مولانا شرف الدین دامغانی بر در مسجدی میگذشت. خادم مسجد سگی را در مسجد پیچیده بود و می زد. سگ فریاد می كرد.
مولانا در مسجد بگشاد؛ سگ بدرجست. خادم با مولانا عتاب كرد.
مولانا گفت:
ای یار معذور دار كه سگ عقل ندارد. از بی عقلی در مسجد می آید. ما كه عقل داریم هرگز ما را در مسجد می بینید؟
جاودانه عُبیدِ زاکانی
http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/12/blog-post_14.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر