تا چند تو پس روی به پیش آ
در کُفر مرو به سویِ کیش آ
در نیشِ تو نوش بین به نیش آ
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
هر چند به صورت از زمینی
پس رشته ی گوهرِ یقینی
بر مخزنِ نورِ حق امینی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
خود را چو به بیخودی ببستی
میدانک تو از خودی برستی
وز بندِ هزار دام جستی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
از پشتِ خلیفهای بزادی
چشمی به جهانِ دون گشادی
آوَه که بدین قَدَر تو شادی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
هر چند طلسمِ این جهانی
در باطنِ خویشتن تو کانی
بگشای دو دیده ی نهانی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
چون زاده ی پرتوِ جلالی
وز طالعِ سعد، نیک فالی
از هر عدمی تو چند نالی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
لعلی به میانِ سنگ خارا
تا چند غلط دهی تو ما را
در چشم تو ظاهرست یارا
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
چون از بر یارِ سرکش آیی
سرمست و لطیف و دلکش آیی
با چشمِ خوش و پرآتش آیی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
در پیش تو داشت جامِ باقی
شمسِ تبریز شاه و ساقی
سبحان الله زهی رواقی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی (دیوان شمس تبریزی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر