دیشب، آن هنگام که از نوشتن بازمانده بودم، پس از مدت ها سری به یکی از تارنگاشت های چپ نما زدم و از بخت خوب یا بد، نوشته ای از کسی را گشودم که گویا زمانی دورتر، «مسوول تئوریک ـ سیاسی» سازمانی با گرایش های چپ نیز بوده است؛ آدمی رویهمرفته بیمایه و گستاخ که در نخستین سال های پس از فروپاشی «انحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی» و «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» در نشستی که یکی از دوستانم نیز در آن شرکت داشت و برایم بازگو نمود، در پاسخ به کسی دیگر از همان سازمان و گویا با پرخاشگری و برافروختگی ادعا نموده بود که:
«خود لنین را هم نقد می کنیم ...» اینکه گفتگو و ستیزه بر سر چه بوده که به برافروختگی این سنگواره ی "چپ" انجامیده را به یاد ندارم؛ ولی آنچه خوب از آن روزها به یاد دارم، موجی از دلزدگی و رویرگرداندن از سوسیالیسم دانشورانه («مارکسیسم ـ لنینیسم») بود که تنها دربرگیرنده ی چنین نیروهایی با پایه و مایه دانشی اندک در این باره ـ و تا اندازه ای دریافتنی! ـ نبود و برخی از دیگرانی که هم اکنون داد سخن از سوسیالیسم سر می دهند را نیز دربرمی گرفت. خوشبختانه با بحران های تند و دامنگیر سرمایه داری امپریالیستی که این سامانه ی کم و بیش بی سر و سامان را به مرز زمینگیر شدن رسانده، آن موج برگشت و چنین نیروهایی نیز دوباره صورتک چپ را گرچه با اندکی شرم و همچنان آمیخته با «سوسیال دمکراسی» بر چهره زده و پای به میدانی نهادند که شاید از روز نخست، جای آن ها نبود و هم اکنون نیز نیست!
اینکه نوشته ها و کارهای لنین یا مارکس و انگلس و دیگران را بتوان نقد دانشورانه نمود، جای هیچگونه گفتگو نیست. خودم، چندین بار نکته هایی را از «مانیفست» یا دیگر کتاب های کلاسیک مارکسیستی یادآور شده و به پرسش کشیده ام. آن دانشمندان انقلابی، خود همواره بر این نکته پا می فشردند که آنچه نوشته یا گفته اند، پیش و بیش از هر چیز دیگر، «رهنمون کردار اجتماعی» است و نباید خشک مغزانه از روی آن ها تصویربرداری نمود؛ ولی روشن است که میان این روش با چنان گنده گویی های بیمایه و گستاخانه ای از موضع سوسیال دمکراسی زنهارخوار (خائن) و درغلتیده به دامن امپریالیسم، زمین تا آسمان راه است.
بخشی از نوشته ی وی را که به پندار خویش در نقد نوشته ی کسی دیگر نگاشته، در زیر می آورم که هم خنده ام را برانگیخت و هم از آن بیش تر از روزگار چنین "چپ" هایی که سال هاست چون قدّیسین سده های میانی اروپا با نادانی بر سر چیزهایی که هیچگاه ماهیت آن ها را بدرستی درنیافته و همچنان، توی سر و مغز یکدیگر می زنند، غصه دار شدم؛ آن هم در هنگامه ای که طبقه کارگر ایران در بدترین شرایط فشار و سرکوب رژیمی پلید، ناچار به جنگ و ستیزی نابرابر بر سر مرگ و زندگی است.
نام وی و اینکه این نوشته در کجا آمده نیز از کم ترین اهمیت برخوردار است؛ نمونه هایی چون او در میان چنین "چپ" وامانده ای کم نیستند؛ گرچه با یک جستجوی «گوگل»ی می توان آن را یافت و این بیش تر سزاوار کسانی کنجکاوتر از اندازه است که بیش از ماهیت گفتارها و روندها به چیزهایی دیگر دلبسته اند؛ زحمت آن را به خودشان وامی گذارم. در بخشی از آن نوشته، چنین آمده است:
«اگر چه این نگرش، و در تاکیداتی متفاوت بر هر یکی از همین تزها، قدمتی به تاریخ اندیشه و عمل سوسیالیستی دارد و بهمین اعتبار هم بیانگر هیچ رویکرد تازه و حاوی هیچ نکته بدیعی در دل خود نیست، با اینهمه اما در صحنه کنونی مبارزه چپ ایران از جمله به همت [نام آن یکی که مورد نقد این سنگواره ی "چپ" قرار گرفته است] هاست که تازه می نماید. نگرشی که، البته در یک بافت منطقی نما عضله بندی شده و بگونه منسجم ارایه می شود. من در یکی از جلسات عمومی پروژه وحدت چپ بود که تصریح کردم چنین دیدگاهی دارای صغری و کبری خاص خود است و در تبعیت از یک منطق درونی و لذا، مشکل با آن، نه در متناقض بودنش - زیرا که متناقض نیست- بلکه مشخصاً در ذهنی بودن و بیگانگیاش با زندگی است. اختلاف بنیادی من و یاران همفکرم با چنین دیدگاهی نیز، برمی گردد به اختلاف جدی بر سر محتوی و مبانی و استنتاجهای آن. به تفاوت های بنیادی بر سر این دو گزینش، انتخاب مسئولیت پذیری عملی و یا دوری گزینی از میدان پراتیک واقعی؟ آیا برنامه - محور عمل کردن یا که در نظریه بی ارتباط با هدف عملی درجازدن؟» (دانسته از ویرایش و پارسی نویسی آن خودداری ورزیده ام؛ افزوده های درون [ ] از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر)
پرگویی و پراکنده گویی را می بینید؟ کمابیش، سر تا پای آن نوشته، به جز یک بند از آن که بگونه ای درخشان از سمتگیری درستی برخوردار و از بخت خوب۱، یادآور شیوه ی برخورد لنینی است، آکنده از همینگونه پرگویی ها و پراکنده گویی هاست. افزون بر آنکه از زبانی رویهمرفته پوشیده برخوردار است و می پندارم، خواننده ای که در جریان چنان گفتگوها و ستیزه هایی (بدرازای شاید بیش از ده سال!) نیست، نمی تواند سر نخی برای بازنمودن کلاف پوشیده ی گفتار بیابد.
درباره ی تراز منطقی ـ دانشورانه ی اینگونه گفتگوها و ستیزه ها که بخش سترگی از نوشته های پر از بگومگوهای بی سر و ته را دربرمی گیرد، وضع از این هم بدتر است. برای آنکه نمونه ای خوب و سنگ ترازی بدست داده باشم، بخش کوتاهی از یک بند کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»۲، نوشته ی و. ای. لنین را بازگو می کنم. وی زیر برنام «معنای ”پیروزی قطعی انقلاب بر تزاریسم“ چیست»، می نویسد:
«قطعنامه ”همایش“ به جُستار ”به کف آوردن قدرت و شرکت در حکومت موقت“ اختصاص داده شده است. حتا درباره ی طرح جُستار به این شکل ... آشفته اندیشی هست. از یکسو، جُستار بگونه ای بسته (محدود) در میان نهاده می شود؛ زیرا تنها درباره ی شرکت ما در حکومت موقت گفتگو می شود؛ نه درباره ی وظایف حزب نسبت به حکومت انقلابی موقت بگونه ای کلی. از سوی دیگر، دو جُستار کاملا ناهمگون با یکدیگر آمیخته می شوند:
شرکت ما در یکی از مرحله های انقلاب دمکراتیک از یکسو و انقلاب سوسیالیستی از سوی دیگر.
در حقیقت امر، ”به کف آوردن قدرت“ از سوی سوسیال دمکراسی، همان انقلاب سوسیالیستی است و هرگاه این واژه ها به آرش صریح و عادی بکار برده شود، هیچ مانش دیگری هم نمی تواند داشته یاشد؛ ولی، هرگاه آماج این واژه ها ”به کف آوردن قدرت“ برای انقلاب سوسیالیستی نبوده که برای انقلاب دمکراتیک باشد، در آن صورت، دیگر چه آرشی دارد که افزون بر شرکت در حکومت انقلابی موقت از ”به کف آوردن قدرت“ بگونه ای کلی نیز سخن رانده شود؟ ...»۳ (برجسته نمایی ها از خود نویسنده است. ب. الف. بزرگمهر).
می بینید؟ این هنوز «نقد» به آرش باریک آن نیست؛ آغاز موشکافانه ای برای تحلیل و نقدی گسترده، روشن، بی هیچگونه پرگویی یا به رخ کشیدن شمار یاران همراه و افزونه (زائده) های دیگری از این دست است که افزون بر همه ی این ها بگونه ای منطقی آغازیده و از نقطه چین پایانِ پرسشی بجا، دنباله ی آن در کتاب پی گرفته می شود. آن را یک کارگر با دانش پایه ای سوسیالیسم نیز درمی یابد و از آن می آموزد. این ها گفتگوها و ستیزه هایی از آنِ نزدیک به ۱۱۰ سال پیش در روسیه تزاری است. اگر به سایر بخش های این کتاب و بگونه ای دربرگیرنده تر و گسترده تر، گفتگوها و ستیزه های آن دوره ـ نه تنها دربرگیرنده ی «بلشویک ها» یا «سوسیال دمکرات ها» که دیگران نیز ـ نگریسته شود از ترازی برتر و سنجش ناپذیر با گفتگوها و ستیزه هایی که نمونه ی کوچکی از آن در بالا آورده شد، برخوردارند.
این نکته را نیز یادآور می شوم که این یادداشت کوتاه و در بسیاری زمینه ها نارسا که دانسته به آن ها نپرداخته و سخن را کوتاه کرده ام را نه برای آن وامانده ها و سنگواره های "چپ" که بویژه برای نیروی جوان و جستجوگر درون کشور نگاشته ام که بخش پیگیرتر و پویاتر آن، گام بگام به سوی فراگیری هرچه بیش تر و باریک بینانه تر «سوسیالیسم دانشورانه» ره می پوید و تفاوتی هم نمی کند که این جوان دین باور است یا آن یکی دین ناباور! تاریخ کنونی ایران، گواه آن است که بهترین و پایدارترین نیروهای دانشور چپ از میان فرزندانِ کارگران و زحمتکشان برخاسته و آنگاه که به این دانش ساز و برگ یافته اند تا واپسین شعله ی زندگی خویش را نیز در راه رهایی توده های مردم از بهره کشی سوزانده اند؛ توده های مردمی که در هر کشور و منطقه ای، پاکدلانه به این کیش یا آن آیین باور داشته و در همه جا به پریشانگویی های مذهبی (خرافات) نیز آغشته اند.
برای آن سنگواره ها و وامانده ها، چنانچه سپارشی در کار باشد، سرِ کارِ خویش گرفتن و بیرون رفتن از میدان کارزاری است که جای شان نیست؛ آنگاه نیازی به صورتکی درخور امروز و فردا و فرداهای دیگر نیز نخواهند داشت؛ گرچه، همچنان می توانند گفتگوهای قدّیس مآبانه ی خویش را سال هایی دراز پی گیرند؛ نه به جایی برمی خورد و نه آب از آب تکان خواهد خورد.
ب. الف. بزرگمهر چهارم تیر ماه ۱۳۹۴
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/06/blog-post_78.html
«خود لنین را هم نقد می کنیم ...» اینکه گفتگو و ستیزه بر سر چه بوده که به برافروختگی این سنگواره ی "چپ" انجامیده را به یاد ندارم؛ ولی آنچه خوب از آن روزها به یاد دارم، موجی از دلزدگی و رویرگرداندن از سوسیالیسم دانشورانه («مارکسیسم ـ لنینیسم») بود که تنها دربرگیرنده ی چنین نیروهایی با پایه و مایه دانشی اندک در این باره ـ و تا اندازه ای دریافتنی! ـ نبود و برخی از دیگرانی که هم اکنون داد سخن از سوسیالیسم سر می دهند را نیز دربرمی گرفت. خوشبختانه با بحران های تند و دامنگیر سرمایه داری امپریالیستی که این سامانه ی کم و بیش بی سر و سامان را به مرز زمینگیر شدن رسانده، آن موج برگشت و چنین نیروهایی نیز دوباره صورتک چپ را گرچه با اندکی شرم و همچنان آمیخته با «سوسیال دمکراسی» بر چهره زده و پای به میدانی نهادند که شاید از روز نخست، جای آن ها نبود و هم اکنون نیز نیست!
اینکه نوشته ها و کارهای لنین یا مارکس و انگلس و دیگران را بتوان نقد دانشورانه نمود، جای هیچگونه گفتگو نیست. خودم، چندین بار نکته هایی را از «مانیفست» یا دیگر کتاب های کلاسیک مارکسیستی یادآور شده و به پرسش کشیده ام. آن دانشمندان انقلابی، خود همواره بر این نکته پا می فشردند که آنچه نوشته یا گفته اند، پیش و بیش از هر چیز دیگر، «رهنمون کردار اجتماعی» است و نباید خشک مغزانه از روی آن ها تصویربرداری نمود؛ ولی روشن است که میان این روش با چنان گنده گویی های بیمایه و گستاخانه ای از موضع سوسیال دمکراسی زنهارخوار (خائن) و درغلتیده به دامن امپریالیسم، زمین تا آسمان راه است.
بخشی از نوشته ی وی را که به پندار خویش در نقد نوشته ی کسی دیگر نگاشته، در زیر می آورم که هم خنده ام را برانگیخت و هم از آن بیش تر از روزگار چنین "چپ" هایی که سال هاست چون قدّیسین سده های میانی اروپا با نادانی بر سر چیزهایی که هیچگاه ماهیت آن ها را بدرستی درنیافته و همچنان، توی سر و مغز یکدیگر می زنند، غصه دار شدم؛ آن هم در هنگامه ای که طبقه کارگر ایران در بدترین شرایط فشار و سرکوب رژیمی پلید، ناچار به جنگ و ستیزی نابرابر بر سر مرگ و زندگی است.
نام وی و اینکه این نوشته در کجا آمده نیز از کم ترین اهمیت برخوردار است؛ نمونه هایی چون او در میان چنین "چپ" وامانده ای کم نیستند؛ گرچه با یک جستجوی «گوگل»ی می توان آن را یافت و این بیش تر سزاوار کسانی کنجکاوتر از اندازه است که بیش از ماهیت گفتارها و روندها به چیزهایی دیگر دلبسته اند؛ زحمت آن را به خودشان وامی گذارم. در بخشی از آن نوشته، چنین آمده است:
«اگر چه این نگرش، و در تاکیداتی متفاوت بر هر یکی از همین تزها، قدمتی به تاریخ اندیشه و عمل سوسیالیستی دارد و بهمین اعتبار هم بیانگر هیچ رویکرد تازه و حاوی هیچ نکته بدیعی در دل خود نیست، با اینهمه اما در صحنه کنونی مبارزه چپ ایران از جمله به همت [نام آن یکی که مورد نقد این سنگواره ی "چپ" قرار گرفته است] هاست که تازه می نماید. نگرشی که، البته در یک بافت منطقی نما عضله بندی شده و بگونه منسجم ارایه می شود. من در یکی از جلسات عمومی پروژه وحدت چپ بود که تصریح کردم چنین دیدگاهی دارای صغری و کبری خاص خود است و در تبعیت از یک منطق درونی و لذا، مشکل با آن، نه در متناقض بودنش - زیرا که متناقض نیست- بلکه مشخصاً در ذهنی بودن و بیگانگیاش با زندگی است. اختلاف بنیادی من و یاران همفکرم با چنین دیدگاهی نیز، برمی گردد به اختلاف جدی بر سر محتوی و مبانی و استنتاجهای آن. به تفاوت های بنیادی بر سر این دو گزینش، انتخاب مسئولیت پذیری عملی و یا دوری گزینی از میدان پراتیک واقعی؟ آیا برنامه - محور عمل کردن یا که در نظریه بی ارتباط با هدف عملی درجازدن؟» (دانسته از ویرایش و پارسی نویسی آن خودداری ورزیده ام؛ افزوده های درون [ ] از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر)
پرگویی و پراکنده گویی را می بینید؟ کمابیش، سر تا پای آن نوشته، به جز یک بند از آن که بگونه ای درخشان از سمتگیری درستی برخوردار و از بخت خوب۱، یادآور شیوه ی برخورد لنینی است، آکنده از همینگونه پرگویی ها و پراکنده گویی هاست. افزون بر آنکه از زبانی رویهمرفته پوشیده برخوردار است و می پندارم، خواننده ای که در جریان چنان گفتگوها و ستیزه هایی (بدرازای شاید بیش از ده سال!) نیست، نمی تواند سر نخی برای بازنمودن کلاف پوشیده ی گفتار بیابد.
درباره ی تراز منطقی ـ دانشورانه ی اینگونه گفتگوها و ستیزه ها که بخش سترگی از نوشته های پر از بگومگوهای بی سر و ته را دربرمی گیرد، وضع از این هم بدتر است. برای آنکه نمونه ای خوب و سنگ ترازی بدست داده باشم، بخش کوتاهی از یک بند کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»۲، نوشته ی و. ای. لنین را بازگو می کنم. وی زیر برنام «معنای ”پیروزی قطعی انقلاب بر تزاریسم“ چیست»، می نویسد:
«قطعنامه ”همایش“ به جُستار ”به کف آوردن قدرت و شرکت در حکومت موقت“ اختصاص داده شده است. حتا درباره ی طرح جُستار به این شکل ... آشفته اندیشی هست. از یکسو، جُستار بگونه ای بسته (محدود) در میان نهاده می شود؛ زیرا تنها درباره ی شرکت ما در حکومت موقت گفتگو می شود؛ نه درباره ی وظایف حزب نسبت به حکومت انقلابی موقت بگونه ای کلی. از سوی دیگر، دو جُستار کاملا ناهمگون با یکدیگر آمیخته می شوند:
شرکت ما در یکی از مرحله های انقلاب دمکراتیک از یکسو و انقلاب سوسیالیستی از سوی دیگر.
در حقیقت امر، ”به کف آوردن قدرت“ از سوی سوسیال دمکراسی، همان انقلاب سوسیالیستی است و هرگاه این واژه ها به آرش صریح و عادی بکار برده شود، هیچ مانش دیگری هم نمی تواند داشته یاشد؛ ولی، هرگاه آماج این واژه ها ”به کف آوردن قدرت“ برای انقلاب سوسیالیستی نبوده که برای انقلاب دمکراتیک باشد، در آن صورت، دیگر چه آرشی دارد که افزون بر شرکت در حکومت انقلابی موقت از ”به کف آوردن قدرت“ بگونه ای کلی نیز سخن رانده شود؟ ...»۳ (برجسته نمایی ها از خود نویسنده است. ب. الف. بزرگمهر).
می بینید؟ این هنوز «نقد» به آرش باریک آن نیست؛ آغاز موشکافانه ای برای تحلیل و نقدی گسترده، روشن، بی هیچگونه پرگویی یا به رخ کشیدن شمار یاران همراه و افزونه (زائده) های دیگری از این دست است که افزون بر همه ی این ها بگونه ای منطقی آغازیده و از نقطه چین پایانِ پرسشی بجا، دنباله ی آن در کتاب پی گرفته می شود. آن را یک کارگر با دانش پایه ای سوسیالیسم نیز درمی یابد و از آن می آموزد. این ها گفتگوها و ستیزه هایی از آنِ نزدیک به ۱۱۰ سال پیش در روسیه تزاری است. اگر به سایر بخش های این کتاب و بگونه ای دربرگیرنده تر و گسترده تر، گفتگوها و ستیزه های آن دوره ـ نه تنها دربرگیرنده ی «بلشویک ها» یا «سوسیال دمکرات ها» که دیگران نیز ـ نگریسته شود از ترازی برتر و سنجش ناپذیر با گفتگوها و ستیزه هایی که نمونه ی کوچکی از آن در بالا آورده شد، برخوردارند.
این نکته را نیز یادآور می شوم که این یادداشت کوتاه و در بسیاری زمینه ها نارسا که دانسته به آن ها نپرداخته و سخن را کوتاه کرده ام را نه برای آن وامانده ها و سنگواره های "چپ" که بویژه برای نیروی جوان و جستجوگر درون کشور نگاشته ام که بخش پیگیرتر و پویاتر آن، گام بگام به سوی فراگیری هرچه بیش تر و باریک بینانه تر «سوسیالیسم دانشورانه» ره می پوید و تفاوتی هم نمی کند که این جوان دین باور است یا آن یکی دین ناباور! تاریخ کنونی ایران، گواه آن است که بهترین و پایدارترین نیروهای دانشور چپ از میان فرزندانِ کارگران و زحمتکشان برخاسته و آنگاه که به این دانش ساز و برگ یافته اند تا واپسین شعله ی زندگی خویش را نیز در راه رهایی توده های مردم از بهره کشی سوزانده اند؛ توده های مردمی که در هر کشور و منطقه ای، پاکدلانه به این کیش یا آن آیین باور داشته و در همه جا به پریشانگویی های مذهبی (خرافات) نیز آغشته اند.
برای آن سنگواره ها و وامانده ها، چنانچه سپارشی در کار باشد، سرِ کارِ خویش گرفتن و بیرون رفتن از میدان کارزاری است که جای شان نیست؛ آنگاه نیازی به صورتکی درخور امروز و فردا و فرداهای دیگر نیز نخواهند داشت؛ گرچه، همچنان می توانند گفتگوهای قدّیس مآبانه ی خویش را سال هایی دراز پی گیرند؛ نه به جایی برمی خورد و نه آب از آب تکان خواهد خورد.
ب. الف. بزرگمهر چهارم تیر ماه ۱۳۹۴
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/06/blog-post_78.html
پی نوشت:
۱ ـ گاهی آدم ها چیزهایی بر زبان می آورند یا به کاری دست می یازند که خودشان هم به اهمیت آن پی نمی برند؛ در اینگونه موردها می گویند: «از دستش در رفته است»؛ گرچه، من امیدوارم که چنین نباشد و از همین رو، بجای آن، «از بخت خوب» را بکار بردم.
۲ ـ خواندن این اثر را به همراه تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی برای آشنایی نسبی و بهتر دریافتن زمینه ی رویدادها بویژه از سویه ی چگونگی برخورد آن دانشمند انقلابی، سپارش می کنم.
۳ ـ «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»، «و. ای. لنین»، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۴ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر