«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ شهریور ۱۵, چهارشنبه

بجای پرگویی، سیاست و سازمان حزب را بر بنیاد حزب تراز نو لنینی بهبود بخشیم! ـ بازانتشار

رهبر در سایه نشسته ی حزب توده ایران در گفتگو با «نامه مردم»، روزنامه ی کانونی آن حزب گفته بود: 
«من یکی از دستاوردهای بزرگ حزب مان در این سال های دشوار سرکوب و مهاجرت ناخواسته را تمرکز خلل ناپذیر بر امر رهبری جمعی و تلاش واحد برای حل مشکلات پرشمار حزب می دانم»۱ 

اگر چنین باشد که وی می گوید و دستاوردی در کار، بیگمان مایه ی خرسندی است؛ ولی در درستی آن، بی آنکه بخواهم سخن وی را از سرِ ناراستی بخوانم به چند شَوَندِ زیر بدگمانم:
الف. از آن رهبری گروهی و کوشش همسو برای گره گشایی دشواری های پرشمار حزب، نه تنها نمودی روشن در دست نیست که باژگون آن، روند واگرایانه در سیاست و سازمان حزب در همه ی سال های به گفته وی: سرکوب و کوج ناخواسته، افزایش چشمگیری داشته و در گفته ی خود وی با اشاره به «مشکلات پرشمار حزب» نیز بازتاب یافته است. در خود فرو رفتن و گروه گرایی (فرقه گرایی) روزافزون سازمان حزبی از سویی و فشار نیروهای بیرون رانده شده از حزب از دیگرسو که برخی از آن ها به همکاری با رژیم تبهکار اسلام پیشگان و کشورهای امپریالیستی نیز تن داده و برخی دیگر آلودگی هایی از خود نشان می دهند، بروشنی گواه این روند واگرایانه است. خاستگاه و کانون این روند، ریشه در سیاست و سازمان حزب دارد؛ افزون بر آنکه نمودها و نشانه های ریز و درشتی در نوشتارهای «نامه مردم» ـ با همه ی کوشش گاه جانکاهانه برای پوشاندن شان! ـ گواه برخی آلودگی ها در سازمان حزب نیز هست؛
ب. دستیابی به رهبری گروهی، شاید بخودی خود نمایشگر پیشرفت در زمینه ای ویژه باشد؛ ولی بی درونمایه ی ایدئولوژیک ـ سیاسی آن از هیچ آرشی برخوردار نبوده و نیست. این نکته که دشواری های حزب افزایش یافته و این دشواری ها بیش از آنکه جُستارهای سیاسی و اجتماعی ـ اقتصادی دامنگیر میهن مان را دربرگیرد به چالش های درون گروهی یا سر و کله زدن با این و آن هماوند است، نشانه ای روشن از ناکارآیی است. دراین باره، نمونه ای می آورم که از سویه ای ـ و نه همه سویه! ـ جُستار رهبری گروهی را روشنی بیش تری می بخشد:
گروه همنوایی موسیقی را بدیده بگیرید که نوازندگانِ ویژه کار گوناگون و سازهای زهی و بادی و کوبشی را دربرمی گیرد و بسته به آنکه اجرایی از فرآورده های موسیقیدانان و آهنگسازان بزرگی چون «باخ»، «موزارت» یا «بتهوون» داشته باشند، درآمیختگی گروه و جایگاه هر نوازنده دگرگون شده، برونزدی دیگر می یابند تا همگی در کلی یگانه که در آن یگانگی خواست و کردار (اراده و عمل) گروه در بالاترین تراز درخور بدست آمده باشد، اجرایی هماهنگ و دلکش داشته باشند. اکنون، بینگاریم که به چنین گروهی، پیشنهاد شود تا آهنگ «بابا کَرَم» را به اجرا درآورند؛ روشن است که اجرای چنین آهنگی نه تنها نیازمند چنان آمیختگی پر ساز و برگ ویژه کاران و سازهای گوناگون نیست که تراز و چونی موسیقی نیز با افت بسیار همراه خواهد شد. از آن بدتر، ترانه ای نامور به «گاو بجِ بخورد»۲ است که اجرای آن نه تنها نیازمند آن گروه همنوایی بزرگ نیست که رهبری در اندازه ی «علی نخاله» به همراه یکی دو مزدبگیر همراهش نیز می توانند به آسودگی از پسِ آن برآیند و گروهی را نیز به پایکوبی و دست افشانی واداراند؛۳
پ. نارسایی ها و نادرستی های تئوریک ـ سیاسی پرشمار در نوشتارهای «نامه مردم» که رگه های نیرومند پیگیری سیاستی سوسیال دمکراتیک از یکسو و بی تجربگی سیاسی و اجتماعی نویسندگان آن از دیگر سو را به نمایش می نهد. این بی تجربگی گاه آنچنان چشمگیر است که نه تنها هماوندی روشنی میان سیاست دوربردی با سیاست های راهبردی اعلام شده از سوی آن حزب دیده نمی شود که در برخی نوشتارها گسستگی روشنی میان آن ها به چشم می خورد.۴ روشن است که زمینه ی این بی تجربگی، نبود یا نارسایی کار در میان کارگران و زحمتکشان و حتا آزمون سازماندهی کاری توده ای و اجتماعی در چارچوبی گسترده تر است؛
ت. جایگزینی دیپلماسی  بورژوایی در هماوندی های درون و برون سازمان حزب بجای استوارنمودن هرچه بیش تر پیوندهای رفیقانه میان هموندان و راهیابی آدم هایی بی باور به آرمان های «سوسیالیسم دانشورانه» با دانشی ناچیز و بیش تر طوطی وار از آن به سازمان حزب و از آن بدتر راهیابی شان به جایگاه های رهبری بر بنیاد آن هماوندی ها؛ در این زمینه که به آن در اینجا بیش تر نمی پردازم، ندانمکاری های رهبری حزب و از آن میان، رهبر یادشده در بالا بویژه چشمگیرتر است؛ و
ث. از همه برجسته تر، برخوردی نادرست و ناکارآ برخاسته از نگرشی ضد دیالکتیکی (متافیزیکی) به سازمان حزب است. بهترین نمود چنین برخوردی، سخنان بر زبان رانده شده از سوی یکی هموندان همیشه پایورِ کمیته مرکزی حزب توده ایران: داوود نوروزی است که گویا در بستر مرگ، سپارش (وصیّت) نموده بود، حزب را به هرگونه ای پاس دارید (نقل به مضمون). چنین سخنی که نمود روشن آن، جلوی دیدگان همه ی ما قرار دارد، شرایط کنونی حزب توده ایران است.۵ به چند و چون آن در اینجا بیش تر نمی پردازم و براستی، چندان نیازی نیز به چنین کاری نیست! در نمونه ای تند، ولی دربردارنده ی حقیقتی دردناک۶، گویی حزب آمیزه ای چون «ترشی هفته بیجار» است که مواد بایسته ی آن از هویج و خیار و گوجه فرنگی گرفته تا بادنجان و گل کلم و سیب زمینی و سبزی های گوناگون، یکبار فراهم شده و بگونه ای رده بندی شده در کوزه ای رویهم کوت و در فرجامِ کار با ادویه و ترشی رهبری پر می شوند تا برای خوب جا افتادن در جایی تاریک و دور از دسترسِ مدت زمانی ناروشن نگهداری شوند؛ و همه ی این ها در در شرایطی رخ می دهد که طبقه کارگر و دیگر لایه های اجتماعی نزدیک به آن، بگونه ای عمده خودانگیخته پا به میدان کارزار اجتماعی نهاده و در بسیاری موردها جانفشانانه برای دستیابی به حقوق صنفی ـ سیاسی خود نبردی بس نابرابر با رژیم اسلام پیشگان تبهکار و پشتیبانان امپریالیست و ریزه خواران چینی و روسی شان را پی می گیرند.

رهبر در سایه نشسته، در جای دیگری از گفتگوی یادشده با اشاره به جنبش اجتماعی سال ۱۳۸۸ می گوید:
«... اگر این جنبش خودجوش عظیم سازمان یافته بود و در کنار تظاهرات از اهرم های دیگری همچون اعتصاب های گسترده برای فلج کردن حکومت بهره‌مند بود بی شک رژیم نمی توانست به آن شکلی که عمل کرد و جنبش را سرکوب نمود و آقایان موسوی، کروبی و خانم زهرا رهنورد را به حصر کشاند، عمل کند. این ها تجربیات گرانی است که باید از آنها آموخت و برای آینده آنها را به کار گرفت.»۷

کدام نیرو می بایستی آن جنبش را سازمان می داد؟ آیا از آقای «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم!» می شد چنین چشمی داشت؟ آیا وی و نیروهای رویهمرفته بوقلمون سرشتِ پیرامونش که بنا بر سرشت طبقاتی خویش با هر بادی به سویی دیگر می چرخند از توان سمت و سو دادن به آن جنبش و پیش کشیدن خواست های طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان پیرامون آن برخوردار بودند تا جنبش را بال و پر داده، فرازی دیگر دهند؟ آیا در پشت وی سنگر گرفتن و از راه دور باد زدن آتشی که درگرفته بود، نشانه های روشن ناتوانی حزب توده ایران را دربر نداشت؟ از کدام آزمون ها و آروین های گرانبها باید آموخت و برای آینده آن ها را بکار گرفت؟

آیا بجای چنین پرگویی هایی، بهتر نیست سیاست و سازمان حزب را آنچنان سازمان داد که به هنگام فرارسیدن بحران اجتماعی از اندک توان بایسته برای نشانه گذاری بر رویدادها برخوردار بوده به دنباله روی دچار نشود؟

ببینید آن دانشمند انقلابی، درباره ی شیوه های کار و چگونگی درآمیزی کار تئوریک و پراتیک و نیز سمت و سو بخشیدن به پیکار پراکنده ی طبقه کارگر از سوی سوسیالیست ها، نزدیک به ۱۲۲ سال پیش، چه نکته های ارزشمندی را یادآور شده است:
«... موقعیت رویهمرفته بگونه ای دیگر است، هنگامی که کاریای سوسیالیست ها این باشد که رهبران ایدئولوژیک پرولتاریا در نبرد کنونی آن ها در برابر دشمنانی راستین که در برابر  گذار کنونی پیشرفت اجتماعی و اقتصادی ایستاده اند، باشند. در چنین شرایطی، کار تئوریک و پراتیک چنان در هم می آمیزد که کهنه سرباز سوسیال دمکرات۸ آلمانی: لیبکنشت، آن را بگونه ای درخور، چنین برشمرده بود:
پژوهش، ترویج، سازماندهی!۹

شما نمی توانید بدون کار تئوریک یادشده در بالا [و] درست به همین سان، بدون سمت و سو دادن این کار برای برآوردن نیازهای جنبش و [نیز] بدون گسترش آزمون های این تئوری در میان کارگران و کمک به آن ها برای سازماندهی، یک رهبر ایدئولوژیک باشید.

یک چنین نمود کاریایی، سوسیال دمکراسی را در برابر کاستی هایی که گروه های سوسیالیست در بیش تر موردها از آن رنج می برند ـ چون «خشک مغزی» (Dogmatism) و «گروه گرایی» (sectarianism) ـ پاس می دارد. در جایی که جهان بینی یگانه و والا، سازگاری خویش با روند راستین پیشرفت اجتماعی و اقتصادی را به نمایش می نهد، خشک مغزی نمی تواند از هستی برخوردار باشد. هنگامیکه کاریا فرارویی سازمان پرولتاریاست و از همین رو، هنگامیکه نقش "روشنفکران" این است که ساخت رهبران ویژه از میان روشنفکران [کاری] نابایسته است، گروه گرایی نمی تواند از هستی برخوردار باشد.
...
کنش سیاسی سوسیال دمکرات ها در فرارویاندن پیشرفت و سازمان جنبش طبقه کارگر روسیه، در دگردیسیدن این جنبش از وضعیت کنونی آن: کوشش های پراکنده ی پرخاش آمیز، "شورش ها" و دست از کار بازداشتن های تهی از هر اندیشه ای به پیکاری سازمان یافته از همه ی طبقه کارگر سمت و سو یافته روسیه در برابر رژیم بورژوازی، برای کوتاه نمودن دستِ مصادره کنندگان و براندازی سامانه ی اجتماعی بنیاد یافته بر ستم به توده ی کار نهفته است.»۱۰ (برجسته نمایی های متن از آنِ لنین و افزوده های درون [ ] از آن من است.   ب. الف. بزرگمهر)

آیا بجای بالیدن های بیجا به چیزهایی که در بنیاد خویش، هیچ نشانه ای روشن از شیوه ی زندگی و کارکرد آدمی را به نمایش نمی نهند، بهتر نیست همین سخنان ارزنده ی رهبر انقلاب سترگ اکتبر را آویزه ی گوش نمود و به ارزیابی انتقادی کار گذشته ی خود و حزب توده ایران نشست؟
    
ب. الف. بزرگمهر   سوم دی ماه ۱۳۹۴

http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/12/blog-post_24.html

پی نوشت:

۱ ـ مصاحبه «نامه مردم» با رفیق علی خاوری، برگرفته از «نامه مردم» شماره ۹۸۴، ۲۷ مهرماه ۱۳۹۴

۲ ـ به آرشِ «گاو برنج را خورد» در گویش گیلکی!

۳ ـ «در مثل مناقشه نیست» و امیدوارم، جُستار دستکم در همین سویه که نمودار همه ی جُستار نیز نیست، روشنگر باشد!

۴ ـ کمابیش، همه ی آن سیاستگزاری های خشک مغزانه که بویژه در سیاست های راهبردی (تاکتیکی) دست نخورده بدرازای گاه سه دهه خود می نماید را نیز نارسا و نادرست می دانم. پرداختن به آن ها در چارچوب این یادداشت نمی گنجید.

۵ ـ در دوران انگیزش انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نیز کمیته مرکزی حزب توده ایران، بسیار دیر جنبید و ماه ها و روزهای انقلابی بسیار ارزشمندی را از دست داد. آنگونه که در یادمانده های تنی چند از رهبران توده ای آمده، دو گروه رودررو با یکدیگر به رهبری دو همچشم دیرینه: نورالدین کیانوری در تارک یک گروه و ایرج اسکندری در تارک گروه دیگر، ماه ها بر سرِ ستیزه ای رویهمرفته نادانشورانه و تا اندازه ای مرغ یا تخم مرغی که از گروه با گرایش های اسلامی به رهبری روح الله خمینی باید پشتیبانی نمود یا از شاپور بختیار، زمان بس گرانبهایی را برای هرچه زودتر پا به میدان کارزار اجتماعی نهادن، آشنایی با چگونگی تراز نیروهای سیاسی و اجتماعی از نزدیک و سازماندهی طبقه کارگر از دست دادند. چنان گفتگو و ستیزه ای درازمدت که با جُستار دگرگونی رهبری حزب نیز همراه شده بود، سرانجام با پا در میانی نماینده ی «فرقه دمکرات آذربایجان» از سوی حزب کمونیست اتحاد شوروی به سود گروه کیانوری به پایان رسید و راه برای بازگشت و سرریز شدن نیروهای کوچیده ی حزب فراهم شد. در زمینه ی گزینش رهبری تازه و بسیاری جُستارهای دیگر گفته می شود که حزب توده ایران از دستورها و رهنمودهای حزب کمونیست شوروی در جایگاه «برادر بزرگ» (؟!) پیروی می کرده است؛ از دید من، در این زمینه نیز چون بسیاری زمینه ها و اتهام های دیگری که به این حزب زده می شود، گزافه گفته شده است؛ هرچند دربردارنده ی حقیقت هایی است که نمی توان از آن ها چشم پوشید. اگر بخواهیم باریک تر داوری کنیم، فشار اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و حزب کمونیست آن بر چنان حزب پا به سن نهاده، بیمار و تا اندازه ای آلوده به هماوندی های گروه گرایی، لانه سازی و یارگیری های نابجا در چارچوبی بسته که از دید من، هیچکدام از این پدیده ها در چارچوب «پیکار درونی حزب» نمی گنجد، منطقی و بجا بود. پیام "برادر بزرگ" روشن بود:
گفتگو و ستیزه تا به کِی و کجا؟ زودتر کار را به پایان برسانید و راهی ایران شوید!

درباره ی آنچه آمد، با بهره گیری از کتاب ارزنده ی «چگونه پولاد آبدیده شد؟» از «نیکلای آستروفسکی»، پیش تر، نکته هایی را بگونه ای گذرا در میان نهاده بودم:
«نمونه ی تاریخی کوچکی از تصمیماتی بجا و عملکردی به هنگام!»، ب. الف. بزرگمهر    ١٤ تیر ماه ١٣٩١  
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_04.html

با این همه، ارزیابی دانشورانه ی چند و چون کار و بویژه آنچه در بالا «ستیزه ای رویهمرفته مرغ یا تخم مرغی» نامیده ام و همه ی نشانه های از دست دادن استقلال سیاسی و طبقاتی حزب توده ایران را دربرداشت، نیازمند کار پژوهشی گسترده تر و پاسخ روشن به برخی پرسش های هنوز برجای مانده است. روشن است که روند واگرایانه در سه دهه ی گذشته، ریشه در گذشته ای بازهم دورتر دارد و آنچه زیر پا نهاده شده به آرش باریک واژه به واژه، همان نکته ای است که فرزانه ی تیزبین انقلابی: و. ای. لنین، همواره بر آن پا می فشرد:
دستیابی، نگهداری و پاسداری بی چون و چرای استقلال سیاسی طبقه ی کارگر و جنبش کمونیستی و استقلال طبقاتی آن در همسویی، همکاری و همدستی با نیروهای ضد امپریالیستی ناپرولتری!

۶ ـ «در مثل مناقشه نیست»! کاربرد نمونه ای تند، برای روشن شدن هرچه بیش تر جُستار است و چنانچه گزشی در کار باشد، امیدوارم سودمند باشد.

۷ ـ مصاحبه «نامه مردم» با رفیق علی خاوری، برگرفته از «نامه مردم» شماره ۹۸۴، ۲۷ مهرماه ۱۳۹۴

۸ ـ یادداشتی بایسته درباره ی تاریخ سوسیال دمکراسی

نکته برجسته ای که باید آن را بی هیچ گفتگو بدیده گرفت، تفاوت ماهوی جریان های و جنبش های «سوسیال دمکراتیک» و حزب های «سوسیال دمکرات» پاگرفته در اروپا از آغاز پیدایش خود در دهه ی هشتاد سده نوزدهم ترسایی تا آغاز نخستین جنگ جهانی در سال ۱۹۱۴ با دوره ی پس از آن و جدایی یکسره و همیشگی شان از جنبش ها و جریان هایی است که همراه با پیدایش «بُلشویسم» در کالبد «حزب سوسیال دمکرات روسیه» و سپس پیروزی درخشان و تاریخی در «انقلاب سترگ اکتبر ۱۹۱۷» راه خود را از آن حزب های کهنه، رفرمیست و زنهارخواه (خیانتکار) به طبقه کارگر جدا نموده و در بیش تر کشورها، نخستین حزب ها و جریان های کمونیستی را پدید آوردند.

جریانی ضد مارکسیستی در سوسیال دموکراتیسم جهانی پایان سده ی نوزدهم ترسایی آلمان به نام «ادوارد برنشتین»، سوسیال دموکرات آلمانی: «برنشتینیسم»  نامیده شده است. «برنشتین»، درونمایه ی انقلابی مارکسیسم را با جانمایه ی لیبرالیسم بورژوازی سازگار نمود و از آن، مارکسیسمی بی یال و دم و اشکم پدید آورد.

جریان ضد مارکسیستی دیگری در سوسیال دموکراتیسم جهانی با نام «کارل کائوتسکی» پیوند خورده («کائوتسکیسم») و گونه ای پوشیده تر و گول زننده تر از «سوسیال دمکراسی» زنهارخواه (خائن) کارگری را در کالبد حزب های کارگری با سرشت بورژوایی از سال های آغاز نخستین جنگ جهانی و پس از آن پدید آورده است. سویه ی بیم برانگیز «کائوتسکیسم» در دوره ای که انحصارهای سرمایه داری کمابیش کالبد یافته و سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی در حال رویش و گسترش بود، جداسازی نادرست «سیاست امپریالیستی» از «اقتصاد امپریالیستی» در پیِ برداشتِ نادانشورانه از جدایی میان «انحصار در سیاست» با «انحصار در اقتصاد» بود که فرزانه تیزبین انقلابی: و. ای. لنین، آن را بخوبی و کمابیش به هنگام موشکافی نمود و سرشت ضد پرولتاریایی و ضد مارکسیستی آن را روشن نمود.

جریان های دیگری از «سوسیال دمکراسی» زنهارخواه (خائن) کارگری از آن هنگام تاکنون پدیدار شده و هر ازچند گاهی در سیاست این یا آن کشور نقش آفرین بوده و سپس نابود شده یا کالبدهای تازه تری یافته اند. ریشه دارترین شان، دربرگیرنده ی کم و بیش همه ی حزب های سوسیال دمکرات اروپای باختری است.

۹ ـ Study, propaganda, organisation.  ، [Educate, agitate, organise. —MIA Ed.] —Lenin

۱۰ ـ برگرفته از کتاب «”دوستان خلق“ چه هستند و چگونه با سوسیال دمکرات ها می رزمند؟»، و. ای. لنین، سال ۱۸۹۴ ترسایی (برگردان از ب. الف. بزرگمهر، یکم دی ماه ۱۳۹۴)

… The position is altogether different when the task of the socialists is to be the ideological leaders of the proletariat in its actual struggle against actual and real enemies who stand in the actual path of social and economic development. Under these circumstances, theoretical and practical work merge into one aptly described by the veteran German Social-Democrat, Liebknecht, as:
Studieren, Propagandieren, Organisieren*

You cannot be an ideological leader without the above mentioned theoretical work, just as you cannot be one without directing this work to meet the needs of the cause, and without spreading the results of this theory among the workers and helping them to organise.

Such a presentation of the task guards Social-Democracy against the defects from which socialist groups so often suffer, namely, dogmatism and sectarianism.

There can be no dogmatism where the supreme and sole criterion of a doctrine is its conformity to the actual process of social and economic development; there can be no sectarianism when the task is that of promoting the organisation of the proletariat, and when, therefore, the role of the “intelligentsia” is to make special leaders from among the intelligentsia unnecessary.
The political activity of the Social-Democrats lies in promoting the development and organisation of the working-class movement in Russia, in transforming this movement from its present state of sporadic attempts at protest, “riots” and strikes devoid of a guiding idea, into an organised struggle of the WHOLE Russian working CLASS directed against the bourgeois regime and working for theexpropriation of the expropriators and the abolition of the social system based on the oppression of the working people …

What the “Friends of the People” Are and How They Fight the Social-Democrats (A Reply to Articles in Russkoye BogatstvoOpposing the Marxists), V. I.   Lenin

https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1894/friends/08.htm#v01zz99h-271-GUESS

***

پارسی نویسی:

ـ واژه ی زیبای «کاریا» از ریشه ی «سانسکریت» به آرش «کار بایسته» یا همانا «وظیفه» با واژه ی «کار» در پارسی همریشه است.

ـ بجای «توصیف کردن» در برخی موردها می توان از «برشمردن» سود برد.

ـ بجای آمیخته واژه ی «فرقه گرایی» می توان به همان آرش از آمیخته واژه ی «گروه گرایی» سود برد (در واژه نامه اینترنتی دهخدا به تاریخ یکم دی ماه ۱۳۹۴ افزوده شد). 

ـ «دُگماتیسم»
بخشی از آنچه در فرهنگ معین در این باره آمده، نارسا و نادرست استدُگماتیسم را می توان بگونه ای ساده و با کاربرد بیش تر در زبان پارسی، «خشک مغزی» یا «خشک اندیشی» نامید و بکار برد. (در واژه نامه اینترنتی دهخدا به تاریخ یکم دی ماه ۱۳۹۴ افزوده شد). 

ـ بجای «ترفیع دادن» یا «ترقی دادن» می توان از آمیخته واژه ی «فرارویی» یا «فرارویاندن» سود جست.

ـ بجای «دکترین» می توان بسته به مورد، واژه های «آموزه»، «انگاره» یا «جهان بینی» بکار برد.

ـ بجای واژه ی از ریشه عربی «اعتصاب» می توان از عبارت های «دست از کار کشیدن»، «دست از کار شستن» یا «دست از کار بازداشتن» سود جُست.

ـ بجای «خلع ید» می توان از عبارت «کوتاه نمودن دست» سود برد. 
ب. الف. بزرگمهر   سوم دی ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!