی «خودی» و «ناخودی» بجان یکدیگر انداخت، چنین اندرزهایی می دهید؟!
با آنچه فشرده و همچنان نارسا در میان نهاده شد، آیا به بیمایگی و پوچی شعاری که سر داده اید، پی می برید؟ مگر کارِ جهان با پند و اندرز پیش می رود؟! آیا همان «آقا بیشعور اندرزگوی نظام» برای هفت پشت مان بس نیست؟! به «آزادیخواهان» بیانیه نویس کاری ندارم؛ ولی از آن دسته که هنوز خود را چپ می پندارند، می پرسم:
آیا کارِ نیروی چپ، پند و اندرزگویی است و با چنین کاری، کاریای خویش را به پایان رسانده و از دوش خود می افکند؟!
روشن است که چنین نیست؛ و روشن تر از آن، چپ نمایی تان است؛ شما چپ به آرشِ راستین آن نیستید؛ این کلاه را از سر بردارید تا توده های مردم و روشنفکران خلقی ایران، شما را آنگونه که هستید، ببینند! آنگاه می توانید هرچه دل تنگ تان خواست، بگویید و زبان تلخ و تندِ کسی چو من نیز کوچک ترین رنجشی برای تان فراهم نخواهد کرد.
نکته ی پایانی که ناگزیر به بازگویی آنم و بی آن، این یادداشت نارساتر از آنچه هست، خواهد شد، روند عینی سرنگونی رژیمی است که می تواند آنگونه که بیانیه نویسان نوشته اند و آن را به پای نارسایی در نوشتار می نهم، چندان «مسالمت آمیز» نیز نباشد. به هر رو، هر روز بیش از پیش برای دامنه ی گسترده تری از نیروهای اجتماعی ایران روشن می شود که:
«... دگرگونی های بنیادین، نه تنها دیگر ”در چارچوب رژیم ولایت فقیه امکان پذیر نیست“ که تنها راه برجای مانده، سرنگونی رژیم تبهکاری است که چون میوه ای پوسیده افتاده از درخت، هر روز بیش تر می گندد و میهن مان را به تباهی بیش از پیش می کشاند!»۳
«سخن [تنها] بر سر سرنگونی رژیمی تبهکار ... [نیز] نیست؛ سخن بر سر چگونگیِ سرنگونی آن بگونه ای است که بدست توانای توده های مردم ایران با کم ترین زیان پیامدهای چنگ اندازانه ی امپریالیستی انجام گیرد و بدست مشتی روشنفکر نادان یا خودفروخته، کلاه گشادی چون نمونه ی آنچه در کشور باستانی لیبی رخ داد به سر ایرانیان نهاده نشود. این نیز بماند ... که چنان کلاهی با گرانبار نمودنِ ننگین ترین قراردادهای تاریخ ایران با دستینه ی فراقانونی رژیم ورشکسته ی دزدان اسلام پیشه، بگونه ای دیگر به سر مردم ایران رفته است ...»۴ به این ترتیب، «آنچه برجای می ماند، همچشمی میان کشورهای امپریالیستی و نوکرانش چون ترکیه و عربستان برای سرنگونی رژیم یا جایگزینی آن با رژیمی سراپا گوش به فرمان، چون رژیم سرسپرده ی افغانستان از یکسو با توده های مردم ایران به رهبری پیشانی نیرومندی از نیروهای پیشرو، میهن دوست و خلق های میهن مان به رهبری نیروهای چپ راستین از دیگرسو خواهد بود ...»۵
«سرنگونی این رژیم تبهکار در دستور روز و مستقیم تاریخ میهن مان قرار گرفته و هر روز دیرکرد، فرورفتن در باتلاق جنگ های برادرکشی آینده و تکه تکه شدن ایران است؛ به عبارتی دیگر و روشن تر، گونه ای همچشمی (رقابت) میان نیروهای میهن پرست ایرانی با برنامه ای مشخص و روشن برای سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی یادشده در بالا و درنظر گرفتن منافع تک تک خلق های این سرزمین از سویی با امپریالیست ها به سرکردگی یانکی ها که عمده نیروی خود را برای سست و نارسا نمودن هرچه بیش تر نیروهای میهنی کشورمان از یکسو و رژیم خوار و سرافکنده و تبهکار جمهوری اسلامی که هم اکنون نیز در آن قرارداد ژنو به چیزهایی از دید من بدتر از قراردادهای گلستان و ترکمانچای تن داده و به همین دلیل کوشش در پنهان نگاه داشتن آن ها دارد از سوی دیگر بکار می برند تا کار را در فرجام خود هرچه کم هزینه تر با ریسک بسیار پایین و نتیجه ی پایور (تضمین) شده به پیش ببرند.»۶
آیا باید کودنوار چشم بر روندی عینی بست و با برخوردی ایستا از گوشه چشمی تنگ نگرانه و واپسگرایانه آن را نادیده گرفت یا آنکه بر بنیاد آن و در روندی پیوسته، سیاست های دوربردی و راهبردی چپ را بازشناخت، بهبود بخشید و بکار بست؟ آیا باید به فرمان تاریخ گردن نهاد و چنان روندی را شتاب بخشید یا در برابر آن ایستاد و گردن خویش را شکاند؟ آیا باید این نکته که کند نمودن چنان روندی، زیان های باز هم سنگین تر برای توده های مردم میهن مان بهمراه آورده، باری بس سنگین تر روی گرده شان و سنگلاخ هایی بس دشوارتر در پیش پای شان می نهد را بدیده گرفت یا همه ی آزمون ها و آروین های تاکنون از سر گذرانده را نادیده گرفت و سردرگم و کورمال کورمال در پی رخدادها روان شد؟ آیا نباید به این نکته ی نه چندان پیچیده باریک شد که هرگونه همراهی و همسویی با رژیمی که به هر دستاویزی چنگ می زند تا چشم اندازِ تیره و تار و بی دورنمای خود را به سرنوشت توده های مردم و خلق های ایران گره بزند، در کردار و خواسته یا ناخواسته، آب به آسیاب امپریالیست ها می ریزد؟ آیا نمی بینید که میهن مان در کردار از درون چنگ اندازی شده و بهترین بخت ها برای چپاول کشور و نیروی کاری به مرگ گرفته و بسیار ارزان شده از سوی نیروهای امپریالیستی و مزدوران و نوکران اسلام پیشه شان از هرباره فراهم شده است؟!
«با آنچه آمد، جز همسویی و یگانگی همه ی نیروهای میهن پرست و خواهان برونرفت ایران از منجلاب کنونی در چارچوب یک پیشانی و کمینه برنامه ای دربرگیرنده برای سرنگونی رژیمی خیانتکار به بهره مندی های ملی و نوکر و مزدور کشورهای امپریالیستی در کردار، راهی دیگر بر جای نمانده و نمی ماند. از دید من، پیشبرد چنین سیاستی که از سال ۱۳۸۸ به این سو، نه تنها سیاستی دوربردی (استراتژیک) بشمار می آید که سویه های برجسته ای از سیاست های راهبردی (تاکتیکی) بویژه در پیوند جنبش های خلقی با جنبش سراسری ایران را نیز دربرمی گیرد، درنگ ناپذیرترین کاریای در دستور روز نیروهای میهن پرست و خواهان پیشرفت ایران است. نباید دیدگان خود را بر این واقعیت بسیار آشکار و حتا می توان گفت: «پیش پا افتاده» بست که میهن مان کمابیش از همه ی ویژگی ها و نشانه های کشوری چنگ اندازی شده از سوی نیروهای بیگانه برخوردار است. از دید من، کارد تا آنجا به استخوان رسیده است که هر نیروی سیاسی ناهمداستان با چنین رژیمی به هر بهانه ای از شعار سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه دوری گزیند، خواه ناخواه در کردار اجتماعی خویش به این یا آنگونه، همدست رژیم تبهکار فرمانروا بر میهن مان و کشورهای امپریالیستی هم اکنون پشتیبان آن خواهد بود. چنین نیروهایی، چنانچه آن ها را براستی نیرو بتوان شمرد به هنگام بحران فراگیر اجتماعی که بگمانم در آستانه ی آن هستیم، در خوش بینانه ترین برخورد به دنباله روی از رویدادها کشیده خواهند شد. روشن است که در اینجا، سخن بر سر آن گروه از سازمان ها و حزب های سیاسی پرگو نیست که نبودشان به از بودن شان است و تا آنجا که به نگارنده ی این یادداشت بازمی گردد، می خواهم سر به تن شان نباشد!»۷
ب. الف. بزرگمهر ۲۹ تیر ماه ۱۳۹۶
برجسته نمایی های متن و افزوده های درون [ ]، همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
۱ ـ پارسی نویسی:
واژه ی «باره» را نه همتراز با واژه ی «جُستار» که در ترازی پایین تر از آن، می توان بجای واژه ی از ریشه عربی «موضوع» بکار برد. نمونه:
چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست مرا بر دل اندیشه زین باره نیست. فردوسی توسی
۲ ـ بسیاری چیزها ... در زمینه ی اقتصاد ملی می توان افزود که من از کنار آن ها به دو دلیل می گذرم:
الف ـ چنین کارهایی از دست رژیم ضدانقلابی، ضدخلقی و ضدکارگری جمهوری اسلامی و رویهمرفته تبهکار در همه ی زمینه ها برنمی آید! بنابراین، نخستین کار و وظیفه ی ملی، سرنگونی چنین رژیم پلیدی است که کشورمان را به سوی نیستی می کشاند؛ و
ب ـ برنامه ریزی «اقتصاد ملی» در چارچوب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» بسته به درجه ی رشد اقتصادی و توانمندی های اقتصادی ـ اجتماعی هر کشوری، نیازمند کار گروهی ویژه کاران (متخصصین) رشته های گوناگونی است که بر پایه ی سیاست های کلان اقتصادی و الگوهای رویش و شکوفایی اقتصادی، طرح های آمایش سرزمین را فراهم نمایند. گرجه، اینجانب از ورزیدگی هایی در برخی سویه های سیاستگذاری های اقتصاد کلان و نیز برنامه ریزی طرح های آمایش سرزمین برخوردارم به دلیل یادشده، هیچگاه به ریزه کاری های آن نپرداخته و نمی پردازم؛ زیرا چنان طرح هایی باید بر پایه ی داده هایی فراگیر و نگرشی همه سویه سامان یابد؛ نه اندیشه ی آدمی دورافتاده از همه ی این کارها!
به هر رو، چنانچه خواست و اراده ی ملی در کار باشد، برپایی اقتصادی ملی و شکوفا در ایران زمین بیگمان شدنی است؛ شدنی تر از بسیاری جاهای دیگر روی کره زمین که با امکاناتی به مراتب کم تر از کشور ما، کار را با کامیابی پیش برده و می برند. در چنان شرایطی، همه ی خلق های ایران دست در دست هم، یگانگی باستانی خود را پی خواهند گرفت و آن را استوارتر و گسست ناپذیرتر خواهند نمود! در چنان شرایطی، همه ی مردم ایران، بسان روزهای انقلاب شکوهمند خلقی بهمن ۱۳۵۷، مشتی یکپارچه بر ضد هرگونه زورگویی و چنگ اندازی اهریمنان خواهند شد؛ تنها در چنان شرایطی است که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!»
برگرفته از نوشتار « نخستین گام در برونرفت از شرایط ناگوار کنونی، سرنگونی رژیم تبهکار ایران است!»، ب. الف. بزرگمهر، نهم دی ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_6364.html
۳ ـ برگرفته از نوشتار «ساختارها و ساز و کارهای سیاسی و اجتماعی درخور انقلابی ملی ـ دمکراتیک»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/05/blog-post_2699.html
۴ ـ «سخن بر سر سرنگونی رژیمی تبهکار که چون میوه ای از درخت افتاده و گندیده، هر روز بیش از پیش می گندد و کشورمان را به پلشتی بیش تر می آلاید، نیست؛ سخن بر سر چگونگیِ سرنگونی آن بگونه ای است که بدست توانای توده های مردم ایران با کم ترین زیان پیامدهای چنگ اندازانه ی امپریالیستی انجام گیرد و بدست مشتی روشنفکر نادان یا خودفروخته، کلاه گشادی چون نمونه ی آنچه در کشور باستانی لیبی رخ داد به سر ایرانیان نهاده نشود. این نیز بماند ... که چنان کلاهی با گرانبار نمودنِ ننگین ترین قراردادهای تاریخ ایران با دستینه ی فراقانونی رژیم ورشکسته ی دزدان اسلام پیشه، بگونه ای دیگر به سر مردم ایران رفته است ... امپریالیست ها به یاری مزدوران کارکشته شان در رژیم تبهکار اسلام پیشه، کشورمان را به چنین تنگنا و بن بستی کشانده اند:
ـ یا گشایش بی در و پیکر اقتصادی به سود کلان سرمایه داری امپریالیستی در کالبد سیاست نولیبرالیستی و در پی آن، گشایش سیاسی برای چنگ اندازی هایی بیش از گذشته در رژیم شاه گوربگور شده از ساخت پایگاه های نظامی گرفته تا بهره وری از بهشتی زمینی برای سربازان «یانکی» و جهانگردانی از همه سو به بهای نابودی گسترده ی اقتصاد ملی، بیکاری گسترده، کوچ جوانان و نیروی کار ورزیده و کارآمد و به روسپیگری کشاندن هرچه بیش تر زنان ایرانی زیر چادرِ اسلامی دست آموز، نوکرپیشه و زن بمزد؛
ـ و یا پذیرش گرانباری هرچه بیش تر رژیمی تیره اندیش با گُرزی خاردار در دست، بی هیچگونه چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی با ژستی انقلابی در کالبد اسلامی دروغین و در نهان و آشکار: انگلیسی ـ «یانکی» و دزدانی آزموده در رهبری آن که بگونه ای دیگر کشتی را به گل می نشانند؛ و باید افزود: نشانده اند!
برگرفته از نوشتار «سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه از راه جداسری و تکه تکه نمودن پیکار جنبش انقلابی، شدنی نیست!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۵ تیر ماه ۱۳۹۵
http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/07/blog-post_15.html
۵ ـ «آنچه برجای می ماند، همچشمی میان کشورهای امپریالیستی و نوکرانش چون ترکیه و عربستان برای سرنگونی رژیم یا جایگزینی آن با رژیمی سراپا گوش به فرمان، چون رژیم سرسپرده ی افغانستان از یکسو با توده های مردم ایران به رهبری پیشانی نیرومندی از نیروهای پیشرو، میهن دوست و خلق های میهن مان به رهبری نیروهای چپ راستین از دیگرسو خواهد بود.
...
باید برای آفرینش پیشانی نیروهای چپ و چپ رو در همکاری نزدیک با نیروهای خلقی ایران، بویژه در آذربایجان قهرمان و کردستان دلاورخیز به عنوان کانون پیشانی گسترده تری که در بالا از آن یاد شد به آب و آتش زد و بر سر کمینه برنامه ای دربرگیرنده، همداستان و همسو شد؛ وگرنه، فرمان و رهبری دگرگونی های گریزناپذیر آینده، باز هم بیش تر از امروز بدست کشورهای امپریالیستی خواهد افتاد و آنگاه که همه کاره ی میدان کارزار شوند، کار، زارتر از آن خواهد بود که به پندار آید.»
برگرفته از نوشتار «سیاست یک بام و دو هوای ”یانکی“ ها و چشم انداز رژیمی سزاوار سرنگونی»، ب. الف. بزرگمهر هشتم اردی بهشت ماه ۱۳۹۵
http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/04/blog-post_255.html
۶ ـ برگرفته از نوشتار «مردمسالاری در چارچوب کدام سامانه ی اجتماعی و با کدام سمتگیری اقتصادی؟»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۲ دی ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/01/blog-post_9152.html
۷ ـ برگرفته از نوشتار «درنگ ناپذیرترین کاریای نیروهای میهن پرست ایران، همسویی و یگانگی برای سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه است!»، ب. الف. بزرگمهر ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۵
http://www.behzadbozorgmehr.com/2017/02/blog-post_15.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر