کمابیش یک هفته پیش که نوشته
ای درباره ی وی۱ از
پاچه ورمالیده ای گریخته از زیر سایه ی «نظام سگ مذهب» و پناه برده به دامن «شیطان
بزرگ» در تارنگاشت مزدور وزارت امور بیرونی «یانکی» ها خواندم، یادداشت های
فشرده ای برای کار بیش تر در کنار برخی از بندهای آن نوشتم؛ به این امید که سپس نوشتاری
جداگانه در آن باره بنویسم و برخی از یاوه گویی های آن مردکِ بی آبرو و بگمان
بسیار نیرومند، خودفروخته را بشکافم. یادداشت وی، انباشته از سفسطه و بزرگنمایی
های بسیار بیجا و گاه ریشخندآمیز از مرده ی تازه در گور درازشده بود۲ و همه ی نشانه های قلم بمزدی را دربر داشت؛ سپس با
یادآوری گفته ای از زنده یاد غلامحسین ساعدی که بسیاری از آدم ها را با «مرده های ایستاده» همسنگ
دانسته بود،۳ پرداختن به آن نوشتارِ
بیمایه را از سر بیرون راندم.
امروز در تارنگاشت گمان
برانگیزِ «کله مکعبی ها» که بتازگی بیش تر به آنجا سر می زنم، دیدم که درست همان
کاری را کرده اند که نمی بایستی انجام داد:
مُرده ای که هنوز درست در گور
خود جابجا نشده و نیارمیده را چوب بزنی و از جایش برخیزانی!۴
خواندن نوشته شان و دیدن دو
گواهی پیوست آن از تارنگاشتی دیگر که یکی از آن ها سپارش و همداستانیِ «ساواک»
رژیم گوربگور شده پادشاهی برای دادن کمک مالی درخواست شده از سوی «مرده ی ایستاده» در آن هنگام است، نوشته ی آن موش گریخته از «کشتی نظام» و یادداشت های کوتاهی که نوشته بودم را
به یادم آورد. یکی از آن ها را در زیر می آورم.
موش گریخته از «کشتی نظام»
نوشته بود:
«... از همان ابتدا
نوعی خردورزی در او حاکم بود که به راست روی و چپ روی نیفتاد. همچنین بین ادعاها و
عملش همگرایی وجود داشت ... او حتی در دوران زندان قصر در هنگام درگیری با
مأموران زندان و پاسبانها ابایی نداشت که رضاشاه را نوکر انگلستان خطاب کند.» و من، همچنین با اشاره به گزافه گویی های پیش تر وی، در کنار آن نوشتم:
«باز هم که پا را از گلیم کوجکت درازتر کردی؟! تو
با کدام سنجه و کدام دانش و بینشی بسنده درباره ی خردورزی و به چپ و راست نغلتیدن
وی، زبان می گشایی؟! مردک کودن، درمی یابی چه لقمه ی بزرگی برداشته ای؟ ... این ها
را ما که نمی دانیم و از زبان تو می شنویم. تنها چیزی که می دانیم و به عنوان واقعیتی
شناخته شده (حقیقت) همه می دانند، این است که زنده یاد
تقی ارانی را به عنوان دشمنی بیم برانگیز شناخته (بی هیچ گمان و گفتگو، انگلیس در پشت صحنه؛
وگرنه، رضا قلدر آن اندازه خردورزی نداشت که این را بازشناسد) و پس از شکنجه های
بسیار به بیماری تیفوس دچارش کردند و در
سلولی انفرادی که حتا پتویی هم در آن نبود با آمپول هوا کشتند؛ بگونه ای که حتا
مادرش نمی توانست کالبد بیجانِ پسرش را بازشناسد. انور خامه ای اگر رضا شاه را
نوکر خطاب کرده بود، چوب در ماتحتش می کردند. داستان می سازی مردک؟»
به هر رو، همین اندازه سخن گفتن
از چنان مرده ای ایستاده که سرانجام درازکش شد نیز بیش از اندازه است و درباره ی
وی تنها به همین بسنده می کنم که بگویم:
مرده ای ایستاده، درازکش شد.
ب. الف. بزرگمهر دهم آذر ماه ۱۳۹۷
پی نوشت:
۱ ـ انور خامه ای
۲ ـ در آن نوشته ی بیمایه، کم مانده بود از آن
مُرده در گور شده، «پدر اصلاح طلبی دیروز و امروز ایران» بتراشد!
۳ ـ «مردگان عمودی و مردگان افقی»
۴ ـ از زبانزد «مرده را چوب نباید زد!» یا
«مرده را چوب زدن»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر