«حدود الهی»، همان دایره قرمزی بود که با «نرمش قهرمانانه»
مالیده شد و همه ی ایرانیان از چپ و راست را سرافکنده نمود
عمو جان! پا در جای پای «کیرِ خرِ نظام» نهاده، درباره ی دشمن، داد سخن سر داده
و لابلای آن، تک مضراب های گوش آزاری که هنرمند باید «خطوط قرمز و حدود الهی را رعایت کند»* و چنانکه نکند، چنین و چنان خواهد شد از خود
در کرده ای؟! خودت را به خریّت می زنی یا مردم را خر می کنی؟!
با آنکه بار آن خریّت را نمی
توان بدرستی اندازه گرفت و جز «الی ماشاء الله» بزبان کژدم گزیده تان، نمی توانم
چیزی بر آن بیفزایم، سخنی پاکیزه و باریک چنین بداوری می نشیند:
نه تو و نه دیگر کارگزاران
چنان رژیمی، نمی توانید خریِّت یا به خریِّت زدن خود را به توده های مردمی که سرشت
پلید و فرومایه تان را شناخته اند، ببندید و بار کنید. آفرین بر تو که با
سنگرگرفتن در پسِ «حقوق عامه»،* که چیزی جز واماندگی همبودهای کهنه بدرازای سده ها و هزاره ها زیر پوشش کیش ها
و آیین های هوایی (بجای آسمانی!) بیش نیست و گویاتر آن، همانا «بی هودگی عوام النّاس»
است، چنان بُریده و سپس دوخته ای که جایی برای سخن هیچ هنرمندی بر جای نمی ماند:
«همه میدانیم دشمن در
مقابله با نظام جمهوری اسلامی از حربههای مختلف و راههای گوناگون ورود پیدا کرده
و میکند و از جمله راههای ورود، مسایل فرهنگی جامعه است.
...
دستگاه قضا از جهت جرایمی که در حوزه فرهنگی شکل میگیرد،
وظیفه دارد که در چارچوب قوانین و مقررات به این قبیل پروندهها رسیدگی کند. از منظر حقوق عامه باید دادستانها به حقوق مردم توجه داشته و در مسائل فرهنگی در جایی
که اقتضا میکند، ورود کنند. شبیخون
فرهنگی عبارت است از هجوم دشمن بر فکر اعتقادی و
اخلاقی جامعه به صورت غافلگیرانه با هدف اینکه باورهای و اعتقادات جامعه یا
اخلاق شهروندان را یا به طور کلی متلاشی کند یا کارآیی لازم را سلب نماید.»*
به آنچه «خاستگاه اصلی وجود انقلاب اسلامی و تحقق
نظام جمهوری اسلامی [را] اعتقاد و ایمان مردم به احکام نورانی اسلام ...»* نامیده و آن را با «... رای قاطع بالای ٩٨
درصد [مردم] به نظام جمهوری اسلامی»* پیوند
داده ای، در اینجا چندان نمی پردازم؛ تنها سخنی باریک و پاکیزه (نکته ای) را
یادآور می شوم که بگمانم خود نیز آن را نیک می دانی:
چنانچه هم اکنون، آن رای گیری بگونه ای براستی آزاد که
کسی ترس از پیامدهای آن نداشته باشد، برگزار شود، «رای قاطع بالای ٩٨ درصدِ» همان مردم
و فرزندان شان، سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشه ی توسری خور و تن به ننگ داده ای خواهد
بود که بر دوش توده های کار و زحمت، روی کار آمد و نه تنها آرمان ها و آرزوهای شان
را لگدمال نمود که چون بوزینه ای دست یافته به جنگلی پربار و بر، میوه های هنوز
کالِ درختان آن انقلاب دادخواهانه را چید و خورد؛ چادری برنگ شب بروی آن کشید و
زان پس، هر جا که پا نهاد ، ریسید. شاید آنچه از آن همه بر جای مانده را آنگونه که
قَرِه نوکر و خبرچین تمرگیده در «وزارت خبرچینی یانکی ها در ایران»، نامور به
«سیّد از خر جسته»، بر زبان آورده بود، بتوان «فاکت شیت نظام» نامید؛ "نظام"ی
بی سر و سامان و خر تو خر که نه جمهوری آن و نه اسلام آن که با آنِ «شیطان بزرگ»
در هم آمیخته، پیداست!
این سخن باریک و پاکیزه را نیز ناگزیرم بیفزایم که در هیچ
جایی از جهان بدرازای تاریخ، انقلابی با آماج های این کیش یا آن آیین، بدینگونه که
«احکام نورانی» یا بی نور آن ها را ببار نشانند، رخ نداده و در آینده نیز رخ
نخواهد داد. انقلاب به شَوَندهای اقتصادی ـ اجتماعی، آنگاه که چرخ آن از گردش بازمانَد
و تنش و ناآرامی ببار آوَرَد، رخ می دهد. اینکه در تاریخ بویژه تا پیش از رویش و
گسترش سامانه ی سرمایه داری، بسیاری از جنبش های اجتماعی زیر پرچم این یا آن کیش و
آیین زمینی یا آسمانی رخ داده و هنوز در سرزمین هایی که سرمایه داری در آنجاها کم
تر رویش یافته، همچنان رخ می دهد، نشانه ای از سرشت، درونمایه یا ماهیت آیینی آن
جنبش ها نیست که پوسته ی بیرونی (برونزد) آن هاست؛ نمونه ای از آن، «انقلاب سبز»
لیبی با سرشتی پیشرو، ولی رنگ و بوی اسلامی بود که در دوره ای دراز با همه ی کژدار
و مریزهای آن. پیشرفت و بهبود چشمگیر اقتصادی ـ اجتماعیِ آن کشور را در پی داشت. جنبش
ها و انقلاب های راستین (و نه جنبش ها و انقلاب های ساختگیِ دستکاری و رنگ آمیزی
شده از سوی کشورهای امپریالیستی در دوره ی کنونی!)، چه درون سامانه ای و چه در پله
هایی از فرگشت همبودها که سامانه ای نو جای سامانه ی کهنه را می گیرد (نمونه ها:
انقلاب سترگ فرانسه و انقلاب سترگ اکتبر روسیه)، همواره با خواست بهبود زندگی و کار
و بار مردم انجام پذیرفته و همچنان انجام می پذیرد. انقلاب توده ای شکوهمند توده
های مردم ایران در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ نیز با خواستِ بیرون آمدن از زیر یوغِ امپریالیست
های «یانکی» و انگلیسی و دستیابی به ناوابستگی اقتصادی ـ اجتماعی و دادگری
اجتماعی بسود توده های انقلابی، نه تنها رژیم شاهِ گوربگور شده را سرنگون نمود
که یکی از دو پایه ی اجتماعی آن، سرمایه داری وابسته («کُمپرادور») را در
بازه ای کوتاه از تاریخ میهن مان، خرد نمود و زمینه ای برای در پیش گرفتن راه
رویش با سمتگیری سوسیالیستی فراهم نمود که می توانست، دستِکم برای دوره ای دراز
و نشانه گذار، زیر پرچم اسلام پیشرفت کند؛ پیشرفتی که هیچ آدم پیشرویی از «دمکرات
های انقلابی» گرفته تا سوسیالیست و کمونیست راستین (و نه چپ نماها یا چپ رو های خواسته
یا ناخواسته، آتش بیار هیزم امپریالیست ها!)، نه تنها با آن ناهمداستان نبود و نمی
توانست باشد که همه ی هستی خود را برای ببار نشستن آن نیز بکار می بست و اینکه پرچم
آن به عنوان نمونه از سخنان نخستین امام شیعیان و آنچه «عدل علی» خوانده شده، مایه
می گرفت یا از نمادی دیگر از کم ترین جداگانگی برای وی برخوردار بود؛ زیرا آنچه
بیش از «کوزه» برجسته بود و هست، درونمایه ی آن است. درست همان سخن باریک و پاکیزه
ای که آخوندپاچه ورمالیده و دیگر نیروهای ضدِّ انقلابی فرمانروا بر ایران، آن را
وارونه می کنند و «انقلاب اسلامی» جا می زنند.
با این همه، برای آنکه آب پاکی روی دست این آخوند نادان،
جفنگ گو و خرمردِ رند ریخته باشم، جنگ های نامور به «چلیپایی» («صلیبی») را نیز نمونه
می آورم که کم و بیش، دو سده بدرازا کشید و مردمان بسیاری از مسیحی و مُحمّدان و
کیش ها و آیین های دیگر را بجان یکدیگر انداخت و نابود نمود. آیا چنین جنگ های
خونریزانه ای براستی برای نشاندن پرچم آن پیامبر ناشناخته از دیدگاه تاریخی (عیسا)
و دستیابی به سرزمین سپندینه (مُقَدَّس) در پلستین به انجام رسید؟ پاسخ آن یک نه،
دستِکم به گُندگیِ کونِ آن آخوند پرروی نیایش های آدینه است. چنان جنگ هایی در پی آغاز
تنش های اجتماعی پردامنه و بدرازا کشیده شده بویژه در اروپای باختری با کیش
کردن توده های مردم این یا آن خاوندنشین، زیر پوششِ بیرون کشیدنِ سرزمین
سپندینه از دست ناگرویدگان (کُفّار) مسلمان، پا گرفت و سرزمین های پهناوری را
درگیر نمود. خاوندهای پیرو «پاپ» در «رُم» (گرچه، آنگونه که برخی می پندارند، آن «دولت
شهر» کنونی، همواره کانون کلیسای کاتولیک نبوده است.) همراه و همگام با «پاپی جان»
های آن دویست سال که همگی در آن خونریزی ها دست داشتند با یک تیر، دو آماج را
نشانه گرفتند:
الف. رهایی از جنبش های
سهمناک اجتماعی که از آن میان، پایه های کیش مسیحیت در کالبد کاتولیکی آن را نیز می
لرزاند و در دوره ی پسین از دل آن، کیش های گوناگونی بویژه در بخش های میانی و
شمالی اروپای باختری از آن میان، «پروتستانیسم» بیرون آمد (واژه ی ژرمانیک یا «خرمانیکِ»
«پروتست» [«protest»] در بنیادی ترین شاخه ی زبان های هند و اروپایی:
«آلمانی کهن» در اروپا به آرش «پرخاش» و «پرخاش نمودن» در پارسی است)؛ و
ب. از آن برجسته تر،
دستیابی به سرزمین های بزرگی برای چراندن رمه های گاو و گوسپند «پاپ» ها و کلان
خاوندها در دوره ی خاوندی (فتودالیسم ناکانونمند اروپایی) که زمین، سزاوارترین ابزار
برای دستیابی به پول و توانگری بشمار می رفت.
با آنچه آمد، بگمانم برای خواننده ای میانگین روشن شده
باشد که حتا این درازمدت ترین جنگ تاریخ و دامنه دارترین شان پس از «جنگ جهانی
دوم»، نه جنگی برای نشاندن کیش و آیینی بجای کیش و آیینی دیگر که برای دستیابی
به آماج هایی اقتصادی ـ اجتماعی از سوی بهره کشان آن دوران آغاز شد؛ بدرازا کشید و
در سرزمین های پهناوری دامن گسترد.
به این ترتیب، آنچه بر جای می ماند تا دهان یاوه گوی این آخوند
پاچه ورمالیده را گِل بگیرم، چنین است:
خر خودتی عمو جان! دشمن، همینجا در خانه است. دشمن، همان
کلان دزدی است که میلیاردها سرمایه ایران را بار زده و در بانک های دشمنان جهانی
همه ی خلق ها و ملت های جهان انباشته می کند. دشمن، همان بی ناموسی است که دختران
و زنان ایرانی را برای روسپیگری به «آنتالیا» و اینا می فرستد و خُمس و
زکات آن را نیز به شکمباره های دَمکُنی بر سر پرداخت می کند؛ دشمن، همان جاکشی اسلام
پیشه است که شبانه روز، گروه های بزرگی از دختران و زنان تنگدست و درمانده در مشهد
و تهران و بسیاری شهرهای کوچک و بزرگ دیگر ایران را زیر پوشش اسلام به هر کون
نشوری که پا به بهشت ارزان بهایِ ولایتی سگ مذهب نهاده، می فروشد. دشمن، دربرگیرنده
ی همه ی آن کسانی است که اقتصاد ملی ایران را تکه تکه کرده و با فروش آن به «از ما
بهتران جهان»، سودی سرسام آور بدست می آورند و ایران را به خاک سیاه می نشانند.
دشمن، نبود اقتصادی برنامه ریزی شده برای پیشرفت و آبادانی بسود توده های کار و
زحمت است. دشمن، کلان سوداگری است که هست و نیست مردم ایران را چپاول می کند تا
بازی خورد و برد و ایران بربادده با دشمن امپریالیستی را همچنان پی گیرد. دشمن آن
پفیوز نادانی است که بجای کاری سازنده، آنچه «گفتاردرمانی» نامیده شده و رویهمرفته،
زرزرهایی گوش آزار برای ایز گم کردن است را پی می گیرد و همزمان، همراه و همگام با
کلان دزدان، مردم را می چاپد. دشمن، آخوند مادربخطای بیشرمی است که با خمس و زکات
گرفتن از دزدان و پولشویان، پول های بادآورده شان را حلال می کند. دشمن، دروغگویی
فرومایه است که یکی از نخستین فرمان های همه ی کیش و آیین های هوایی که «دروغگو،
دشمن خداست» را زیر پا می نهد؛ پول های کلان می دزدد و آن را «تعامل» با این و آن
جا می زند؛ برومندترین فرزندان ایران زمین را بزندان می افکند و به آزارِ توانفرسای
جان و روان شان دست می یازد و جلوی دوربین رسانه ها زیر آن می زند. دشمن، کیر خرِ حقیر،
دروغگو، نیرنگباز و بس بیشرمی است که حتا یک نانوایی را نمی تواند بچرخاند و رهبر
کشوری باستانی با فرهنگی دیرینه و نشانه گذار در پهنه ی جهانی شده است. از کدام «حدود
الهی» سخن می گویی مردک پفیوز؟ تازیانه؟! کدام خطوط قرمز؟! «حدود الهی»، همان
دایره قرمزی بود که با نرمش جان ننه اش: «قهرمانانه» مالیده شد و آبرویی برای این
رژیم ددمنش برجای ننهاد و همه ی ایرانیان از چپ و راست را سرافکنده نمود. دشمن،
نظامی پوشالی، بی در و پیکر و سزاوار سرنگونی است.
ب. الف. بزرگمهر ۲۰ دی ماه ۱۳۹۷
برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
* برگرفته
از پیوند زیر (۱۹ دی ماه ۱۳۹۷):
http://tnews.ir/site/c113125241555.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر