«هر کس عضو حزب رستاخیز نمیشود، گذرنامهاش را بگیرد و
از کشور برود»، پنج دهه پیش شکست خورد!
حاکمیت بسانِ نامادری است که چون مهر مادری ندارد، بود و
نبودش را تنها با زور میتواند پایور کند. از صافی گذراندن («فیلترینگ») یا بستن
رسانه های [نامور به] اجتماعی، سختگیری با تبارها، کیش ها و آیین های دیگر
از نمودهای زور این نامادری است که اگر یک روز ستیزی راه نیندازد، به هستی وی
بدگمان می شوند. کشتنِ کوچکترین امید و کور کردن کمترین کورسویی آماج این
نامادریِ نامهربان است. نه کسی باید به ایران برگردد؛ نه کسی باید در ایران، نهادی
اجتماعی راه بیندازد؛ نه کسی باید احساس امنیت و آزادی کند و نه هیچ امید دیگری جز
برای خودیها؛ ولی در گیر و دار چنین از صافی گدراندن هایی، کدام پایوری به از اینکه
برای باژ ندادن به نهادهای امنیتی از صافی گذرانده شوی؟ حساب و کتابِ مردم و حاکمیت
هم که روزبروز بیشتر از یکدیگر جدا میشود؛ آن ها خودشان را در جهان کوچکِ
خِرَدهای کوچکشان زندانی کردهاند و میخواهند ما را نیز به قفسهای کوچکی بکشانند.
ناآگاه از اینکه نسخه ی «هر کس عضو حزب رستاخیز نمیشود، گذرنامهاش را بگیرد و از
کشور برود»، پنج دهه پیش شکست خورد. کسی با پای خویش به رسانه اجتماعی و پیامرسانی
نمیرود که دامی امنیتی باشد و از خانه ی کارتُنک سستتر.
از «گوگل پلاس» با
ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ برنام و زیربرنام را از متن برگزیده
ام و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر