دوباره نیمچه سروده ای است از سهراب سپهری (تصویر پیوست).
نمی دانم چرا آن را نه سروده می بینم و نه چیزی چندان دلچسب؛ بیش تر بازی با واژه
ها بدیده می آید. شاید از کژسلیقگی من باشد که کمابیش هر چه سروده از وی خوانده ام،
جز یکی دو تا، چنگی به دلم نزده اند. پیش تر در واکنش به یکی دیگر از سروده های وی
از آن میان، نوشته بودم:
«... او را با پاچه هایی بالا
زده تا زانو و پاهایی در آبِ جویباری نرم و سبک، پیرامون فین کاشان به پندار می
آورم که درختی نیز بر سرش سایه افکنده و سرگرم پنداربافی های شاعرانه است.»۱ اکنون نیز همان پندار در من جان می گیرد و همراه
با آن، خزیدن اهریمن در زیر پوستم تا به همان شیوه، نیمچه سروده ای از خود به
یادگار بگذارم؛ نیمچه سروده ای که تا اندازه ای هم شده اوضاع کنونی، میهن مان را بازتاباند:
زندگی بافتن شعری است
مثل ریسیدن پشم
و کنارش رنگ است
[مثل یک آقا بیشعور.]۲
زندگی با رنگ آمیخته را
قالب باید کرد.۳
ب. الف. بزرگمهر هشتم مهر ماه ۱۳۹۶
پی نوشت:
۱ ـ برگرفته از «رهبری داریم به از برگِ چغندر ...»، ب. الف. بزرگمهر ۱۴ دی ماه ۱۳۹۵
۲ ـ این لنگه
ی ناجور، بخشی از "سروده" ی من نیست؛ خودش آمد تا در آنچه از خود در
کرده ام، بیش تر بریسد و حال همه را بهم بزند!
۳ ـ گرچه،
درستِ آن «قالب مان کرده اند» است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر