نوشته است:
«جنگ با عقاید یک ملت، قمار سختی است.
جنگ با عقاید مردمی که روی والشان بگویی
فعلا بازیگر گی است ناراحت می شوند
جنگ با عقاید مردمی که رک بودن را بی
ادبی می نامند، چون به تعریف الکی عادت کردند
جنگ با عقاید مردمی که با یک دست لباس می
توان برای شان دکتر و مهندس بود و با یک دست دیگر لباس به تو می گویند اوباش
عجیب است مادرانی که خود در جوانی شان
به راحتی دامن می پوشیدند؛ ولی حال کافیست دختری را ببینند که روسریش عقب است، چه
راحت به او فحش می دهند
من پدرانی را می شناسم که در جوانی شان
لیتر ها مشروب خوردند و حال اسم شان در لیست سفر به مکه و کربلا و سوریه، هر سال
ثبت می شود
این ملت ٣ روز داد می زنند و ٣ روز آتش می
کشند و ٣ سال خاموش می مانند
این جماعت، حتی شخصیت لاشخور را خرد
کردند؛ چون اسمش را به دوش کشیدند؛ ولی زنده زنده تکه تکه کردند و خوردند»
از «گوگل پلاس»
می نویسم:
بد نیست دو تا کتاب «علویه خانم» و «حاجی
آقا»ی صادق هدایت را بخوانی تا بیش تر با ریشه های این "فرهنگ" وامانده
و شکست خورده آشنا بشوی!
ضمنا بیش تر ما عادت داریم تنها به همان
برشی از تاریخ که در آن زندگی می کنیم، نگاه کنیم و از آن برداشت مطلق داشته باشیم؛
ولی کافی است که نسیم ملایمی بوزد، آنگاه خواهی دید که همین اوضاع به چه شتابی
دستِ کم در سطح پدیده، دگرگون می شود و پریشانگویی مذهبی (خرافه) جای خود را به پیشرفت
علمی خواهد داد ... بنابراین، چالش مهم در اینجاست که در کدام سمت و سو هستیم؛
بُردار اجتماعی ما به کدام سوست و تا چه اندازه تیغ مان می برد!
نشستن و از اینگونه تحلیل های سفسطه گرایانه
(آمیزه ای از راست و دروغ با نتیجه گیری نادرست) نمودن، آنهم بر پایه ی منطقی ایستا
راه بجایی نمی برد. باید توانست و برای آن کوششی روزمره لازم است تا به پدیده ها در سیر حرکت آن نگریست؛
سمت و سوی پیشرفت (منفی یا مثبت) آن را تشخیص داد و از دید من، خود نیز بخشی از
روند مثبت و آدموار آن شد؛ وگرنه بسان سنگی هستی در رودخانه ای خشک یا کم آب تا
آنگاه که سیل فرار رسد و تو را به هر رو و
خواهی نخواهی با خود خواهد برد.
قصارگویی و پند و اندرزهایی که شاید با
همه ی درستی آن، روشنگر هیچ راهی نیست و حتا بگمانم به پایداری وضع موجود کمک می
کند را به پیامبران و قدّیسان دروغگو واگذاریم و برای کاری کارستان بجنبیم. این وظیفه
ی بویژه نسل جوان کنونی است که بدرازای سه دهه کوشیدند تا آن ها را از هرچه آرمان
دادخواهانه و آدموار به سود توده های مردم دور کنند و اکنون به نسل پیشین خود چون
گناهکارانی می نگرند که چنین اوضاعی را پیش آورده اند.
نه! چنین نیست! اکثریت بزرگی از نسل پیشین
را کسانی چون بوقلمون صفت های یاد شده در دو کتاب یادشده از صادق هدایت که برخی از
نمونه های آن در نوشته ی خانم احمدی نیز خود می نمایند، دربر نمی گیرد. نسل پیشین
و پیش تر از هرگونه ی اندیشگی آن، بسیار کوشش نمود تا ایران خفته در خوای سده های
میانی را از خواب برخیزاند و ایران را نیز براستی برخیزاند و به جلو برد. به خود
بنگرید! تا اندازه های بسیاری، فرآورده های همان کوشش ها و فداکاری ها به بهای رنج
و خون و شکنجه ی نسل هایی هستید که کشورمان را به پیش بردند.
آنچه اکنون می بینید، یک زیگزاگ و
«بازگشت به عقب» موقت تاریخی است؛ حتا شاید بهتر باشد آن را با «آتاویسم»* بسنجم که بیش تر پدیده ای ناهمتا (متناقض) با ماهیت
آن است و نه چیزی بیش از آن! مانند کودکی که با دُم پا به جهان نهاده است و این به
آرش (معنا) آن نیست که وی آدم نیست. شاید اگر به ربان شوخی بخواهم بگویم:
همه ی ما نیز در این سی و اندی سال به
کوشش اسلام پناهان مقلدپرور، ترویج کنندگان تیره اندیشی و «بزرگ کاسبان حبیب خدا»
دُم درآورده ایم و شاید اندکی به بوزینگان همانند شده ایم که بهترین مقلدین همه ی
جهان هستی هستند؛ باید این دُم را ببریم و خواهیم برید!
کوشش نسل های آرمانگرای پیشین را پی گیریم!
ب. الف. بزرگمهر دوم دی ماه ١٣٩١
* آتاویسم یا «بازگشت به عقب» ... در مواردی بسیار نادر و در همه جای کره
زمین دیده شده است و گاه بسیار بیشتر از انسان و نژاد آن، اثری از گذشته را به نمایش
می گذارد؛ مانند نوزاد آدمی که با دم به دنیا می آید یا نوزادی که دارای پلک سوم
(اثری از خزندگان و دوزیستان) است.
یادداشتی کوتاه درباره ی جُستار «حضور نئاندرتالهای چهار درصدی در دنیای مدرن»، ب. الف. بزرگمهر، ١٦ می ٢٠١٠
یادداشتی کوتاه درباره ی جُستار «حضور نئاندرتالهای چهار درصدی در دنیای مدرن»، ب. الف. بزرگمهر، ١٦ می ٢٠١٠
http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/05/blog-post_9405.html
مهم:
ضمنا کسانی که در ایران هستند، به هیچ
رو ضروری نیست که به نوشته های اینجانب واکنش مثبت نشان دهند؛ بوزینگان مقلد و
وامانده با گوش هایی بزرگ آن اندازه تهی مغزند که هرگونه هماوندی (رابطه) را که به
سود دستوردهندگان شان نباشد به حساب چیزهای دیگر می گذارند و نمی دانند که پایه و
بنیاد اندیشه ی دستور دهندگانشان درست همین است که هرگونه هماوندی میان کسانی که می
توانند با هم اندیشی، راهکارهایی برای بیرون آمدن از چاهی که آن ها برای همه ی
مردم ایران درست نموده اند، بیابند، جلوگیرند!
برای من همین اندازه مایه ی خرسندی است
که می توانم از این راه با همه ی شما هماوندی داشته باشم و برای آن از جان و دل نیرو
خواهم گذاشت.
به آنچه می نویسم، واکنش نشان ندهید. با سپاس از همگی ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر