نزدیک به دو سال می شود که آن سخنان ناگوار را بر
زبان راندیم و اشک در چشمان مان نشست. از شما چه پنهان، نزدیک بود بُغض مان هم بترکد؛
ولی چکار باید کرد؟! گویا الله، من و این کلاغ سیاه مچاله که دیگر کمرش هم تا شده را
برای این جهان ساخته و در اندیشه ی بردن مان به آن جهان نیست. هر جا بلدرچین
یافتید، برایمان بفرستید؛ اگر خودش را هم نیافتید، تخمش هم خوب است. التماس و دعا!
ب. الف. بزرگمهر ششم شهریور
ماه ۱۳۹۵
https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/08/blog-post_526.html
***
انشاء الله، امسال دیگر می
رویم!
پیشاپش هم می گوییم که نیازی
به هیچگونه مراسم و اینا نداریم؛ علی ایّحال، اگر خواستند مراسم هم بگیرند،
اشکالی ندارد ...
ب. الف. بزرگمهر ۲۹ اسپند ماه ۱۳۹۴
https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/03/blog-post_90.html
***
همین سال پیش بود که گفتیم ...
همین سال پیش بود که گفتیم ما
دیگر تا آغاز سال نو نمی مانیم و رفتنی هستیم؛ ولی قسمت نبود و خدا نخواست که
برویم. خودمان هم دیگر چشم مان از سخنان گُهربار خودمان آب نمی خورد. گوش شیطان کر
از هنگامی که با فرمانروای جنگل روی هم ریخته ایم، حال مان بهتر هم شده است ...
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ بهمن ماه ۱۳۹۴
https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_98.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر