«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ شهریور ۲۴, جمعه

رژیمی خانمان برانداز و مایه ی شرمساری و سرافکندگی هر ایرانی!

هر بار که کولبری را به خاک و خون کشیده و می کشند، ناخودآگاه آن تک تیرانداز تبهکار هلندی در گرماگرم چنگ اندازی «یانکی»ها و دیگر لاشخورهای اروپایی و استرالیایی و یکی دو کشور دیگر به عراق در دوره ی کله خرِ تبهکاری به نام «جرج دبلیوسی بوش»، در ذهنم جان می گیرد؛ گوشه ای دنج در پادگان خود یافته بود که از آنجا بخشی از یک بازارچه در یکی از شهرهای جنوب عراق (بگمانم بصره یا شهرکی نزدیک به آن) در تیررس دید و تفنگ خودکار و ساز و برگ یافته به دوربین وی بود. با آنکه درازای میان آن پادگان و بازارچه برای کارکرد کارآ و مرگبار تفنگ وی تا اندازه ای دور بود و از همین رو کم تر گمان برانگیز، هر از گاهی، کسی در آن بازارچه آماج گلوله ی وی قرار می گرفت و زخمی یا کشته می شد؛ کاری کمابیش چون نشانه گرفتن گنجشک با تیرکمان های دو شاخ از لابلای شاخ و برگ درختان باغ ها در دوران کودکی!

تا زمانی دراز کسی نمی دانست این گلوله ها از کجا شلیک می شود و کم تر کسی به آن پادگان کمابیش دور تا آنجا بدگمان می شد. با سنجه های آن هنگام، کارآیی چنان گلوله هایی از آن دور دورها برای هر کسی، حتا نظامیان کارکشته، باورکردنی نبود. با این همه تا آن هنگام، شماری زن، مرد، کودک، پیر یا جوان در آن بخش از بازارچه، آماج گلوله قرار گرفته و برخی در جا جان داده بودند. سرانجام نیز تا جایی که به یاد می آورم، چیستان پدید آمده و چگونگی ماجرا نه در عراق که در کشور هلند، روشن شد. سرباز هلندی دیگری در همان پادگان، آن نامرد تبهکار را لو داده و گفتگو و پرخاش پیرامون آن در رسانه های آن کشورِ پلیدِ دنباله روی «یانکی» ها بالا گرفته بود. سرباز تبهکار را به دادگاه کشاندند؛ ولی فرجام آن دادگاه بدرازا کشید و پادافره وی ناروشن ماند. تا جایی که به یاد دارم، سر و ته ماجرا را زیر برنامِ قانون های دوران جنگ و منطقه ی جنگی هم آوردند و اندک زمانی نیز زندانی برای تبهکاری که شمار بسیاری را کشته بود، بُریدند؛ همین و بس! ولی آیا آن آدم های رهگذر که برای خرید نیازهای روزانه ی خود و خانواده ی خود به آن بازارچه پا نهاده بودند به جنگ ابزار ساز و برگ یافته یا برای جنگ با نیروهای چنگ انداز به کشورشان بسیج شده بودند؟! بگمانم پرسشی بی نیاز از هرگونه پاسخی است.

مزدوران ساز و برگ یافته به پیشرفته ترین جنگ ابزارهای رژیم ددمنش، ضد خلقی، ضد ایران و ایرانی و تن داده به مزدوری امپریالیست ها در کشورمان نیز به همان تبهکاری سرگرمند که آن سرباز هلندی به آن دست می یازید؛ گونه ای تبهکاری که به سرگرمی روزانه شان دگردیسیده و برای انجام آن، حتا نیاز به تک تیراندازان نیست؛ دوربین های بسیار پیشرفته ی استوار شده بر تفنگ ها هم اکنون این نیاز را از دوش هر آتش به اختیار کله خری برداشته است:
بزنید! اجرتان با الله!

این هم باورنکردنی ترین نمونه از میان دیگر نمونه هایی که یکی از دیگری تلخ تر، ناگوارتر و مایه ی شرمساری و سرافکندگی هر ایرانی است:
زنی ۳۶ ساله به نام ژاله قادرزاده، تنها نان آور خانواده که ناچار به کولبری شده بود در روز بیست و یکم امرداد ماه سال گذشته با شلیک تبهکاران اسلام پیشه در پیرامون سردشت به خاک و خود غلتید و جان سپرد؛ مرگی جانگداز در ماه بیمرگی (اَمرداد) و طنزی تلخ، یادآور تبهکاری های سترگ تازیان در ایران که افزون بر کشتارها و سر و زبان بریدن های بیشمار، کوشیدند تا هر چیز ارزشمند برای ایرانیان را بی ارزش نموده، آرشی واژگون به آن بخشند.

سرنگون باد رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران!

پاینده باد پیوند تاریخی خلق های ایران زمین!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۴ شهریور ماه ۱۳۹۶   


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!