«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ مرداد ۲۱, شنبه

چوب نتراشیده ام آرزوست ... ـ بازانتشار

دست کردن در آنجا و حرف درآوردن که کارِ سختی نیست. سر و تهش همانجاست! 


تصویری از «آقا»ست با دو سه نفری تنگ هم چسبیده در کنار وی که فاصله ای به اندازه ی یک صندلی  با وی دارند؛ شاید برای آنکه پرِ قبای شان به قبایِ آقا نگیرد و روح ملکوتی اش آزرده نشود؛ تصویری که به بهانه ی گزارشی با برنام زیر درج شده و یکی از گفته های رهبر آسمانی ریسمانی در آن نشستِ ساده زیستانه است:
«وزیران فاصله خود را با فتنه‌گران حفظ کنند.» («گوگل پلاس») و من هنوز آن را نخوانده ام.

به شوخی نوشته ام:
من هنوز درنیافته ام، سرِ این جریان فتنه کجاست؟ انگار همه جا هست و هیچ جا نیست! من هنوز این را نخوانده ام، ببینم آقا چه فرموده اند؛ ولی این ها چرا این اندازه تنگ دل هم نشسته اند؟ مگر آنجا کمبود جاست؟!

آدمی دیندار چنین پاسخ می دهد:
«خودم بهت میگم کاکا. سر فتنه در پچ پچ های خاله زنکیست که از دهان نرنمایان خارج میشود. همون خاله زنک بازی که رسم شده در بیت نرخری و نامش در مجموعه مردانه و سیاستکی شده فیتنه (فیتنه یعنی سوراخ ماتحت!) حرفا از اونجا در میان! گشاد هم هست؛ از قدیم تیاره توش جولان نیداده. حالا دست کردن در اونجا و حرف درآوردن که کارِ سختی نیست. سر و تهش اونجاست»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برجسته نمایی متن آن نیز از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر

پاسخ می دهم:
خوب کاکا! بامداد به خیر! تو که دوباره مرا صبح به این زودی خنداندی و من در این صبح زود، حتا امکان بلند خندیدن هم از ترس بیدار کردن همسایه های پر خواب خودم ندارم؛ برای چه قصد مردن کرده ای؟*

برایت نوشتم که سرانجام دست عزراییل را لای در گذاشتم. این بار اگر تیار شود، شاید خودش را هم بکشم و خدا به گناه آن مرا بسان آن دو فرشته ی بزهکار تا روز رستاخیز در آسمان، واژگون بیاویزد! اگر دستم برسد، این کار را خواهم کرد تا کاکا دیگر به وی که همان جانشکر (جانشکار) خودمان است، نیندیشد. من بیش از سروده هایت، طنز گاه گزنده ولی همچنان زمختی را که در نوشته هایت بکار می بری، دوست دارم ... این بار اگر پیدایش شد با هفت تیرت دو سه تیر در مغز پوکش خالی کن؛ کار تمام است! نترس! گناهش به گردن من!

پاسخی می دهد که بیگمان جانشکر را نشانه نگرفته است:
«تا چوب نتراشیده هست، چرا فشنگ؟! ...» (همانجا)

ب. الف. بزرگمهر    هشتم شهریور ماه ۱۳۹۳

http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/08/blog-post_120.html

پی نوشت:

* اشاره به یادداشتی دیگر از وی که به هر انگیزه ای که از آن آگاهی ندارم، گاهی خودش را می خواهد به جانشکر (همانا عزراییل!) بسپارد و شما می توانید ناگواری بسیار تلخ اوضاع زندگی مردم ایران را از پریشانی وی که گویا پیش تر نظامی بوده و در جنگ با «صددامیان» نیز دست داشته و سپس وی را نیز بسان بسیاری دیگر از کار بیرون رانده اند، دریابید!


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!