«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۷ تیر ۲۶, سه‌شنبه

انگار آماده ی سخنرانی شده؟! ـ بازانتشار

نسبت دادن ویژگی های آدمی به جهانِ سایر جانداران (Anthropomorphism)، کاری نادرست و سرچشمه ی کژدیسگی های علمی و اجتماعی است!  


تصویر پرنده ای است با چشم هایی شگفت! به شوخی نوشته بودم:
«انگار آماده ی سخنرانی شده؟!»

کسی می نویسد:
«آن هم درعالم خود، هرچه درذهنش باشه به آدمیزاد که نمیرسه» 

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر 

پاسخ می دهم:
«اون اصلن ذهن نداره! مشکل اینجاست. ذهن تنها مال آدم هاست.»

پاسخ می دهد:
«استاد موافق نیستم؛ آن هم ذهن داره؛ اما ذهن آدمیزادفرق داره.»

برایش می نویسم:
من استاد نیستم ...! استاد کسی است که توی دانشگاه درس می دهد و چنین غلطی از من تاکنون سر نزده! ولی تا جایی که می دونم هیچ جانوری، حتا عالی ترین هایش در رده ی تکاملی که پریمات ها و بسیار نزدیک تر از سایرین به انسان هستند، ذهن ندارند. البته شاید هم منظور شما از ذهن به جز آن چیزی هست که من در ذهن خودم دارم؛ ولی به هر رو، تنها آدم ها دارای ذهن هستند و در اینجا مرز غیر قابل عبوری میان همه ی جانوران با آدمی وجود دارد که برخلاف برخی تئوری های ضدعلمی این مرز تدریجی نیست؛ پله ای هستش؛ پله ای که یکبار برای همیشه در طبیعت کره زمین رخ داده و دیگر به صورت طبیعی هم تکرار نخواهد شد. درست مانند پیدایش زندگی در اقیانوسهای نخستین روی کره ی زمین که دیگر بگونه ای طبیعی آن شرایط تکرار نخواهد شد؛ زیرا آن «آبگوشت نخستین» در آن اقیانوس ها که با پیدایش و گسترش «اسیدهای امینه» (مهم ترین آخشیج ها و سنگ بنای زندگی!) به مرحله ی انباشتگی رسیده بود، نخستین موجوداتی که از آمیحتگی همان «اسیدهای امینه» در جهش فرگشتی (تکاملی) پدید آمده و توانسته بودند خود را بازسازی و تکثیر کنند، خوردند و نخستین موجودات تک سلولی به نام «کواسروات» ها که پلانکتون های کنونی دنباله های آن ها هستند، پدید آمدند و دیگر آن اقیانوسها نیز حالت «آبگوشت نخستین» انباشته از اسیدهای امینه را از دست داد و شکل امروزی تر به خود گرفت. در مورد دوره ی فرگشت (تکامل) میمون های آدم نما که اجداد آدمیان و پریمات های عالی امروزی (شامپانزه و گوریل و شاید تارسیه ها) هستند نیز طبیعت تنها یکبار این مرحله را با پیدایش آدمی بر روی کره زمین گذرانده و دیگر بگونه ای طبیعی تکرار نخواهد شد؛ زیرا با پیدایش آدمی که جانوری ابزارساز است، آن شرایطی که در دوره ای دراز میمون ها بتوانند به میمون های آدم نما و سپس آدمی فرارویند از میان رفته و چنین چارچوب فضایی ـ زمانی در روی کره زمین نیست و در آینده نیز نخواهد بود. شاید در برخی سیاره های دیگر چنین فرآیندی در جریان باشد. خود چنین فرایندی، چند میلیون سال بدرازا کشیده تا میمون های آدم نمایی چون «استرالوپیتکوس»، «پیتک آنتروپوس» جای خود را به «آدمیان نئاندرتال»، «آدم هایدلبرگ»، «آدم پکن» و «کرومانیون»ها بدهد و تازه پس از این مرحله در حدود چهل هزار سال پیش است که «آدمیان هوشمند» (هوموساپینس) که همه ی نژادهای کنونی روی کره زمین از اینگونه هستند در روی کره زمین پدید آمده و به دلیل پیشرفته تر بودنش در ابزارسازی، مخ و زبانش نیز پیشرفت کرده (رابطه ی دست و سخن گفتن و چین خوردن لایه ی خاکستری مغز) و توانسته نخستین مفهوم ها را بسازد. تازه در این مرحله است که ما می توانیم از ذهن سخن بگوییم. کاری که ذهن آدمی توان انجام آن را دارد، بگونه ای ساده انتزاع و تعمیم است. به عنوان نمونه، شما پرنده ای سبز رنگ در طبیعت می بینید و با ذهن و اندیشه  ی خود می توانید با رنگ سبز بدن آن پرنده (انتزاع)، اسبی به همان رنگ در ذهن خود به پندار آورید (تعمیم)؛ هرچند که در جهان راستین، ممکن است اسبی با چنین رنگی هستی نداشته باشد. چنین کاری را هیچ جانوری نمی تواند انجام دهد. آنچه جانوران می توانند از راه بازتاب های شرطی فرا گیرند، هوش یا ذهن و اندیشه نیست که بر بنیاد غریزه و احساس شان که در آن با آدمیان مشترک هستند و دستگاه آن نیز بصل النخاع در بُن مغز هم در آدمی و هم در جانوران، جایگاه مهار و اجرای آن است. چنین چیزهایی را ما خو گرفته ایم که به جانوران نسبت بدهیم  (Anthropomorphism). به عنوان نمونه، می گوییم: چه سگ باهوشی! در حالی که سگ، هوش ندارد و نمی تواند داشته باشد؛ ولی از این بحث علمی نارسا به علت فشرده بودن آن که بگذریم، مثال ساده ای می زنم که جستار را از زاویه ی دیگر و شاید ساده تری روشن می کند. یک سگ خانگی را در نظر بگیرید. این سگ می تواند با حس بویایی و دیگر احساس های خود که برخی از آن ها بسیار نیرومندتر از آنِ آدمی است، صاحب خود یا آدم ها و موجودات دیگر را حس کند؛ دانسته نمی گویم: بشناسد؛ زیرا شناخت، فرآیند مغز آدمی است و نه هیچ جانوری یا جاندار دیگری بر روی کره زمین! ولی اگر تصویری از صاحب وی یا هر شخص یا چیز دیگری جلوی آن سگ بگذارید، وی نمی تواند از روی آن صاحبش یا دیگر آدم ها و چیزها را بازشناسد! خوب که در همین مثال باریک شوید در می یابید که سگ یا جانوران دیگر از ذهن برخوردار نیستند؛ آن ها احساس دارند که در اصطلاح علمی به آن «سامانه ی نشانه های نخستین» (سیستم علایم اولیه) می گوییم که آدمی هم آن را دارد؛ ولی آدمی به خاطر پیشرفت اجتماعی خود، گام بگام و در روندی دشوار و دراز با کمک ابزارسازی و راست قامت شدن توانست خود را نیز دگرگون کند و سامانه ی دیگری افزون بر آن سامانه ی نخستین («سامانه ی نشانه های دومین»): «زبان» را پدید آورد که تا اندازه ی بسیاری جایگزین «سامانه ی نشانه های نخستین» شده است. 

"یادگیری" جانداران، آن هم نه همه ی آن ها که پستانداران و برتر از همه پریمات ها از راه «بازتاب های شرطی» است و به محض آنکه آن شرط ها کنار گذاشته شوند؛ آن بازتاب های شرطی نیز آرام آرام کاهش یافته و ناپدید می شوند؛ مانند سوتی که دانسته و آگاهانه در هنگام غذا دادن به سگ نواخته می شود و جانور با آن شرطی می شود و پس از مدتی با صدای آن سوت بی آنکه غذایی در کار باشد، بزاق دهانش ترشح می کند؛ ولی نه برای همیشه، بگونه ای که پنداریم سگ چیزی آموخته است. این ها تفاوت های بزرگی میان آدمی با جانورانی است که هیچکدام از ذهن برخوردار نیستند. با این همه، شاید منظور شما چیز دیگری بوده است؛ ولی بنیاد گفتگوی علمی در این باره همین است که گفتم؛ هر چند شاید در اینجا یا آنجا تا اندازه ای نارسا! به هر رو می توانید خود دست به پژوهش بیش تری در این باره بزنید.

ب. الف. بزرگمهر، ۲۳ اسپند ماه ۱۳۹۲ («گوگل پلاس»)

http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/03/blog-post_1672.html
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!