پوچیو براچیولینی*، یکی از نویسندگان ایتالیایی، داستان کوتاهی با برنام «کشیشی که
سگ کوچولویش را به خاک سپرد»، نوشته است. این داستان از تمثیلی به نام «وصیت الاغ»
از سروده های یک سراینده ی سده های میانی برگرفته شده است.
در روزگار کهن، کشیش توانگری در دهکده ای زندگی می کرد. هنگامی که سگ دلبند وی مرد، آن را در محوطه ی کلیسا به خاک سپرد. اسقف تا این ماجرا را شنید، دیگ آزش برای بالا کشیدن دارایی کشیش به جوش آمد و وی را به بهانه ی اینکه به تبهکاری نابخشودنی دست یازیده، پیش خود فراخواند.
کشیش که اسقف را خوب می شناخت، ۵۰ سکه ی زر با خود برداشت و پیش او رفت. اسقف دستور داد تا کشیش را به زندان افکنند؛ ولی، کشیش زیرک گفت:
پدر مقدس، اگر می دانستید که سگ کوچولوی من تا چه اندازه فهمیده و باهوش بود، می پذیرفتید که شایستگی به خاک سپرده شدن در میان آدم ها را داشته است؛ چون که او هم در دوره ی زندگی و هم هنگامی که می خواست بمیرد از بسیاری آدم ها فهمیده تر بوده است.
اسقف گفت:
در روزگار کهن، کشیش توانگری در دهکده ای زندگی می کرد. هنگامی که سگ دلبند وی مرد، آن را در محوطه ی کلیسا به خاک سپرد. اسقف تا این ماجرا را شنید، دیگ آزش برای بالا کشیدن دارایی کشیش به جوش آمد و وی را به بهانه ی اینکه به تبهکاری نابخشودنی دست یازیده، پیش خود فراخواند.
کشیش که اسقف را خوب می شناخت، ۵۰ سکه ی زر با خود برداشت و پیش او رفت. اسقف دستور داد تا کشیش را به زندان افکنند؛ ولی، کشیش زیرک گفت:
پدر مقدس، اگر می دانستید که سگ کوچولوی من تا چه اندازه فهمیده و باهوش بود، می پذیرفتید که شایستگی به خاک سپرده شدن در میان آدم ها را داشته است؛ چون که او هم در دوره ی زندگی و هم هنگامی که می خواست بمیرد از بسیاری آدم ها فهمیده تر بوده است.
اسقف گفت:
ـ درنمی یابم؛ این چه سخنی
است که می گویی؟
ـ بلی ... او از آنجایی که از نیاز عالیجاه آگاه شده بود، در پایان زندگی وصیت کرد تا ۵۰ سکه ی زر به شما بدهم؛ هم اکنون سکه ها را با خودم آورده ام!
اسقف پس از شنیدن سخنان کشیش، وصیت سگ و به خاک سپرده شدنش در گورستان آدمیان را تایید کرد؛ پول را گرفت و کشیش را آزاد نمود!
برگرفته از کتاب «تاریخ سده های میانه»، آ. و. آگیبالووا و گ. م. دنسکوی، برگردان رحیم رییس نیا، چاپ دوم، سال ۱۳۵۷، انتشارات پیام (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام آن را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)
Poggio Brachiolini *
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/02/blog-post_24.html
ـ بلی ... او از آنجایی که از نیاز عالیجاه آگاه شده بود، در پایان زندگی وصیت کرد تا ۵۰ سکه ی زر به شما بدهم؛ هم اکنون سکه ها را با خودم آورده ام!
اسقف پس از شنیدن سخنان کشیش، وصیت سگ و به خاک سپرده شدنش در گورستان آدمیان را تایید کرد؛ پول را گرفت و کشیش را آزاد نمود!
برگرفته از کتاب «تاریخ سده های میانه»، آ. و. آگیبالووا و گ. م. دنسکوی، برگردان رحیم رییس نیا، چاپ دوم، سال ۱۳۵۷، انتشارات پیام (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام آن را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)
Poggio Brachiolini *
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/02/blog-post_24.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر